conditioned

/kənˈdɪʃənd//kənˈdɪʃənd/

معنی: مشروط
معانی دیگر: (دارای شرایط) دلخواه، ورزیده، آماده، دارای بازتاب شرطی، خوگرفته، عادت کرده، عادتی، مقید، دارای قید و شرط، شرطی، مشروط,مقید

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: dependent on or existing under a certain condition or conditions.

(2) تعریف: characterized by predictable actions that are the result of training or conditioning processes; reflex.

- a conditioned response
[ترجمه گوگل] یک پاسخ شرطی
[ترجمه ترگمان] پاسخ شرطی شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in specified physical condition (often used in combination).

- a well-conditioned body
[ترجمه گوگل] بدنی خوش حالت
[ترجمه ترگمان] بدن خوب و شرطی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. conditioned inhibition
بازداری شرطی

2. be conditioned by
تحت تاثیر (چیزی) بودن

3. he gradually conditioned his body for mountain climbing
او به تدریج بدن خود را برای کوهنوردی ورزیده کرد.

4. he had conditioned the dogs to bark as soon as a bell was rung
او سگ ها را خو داده بودکه به مجرد به صدا درآمدن زنگ پارس کنند.

5. he has conditioned his body for this kind of activity
او بدن خود را برای این گونه فعالیت پرورش داده است.

6. She soon conditioned the children to the cold weather.
[ترجمه جدید] او خیلی زود بچه ها را به هوای سرد عادت داد
|
[ترجمه گوگل]او به زودی بچه ها را به هوای سرد مشروط کرد
[ترجمه ترگمان]خیلی زود بچه ها را به هوای سرد تبدیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She conditioned her acceptance of the gift on his coming to dinner next evening.
[ترجمه Cyrus] او هدیه را به شرط اینکه شب بعد برای شام بیاید پذیرفت
|
[ترجمه گوگل]او پذیرفتن هدیه خود را مشروط به آمدن او به شام ​​عصر بعد کرد
[ترجمه ترگمان]او قبول کرد که شب بعد برای شام به شام بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His boyhood conditioned him to hardship.
[ترجمه Cyrus] دوران کودکیش او را با سختی مانوس کرده بود
|
[ترجمه گوگل]دوران کودکی او را مشروط به سختی کرد
[ترجمه ترگمان]دوره کودکی اش به او اجازه سختی داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We are inescapably conditioned by our upbringing.
[ترجمه گوگل]ما به طور اجتناب ناپذیری مشروط به تربیت خود هستیم
[ترجمه ترگمان]ما بسیار مقید به تربیت ما هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Animals can be conditioned to expect food at certain times.
[ترجمه گوگل]می توان حیوانات را به انتظار غذا در زمان های معینی واداشت
[ترجمه ترگمان]حیوانات در زمان های خاصی می توانند شرطی شوند که انتظار غذا داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We have all been conditioned by our upbringing.
[ترجمه سیما] همه ما مشروط به روش تربیتمان هستیم
|
[ترجمه گوگل]همه ما مشروط به تربیت خود بوده ایم
[ترجمه ترگمان]همه ما با تربیت ما به هم وصل شده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. My expenditure is conditioned by my income.
[ترجمه گوگل]مخارج من به درآمد من بستگی دارد
[ترجمه ترگمان]مخارج من مشروط بر درآمد من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The hotel is fully air - conditioned.
[ترجمه گوگل]هتل دارای تهویه مطبوع کامل است
[ترجمه ترگمان]هتل کاملا سیستم خنک کننده دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It didn't take them long to become conditioned to the new environment.
[ترجمه گوگل]طولی نکشید که آنها به محیط جدید مشروط شدند
[ترجمه ترگمان]مدت زیادی طول نکشید که به محیط جدید تبدیل شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The rats had been conditioned to ring a bell when they wanted food.
[ترجمه گوگل]موش‌ها شرطی شده بودند که وقتی غذا می‌خواهند زنگ بزنند
[ترجمه ترگمان]وقتی که آن ها غذا می خواستند، موش ها به صدا در آمده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. What I buy is conditioned by the amount I earn.
[ترجمه گوگل]چیزی که من میخرم مشروط به میزان درآمد من است
[ترجمه ترگمان]چیزی که خرید می کنم مشروط به مبلغی است که من بدست می آورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مشروط (صفت)
qualified, contingent, limited, conditional, conditioned, provisional, constitutional, eventual, stipulated

تخصصی

[ریاضیات] تالی، اجزای شرط

انگلیسی به انگلیسی

• subject to conditions, conditional, provisional; fit, able, prepared

پیشنهاد کاربران

متاثر شده
☑️ بوتارده
مشتقات دیگر
Condition: بوتار
Conditioner: بوتارگر
Conditioned: بوتارده
Conditioning: بوتارش
Conditionable: بوتاردنی
Conditionality: بوتاردنیگی
Conditional: بوتاریک
Conditionality: بوتاریکی
Conditionally: بوتارانه
ماستمالی نکنیم 🖐🏽
بوتارده
( Butārde )
سازگاری با اوضاع
عجین شده با شرایط به وجود آمد.
. . .
تکیّف
. . .
conditioned air
هوای مطبوع ( با کولر گازی )
. . .
اجین شده
جناب آقای موسی، ملزوم نه!، مُلزم صحیح است
ما را �مــُــلزم� کرده است. . . .
accustomed=
عادت کرده
خوگرفته
دلخواه، ورزیده، آماده
He has conditioned his body for this kind of activity.
- او بدن خود را برای این گونه فعالیت عادت داده است.
منوط ، عادت داده ، ملزوم
مثال :
TV has conditioned us to expect instantaneous answers to difficult questions.
تلویزیون ما را ملزوم کرده است که انتظار پاسخ های فوری به سوالات دشوار را داشته باشیم.

نهادینه شده
a conditioned reflex/response

بپرس