exemplify

/ɪgˈzɛmpləˌfaɪ//ɪgˈzɛmpləˌfaɪ/

معنی: با نمونه نشان دادن، با مثال فهمانیدن
معانی دیگر: نمونه (ی چیزی) بودن، سرمشق بودن یا شدن، الگو بودن یا شدن، نمایشگر (چیزی) بودن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: exemplifies, exemplifying, exemplified
مشتقات: exemplifiable (adj.), exemplifier (n.)
(1) تعریف: to serve as an example of; illustrate.
مترادف: represent, typify
مشابه: embody, epitomize, illustrate

- What happened last night exemplifies why people in this neighborhood are afraid.
[ترجمه عطا] چیزی که شب گذشته اتفاق افتاد نشون می ده چرا مردم این محله می ترسند.
|
[ترجمه گوگل] اتفاقی که دیشب افتاد نشان دهنده ترس مردم این محله است
[ترجمه ترگمان] دیشب چه اتفاقی افتاد؟ چرا مردم این محله میترسن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to demonstrate or explain by providing an example.
مترادف: illustrate
مشابه: clarify, demonstrate, explain

- If she had not exemplified her point, none of us would have understood what she was referring to.
[ترجمه صحرا] اگر او منطورش را با مثال نمیگفت هیچ کدام از ما نمیفهمید که او به چه اشاره میکند
|
[ترجمه گوگل] اگر او منظور خود را مثال نمی زد، هیچ یک از ما متوجه منظورش نمی شدیم
[ترجمه ترگمان] اگر او منظور خود را نمی دانست، هیچ یک از ما نمی توانست منظور او را درک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. The plays of Wilds exemplify the comedy of manners.
[ترجمه گوگل]نمایشنامه های وایلدز نمونه کمدی آداب است
[ترجمه ترگمان]نمایش of، کمدی رفتار را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The recent oil price rises exemplify the difficulties which the motor industry is now facing.
[ترجمه گوگل]افزایش اخیر قیمت نفت نمونه ای از مشکلاتی است که اکنون صنعت خودرو با آن مواجه است
[ترجمه ترگمان]افزایش قیمت نفت، مشکلاتی را نشان می دهد که صنعت موتور اکنون با آن مواجه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. All these possibilities exemplify the phenomenon of grammatical gender because items are classified according to their form.
[ترجمه گوگل]همه این احتمالات نمونه ای از پدیده جنسیت دستوری است زیرا موارد بر اساس شکل آنها طبقه بندی می شوند
[ترجمه ترگمان]همه این احتمالات، پدیده جنسیت گرامری را نشان می دهد زیرا آیتم ها براساس شکل آن ها طبقه بندی می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Lyell's system was, therefore, to exemplify an epistemological analogy.
[ترجمه گوگل]بنابراین، سیستم لایل نمونه ای از قیاس معرفتی بود
[ترجمه ترگمان]بنابراین، سیستم Lyell یک مقایسه معرفت شناختی را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Language differences, a huge barrier to mating, exemplify genetic isolating mechanisms.
[ترجمه گوگل]تفاوت‌های زبانی که مانع بزرگی برای جفت‌گیری است، مکانیسم‌های جداسازی ژنتیکی را نشان می‌دهد
[ترجمه ترگمان]تفاوت های زبانی، یک مانع بزرگ برای جفت گیری، به عنوان مثال، مکانیزم های جداسازی ژنتیکی را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. These men exemplify Main Street Republicanism.
[ترجمه گوگل]این مردان نمونه جمهوری خواهی خیابان اصلی هستند
[ترجمه ترگمان]این مردان سمت اصلی در جمهوری خواهان را نشان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The Cocopa and the Hopi respectively exemplify extremes of emphasis and of de-emphasis in the observance of funeral rites.
[ترجمه گوگل]کوکوپا و هوپی به ترتیب نمونه‌ای از تأکید و بی‌تأکید در رعایت مراسم تشییع جنازه هستند
[ترجمه ترگمان]The و the به ترتیب نشان از تاکید و تاکید بر مراسم تدفین نشان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Animals can also exemplify human characteristics.
[ترجمه گوگل]حیوانات همچنین می توانند ویژگی های انسانی را نشان دهند
[ترجمه ترگمان]حیوانات همچنین می توانند ویژگی های انسانی را نشان دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Lastly, Ingolstadt is used to exemplify the approach that could be adopted in an historically important and attractive city centre.
[ترجمه گوگل]در نهایت، اینگولشتات به عنوان نمونه ای از رویکردی که می تواند در یک مرکز شهری مهم و جذاب اتخاذ شود، استفاده می شود
[ترجمه ترگمان]در آخر، از اینگولشتات برای نشان دادن exemplify رویکرد استفاده می شود که می تواند در یک مرکز شهر مهم و مهم شهر اتخاذ شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He exemplify the new liberalism.
[ترجمه گوگل]او نمونه ای از لیبرالیسم جدید است
[ترجمه ترگمان]او یک لیبرالیسم جدید را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. To exemplify what I mean, let us look at our annual imports of crude oil.
[ترجمه گوگل]برای مثال منظورم، اجازه دهید به واردات سالانه نفت خام خود نگاه کنیم
[ترجمه ترگمان]برای نشان دادن این که منظورم چیست، اجازه دهید به واردات سالانه نفت خام بپردازیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Their opposing demeanors were meant to exemplify their respective countries'contrasting state of education.
[ترجمه گوگل]رفتارهای متضاد آن‌ها به‌منظور نشان دادن وضعیت متضاد آموزش در کشورهای مربوطه بود
[ترجمه ترگمان]هدف آن ها این بود که به عنوان مثال، در تضاد با کشورهای متبوع خود در زمینه آموزش و پرورش، نقش ایفا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They exemplify the unbridled ferocity of the protoss at war.
[ترجمه گوگل]آنها نمونه ای از وحشیگری افسارگسیخته پروتوس ها در جنگ هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها وحشی و وحشی جنگ را در جنگ رهبری می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Acts to exemplify the Quality and Environmental Policies and Leadership Principles.
[ترجمه گوگل]برای نشان دادن سیاست های کیفیت و محیط زیست و اصول رهبری عمل می کند
[ترجمه ترگمان]قوانین مربوط به کیفیت و سیاست های محیطی و اصول رهبری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. To exemplify what I mean, let us look at our annual import of crude oil.
[ترجمه گوگل]برای مثال منظورم، اجازه دهید به واردات سالانه نفت خام خود نگاه کنیم
[ترجمه ترگمان]برای نشان دادن این که منظورم چیست، اجازه دهید نگاهی به واردات سالانه نفت خام بیندازیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

با نمونه نشان دادن (فعل)
exemplify

با مثال فهمانیدن (فعل)
exemplify

انگلیسی به انگلیسی

• illustrate, serve as an example
if you say that someone or something exemplifies a situation or quality, you mean that they are a typical example of it.
if you exemplify something, you give an example of it.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : exemplify
✅️ اسم ( noun ) : example / exemplar / exemplification
✅️ صفت ( adjective ) : exemplary
✅️ قید ( adverb ) : exemplarily
exemplify ( verb ) = نمونه از چیزی بودن، نمایانگر چیزی بودن، مظهر چیزی بودن، نماد چیزی بودن، سنبل چیزی بودن/با مثال توضیح دادن، با نمونه شرح دادن، با مثال بیان کردن، ارائه نمونه ای از چیزی
مترادف با کلمه : symbolize ( verb )
...
[مشاهده متن کامل]

examples:
1 - The recent downturn in the housing industry exemplifies the poor economic conditions.
کاهش نزولی در قیمت املاک نمونه ای از اقتصاد ضعیف است.
2 - This painting perfectly exemplifies the naturalistic style which was so popular at the time.
این نقاشی کاملاً نمونه ای از سبک طبیعت گرایی است که در آن زمان بسیار محبوب بود.
3 - American fashion is exemplified by jeans and T - shirts.
شلوار جین و تی شرت نمادی از مد آمریکایی است.
4 - my teacher exemplified the mathematical problem involved
معلم من مسئله ریاضی مربوطه را با مثال شرح داد.

مثال زدن
تمثیل کردن
تمثل
نمونه آوردن.

مثال زدن برای

بپرس