normally

/ˈnɔːrməli//ˈnɔːməli/

معمولا، به طور عادی، به طور طبیعی، هنجارا، طبیعتا، در حال عادی، بطورعادی یا طبیعی

بررسی کلمه

قید ( adverb )
(1) تعریف: in a normal way; to the usual degree.
متضاد: strange
مشابه: ordinarily

- He behaves normally for a child his age.
[ترجمه محمد حسین] او با این سنش معمولا مثل یه بچه رفتار میکنه
|
[ترجمه گوگل] او برای یک کودک هم سن و سال خود عادی رفتار می کند
[ترجمه ترگمان] او معمولا برای کودکی به سن و سال او رفتار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: under normal circumstances; ordinarily; usually.
مشابه: commonly, mostly, on the average, ordinarily

- Normally she arrives late, but today she came on time.
[ترجمه گوگل] معمولاً او دیر می رسد، اما امروز به موقع آمد
[ترجمه ترگمان] معمولا دیر می رسه اما امروز سر وقت اومد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. normally a boy's voice breaks at fifteen
معمولا در پانزده سالگی صدای پسران دورگه می شود.

2. he acted normally
رفتار او بهنجار بود (او طبیعی عمل کرد).

3. this is one of his off days; he normally plays better
امروز روز او نیست،معمولا بهتر بازی می کند.

4. She doesn't normally arrive until ten.
[ترجمه گوگل]او معمولاً تا ساعت ده نمی رسد
[ترجمه ترگمان]او معمولا تا ساعت ده به اینجا نخواهد آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Fish normally have a high metabolic rate.
[ترجمه گوگل]ماهی ها به طور معمول میزان متابولیسم بالایی دارند
[ترجمه ترگمان]معمولا ماهی نرخ متابولیک بالایی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I'm normally quick to complain about shoddy service.
[ترجمه گوگل]من معمولاً سریع از خدمات نامرغوب شکایت می کنم
[ترجمه ترگمان]من معمولا سریع در مورد یه سرویس مخفی شکایت می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I don't normally take my holiday in midsummer.
[ترجمه گوگل]من معمولا تعطیلات خود را در اواسط تابستان نمی گذارم
[ترجمه ترگمان]معمولا تعطیلات را در نیمه تابستان قبول نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I normally catch/take/get the 15 train to London.
[ترجمه گوگل]من معمولاً قطار 15 را به لندن می‌گیرم/می‌گیرم/می‌گیرم
[ترجمه ترگمان]من معمولا ۱۵ قطار به لندن می گیرم \/ می گیرم \/ می گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Sergeant Parrott normally spoke with an upper-crust accent.
[ترجمه گوگل]گروهبان طوطی معمولاً با لهجه ای از پوسته بالایی صحبت می کرد
[ترجمه ترگمان]گروهبان Parrott معمولا با لهجه بالایی حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They are normally a more benign audience.
[ترجمه گوگل]آنها معمولاً مخاطبان خوش‌بین‌تری هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها معمولا تماشاگران خوبی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You wouldn't normally associate these two writers-their styles are completely different.
[ترجمه گوگل]شما معمولاً این دو نویسنده را با هم مرتبط نمی دانید - سبک آنها کاملاً متفاوت است
[ترجمه ترگمان]شما به طور معمول این دو نویسنده را دوست نخواهید داشت - سبک آن ها کاملا متفاوت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The locomotive is normally kept on static display in the National Railway Museum.
[ترجمه گوگل]لوکوموتیو به طور معمول در موزه راه آهن ملی به صورت ایستا نگهداری می شود
[ترجمه ترگمان]لوکوموتیو معمولا در موزه ملی راه آهن نگهداری می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. All airports in the country are working normally today.
[ترجمه گوگل]همه فرودگاه های کشور امروز به طور عادی کار می کنند
[ترجمه ترگمان]همه فرودگاه های کشور به طور عادی کار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The rainy season in the Andes normally starts in December.
[ترجمه گوگل]فصل بارانی در آند به طور معمول از دسامبر شروع می شود
[ترجمه ترگمان]فصل بارندگی در کوه های آند در ماه دسامبر آغاز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[برق و الکترونیک] به طور طبیعی

انگلیسی به انگلیسی

• usually, most of the time
if something normally happens, it happens most of the time or as part of a routine.
if you do something normally, you do it in the usual or conventional way.

پیشنهاد کاربران

معمولاً
مثال: He normally wakes up early in the morning.
او معمولاً صبح زود بیدار می شود.
Usually=
I normally get up early = I usually get up early
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : norm / normalize
✅️ اسم ( noun ) : norm / normality / normalization / normalcy
✅️ صفت ( adjective ) : normal / normative
✅️ قید ( adverb ) : normally / normatively
normally ( adv ) = معمولاً، قاعدتاً، طبیعتاً، به طور عادی، به طور معمول، به طور طبیعی
exmaples :
1 - It is normally quite cold this time of the year.
معمولاً این وقت سال بسیار سرد می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

2 - Normally, I plan one or two days ahead.
معمولاً ، من یکی دو روز جلوتر برنامه ریزی می کنم.
3 - He isn’t behaving normally.
او به طور عادی رفتار نمی کند.
4 - normally, i park behind the theatre.
معمولاً ، پشت تئاتر پارک می کنم.
5 - the journey normally takes about two hours.
این سفر به طور معمول حدود دو ساعت طول می کشد.
6 - the system seems to be working normally now.
به نظر می رسد اکنون سیستم به طور عادی کار می کند.
مترادف با کلمات: typically، ordinarily

طبیعتا
عرفاً، به طور عرفی
طبیعتا معمولی

به طور معمول . معمولی. نرمال. عادی
Usually, most days
معمولاٌ ، در حالت عادی ، به طور طبیعی
It's normally much warmer than this in July
معمولا در ماه ژوئیه هوا از این خیلی گرم تر است👪
تجربی 89 ، هنر 88
عموما
Happen in a usual manner
معمولا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس