پیشنهادهای دکترحامد رسولی (١,٦٨٢)
سوراخ شدن قایق، سوراخ کردن قایق، سنجاق کراوات، برش، شکل سیخ، بشکل مته، سوراخ کن، سوراخ کردن، نوشابه دراوردن ( از چلیک ) ، برای نخستین بار بازکردن، با ...
در برداشتن، شامل بودن متضمن بودن، قرار دادن، شمردن، به حساب آوردن، معماری: گنجاندن
تابلو اعلان، تیر حامل اعلان، تابلو راهنما
جنوبی، لغز، چیستان، معما، مسئله دشوار، نجوم: چلیپا crux ( cru ) : زین قایق، صلیب جنوب، علوم دریایی: syn : southern cross
خنده اور، مضحک، مزخرف، چرند , خنده دار
سنگ شناس، گوهر شناس، منقوش روی سنگ، وابسته به سنگ های قیمتی. ارزشمند. قیمتی. با ارزش.
سنگ شناس، گوهر شناس، منقوش روی سنگ، وابسته به سنگ های قیمتی
قدیمی ولی خوب و با کیفیت فصل انگور چینی، محصول مرغوب. اعلا.
کاسه سر. جمجمه. کرانیوم
سرپیچی کردن، نافرمانی کردن به مبارزه طلبیدن، تحریک جنگ کردن، شیر کردن، علوم نظامی: تحریک به جنگ کردن
علاوه بر پیشنهاد اساتید محترم در پزشکی، اصطلاح "cut off" به یک مقدار یا حد مشخص اشاره دارد که برای تصمیم گیری های بالینی مورد استفاده قرار می گیرد. ...
سلول های زایای جنینی ( Germ cells ) سلول هایی هستند که نقش اساسی در تولید مثل دارند. این سلول ها توانایی تبدیل شدن به سلول های تخمک ( در زنان ) یا اس ...
علاوه بر پیشنهاد اساتید محترم . در پزشکی OS یعنی استرس اکسیداتیو . استرس اکسیداتیو ( Oxidative Stress ) وضعیتی است که در آن تعادل بین رادیکال های آ ...
این اصطلاح نشان دهنده این است که بدن شما مقادیر زیادی از ویتامین ها و مواد معدنی را دریافت می کند که بیش از نیاز روزانه ی بدن است. مصرف بیش از حد این ...
Undersupplementation به معنای ناکافی بودن مکمل های غذایی است. این اصطلاح معمولاً در مورد ویتامین ها و مواد معدنی استفاده می شود و نشان دهنده این است ...
الگو. قالب. چارچوب. پیش زمینه. ریل هدایت، قالب چوبی یا فلزی، بالشتک. کالبد.
موقتی. گذرا. آزمایشی. مشروط. غیرقطعی . فعلی . غیر دائمی.
عملکرد پذیری. قابلیت عملکرد.
زبان زرگری. زبان لاتی. زبان مخصوص کوچه و بازار. زبان ویژه کولی ها. گویش ویژه
عبوس. بداخلاق. بد خلق. کج خلق. پاچه گیر.
علاوه بر ترجمه دوستان عزیز این واژه به معنای to run or go swiftly یعنی دویدن یا به سرعت رفتن هم میشود
بی نظمی. عدم تعادل
مقاوم . خودمختار. چغر. بد بدن. کله خر. یه دنده و لجباز
تعقیب کردن، اذیت کردن. پیازچه، پیاز کوهی، موسیر اسپانیا
برنامه، نرم افزار؛ برنامه تلویزیونی برنامه ریزی کردن، مجموعه حرکات اسکیت باز، برنامه، نقشه، روش کار، پروگرام، دستور کار، برنامه تهیه کردن، برنامه دار ...
دارای تزیینات. دارای زوائد. پر زرق و برق
matrimonial, conjugal, connubial, marital, marriage, nuptial, wedding جشن عروسی. متعلق به عروس. برای عروس. مراسم عروسی
توجیه کردن. هم تراز کردن، قضاوت کردن، تبرئه کردن، حق دادن، تصدیق کردن، ذی حق دانستن، کامپیوتر: هم تراز کردن، علوم نظامی: تصدیق کردن، توجیه کردن
ادم پر خور، شکم پرست، دله. به اصطلاح آدم لاشخور و مفت خور
شکاف. چاک دادن، شیار درآوردن، رنده کردن، چاک، شیار، مجرای عبور روغن، مجرا، کلون در، چفت در، تخته باریک، سوراخ جای کلید، شکاف یا سوراخی که برای انداخت ...
قابل تغییر، مغایر، نوع دیگر، گوناگون، مختلف، متغیر، روانشناسی: گونه، بازرگانی: گزینه
روده ای، امعایی، روده دار، مجرای گوارشی ، مربوط به روده
He/she is close fisted اصطلاحا یعنی او نم پس نمیدهد. او آدم خسیسی است. ( دستش را سوراخ کنی یک ریال نمیدهد )
برخورد کردن، تصادف کردن. تصادم کردن، بهم خوردن، کوبیده شدن. له شدن. باهم برخورد کردن. به زور باهم بودن . ادغام شدن یا ادغام کردن
presumed, accepted, alleged, assumed, professed - usually with to: meant, expected, obliged, required فرضی . تصور شده .
فرض کردن. بخود گرفتن، بخود بستن، وانمود کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن، فرض کردن، پنداشتن، بعهده گرفتن، تقبل کردن، انگاشتن، التزام، در دست گرفتن، فرمان ...
احساس کردن لمس کردن، محسوس شدن touch, caress, finger, fondle, handle , manipulate, paw, stroke - experience, be aware of, notice, observe, perceive ...
اغاز چند کلمه پیاپی با یک حرف متشابه الصورت the use of several words together that begin with the same sound or letter in order to make a special eff ...
a man who leads the prayers and songs in a Jewish religious service 2. the leader of a group of singers in a church آوازخوان مذهبی در فرقه یهودیت و م ...
مصونیت از خطا، عصمت، معصومیت، پاکی از گناه
کافر، بیدین، بی ایمان، شخص غیر مومن، ملحد
انکار، دست کشی، ترک
ساطع کننده، تشعشع کننده، منتشر کننده، ساتع کننده، کامپیوتر: امیتر، علوم هوایی: امیتر، علوم نظامی: پس دهنده امواج
فهرست اموال. لیست موجودی، صورت دارایی، موجودی کالا، دفتر دارایی، فهرست اموال، سیاهه، صورت کالا، دفتر دارایی، موجودی انبار، صورت، تحریر ترکه متوفی، رو ...
کین خواه، خونخواه، دادگیر، انتقام جو. کینه جو.
قطعی، قاطع، صریح، معین کننده، نهایی final, absolute, complete, conclusive, decisive - authoritative, exhaustive, perfect, reliable, ultimate
دودکش ناو، قیف، دودکش، بادگیر، شکل قیفی داشتن، ( مج ) . باریک شدن، ( تش ) . عضو یا اندام قیفی شکل، علوم مهندسی: قیف، شیمی: قیف، علوم نظامی: دودکش، عل ...
generous, beneficent, benevolent, bountiful, lavish, liberal, magnanimous, open - handed, philanthropic, unstinting سخاوتمند، با گذشت، سخی، بخشنده. ک ...
small sea creature that you can eat, which has ten legs and a soft shell میگو
اوج، ذروه، قله، منتها ( درجه ء ) ، سر، مرتفعترین نقطه، ( طب ) بحران، نقطه ء کمال، روانشناسی: اوج apex, apogee, capstone, climax, culmination, meridia ...
مزمن. دیرینه، سخت، شدید habitual, accustomed, confirmed, habituated, usual, accepted, customary, routine, wonted
فساد. تخریب. نابودی. خرابی. تباهی. مستهلک
قدرت، نیرومندی، زور، نیرو، انرژی، توان. شور. حرارت.
کنسرت. انجمن ساز و آواز، هم آهنگی، توافق، تفاهم، مرتب کردن، جور کردن، هماهنگی negotiate, arrange, settle, agree, coincide, concord, concur, harmonize ...
ضابطه. قانون. کنترل، نظارت. مقررات و نظامات، نظام، نظامنامه، تنظیم، تعدیل، قاعده، دستور، قانون، آیین نامه، مقرره، علوم مهندسی: آیین نامه، الکترونیک: ...
مورب. کج. اریب. غیر مستقیم. مایل . منحرف.
مزاحم شدن، ( تمرکز، خواب، آرامش کسی را ) بهم زدن مختل کردن، برهم زدن، بهم زدن، آشفتن، مضطرب ساختن، مزاحم شدن، زیست شناسی: بر هم زدن
فدایی، شهید راه خدا کردن، شهید، به شهادت رساندن
وصیت. میل . اراده . خواسته. مشیت، اختیار، رضا، وصایا، با وصیت واگذار کردن، خواستن، خواست، خواهش، آرزو، نیت، قصد، وصیت نامه، اراده کردن، وصیت کردن، می ...
مرکز. کانون. قطب. برجستگی، ناف، کاسه چرخ، رینگ چرخ، توپی چرخ، قطب، مرکز فعالیت، علوم مهندسی: چرخ فرز، علوم هوایی: توپی، علوم نظامی: طوقه
مفهوم. تصور کلی، راه کار، تدبیر، روش اجرای یک چیز، چکیده، فکر، عقیده، روانشناسی: مفهوم، علوم نظامی: خلاصه خط مشی. عقیده، اعتقاد. تصور، اندیشه، نظریه، ...
وسط چیزی گذشتن، از جایی رد شدن. متقاطع، عرضی، عبور کردن، تقاطع کردن، برخورد کردن، قطع کردن یک مسیر، صلیب، خاج، چلیپا، علامت ضربدر یا به اضافه، حد وسط ...
وسط چیزی گذشتن، از جایی رد شدن. متقاطع، عرضی، عبور کردن، تقاطع کردن، برخورد کردن، قطع کردن یک مسیر، صلیب، خاج، چلیپا، علامت ضربدر یا به اضافه، حد وسط ...
مایه هیبت یا حرمت، پر از ترس و بیم، حاکی از ترس، ناشی از بیم، وحشت اور، ترس اور شگفت آور - شگفت انگیز - هیجان انگیز - زیبا - نفس گیر - دلهره آور - چش ...
تکلیف. واگذار کردن، ماموریت دادن، انتقال اظهار، تعیین تعداد سهمیه، گمارش، واگذاری، انتقال قانونی، حواله، تخصیص اسناد، تکلیف درسی و مشق شاگرد، وظیفه، ...
انتزاعی ( یک نوع سبک هنری ) ، تجریدی، مطلق ( عدد ) ربودن، بردن، کش رفتن، خلاصه کردن، چکیده کردن، جداکردن، تجزیه کردن، جوهرگرفتن از، عاری ازکیفیات وا ...
٢٧سلام جناب استاد قربانی با همه احترامی که واسه هم رشته خودم قائل هستم پس از یک هفته صفحه باز کردم تمام نشستی روی نظرات من نظر گذاشتی یعنی اینقدر بیک ...
٢٧سلام جناب استاد قربانی با همه احترامی که واسه هم رشته خودم قائل هستم پس از یک هفته صفحه باز کردم تمام نشستی روی نظرات من نظر گذاشتی یعنی اینقدر بیک ...
کلمه. واژه پرداز . لغت، لفظ، گفتار، واژه، سخن، حرف، عبارت، پیغام، خبر، قول، عهد، فرمان، لغات را به کار بردن، با لغات بیان کردن، کامپیوتر: واژه
زردپی طرفین حفره پشت زانو، عضلات عقب ران، زردپی، زانوی کسی را بریدن، فلج کردن
قطعا، حاکمانه، امرانه، حکما
تاسف خوردن، زاریدن، سوگواری کردن، سوگواری، ضجه و زاری کردن
دره کوچک، حلق، دره تنگ، گلوگاه، ابکند، شکم، گدار، پر خوردن، زیاد تپاندن، با حرص و ولع خوردن، پر خوری کردن، پر خوری، عمران: گذرگاه تنگ بین دو کوه، معم ...
بااب گرم سوزاندن، اب جوش ریختن روی، تاول زده کردن، تاول، اثر اب جوش بر روی پوست، سوختگی، اب پز کردن
دروغگو، کاذب. نعناعی
مطلوب، پسندیده. مرغوب، خواستنی، خوشایند
عتاب کردن، تشر زدن، نهیب زدن به
اسب، توسن، مرکوب، وسیله نقلیه
وفق دادن، سازگار کردن صلح دادن، آشتی دادن، تطبیق کردن، راضی ساختن، وفق دادن
عوارض بیماری. عواقب . پیچیدگی. مشکل . مسئله بغرنج.
مدیر. عملگر. مدیر عامل، مدیر اجرایی، مجری، هیئت رئیسه، ضابط عدلیه، قوه مجریه، کامپیوتر: مجری، قانون فقه: قوه مجریه، روانشناسی: مدیر، بازرگانی: مجری، ...
خوشه. مجموعه. کلاستر، خوشه ای، گروه، سنبله، دسته کردن، جمع کردن، خوشه کردن، لوستر چند شاخه شمش، خوشه مین، علوم مهندسی: قالب، کامپیوتر: گروه، الکترونی ...
حد متوسط، حد معمول. میانگین حسابی، خسارت ( دریائی ) ، معدل گرفتن، به دست آوردن مقدار متوسط، مقدار متوسط، میانگاه، حد متوسط، معدل، متوسط، درجه عادی، ح ...
انتظار داشتن. پیش بینی کردن، چشم داشتن، منتظر بودن، حامله بودن، علوم نظامی: انتظار داشتن
لیموترش. رنگ لیمویی، ورزش: باخت عمدی، بردن بازی بیلیارد به روش آماتوری
محدود کردن؛ حد. حریم، کران ( حد ) ، کنار، پایان، اندازه، وسعت، معین کردن، منحصر کردن، علوم مهندسی: محدود، قانون فقه: محدود کردن، روانشناسی: محدود کرد ...
متفخر، مایه افتخار، سربلند
شورا؛ سازمان خدمات شهری. هیات، انجمن، مشاوره، مجلس، کنکاشگاه،
ساختار، تشکیل. صورت بندی، فرم، زیرگاه، تشکیل دادن، شکل گیری، تکوین، آرایش، شکل، ساختمان، تشکیلات، احداث، صف آرایی، تشکیل، رشد، ترتیب قرار گرفتن، معما ...
تنش؛ گرفتگی ( عضلات ) . کشش، امتداد، تمدد، قوه انبساط، سفتی، بحران، تحت فشار قرار دادن، کشمکش، علوم مهندسی: امتداد، عمران: کشش، معماری: تنش، روانشناس ...
مسابقه. مباحثه وجدل کردن، اعتراض داشتن بر، ستیزه کردن، مشاجره، رقابت، دعوا، مورد تردید یا اعتراض قرار دادن، بازرگانی: اعتراض کردن
نهر، جویبار. رود. جوی . روانه، جریان آب آبیاری، جویبار، جوب، رودخانه، مسیل، جریان، نهر، رود، جوی، جماعت، جاری شدن، ساطع کردن، بطور کامل افراشتن ( پرچ ...
آب میوه، شیره، عصاره، شربت، جوهر
مشکوک بودن. بدگمان شدن، ظنین بودن، گمان کردن، شک داشتن، مظنون بودن، مظنون، موردشک،
جنگجو، رزمنده. جنگ کننده، جنگنده، مشت باز، ورزش: بوکسور، علوم هوایی: هواپیمای جنگنده، علوم نظامی: هواپیمای شکاری، هواپیمای جنگنده
بار زدن؛ بار. ظرفیت، شارژ کردن، بارگیری کردن، ذخیره کردن، فشار، مسئولیت، بار الکتریکی، عملکرد ماشین یا دستگاه، بار کردن، گرانبار کردن، سنگین کردن، فی ...
خطا. غلط، اشتباه کردن، درست نفهمیدن، اشتباه، کامپیوتر: اشتباه، اشتباه کردن، بازرگانی: خطا
داستان رازآلود، معمایی. رمز، راز، سر، معما، صنعت، هنر، فن، کسب، شغل، حرفه، پیشه، قانون فقه: تجارت
هدف، مقصود. مفاد، مفهوم، غرض، عزم، منظور، عمد، در نظر داشتن، قصد داشتن، پیشنهادکردن، نیت، قصد، مقصود، غایت،
پیشرفته. عالی، جلویی، ترقی کرده، پیش افتاده، مترقی. جلوافتاده، کامپیوتر: Data Communication Control Protocolپروتکل پیشرفته کنترل ارتباطات، پیشرو. روا ...
با تفنگ شلیک کردن. تیر اندازی کردن. تیر زدن، هدف گرفتن شکار، زخمی کردن یا کشتن شکار، تیراندازی کردن، زدن با تیر، پرتاب کردن، تیرباران کردن، پرتاب کر ...
داد و ستد، کسب و کار، تجارت. بده بستان مبادله یا معاوضه کردن، صنعت، سوداگری، بازرگانی، کسب، پیشه وری، کاسبی، مسیر، شغل، پیشه، حرفه، مبادله کردن، آمد ...
تدارک، آماده سازی. مقرر کردن، فراهم کردن، تهیه کردن، آذوقه، توشه، تهیه، قید، بند، ماده، قوانین، مقررداشتن، شرط کردن، بازرگانی: تدارک، علوم نظامی: تدا ...
مرکز. میان، وسط، نقطه مرکزی، درمرکز قرار گرفتن، تمرکز یافتن، متمرکز کردن، کانونی کردن، متمرکز، نقطه اتکاء، کیان، مجمع، علوم مهندسی: نقطه گره، کامپیوت ...
nonentity, cipher, lightweight ( informal ) , menial هیچکس. آدم بی اهمیت، آدم گمنام
چرخیدن. فشردن فلز، فشردن سرد، اسپین، چرخش توپ، فرفره، چرخش ( به دور خود ) ، ( دور خود ) چرخیدن، ریسیدن، رشتن، تنیدن، به درازا کشاندن، چرخاندن، علوم م ...
کارفرما، سرکار، مباشر ظالم، جبار، سختگیر
کارگر زیر دریایی، علوم نظامی: خدمه زیردریایی. کارکنان زیر دریایی
مجازا. استعاری. استعاره ای. کنایه ای
attractive, alluring, appealing, bewitching, drawing, enchanting, fascinating, glamorous, magnetic, seductive فریبنده. دلربا. جذاب. گیرا. دلکش. جالب. ...
کج کردن، خم کردن ( بسوی درون ) ، منحنی کردن، گرداندن، صرف کردن
وابسته بگیتی، کیهانی، مربوط بعالم هستی، علوم مهندسی: مربوط به عالم هستی، روانشناسی: کیهانی
کالای عمده، اساسی، مرکز بازرگانی عمده، رزه، ستون، تیر، عمود، چهارپایه تخت، گیره کاغذ، بست اهنی، کالای اصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل، جزء اصلی ه ...
تکان دادن. لرزاندن، نوسان، ارتعاش، لرزش، تزلزل، جنباندن، آشفتن، لرزیدن، علوم مهندسی: ارتعاش
رها کردن. ترک گفتن، واگذار کردن، تسلیم شدن، رهاکردن، تبعید کردن، واگذاری، رهاسازی، بی خیالی، ول کردن، بی خیال شدن، ترک کردن
نقض، نقض کردن. تجاوز به حقوق دیگران، نقض عهد، نفوذ کردن، رخنه کردن، سوراخ کردن، ایجاد شکاف کردن، قانون فقه: نقض، قانون شکنی، علوم نظامی: نفوذ در خطوط ...
خام. مرطوب، اولیه، نارس، کال، نپخته، بی تجربه، سرد، جریحه دار کردن، معماری: نمناک، بازرگانی: ناخالص
سلولهای بنیادین مزانشیمی . سلولهای بنیادی مزانشیمی
PRP پلاسمای سرشار ( پر ) از پلاکت
آسان. سهل، بی زحمت، آسوده، ملایم، روان، سلیس، ورزش: پاس آسان
فرض کردن. بخود گرفتن، بخود بستن، وانمود کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن، فرض کردن، پنداشتن، بعهده گرفتن، تقبل کردن، انگاشتن، التزام، در دست گرفتن، فرمان ...
پای. کلوچه میوه دار، کلوچه گوشت پیچ، کلاغ زنگی، کلاغ جاره، آدم ناقلا، جانور ابلق، چیز آشفته و نامرتب، درهم ریختن
next, following, subsequent, succeeding - additional, alternative, extra, further, other - inferior, lesser, lower, secondary, subordinate - suppo ...
اطمینان، یقین. قطع، امر مسلم، قانون فقه: یقین، روانشناسی: یقین، بازرگانی: قطعیت. بی گمان
ارتباط دادن. متحد، شریک شدن، هم پیوند، همبسته، وابسته کردن، آمیزش کردن، معاشرت کردن، همدم شدن، پیوستن، مربوط ساختن، شریک کردن، همدست، همقطار، عضو پیو ...
فوت کردن. مردن، درگذشتن، جان دادن، فوت کردن، طاس، طاس تخته نرد، جفت طاس، مهره، سرپیچ، بخت، قمار، سرنوشت، به شکل حدیده یاقلاویز در آوردن، با حدیده و ق ...
ارشد، بزرگتر، مهتر، ارشد، بالاتر، بالا رتبه، قدیمی، ورزش: مسابقه دو برای بالاترین سطح بدون شرط سنی، تنیس باز سالمند، مسابقه گلف برای بازیگران بالاتر ...
اشتباه. مخالف اخلاق یا قانون، ناحق، خطا، اشتباه، تقصیر و جرم غلط، ناصحیح، غیر منصفانه رفتار کردن، بی احترامی کردن به، سهو، قانون فقه: اشتباه، علوم نظ ...
action, animation, bustle, exercise, exertion, hustle, labour, motion, movement - pursuit, hobby, interest, pastime, project, scheme. فعالیت. عمل، و ...
کنار، جنب. جهت، پهلو کناره، طرف، سمت، پهلو، جنب، جانب، ضلع، کناره، طرفداری کردن، در یکسو قرار دادن، علوم مهندسی: ضلع، معماری: بر، ورزش: تیم، علوم دری ...
personality, big name, big shot ( informal ) , dignitary, luminary, star, superstar, V. I. P. - fame, distinction, notability, prestige, prominence ...
خط؛ صف. سطر، ردیف، رشته، بند، ریسمان، رسن، طناب، سیم، جاده، دهنه، لجام، خط کشیدن، خط انداختن، خط دار کردن، به خط کردن، آراستن، تراز کردن، آستر کردن، ...
response, answer, reply - recoil, counteraction - conservatism, the right
هدر دادن، اسراف کردن. افت، قراضه، تضییع کردن، تفریط، آشغال، ضایع کردن، صرف کردن، زباله، هرز دادن، حرام کردن، بیهوده تلف کردن، نیازمند کردن، بی نیرو و ...
غیبت. نبودن، حالت غیاب، فقدان، روانشناسی: غیاب. عدم حضور
ریختن، سرازیر کردن. جاری شدن یا ساختن، تراوش بوسیله ریزش، مقدار ریزش چیزی، ریزش بلا انقطاع و مسلسل، روان ساختن، پاشیدن، افشاندن، جاری شدن، باریدن، عل ...
زور چپاول کردن، چپاول، تاراج، یغما، غنیمت، غارت کردن، چاپیدن، قانون فقه: تاراج کردن یا به تاراج بردن، علوم نظامی: به غنیمت گرفتن loot, pillage, raid, ...
رسیدن. دسترسی، توانایی، استطاعت، وسعت، حدود، میدان، هدف، رسیدن، نایل شدن، کشش، حصول، رسایی، برد، علوم مهندسی: ناحیه، بازرگانی: دسترس
جریان هوای آرام. جریان هوای معمولی
بزرگی. دامنه، حیطه عمل، کشش، شدت، تعداد، زیادی. عظمت، حجم، قدر، اهمیت، شکوه، اندازه، مقدار، علوم مهندسی: شدت، کامپیوتر: مقدار، معماری: قدر مطلق، بزرگ ...
decrease, abate, diminish, ease, ebb, lessen, quieten, slacken, wane - sink, cave in, collapse, drop, lower, settle واگذاشتن، نشست کردن، فرو نشستن، ...
reaction, counteraction, recoil, repercussion, resistance, response, retaliationواکنش، عکس العمل. انفعال، عکس العمل، انعکاس، واکنشی، علوم مهندسی: عکس ...
tug, jolt, lurch, pull, thrust, twitch, wrench, yank در فحش دادن به معنای عوضی و آشغال میشود . چرخش ناگهانی کشتی بیک سو، کج شدن، فریب، خدعه، گوش بزنگ ...
time, date, day ( s ) , duration, epoch, era, سن؛ پیر شدن. پیر کردن. خستگی، کهنه کردن، سرد و سخت کردن فولاد، عمر، پیری، سن بلوغ، دوره، عصر، پیرنما کر ...
سه بردار. سه مسیر. سه جهت. سه راه. سه حامل
شاخص، برجسته. متورم . هویدا. فاش. مشخص. پیدا. حساس، والا، مهم، مشهور، غالب، قابل توجه، ممتاز، ویژه، اعلی، برتر. بالا. ارشد. واضح. معلوم
idea, concept, formula, generalization, hypothesis, notion, theorem, theory, thought - absent - mindedness, absence, dreaminess, inattention, pensiv ...
جر و بحث کردن، مشاجره کردن بحث و گفتگو کردن، دلیل آوردن، استدلال کردن. زد و خورد. برخورد. تضاد، کشمکش. ستیزه، کشاکش، نبرد، برخورد، ناسازگاری، تضاد، ن ...
argue, clash, come to blows, differ, disagree, fight, quarrel, squabble
تلافی کردن. تاوان دادن، عین چیزی را به کسی برگرداندن. وازردن. وازشتن. عمل متقابل انجام دادن.
give out, cast, drop, emit, give, radiate, scatter, shower, spill - cast off, discard, moult, slough
outstanding, brilliant, exquisite, fine, first - class, first - rate, good, great, superb, superlative, world - class عالی، ممتاز. بسیارخوب، شگرف. چش ...
علاقه مند، مایل؛ جالب؛ بهره. منافع . علاقمند کردن، ذینفع کردن، بر سر میل آوردن، سهیم کردن، بهره، تنزیل، سود، مصلحت، دلبستگی، علاقه، قانون فقه: ربح، م ...
کلم. دله دزدی، کش رفتن، رشد پیدا کردن ( مثل سر کلم ) . پول. نان. چیپس. بی شرمی. فلز برنج money, blunt, brass, bread, chips, dibs, dinero, do - re - m ...
اشکبار. گریان. weeping, blubbering, crying, in tears, lachrymose, sobbing, weepy ( informal ) , whimpering
دوبرابر، بطورمضاعف، ازدوراه، ازدوجهت
جسم جامد و سخت، مقاوم، یکدنده، تزلزل ناپذیر. مصرانه. قاطعانه. سرسختانه. لجوجانه. با یک دنده گی.
سنگ اتشزنه، سنگ چخماق، سنگ فندک، اتش زنه، چیز سخت، سنگریزه، معماری: ریگ چخماق
strive, exert oneself, give it one's best shot ( informal ) , go all out ( informal ) , knock oneself out ( informal ) , labour, make an all - out ef ...
goodness, incorruptibility, integrity, morality, probity, rectitude, righteousness, uprightness, worth - merit, advantage, asset, attribute, credit, ...
interchange, barter, change, convert into, swap, switch, trade - interchange, barter, quid pro quo, reciprocity, substitution, swap, switch, tit for ...
harass, badger, goad, harry, impel, persecute, pester, provoke ایذا کردن دشمن، به ستوه اوردن اذیت کردن، بستوه اوردن، عاجز کردن، اذیت کردن، ( نظ ) . ح ...
شناسایی کردن. تعیین کردن، تعیین هویت کردن، مشخص کردن، تشخیص دادن، مشاهده کردن، همسان ساختن، شناختن، تشخیص هویت دادن، یکی کردن، علوم مهندسی: مربوط کرد ...
want, aspire, crave, desire, hanker, hope, long, yearn - desire, aspiration, hope, intention, urge, want, whim, will آرزو کردن. خواستن، میل داشتن، آ ...
الکترونیک: پیوند، شیمی: سند قرضه، ضمانت، تعهد، تجارت خارجی: وصل کردن، متصل کردن، چسباندن اتصال، ارتباط، چسب، علوم مهندسی: سندی که به موجب ان خود و وا ...
دلگرم کردن، تشویق کردن. ترغیب کردن، جرات دادن، تقویت کردن، پیش بردن، پروردن، علوم نظامی: به شجاعت واداشتن. حمایت کردن. اطمینان دادن. امید دادن.
inspire, buoy up, cheer, comfort, console, embolden, hearten, reassure - spur, advocate, egg on, foster, promote, prompt, support, urge
کمک هزینه، پول تو جیبی. اعطاء، پاداش، تخفیف، مزایا، سهمیه، میزان مجاز، جیره، حق معاش، کمک هزینه، مقرری، فوق العاده و هزینه سفر، مدد معاش، جیره دادن، ...
پیش فرض. قضیه ثابت یا اثبات شده، بنیاد و اساس بحث، فرض قبلی، فرضیه مقدم، فرض منطقی کردن
شتاب، سرعت، عجله کردن، قانون فقه: تبادر speed, alacrity, quickness, rapidity, swiftness, urgency, velocity - rush, hurry, hustle, impetuosity
range, collection, list, repertory, stock, store, supply کلکسیون. مجموعه، جمع آوری، وصول، گردآوری، گردآورد، جمع آوری اخبار، دریافت، اجتماع، کامپیوتر: ...
صورت. رخ، رخسار، صورت، نما، روبه، چهره، طرف، سمت، وجه، ظاهر، منظر، روبرو ایستادن، مواجه شدن، رویاروی شدن، پوشاندن سطح، قسمت جلو شی، نمای خارجی، جبهه، ...
give, add, bestow, chip in ( informal ) , donate, provide, subscribe, supply - contribute to: be partly responsible for, be conducive to, be instrum ...
سوزن ته گرد؛ شماره شناسایی عدد شناسایی فردی، دستگیره در، دستگیره در، گیره سر، گیره کاغذ، گیره لباس، میخ کردن، پین، سنجاق نقشه، اشبیل، میخکوب کردن، می ...
گرد و خاک. غبار، خاکه، ذره، گردگیری کردن، گرد گرفتن، گرد ریختن، گرد پاشیدن، علوم مهندسی: گرد شیمی: غبار، زیست شناسی: گرد، ورزش: پرتاب توپ به منظور عق ...
یک جفت ) چکمه. راه اندازی، بوت، سود، کفش فوتبال، پوتین ساقه بلند، پوتین یاچکمه، اخراج، چاره یافایده، لگدزدن، باسرچکمه و پوتین زدن، علوم مهندسی: فضای ...
چیدن، کندن. کلنگ دو سر، کلنگ زدن، با خلال پاک کردن، خلال دندان به کاربردن، نوک زدن، برگزیدن، باز کردن ( به قصد دزدی ) ، ناخنک زدن، عیب جویی کردن، دزد ...
عادت. خو، مشرب، ظاهر، لباس روحانیت، روش، طرز، رشد، رابطه، جامه پوشیدن، آراستن، معتاد کردن، زندگی کردن، قانون فقه: عادت، علوم نظامی: عادت
produce, bear, bring forth, earn, generate, give, net, provide, return, supply - surrender, bow, capitulate, give in, relinquish, resign, submit, su ...
gulp, consume, devour, drink, قورت دادن عمل بلع، فرو بردن، بلعیدن، شیار قرقره تاکل، پرستو، چلچله، مری،
باد ورزیدن، دمیدن. جوشیدن، دمیدن هوا، وزش، نواختن، وزیدن، در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن، ترکیدن، هدر دادن موقعیت، پرتاب محکم توپ، ناتوانی در انداختن تم ...
زبر، خشن. دشوار، سخت، درشت، ناهموار، ناهنجار، دست مالی کردن، بهم زدن، زمخت کردن، علوم مهندسی: ناصاف، علوم هوایی: زبر، علوم نظامی: پست و بلند
قسمت تحتانی، نشیمنگاه. پایه، ته، زیر، پایین، بنیان نهادن، ذیل، قسمت زیر آب کشتی، مقر، کشتی، کف، تحتانی، علوم مهندسی: ته انداختن، عمران: کف نهر، معمار ...
risk, hazard, make bold, presume, venture - challenge, defy, goad, provoke, taunt, throw down the gauntlet جرات کردن، جسارت داشتن یارا بودن، جرات کر ...
الکترونیک: ثانیه، کامپیوتر: ثانیه، نجوم: تالی، ثانی، دومی، ثانوی، حقوق: مددکار بوکسور، نفر بعد از سر گروه، دستیار شطرنج باز، ورزشی: ثانیه، هواپیمایی: ...
accumulative, additive, additory, chain, summative
inspire, buoy up, cheer, comfort, console, embolden, hearten, reassure - spur, advocate, egg on, foster, promote, prompt, support, urge دلگرم کردن، ...
unwilling, disinclined, hesitant, loath, unenthusiastic. uncertain, diffident, doubtful, half - hearted, halting, irresolute, reluctant, unsure, vaci ...
logical, cogent, convincing, good, sound, telling, well - founded, well - grounded - legal, authentic, bona fide, genuine, lawful, legitimate, offic ...
الکترونیک: چرخیدن، تراشیدن، دور زدن، چرخش، گردش، دور، علوم مهندسی: نوبت، پیچ مسیر، چرخیدن، تاباندن، پیچ تغییر سمت ناگهانی اسکیت، برگشت شناگر، ورزشی: ...
الکترونیک: تحریک کردن، راندن، گرداننده، کامپیوتر: راندن، جلو بردن، محرکه، گیربکس، فرمان، رانش، سواری دوندگی، علوم مهندسی: گریز پا به توپ، فرار گل زن، ...
money, brass ( Northern English dialect ) , coinage, currency, dough ( slang ) , funds, notes, ready money. silve
upper limb, appendage, limb ( Especially with weapons ) Synonyms: equip, accoutre, array, deck out, furnish, issue with, provide, supply بازو. دست ...
بینی. دماغه، بو کشیدن، بینی مالیدن، مواجه شدن، بینی اسب، سر لوله، دهانه، عضو بویایی، نوک بر آمده هر چیزی، علوم مهندسی: برجستگی، عمران: دماغه جلو کشتی ...
fertile, creative, fecund, fruitful, inventive, plentiful, prolific, rich - useful, advantageous, beneficial, constructive, effective, profitable, r ...
بانک، بانکداری کردن، در بانک گذاشتن کرانه رود، سکو، صخره زیرآبی کم ارتفاع، کنار، لب ساحل، ضرابخانه، رویهم انباشتن، کپه کردن، بلند شدن ( ابر یا دود ) ...
نگران کردن؛ نگرانی. تشویش . دلواپس کردن، نگران بودن، اهمیت داشتن، ربط، بستگی، بابت، مربوط بودن به، شرکت، بنگاه، قانون فقه: بنگاه، بازرگانی: واحد اقتص ...
اولیه، پایه. مقدماتی، پایه ای، قلیایی، ابتدایی، اولیه، اساسی، اصلی، تهی، بنیانی، علوم مهندسی: اساسی، کامپیوتر: یک زبان برنامه نویسی ساده از نظر آموزش ...
شرط بستن. گرو، شرط ( بندی ) ، موضوع شرط بندی، نذر، شرط
منزوی. دور، کناره گیر. محجوب. گوشه گیر. سرد . دور از دسترس. غیر صمیمی.
رانندگی کردن. سوارشدن و کنترل اتومبیل، رانندگی ارابه مسابقه ای، راندن اسب با شلاق، راندن قایق موتوری، رانندگی کردن، گرداندن گرداننده ( موتوری ) ، شفت ...
زمان سنج، وقت نگهدار هر راننده، کسی که وقت را نگه می دارد، ساعت، علوم مهندسی: تایمر، کامپیوتر: زمان بند، الکترونیک: همزمانساز، شیمی: زمان گیر، روانشن ...
شخص سبک، بچه کوچک
نادرست. دروغین، دروغی، کاذب، دروغ، کذب، کاذبانه، مصنوعی، ساختگی، غلط، قلابی، بدل، غیر قانونی علوم مهندسی: معیوب، عمران: کاذب، قانون فقه: ناحق، روانشن ...
گوشت گوساله. پرواری کردن و ذبح کردن، شکوه و شکایت کردن، تقویت کردن
ابله، گول زدن، فریفتن، سروصدا کردن
بی میل، مخالف، ناراضی، نا رضا، بی تمایل، بی رغبت. بیزار. متنفر. بی رضایت . دودل، مردد، درنگ کننده، تامل کننده. خجالتی. دارای عدم اتکاء به نفس، محجوب
دعوا و مشاجره کردن اتفاق افتادن، رخ دادن، ذرات رادیواکتیوی که از جو به زمین می ریزد، باران رادیواکتیو، زیست شناسی: فرونشست
فقدان، کمبود. عدم، نبودن، نداشتن، احتیاج، کسری، فاقد بودن، ناقص بودن، کم داشتن، نیازمندی، نبودن
معتبر، موجه. موثق. نافذ، قابل قبول، قوی، سالم، قانونی، درست، صحیح، دارای اعتبار، موثر، قانون فقه: معتبر، نافذ، بازرگانی: قابل اطمینان، درست، علوم نظا ...
وضعیت. موقعیت، وضع، عارضه، حالت، چگونگی، مقید کردن، شرط نمودن، شایسته کردن، شرط مهم در قرارداد، مشروط کردن، شرطی کردن، شرط
مجددا بیان کردن، تصریح کردن، باز گفتن. بازگو کردن. دوباره ادا کردن. دوباره گویی. دوباره گفتن
نیشدار، تند، تیز، هجو امیز، سوزش اور burning, acrid, astringent, biting, corroding, corrosive, mordant, vitriolic - sarcastic, acrimonious, cutting, ...
گل، لجن. گل آلود کردن، تیره کردن، علوم مهندسی: رسوب، عمران: گل، معماری: لجن، زیست شناسی: گل
خراب کردن، ویران کردن؛ خرابه، ویرانه، لاشه ماشین و هواپیما پس از حادثه. کالای بازیافتی از کشتی یا ماشین شکسته یا خانه ویران، کشتی شکسته، خرابی، لاشه ...
زیبا. قشنگ. خوبرو. خوشگل. جذاب. گیرا. دلبر. دوست داشتنی. خوب .
relating to the position or job of someone or something:وابسته به مقام و موقعیت
ابرو کنار راه، کنده، چاله، سنگر رابط خندق کندن، شهر، خندق، حفره، راه اب، نهراب، گودال کندن، عمران: راه اب، معماری: جوی، زیست شناسی: ابرو، ورزش: حفره ...
حیله، برپا کردن، نصب قطعات، بادگل و بادبان اراستن، مجهز کردن، اماده شدن، با خدعه و فریب درست کردن، گول زدن، دگل ارایی، وضع حاضر، سر و وضع، اسباب، لوا ...
صاحب. مالک . دارا. possessor, holder, landlord or landlady, proprietor
خودبه خود. خود انگیز، بی اختیار، فوری، شیمی: خود به خود، روانشناسی: خود انگیخته، علوم هوایی: خود انگیز
اشراف زاده، اعیان. صاحب، ارباب، خداوندگار، فرمانروا، شاهزاده، مالک، ملاک، حکمروایی کردن، مانند لرد رفتار کردن، عنوان لردی دادن، بازرگانی: ارباب
ترویج کننده فروش، پیش برنده، ترقی دهنده، ترویج کننده، قانون فقه: موسس، بازرگانی: مبلغ، ورزش: برگزار کننده
topic, affair, business, issue, matter, object, point, question, substance, theme - citizen, national, subordinate - subordinate, dependent, inferi ...
copy, duplicate, mimic, recreate, reduplicate, reproduce تکرار کردن. تکثیر یافتن. ازدیاد. زیاد شدن. برگرداندن، تازدن، جورساختن، کپی، تقلید کردن، ادا ...
firm, compact, concrete, dense, hard - strong, stable, sturdy, substantial, unshakable - sound, genuine, good, pure, real, reliable. reliable, depen ...
خواسته. مشیت، اختیار، رضا، وصایا، با وصیت واگذار کردن، خواستن، خواست، خواهش، آرزو، نیت، قصد، وصیت نامه، اراده کردن، وصیت کردن، میل کردن، فعل کمکی'خوا ...
mediator, ambassador, delegate, diplomat, honest broker, intermediary, moderator
توانایی های خود را به رخ کشیدن، پز دادن. تفاخر کردن. فخر فروشی کردن. لاف، مباهات، بالیدن، خودستایی کردن، سخن اغراق آمیز گفتن، به رخ کشیدن، رجز خواندن ...
مهندسی صنایع: ارزش، بها، قیمت، قدر، قابلیتی که به موقع و به قیمتی مناسب برای خریدار فراهم میشود و در هر مورد توسط خریدار تعریف می شومهندسی صنایع: تول ...
sureness, assurance, confidence, conviction, faith, positiveness, trust, validity - fact, reality, sure thing ( informal ) , truth اطمینان، یقین. قط ...
That which entitles one to confidence, credit, or authority استوار نامه، گواهی نامه، اعتبار نامه، اختیار
نفوذ کردن در منطقه، تراوش کردن، نشر کردن، گذاشتن، در خطوط دشمن نفوذ کردن، علوم نظامی: نفوذ به منطقه. از سوراخهای صافی گذراندن، صاف کردن، با تراوش گذر ...
enormous, colossal, giant, huge, immense, mammoth, stupendous, titanic, tremendous غول پیکر. بسیار بزرگ. هنگفت . کلان. ماموت. عظیم الجثه.
judgment, arbitration, conclusion, decision, finding, pronouncement, ruling, settlement, verdict قضاوت، داوری، احقاق حق، حکم ورشکستگی
dear, admired, adored, darling, loved, pet, precious, prized, treasured, worshipped عزیز، معشوق، محبوب، مورد علاقه. دلبر. عزیز دل. با ارزش
azure, cerulean, cobalt, cyan, navy, sapphire, sky - coloured, ultramarine - depressed, dejected, despondent, downcast, low, melancholy, sad, unhapp ...
great, enormous, fearful, gigantic, huge, intense, tremendous. excellent, amazing, brilliant, fantastic ( informal ) , magnificent, marvellous, outst ...
نمره. نشان کردن، مارک ( واحد پول کشور آلمان ) ، نشانه کردن، علامت گذاری کردن، نشانه هدف، نمره گذاری کردن، نمره، نشانه، نشان، هدف، پایه، نقطه، درجه، م ...
high - spirited, animated, cheerful, ebullient, energetic, enthusiastic, lively, spirited, vivacious - luxuriant, abundant, copious, lavish, plentifu ...
evident, apparent, clear, conspicuous, distinct, indisputable, manifest, noticeable, plain, self - evident, undeniable, unmistakable واضح، بدیهی، مشه ...
outline, abstract, plan, rough, sketch, version - order, bill ( of exchange ) , cheque, postal order. outline, compose, design, draw, draw up, formu ...
elation, ecstasy, exaltation, exhilaration, intoxication, joy, jubilation, rapture رضامندی، خوشی، خوشحالی، رضایت، مشاط، شنگولی. شادی. کیف. شعف.
cause, aim, goal, grounds, incentive, intention, motive, object, purpose - sense ( s ) , intellect, judgment, logic, mind, rationality, sanity, soun ...
to make a high or musical sound by blowing air out through your lips سوت. صفیر، سوت زدن، ورزش: سوت
alike, duplicate, indistinguishable, interchangeable, matching, twin یکسان، همسان برابر، همانند، همان، مساوی، علوم مهندسی: کاملا برابر، روانشناسی: هم ...
companion, buddy ( informal ) , chum ( informal ) , comrade, mate ( informal ) , pal, playmate - supporter, ally, associate, patron, well - wisher ...
personality, big name, big shot ( informal ) , dignitary, luminary, star, superstar, V. I. P. - fame, distinction, notability, prestige, prominence ...
passage, alleyway, backstreet, lane, passageway, pathway, walk کریدور، راهرو، غلام گردش، محل عبور، گذر. جاده. معبر، گذرگاه، خط سیر، پیاده رو، کوچه خ ...
important, big, considerable, material, meaningful, momentous, significant, substantial, weighty نتیجه ای، مهم، دارای اهمیت، پربرایند. قابل ملاحظه، چ ...
فرا مفصلی. ترا مفصلی. ماورای مفصلی. سراسر مفصلی
تغییر و تبدیل استخوان. بازده استخوان. دگرگونی استخوان.
پیری سلولی. کهولت سلولی. ازکار افتادگی سلولی. ناتوانی سلولی
indicative, characteristic, suggestive مطابق نشانه بیماری، نماینده، حاکی از علائم مرض، ( طب ) نشانه بیماری. نماینده، حاکی، دال، نشانه
همیشگی، پایا. مداوم، پایدار، ثابت قدم، باثبات، استوار، وفادار، دائمی، عدد ثابت، کامپیوتر: ثابت، معماری: ثابت، دائمی: ثابت، مقدار ثابت، دایمی
پرواز نزدیک زمین، درحال توقف پر زدن، پلکیدن، شناور واویزان بودن، در تردید بودن، منتظرشدن، علوم هوایی: شناوری، علوم نظامی: پرواز ثابت در سطح زمین
a period when someone, especially someone in a university job, stops doing their usual work in order to study or travel مرخصی. فرصت مطالعاتی . سبتی
رگ وپی، پی، وتر، تار وپود، رباط
imaginary, dreamlike, fabulous, fanciful, illusory, make - believe, visionary - insubstantial, immaterial, intangible, nebulous. fake, artificial, f ...
جریمه کردن، محرومیت، ضبط کردن، بطور جریمه یا تاوان گرفتن، فقدان، زیان، ضبط شده، خطا کردن، جریمه دادن، هدر کردن، قانون فقه: از دست رفتن، بازرگانی: تاو ...
seal, device, endorsement, mark, sign, stamp, symbol - indication, sure sign, telltale sign انگ زدن، عیارگذاشتن، نشان، عیاری که از طرف زرگر یا دولت ر ...
tending to spread especially in a quick or aggressive manner: such as. a. of a non - native organism : growing and dispersing easily usually to the d ...
examination, analysis, checkup, inspection, perlustration, review, scan, scrutiny, survey, view بازرسی کردن. ممیزی دفاتر محاسباتی، بازبینی، حسابرسی ک ...
help, advance, aid, assist, back, boost, encourage, forward, foster, support - raise, elevate, exalt, upgrade - advertise, hype, plug ( informal ) ...
load, baggage, consignment, contents, freight, goods, merchandise, shipment محموله. کالا، بار کشتی، محموله دریایی، بار، محموله کشتی
استخوان سازی هیتروتروفیک . یعنی رشد استخوان در بافت نرم، جایی که بطور نرمال و معمول رشد استخوان وجود دارد. ( HO ) is the presence of bone in soft t ...
Date: 1300 - 1400; Origin: story; perhaps because some medieval buildings had paintings on their walls telling stories] a floor or level of a buildin ...
ویژگی سازگار. امکان سازگاری. شاخص سازگاری. مشخصه سازگار و هماهنگ. دارای صفت سازگار یا هماهنگ
برآمدگی فلزی. بیرون زدگی فلزی. قلمبه بودن فلزی. قمپوز فلزی
amidst, among, betwixt, in the middle of, mid مابین درمیان، دربین، درمقام مقایسه
check, authenticate, bear out, confirm, corroborate, prove, substantiate, support, validate تایید کردن، تصدیق کردن. وارسی کردن، مقایسه کردن با اصل پی ...
incidental, inessential, irrelevant, marginal, minor, secondary, unimportant - outermost, exterior, external, outer, outside دوره امادگی، نورس، جنبی ...
plank, panel, piece of timber, slat, timber - directors, advisers, committee, conclave, council, panel, trustees - meals, daily meals, provisions, ...
assemble, cluster, congregate, convene, converge, flock together, rally - gather, accumulate, amass, assemble, heap, hoard, save, stockpile جمع آوری ...
administer, be in charge ( of ) , command, conduct, direct, handle, run, supervise - succeed, accomplish, arrange, contrive, effect, engineer - han ...
national, countrywide, general, widespread سرتاسری، در سرتاسر کشور. در کل کشور. در تمام کشور. درسراسر کشور. سراسری
penetrate, chop, pierce, score, sever, slash, slice, slit, wound - divide, bisect, dissect, slice, split - trim, clip, hew, lop, mow, pare, prune, ...
مرزبندی جغرافیایی. حد بندی محلی یا ناحیه ای. تعیین حد محلی/ منطقه ای و جغرافیایی
در مهندسی نخستین نقطه در نمودار تنش - کرنش که تغییر شکل همیشگی رخ می دهد، نقطه تسلیم یا واداد ( به انگلیسی: Yield point ) گفته می شود. رفتار ماده پیش ...
قاب بارگذاری. فریم بارگذاری. ابزار/وسیله/دستگاه / ست بارگذاری
سلول وزن کشی یا مبدل وزن ( به انگلیسی: Load cell ) یک مبدل است که می تواند انواع نیرو مانند نیروی کششی، فشاری، یا گشتاوری را به سیگنال الکتریکی استان ...
تست یا آزمایش مکانیکی در محیط آزمایشگاه تست مکانیکی آزمایشگاهی
تست مکانیکی آزمایش مکانیکی
تست مکانیکی واقعی در محیط آزمایشگاه ( آزمایشگاهی )
جسم مهره یا تنه مهره ( به انگلیسی: Vertebral body ) قسمتی از یک مهره در ستون فقرات است که بخش جلویی ( قدامی ) هر مهره را تشکیل می دهد. قوس مهره ای در ...
importance, advantage, benefit, desirability, merit, profit, usefulness, utility, worth - cost, market price, rate - values: principles, ethics, ( ...
کنسرت. انجمن ساز و آواز، هم آهنگی، توافق، تفاهم، مرتب کردن، جور کردن، قانون فقه: هماهنگی negotiate, arrange, settle, agree, coincide, concord, concur ...
brothel, bagnio, bawdy house, bordello, cathouse, hookshop, joyhouse, seraglio, sporting house, whorehouse, red - light district, levee, tenderloin, ...
درخواست کردن، اعمال کردن. صدق کردن، به کار بردن، استعمال کردن، اجرا کردن، متصل کردن، بهم بستن، درخواست دادن، شامل شدن، قابل اجرا بودن، قانون فقه: درخ ...
سلام و عرض ادب و احترام استاد کتابدار عزیز دو املا هم صحیح میباشد. ♥️🌹
premature, advanced, forward, untimely - primitive, primeval, primordial, undeveloped, young - too soon, ahead of time, beforehand, in advance, in ...
an object that is used to send a weapon or spacecraft into the sky
علاقه مند، مایل؛ جالب؛ بهره علاقمند کردن، ذینفع کردن، بر سر میل آوردن، سهیم کردن، بهره، تنزیل، سود، مصلحت، دلبستگی، علاقه، قانون فقه: ربح، مصلحت، روا ...
completion, companion, consummation, counterpart, finishing touch, rounding - off, supplement - total, aggregate, capacity, entirety, quota, totality ...
possessions, assets, belongings, capital, effects, estate, goods, holdings, riches, wealth - land, estate, freehold, holding, real estate - quality, ...
an image of a person or animal that is made in solid material such as stone or metal and is usually large ⇒ sculpture تندیس، مجسمه. پیکره، هیکل، تمثا ...
تبدیل، دگرگونی، تغییرشکل، تغییرماهیت، تحول. انتقال. ترادیسی. استحاله. دگرسازی change, alteration, conversion, metamorphosis, revolution, sea change, ...
complicated, complex, convoluted, elaborate, fancy, involved, labyrinthine, tangled, tortuousبغرنج. درهم برهم. پیچیده. آشفته. قاراشمیش. درگیر. گیرواگ ...
importance, consequence, greatness, moment, note, significance, weight - size, amount, amplitude, extent, mass, quantity, volume
put together, accumulate, amass, collect, cull, garner, gather, marshal, organize جمع آوری کردن. همگردانی کردن، توده کردن، گردآوردن، تالیف کردن، کامپ ...
بزرگی. دامنه، حیطه عمل، کشش، شدت، تعداد، عظمت، حجم، قدر، اهمیت، شکوه، اندازه، مقدار، علوم مهندسی: شدت، کامپیوتر: مقدار، معماری: قدر مطلق، بزرگی، مقدا ...
بارگرهای فولادی. بار کننده های استیل. بارکن های فولادی یا استیل
وضعیت حدی. شرایط مرزی. شرایط حدی
profitable, advantageous, fruitful, productive, remunerative, well - paid پول ساز، پر منفعت سودمند، نافع، موفق
picturesque, beautiful, panoramic, spectacular, striking صحنه ای، نمایشی، مجسم کننده، خوش منظر. زیبا. چشم نواز. فوق العاده. منظره خاص و منحصربفرد
superficial, empty, slight, surface, trivial - unintelligent, foolish, frivolous, ignorant, puerile, simple کم عمق. کم ژرفا، کم آب، سطحی، کم عمق کرد ...
protection, cover, defence, guard, screen - safety, asylum, haven, refuge, retreat, sanctuary, security - protect, cover, defend, guard, harbour, h ...
پرسیدن، تحقیق کرد. بازجویی کردن، جویا شدن، استفسار کردن
وسعت، جهت یاب، تدبیر کردن، نقشه کشیدن، اختراع کردن، دور زدن، مدار چیزی راکامل نمودن، باقطب نماتعیین، جهت کردن، محصور کردن، محدود کردن، فهمیدن، درک کر ...
عادتی بسیار زشت و ناپسند که در بین نوجوانان دیده میشود: استمنا
استمنا. ناچاری
shocking, agonizing, damaging, disturbing, hurtful, injurious, painful, scarring, upsetting, wounding وابسته به روان زخم، زخمی، جراحتی، ضربه ای، روان ...
Great boast little toast اصطلاحا یعنی: پز عالی جیب خالی
توانایی های خود را به رخ کشیدن، پز دادن لاف، مباهات، بالیدن، خودستایی کردن، سخن اغراق آمیز گفتن، به رخ کشیدن، رجز خواندن، خرده الماسی که برای شیشه بر ...
odd, abnormal, bizarre, curious, extraordinary, peculiar, queer, uncommon, weird, wonderful - unfamiliar, alien, exotic, foreign, new, novel, unknow ...
فروشگاه. انبار کردن، ذخیره کردن، انبار کردن، اندوخته، مغازه بزرگ، انباره، مخزن، موجودی، مغازه، دکان، فروشگاه، اندوختن، انبار کردن، ذخیره کردن، علوم م ...
قتل عمدی یا اقدام به قتل یک سرباز، معمولاً یک مافوق، توسط یک سرباز دیگر است. پرسنل ارتش ایالات متحده این کلمه را در طول جنگ ویتنام ابداع کردند، زمانی ...
performance, characterization, impersonation, performing, playing, portrayal, stagecraft, theatre - temporary, interim, pro tem, provisional, substi ...
Of, relating to, resulting from, or showing actinism دارای خواص پرتوافکنی، مربوط به تاثیر شیمیایی actinic ( al ) : دارای خواص شیمیایی، مربوط به تابش ...
The intrinsic property in radiation that produces photochemical activity خاصیت نیروی تشعشعی مخصوصا در نواحی مرئی و غیرمرئی ماوراء بنفش که خاصیت شیمیا ...
تخلیه کردن، لوله اگزوز، خروج گاز یا بخار، تمام شدن انرژی، اگزوز، خروج ( بخار ) ، در رو، مفر، تهی کردن، نیروی چیزی راگرفتن، خسته کردن، ازپای در اوردن، ...
الکترونیک: کنش، اقدام، عمل، کامپیوتر: اثر، کنش، عمل، شیمی: کنش، عمل، تربیت بدنی: اقدام، تجارت خارجی: نبرد، جنگ، علوم دریایی: کنش، جنبش، عمل، اژیرش، ک ...
if something you say or do is actionable, it is so bad or damaging that a claim could be made against you in a court of law قابل تعقیب قانونی، قابل ت ...
فعال کردن. به فعالیت پرداختن، به کار انداختن، چاشنی مین را کشیدن، کنش ور کردن، فعال کردن، به فعالیت پرداختن، به کار انداختن، تخلیص کردن ( سنگ معدن ) ...
فعال سازی. به کارانداختن، به فعالیت درآوردن، فعال شدن، کنش وری، کنش ور سازی، ایجاد فعالیت، به کار واداری، ( مع ) . تخلیص، علوم مهندسی: تخلیص، شیمی: ف ...
work together, cooperate, join forces, participate, play ball ( informal ) , team up - conspire, collude, cooperate, fraternize همکاری کردن. همدستی ...
militant, organizer, partisan فعال. طرفدار عمل. پارتیزان. عملگرا
action, animation, bustle, exercise, exertion, hustle, labour, motion, movement - pursuit, hobby, interest, pastime, project, scheme فعالیت. عمل، وظ ...
existence, being, materiality, reality, fact واقعیت، فعالیت، امرمسلم
person trained in acupuncture ( therapy that uses thin needles inserted through the skin at specific points on the body to control pain and other sym ...
treatment for pain and disease that involves pushing special needles into parts of the body طب سوزنی، روش چینی بی حس سازی بوسیله ء فروکردن سوزن در بد ...
judgment, astuteness, cleverness, ingenuity, insight, intelligence, perspicacity, shrewdness تیز هوشی، تیز فهمی، فراست
Anno Domini ) used to show that a date is a particular number of years after the birth of Christ Synonym : CE ⇒ BC آگهی تبلیغاتی بعد از میلاد، میلادی ...
seriousness, gravity, importance, severity, urgency - perceptiveness, astuteness, cleverness, discrimination, insight, perspicacity, sharpness تیزی، ...
feeling or noticing something very strongly بزیرکی، بحدت، بشدت
piece of music that should be played or sung slowly مو. رقص ) اهسته و ملایم، اجرای اهنگ باهستگی، ( در بالت ) رقص دو نفری که زن روی پنجه ءپا میرقصد و ...
saying, byword, proverb, saw, word مثل، امثال و حکم
ardent, devout, earnest, enthusiastic, heartfelt, impassioned, intense, vehement باحرارت، باحمیت، پرشور وشعف، ملتهب
ditch, channel, drain, excavation, furrow, gutter, trough
retaliate, answer, hit back, meet, oppose, parry, resist, respond, ward off - opposite to, against, at variance with, contrariwise, conversely, in d ...
Job. appointment . Mission . duty
retaliate, answer, hit back, meet, oppose, parry, resist, respond, ward off Synonyms: - opposite to, against, at variance with, contrariwise, conver ...
سلام اساتید و دوستان بزرگوار خواهشا نظرات را کپی و بنام خود ثبت نکنید مثلا آقای اکبر اصغری معنی پیشنهادی بنده رو کپی و paste کردند. خواهشا از نظرات ...
remove, discard, peel off, strip off - lift off, take to the air - depart, abscond, decamp, disappear, go, leave, slope off - parody, caricature, ...
shrine, church, sanctuary
display, demonstrate, express, indicate, manifest, parade, put on view, reveal, show
کیج های گردنی از جنس تیتانیوم، کروم کبالت و peek نوعی پلاستیک فوق فشرده است که در اعمال جراحی گردن استفاده میشود وبه جای دیسک بین مهره های گردن استفا ...
دیسکهای بین مهره ای . دیسک بین مهره ای کمر
بشاش. شاد . خوشحال. سرکیف. شنگول
change, alteration, conversion, metamorphosis, revolution, sea change, transmutation
set off, activate, cause, generate, produce, prompt, provoke, spark off, start ماشه. مدار رهاساز، برانگیزنده، پاشنه، پرتاب کردن فشنگ، ماشه اسلحه، گیر ...
bonus, bounty, fee, perk ( Brit. informal ) , perquisite, prize, reward - at a premium: in great demand, hard to come by, in short supply, rare, sca ...
request, appeal, claim, inquire, petition, put in, requisition - use, bring to bear, carry out, employ, exercise, exert, implement, practise, utiliz ...
happy, buoyant, cheery, chirpy ( informal ) , enthusiastic, jaunty, jolly, light - hearted, merry, optimistic, upbeat ( informal )
hard level surface or path at the side of a road for people to walk on Synonym : sidewalk
گلسنگ، باگلسنگ پوشاندن، زیست شناسی: گلسنگ
فر آورا . پر بازده، مثمر ثمر. بارآور، تولیدی، پربار، حاصلضرب، فرآور، مولد ثروت، تولید کننده، مولد، پر حاصل، معماری: بهره زا، قانون فقه: سود بخش، روان ...
to tell a story again, often in a different way or in a different language بازگو کردن . به زبانی دیگر داستانی را بیان کردن
نشانه، علامت، شعار، ( ک ) . تمثیل، با علایم نشان دادن، علوم نظامی: نشان افتخار
فرد غایب، مالک غایب، مفقودالاثر، شخص غایب، علوم نظامی: نهست
Shame on you شرم بر تو باد. خجالت بکش. شرم کن. حیا کن
توافق. رضایت، اجازه، موافقت، راضی شدن، رضایت دادن، موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه، قانون فقه: اجازه دادن، رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کار انجام شده ...
To form an idea of; imagine or conceive characters represent a grotesquely blown - up aspect of an ideal man. . . if not realizable, capable of being ...
شبه آرتروز. آرتروز کاذب . حرف p اول را تلفظ نمیکنیم سودو آرتروز
a baby or young animal before it is born ⇒ embryo
ashamed, awkward, blushing, discomfited, disconcerted, humiliated, mortified, red - faced, self - conscious, sheepish
atmosphere, heavens, sky - wind, breeze, draught, zephyr - manner, appearance, atmosphere, aura, demeanour, impression, look, mood - tune, aria, l ...
hurt, pain, pound, smart, suffer, throb, twinge - pain, hurt, pang, pounding, soreness, suffering, throbbing
topic, affair, business, issue, matter, object, point, question, substance, theme - citizen, national, subordinate - subordinate, dependent, inferi ...
signify, convey, denote, express, imply, indicate, represent, spell, stand for, symbolize - intend, aim, aspire, design, desire, plan, set out, want ...
regretful, apologetic, conscience - stricken, contrite, penitent, remorseful, repentant, shamefaced - sympathetic, commiserative, compassionate, ful ...
traditions, beliefs, doctrine, sayings, teaching, wisdom
حساب بانکی. حساب داشتن در بانک، شمردن، حساب کردن، محاسبه نمودن، ( حق ) حساب پس دادن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن، تخمین زدن، دانستن، نقل کردن، ...
Beamer :تیرک؛ پرتو. باریکه، دسته کردن اشعه الکترونی، جهت دادن، تیرک، تیر سقف، شاه تیر، ستون نور، شعاع نور، شاهین ترازو، میله، شاه پر، تیر عمارت، نورا ...
model, example, ideal, pattern نمونه. مثال. الگو. مدل.
centre, core, focal point, focus, heart, middle, nerve centre برجستگی، ناف، کاسه چرخ، رینگ چرخ، توپی چرخ، قطب، مرکز فعالیت، علوم مهندسی: چرخ فرز، علو ...
مفصل زانو تشکیل شده از فمور و تیبیا و رباطهای LCL. MCL. ACL. PCL
گول، کلاه سر ( کسی ) گذاشتن، از پرداخت ( وجهی ) طفره زدن، چرند
frustrate, baffle, balk, beat, circumvent, dash, disappoint, foil, ruin, thwart, cheat, chouse, cozen, defraud, diddle, do, flimflam, gyp, overreach, ...
handkerchief, hankie, kerchief, *snot - rag, wipe پاک کن. برف پاک کن. دستمال. جاروب کن
negotiate, arrange, settle, agree, coincide, concord, concur, harmonize harmony, accord, chorus, concord, consonance, tune
ridiculous, crazy ( informal ) , farcical, foolish, idiotic, illogical, inane, incongruous, irrational, ludicrous, nonsensical, preposterous, sensele ...
مقدار بار بازده
good - bye, adieu, by, cheerio, farewell, so long, toodle - oo خداحافظ. فعلا.
ظن، تخمین، حدس زدن، گمان بردن، گمان، حدس و تخمین زدن. احتمال. فرضیه
assumption, argument, assertion, hypothesis, postulation, presupposition, proposition, supposition
انداختن. کم کردن، فرود، قطره، چکه، از قلم انداختن، افتادن، چکیدن، رهاکردن، قطع مراوده، افت، سقوط، نشست، افت کردن، گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال، ب ...
ritual, commemoration, function, observance, parade, rite, service, show, solemnities - formality, ceremonial, decorum, etiquette, niceties, pomp, p ...
nonsense, baloney, bilge, bull, bunk, claptrap, drivel, hogwash, rot, twaddle
leader, administrator, chief, commander, controller, director, executive, head, manager, ruler
output, production, work rate, yield
be averse to, despise, detest, disapprove, hate, loathe, not be able to bear or abide or stand, object to, take a dim view of - aversion, animosity, ...
difficulty, complication, dilemma, dispute, predicament, quandary, trouble - puzzle, conundrum, enigma, poser, question, riddle
state, circumstances, lie of the land, position, shape, situation, state of affairs - requirement, limitation, prerequisite, proviso, qualification, ...
idea, abstraction, conception, conceptualization, hypothesis, image, notion, theory, view
shelter, asylum, cover, covert, harborage, haven, port, refuge, retreat, sanctuary, inlet, arm, bay, bight, cove, creek, firth, gulf, loch, lough, an ...
shelter, asylum, cover, covert, harborage, haven, port, refuge, retreat, sanctuary, inlet, arm, bay, bight, cove, creek, firth, gulf, loch, lough, an ...
نوع، دسته بندی کردن جور کردن، دسته کردن، طبقه بندی کردن، قسم، نوع، گونه، طور، طبقه، رقم، جور کردن، سوا کردن، دسته دسته کردن، جور درآمدن، پیوستن، دمسا ...
صدمه زدن. آزار، اذیت، زیان، ضرر، خسارت، آسیب رساندن، گزند، قانون فقه: اذیت کردن
معاوضه کردن معاوضه و مبادله پول، تهاتر، تعویض، تبدیل ارز، مبادله پول، معاوضه، تبادل، رد و بدل ارز، اسعار، جای معاملات ارزی و سهامی، بورس، صرافخانه، ص ...
بطور آشکار. بطور واضح
وضعیت. موقعیت، وضع، عارضه، حالت، وضعیت، چگونگی، مقید کردن، شرط نمودن، شایسته کردن، کامپیوتر: وضعیت، قانون فقه: شرط مهم در قرارداد، مشروط کردن، روانشن ...
حامی. حافظ، نگهدار، پشتیبان، ولی نعمت، مشتری، کامپیوتر: مشتری یا ارباب رجوع
نزدیک؛ در همین نزدیکی
مشتق شدن. استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، ناشی شدن از، منتج کردن، مشتق کردن
اجازه دادن. رخصت دادن، ستودن، پسندیدن، تصویب کردن، روا دانستن، پذیرفتن، اعطاء کردن، علوم مهندسی: تصویب کردن
قیام، نهضت، جنبش، شورش کردن، شورش یا طغیان کردن، اظهار تنفر کردن، طغیان، شورش، بهم خوردگی، انقلاب، شوریدن، قانون فقه: شورش کردن، روانشناسی: شورش، علو ...
درخواست کردن، اعمال کردن. صدق کردن، به کار بردن، استعمال کردن، اجرا کردن، متصل کردن، بهم بستن، درخواست دادن، شامل شدن، قابل اجرا بودن، قانون فقه: درخ ...
زحمت دادن. دردسر دادن، مخل آسایش شدن، نگران شدن، جوش زدن و خودخوری کردن، رنجش، پریشانی، مایه زحمت
نوعی اندود پلاستیکی لوله ها
گستاخ، جسور. خشن، زمخت، ناهموار، خام
اشتباه. مخالف اخلاق یا قانون، ناحق، خطا، اشتباه، تقصیر و جرم غلط، ناصحیح، غیر منصفانه رفتار کردن، بی احترامی کردن به، سهو، قانون فقه: اشتباه، علوم نظ ...
واگذاشتن، نشست کردن، فرو نشستن، فروکش کردن
آنالیز، تحلیل و بررسی آنالیز ریاضی، تشریح، فراکافت، بازکافت، موشکافی، تفکیک، جداگری، فرگشایی، کاوش، استقراء، شی تجزیه شده، کتاب یا موضوع تجزیه و تحلی ...
سان، دفیله رفتن، معبر باریک راه، الوده کردن، بی حرمت کردن، بی عفت کردن، گردنه، رژه رفتن، گذرگاه، قانون فقه: بی عفت کردن، علوم نظامی: مانع طبیعی
حق چاپ و نشر. حق تالیف و تصنیف، حق تالیف، حق چاپ ( انحصاری ) ، حق طبع و نشر، علوم مهندسی: حق چاپ و تقلید، قانون فقه: حق طبع، حق چاپ و انتشار انحصاری ...
شرمنده. شرمسار. معذب. شرمگین
اغوا، وسوسه، فریب، ازمایش، امتحان، روانشناسی: وسوسه enticement, allurement, inducement, lure, pull, seduction, tantalization
پایدار، باودام، پایا، دیرپای، عمران: بادوام long - lasting, dependable, enduring, hard - wearing, persistent, reliable, resistant, strong, sturdy, to ...
گسستگی ترد و شکننده. از هم گسیختگی ترد و شکننده
آوار. خاک و شن، قلوه سنگ، خرده، باقی مانده، آثار مخروبه، آشغال روی هم ریخته، معماری: واریزه، زیست شناسی: مانده طبیعی، علوم نظامی: خار و خاشاک ( و ت ...
ذرات باقیمانده. لاشه باقیمانده The vultures ate the debris particle's of pig لاشخورها ( کرکس ها ) لاشه باقیمانده خوک را خوردند.
arrange, classify, coordinate, group, marshal, put together, run, set up, systematize, take care of
discover, come across, encounter, hit upon, locate, meet, recognize, spot, uncover - perceive, detect, discover, learn, note, notice, observe, reali ...
things, belongings, effects, equipment, gear, kit, objects, paraphernalia, possessions, tackle - substance, essence, matter - material, cloth, fabri ...
Boil down :: To be handed down or passed along, descend from parent to child; pass from older generation to younger ones.
lowest part, base, bed, depths, floor, foot, foundation - underside, lower side, sole, underneath. buttocks, backside, behind ( informal ) , posterio ...
difference, comparison, disparity, dissimilarity, distinction, divergence, foil, opposition
essence, crux, drift, gist, heart, import, meaning, nub, pith, question, subject, thrust - aim, end, goal, intent, intention, motive, object, object ...
pull out, draw, pluck out, pull, remove, take out, uproot, withdraw - derive, draw, elicit, glean, obtain - passage, citation, clipping, cutting, e ...
annexe, addition, appendage, appendix, supplement - lengthening, broadening, development, enlargement, expansion, increase, spread, widening توسعه، ...
تجرد، پریشان حواسی، اختلاس، دزدی، ربایش، بیخبری از کیفیات واقعی و ظاهری، براهنگ، انتزاع، چکیدگی، روانشناسی: تجرید
پایه کناری پل، کرانپایه، پایه کناری، تکیه گاه، نیمپایه، کنار، طرف، مرز، حد، ( در پل سازی ) نیم پایه، پایه جناحی، پشت بند دیوار، بست دیوار، نزدیکی، مج ...
توهین به مقدسات، سرقت اشیاء مقدسه، تجاوز بمقدسات، قانون فقه: سرقت از اماکن مقدسه
ژرف، گردابی، ناپیمودنی
penetrate, filter through, insinuate oneself, make inroads ( into ) , percolate, permeate, pervade, sneak in ( informal )
نفوذ کردن در منطقه، تراوش کردن، نشر کردن، گذاشتن، در خطوط دشمن نفوذ کردن، علوم نظامی: نفوذ به منطقه از سوراخهای صافی گذراندن، صاف کردن، با تراوش گذرا ...
شبنم دار، ژاله دار، ترکرده، مرطوب، تازه wet with drops of dew
دم کرده، ریزش، ریختن، پاشیدن، القاء، تزریق، الهام اینفیوژن، تزریق پیوسته محلولی به بدن، مانند رگ یا به درون رحم
سوراخ دار، رخنه دار، نشست کننده، چکه کن، علوم مهندسی: نامتراکم، معماری: ابگذار
فشار محوری، بار محوری، فشار دادن به اسکیت برای سر خوردن راست کردن بازو ( شمشیربازی ) ، رانش، حمله کردن، حمله، ضربت، فرو کردن، انداختن، پرتاب کردن، چپ ...
وصل کردن، ضمیمه کردن مونتاژ کردن، ثابت کردن، توقیف کردن، زیر امر قرار دادن، مامور کردن، بستن، پیوستن، پیوست کردن، ضمیمه کردن، چسباندن، الصاق کردن، نس ...
خام. ناپخته. بی پروا. بی دقت. زمخت.
آنتی اکسیدان یا ضد اکسنده ماده ای در غذاهاست که با خوردن آنها بدن تمیز شده و در مقابل سرطانها مقاوم میشود
a substance in some foods that cleans the body and protects it from cancer آنتی اکسیدان . ضد اکسنده
چاقوها. تیغ ها. کاردها
واضح، بدیهی، مشهود. آشکار، هویدا، معلوم، مریی
کنترل، نظارت. مقررات و نظامات، نظام، نظامنامه، تنظیم، تعدیل، قاعده، دستور، قانون، آیین نامه، مقرره، علوم مهندسی: آیین نامه، الکترونیک: تنظیم، معماری: ...
جنین، رویان . موجودی در حال تکامل در محیط داخل رحمی پس از تشکیل قسمتهایی از بدن و قبل از تولد است
پست کردن، ریاضت دادن، کشتن، ازردن، رنجاندن. به زحمت انداختن. شرمگین و شرمنده کردن. آزار رساندن
پر خطر، خطرناک. مضر، زیان آور، خطربار. دارای ریسک
کامپیوتر: برنامه ای برای ویرایش فایلهای تصویری
توی، از روی، داخل ( کشتی یا هواپیما ) ، ورزش: در پایگاه، روی قایق، علوم دریایی: روی کشتی
به طور قابل ملاحظه ای، نسبتا زیاد. بطور چشمگیری.
هرزه، افسار گسیخته، کسیکه پابند مذهب نیست، باده گسار وعیاش، غلام ازاد شده
ماشه. مدار رهاساز، برانگیزنده، پاشنه، پرتاب کردن فشنگ، ماشه اسلحه، گیره، سنگ زیر چرخ، چرخ نگهدار، ماشه ( چیزی را ) کشیدن، رها کردن، راه انداختن، کامپ ...
پرکردن، چپاندن، خودرا برای امتحان اماده کردن، باشتاب یاد گرفتن
حکومت کردن. حکمرانی کردن، تابع خود کردن، حاکم بودن، فرمانداری کردن، کنترل کردن، مقرر داشتن، نافذ بودن، قانون فقه: ناظر بودن
صفت خاص، علاقه خاص، ناخوشی جداگانه
دکه. غرفه، دکه چوبی کوچک، بساط، صندلی، لژ، جایگاه ویژه، به آخور بستن، از حرکت بازداشتن، ماندن، ممانعت کردن، قصور ورزیدن، دور سرگرداندن، طفره زدن، در ...
ماده کثیف و چسبناک، ماده چرب، علوم هوایی: حلالی برای روغنها و گریسها goo, gook, goop, gumbo, muck, crud, cab
فهرست اسامی مجرمین واشخاص مورد سوء ظن، فهرست سیاه، صورت اشخاص بدحساب، اسم کسی رادرلیست سیاه نوشتن exclude, ban, bar, boycott, debar, expel, reject, s ...
طوفان. کولاک، تغییر ناگهانی هوا، توفانی شدن، با حمله گرفتن، یورش آوردن، معماری: طوفان
disloyalty, deception, double - cross ( informal ) , sell - out ( informal ) , treachery, treason, trickery - giving away, disclosure, divulgence, r ...
صاحب خیر، ولینعمت، نیکوکار، بانی خیر، واقف، قانون فقه: واهب
تیر چوبی. میخ چوبی، دستک، تیرک، ستون چوبی یا سنگی تزئینی، میخ چوبی، گرو، شرط بندی مسابقه با پول روی میز، به چوب یا به میخ بستن، قائم کردن، محکم کردن، ...
در آغوش کشیدن؛ پذیرفتن در آغوش گرفتن، در بر گرفتن، بغل کردن، شامل بودن hug, clasp, cuddle, envelop, hold, seize, squeeze, take or hold in one's arms ...
disease, epidemic, infection, pestilence - affliction, bane, blight, curse, evil, scourge, torment طاعون. آفت، بلا، سرایت مرض، به ستوه آوردن، آزار ر ...
Helpless بیچاره، درمانده، فرومانده، ناگزیر، زله Hapless فلک زده . بدبخت. بیچاره. درمانده. Hopeless مایوس. ناامید. بی امید
Propositionلایحه قانونی طرح، موضوع، قضیه، کار، مقصود، قیاس منطقی، گزاره، پیشنهاد کردن، دعوت به مقاربت جنسی، کامپیوتر: گزاره، معماری: رای، روانشناسی: ...
بمن اعتماد کن. باورم کن. راست میگم. به من اعتقاد داشته باش
اصطلاحی در ارتوپدی به معنای خمش بیش از ۱۲۵ درجه در مفصل زانو
پیاده رو. رهفرش، سنگفرش، علوم مهندسی: کف سازی، عمران: پیاده رو، معماری: جاده فرش شده
زبان تاتاری، تاتار، ته نشین، رسوب، باره دندان، جرم دندان . درده، علوم نظامی: نوعی موشک زمین به هوای دریایی غیر اتمی
تماس گرفتن، ارتباط برقرار کردن کنتاکت، ارتباط، قطب اتصال، محل اتصال، تماس یافتن، تماسی، برخورد، علوم مهندسی: اتصال الکتریکی برخورد، الکترونیک: کنتاکت ...
تحکیم، نتیجه ء حکمیت، رای بطریق حکمیت، داوری، معماری: حکمیت، قانون فقه: داوری، حکمیت، روانشناسی: حکمیت، بازرگانی: داوری settlement, adjudication, dec ...
دنبال کننده. ادامه دهنده. تحمل کننده. دوباره شروع کننده. دوباره آغازگر
غریزه. شعور حیوانی، هوش طبیعی جانوران، روانشناسی: غریزه intuition, faculty, gift, impulse, knack, predisposition, proclivity, talent, tendency
Croquet شبیه این کلمه به معناهای بازی کروکه، نوعی بازی با گوی وحلقه، کروکت، ورزش: بازی غیررسمی روی چمن با چوبی شبیه چوب چوگان و گویهای چوبی و 9 دروا ...
بازی کروکه، نوعی بازی با گوی وحلقه، کروکت، ورزش: بازی غیررسمی روی چمن با چوبی شبیه چوب چوگان و گویهای چوبی و 9 دروازه فلزی و 2 میله بصورت دور کردن گو ...
تعارف، درود، تعریف کردن از praise, bouquet, commendation, congratulations, eulogy, flattery, honour, tribute
فدایی، شهید راه خدا کردن، قانون فقه: شهید، علوم نظامی: به شهادت رساندن
املا درستش governor است فرماندار. والی، حکمران، حاکم، فرمانده، دستگاه فرمان خودکار، گاورنور، قانون فقه: والی، رییس زندان، علوم نظامی: استاندار، گاورن ...
کنسرت. انجمن ساز و آواز، هم آهنگی، توافق، تفاهم، مرتب کردن، جور کردن، قانون فقه: هماهنگی
تاه، بالازدگی، بالازنی، توگذاری، شیرینی مربا، روحیه، چین دادن یاجمع کردن انتهای طناب، توگذاشتن، نیرو، زور، شدت زومندی، درجای دنج قرارگرفتن یاقرار داد ...
مثال، مثل، تمثیل، قیاس، نمونه، داستان اخلاقی، روانشناسی: تمثیل
درستش با حرف های بزرگ یا کپیتال باید نوشته بشه USD دلار آمریکا یا بطور معمول بین خودشون به دلار buck یا bucks میگویند
منجمد شدن، یخ بستن، بی اندازه سرد کردن، فلج کردن، فلج شدن، ثابت کردن، مسدود کردن، ثابت نگاه داشتن، غیرقابل حرکت ساختن، یخ زدگی، افسردگی، بازرگانی: مح ...
به نمایش گذاشتن. نمایش دادن، در معرض نمایش قراردادن، ارایه دادن، ابراز کردن، قانون فقه: ضمیمه
املا درستش panic به معناهای زیر میباشد وحشت کردن؛ وحشت اضطراب و ترس ناگهانی، دهشت، وحشت زده کردن، در بیم و هراس انداختن، روانشناسی: وحشت زدگی
تلخ. جگرسوز، طعنه آمیز، شیمی: تلخ sour, acid, acrid, astringent, harsh, sharp, tart, unsweetened, vinegary - resentful, acrimonious, begrudging, ho ...
رسم کردن، کشیدن؛ مساوی کردن بیرون کشیدن، دریافت کردن، قرعه کشیدن، قرعه کشی، برات کشیدن، چک کشیدن، مساوی، رویارویی دو حریف در آغار ( لاکراس ) ، حذف اس ...
زشت و وقیح، کریه، ناپسند، موهن، شهوت انگیز زست، شرم اور، هرزه، وقیح، نفرت انگیز indecent, dirty, filthy, immoral, improper, lewd, offensive, pornogra ...
You always get an ace in different classes تو همیشه تو کلاسهای مختلف نمره آس ( اول. عالی ) میگیری You are ace sweety تو بیستی عزیزم. تو نمونه ای شیری ...
املا درستش illustrator است به معنای توضیح دهنده، نشان دهنده، تصویر کش
ناهار خوردن، شام خوردن، شام دادن. غذا دادن. خوراک دادن
واکنش، عکس العمل. انفعال، عکس العمل، انعکاس، واکنشی، علوم مهندسی: عکس العمل، معماری: واکنش، شیمی: واکنش، روانشناسی: واکنش، بازرگانی: عکس العمل، ورزش: ...
به طور واضح و آشکار. بطور شفاف
نقض کردن. تخلف کردن، تجاوز کردن، شکستن، نقض کردن، هتک حرمت کردن، بی حرمت ساختن، مختل کردن، قانون فقه: هتک ناموس کردن
رای مخالف دادن، مخالفت کردن، تحریم کردن
انجیر چیز بی بها، آرایش، صف آرایی
ناامید کننده، مایوس کننده، یاس آور
عبارت ) مَجاز مجازی، تمثیلی، رمزی، کنایه ای، تصویری، تلویحی، قانون فقه: رمزی
hard surface or path at the side of a street for people to walk on Synonym : pavement British English پیاده رو
قسمت تحتانی، نشیمنگاه پایه، ته، زیر، پایین، بنیان نهادن، ذیل، قسمت زیر آب کشتی، مقر، کشتی، کف، تحتانی، علوم مهندسی: ته انداختن، عمران: کف نهر، معماری ...
انباشتن ( به مرور ) ، روی هم گذاشتن، جمع کردن، اندوختن، رویهم انباشتن، عمران: اندوختن، بازرگانی: متراکم کردن
بحث و مشاجره. تنازع، منازعه، مجادله کردن، مناقشه کردن، اختلاف، ستیزه، چون و چرا، مشاجره، نزاع، جدال کردن، مباحثه کردن، انکارکردن، قانون فقه: نزاع کرد ...
پرتاب غیرمجاز توپ کریکت، تکان تند، حرکت تند و سریع، کشش، انقباض ماهیچه، تشنج، تکان سریع دادن، زود کشیدن، ادم احمق و نادان، ورزش: بالازدن وزنه از روی ...
نتیجه ای، مهم، دارای اهمیت، پربرایند
سوء استفاده، سوء استعمال، شیادی، فریب، دشنام، فحش، بد زبانی، تجاوز به عصمت، تهمت، تعدی ( adj. ) ناسزاوار، زبان دراز، بدزبان، توهین امیز
obvious, apparent, blatant, clear, conspicuous, evident, glaring, noticeable, palpable, patent
apprehensive, anxious, edgy, fearful, jumpy, on edge, tense, uneasy, uptight ( informal ) , worried
unawares, short, sudden, suddenly, unanticipatedly, unaware, unawaredly, unexpectedly
soak up, consume, digest, imbibe, incorporate, receive, suck up, take in - preoccupy, captivate, engage, engross, fascinate, rivet
leave, desert, forsake, strand - give up, relinquish, surrender, yield
کم. خرده، تکه، پاره، ریزه، ذره، لجام، دهنه، سرمته، رقم دودویی، هویزه، پاره خبر ( بیت ) ، علوم مهندسی: سرمته، تیغه یا ابزار سوراخ کاری که در داخل گیره ...
supply, cater, equip, furnish, outfit, purvey, stock up - give, add, afford, bring, impart, lend, present, produce, render, serve, yield
پارچه سفید، علامت محل عبور سیم مسلح کردن، توقیف کردن، ارایش دادن، چاشنی زدن ( بخوراک ) ، چاشنی زدن به، ارایش، علوم نظامی: ارایش دادن مزین کردن، نقش ر ...
ثبت نام ثبت کردن، نام نویسی، اسم نویسی، موضوع ثبت شده، کامپیوتر: ثبت، قانون فقه: ثبت کردن، علوم نظامی: ثبت تیر کردن، ثبت تیر
بازرسی کردن ممیزی دفاتر محاسباتی، بازبینی، حسابرسی کردن، ممیزی کردن، بازرسی، ممیزی، رسیدگی کردن، قانون فقه: حسابرسی، بازرگانی: بازبینی کردن، علوم نظا ...
یادداشت؛ اسکناس. سفته تفسیر، قبض، نامه رسمی، نامه ای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم می شود، سند، کلید پیانو، آهنگ صدا، خاطرات، تبصره، ...
I haven't seen you in ages خیلی وقته که ندیدمت
سکو سکوی شیرجه، سطحه، کف راه، پایه نصب، سکو، صحن، مرام، خط مشی، سخن رانی کردن، در جای بلند قرار دادن، کامپیوتر: پایگاه، معماری: جایگاه خطابه، ورزش: ت ...
بی فایده، بلا استفاده عاری از فایده، باطله، بلا استفاده
هین ( که درموقع راندن اسب و گاو گفته میشود ) ، صدای هی و هین کردن ( برای راندن حیوان ) هین کردن، هوس، بوالهوسی
کسل کننده تیره کردن، کند شدن، گرفته، تیره، سنگین، کساد، خسته کننده، بیهوده، بی معنی، ملال آور، راکد، کودن، گرفته، متاثر، کند کردن، علوم مهندسی: کمرنگ ...
استوار نامه، گواهی نامه، اعتبار نامه، اختیار
عشق . محبت
قصد، نیت اراده، عمد، منظور، خیال، غرض، مفهوم، سگال، قانون فقه: نیت، تعمد، روانشناسی: قصد، بازرگانی: تمایل، علوم نظامی: قصد و منظور
راه، مسیر پیاده رو، گذرگاه، باریک راه، طریقت، جاده مال رو، علوم مهندسی: راه، کامپیوتر: فرمانPATH، معماری: مسیر، روانشناسی: راه، بازرگانی: مسیر، ورزش: ...
وحشتناک . ترسناک، هولناک، مهیب، عظیم، فوق العاده
ادم رذل، شخص پست، ادم حقه باز، پست فطرت
انبرک. انبر. چنگک . چنگول. گازانبر. کلبتین
وسیع شدید، زیاد، پهن، عریض، گسترده، پهناور، بزرگ، بسیط، کشیده، روانشناسی: گسترده، بازرگانی: پهناور، علوم نظامی: سنگین
توسعه، گسترش؛ تمدید، مهلت زمانی انبساط، امتداد دادن، طولانی کردن، ملحقات، امتداد، گستردگی، اضافی، الحاقی، کشش، توسیع، تمدید، تعمیم، تلفن فرعی، بسط، ا ...
علم حقوق شریعت، حق، حقوق، قاعده، قانون مدنی، تعقیب قانونی کردن، علوم مهندسی: قانون، قانون فقه: قانون، عدالت، روانشناسی: قانون، نجوم: قانون، بازرگانی: ...
دیوانگی کردن، وحشیگری کردن، داد و بیداد
عیاشی، شراب خواری، میگساری
بلند پرواز جاه طلب، بلند همت، آرزومند، نامجو
پیوند وصل کردن، متصل کردن، چسباندن اتصال، ارتباط، سندی که به موجب آن خود و وارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد می کند ...
تاراج، یغما، غارت کردن، قانون فقه: غارت کردن
توله سگ، بچه سگ ماهی، توله زاییدن
بدنام کردن، بدگویی کردن، بهتان زدن
تابش، تلالو، درخشندگی، درخشش، براق شدن، برق زدن، درخشیدن، علوم مهندسی: تابش
حسابی
مساله، مشکل چیستان، معما، موضوع، روانشناسی: مشکل، بازرگانی: مشکل
مرخص کردن، ترخیص کردن ( از بیمارستان ) دشارژ، تبرئه، مفاصا، تصفیه، پرداخت، رفع اتهام، تخلیه بار، منفصل یا اخراج کردن، ادا کردن دین، بری الذمه کردن، ...
بی علاقگی دوست نداشتن، بیزار بودن، مورد تنفر واقع شدن
وضع از هم گسیخته، بی تکلیفی، جدا، منفصل، متلاشی، بی ربط ساختن
جدول کلمات متقاطع. و از زبان پارسی دوستان : کراواژه
رزمناوی که یک ردیف توپ دارد
مربی . استاد، معلم، آموزگار، آموزنده، یاد دهنده، آموزشیار، روانشناسی: مربی، علوم نظامی: مربی
فرح بخش، لذت بخش، لذیذ، مغتنم، عیاش
مطبوع به ذائقه، خوش طعم، لذیذ، دلپذیر
Complain٠شکایت کردن غرولند کردن، نالیدن، قانون فقه: شکایت کردن. شاکی بودن. زر زدن. غر زدن
اندازه گیری کردن قدر، حد، بخش یاب، اندازه گرفتن، سنجیدن، بخش کردن، میزان کردن، طی کردن، پیمودن، مقایسه کردن، سنجش، تعدیل کردن، تدبیر، راه حلها، انداز ...
شکایت کردن غرولند کردن، نالیدن، قانون فقه: شکایت کردن. شاکی بودن. زر زدن. غر زدن
تسکین بخشیدن . راحت کردن، تعویض نگهبانی، خلاص کردن ( از درد و رنج و عذاب ، کمک کردن، معاونت کردن، تخفیف دادن، تسلی دادن، فرو نشاندن، بر کنار کردن، تغ ...
دعوت به اقدام
بلوری، دانه دانه، دارای دانه های ریز، علوم مهندسی: دانه ای، شیمی: دانه ای، روانشناسی: دانه ای
کوتاهترین زمان عمل جراحی
حاکم ستمگر یا مستبد، سلطان ظالم، قانون فقه: حاکم و سلطان مستبد یا ستمگر
غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهار صرف شود از ترکیب کلمات breakfast و lunch ساخته میشود
کائولین، ( =kaoline ) خاک چینی، داروی اسهال بفرمولH4 Al2 Si2 O9، الکترونیک: کائولن، عمران: خاک رس سفید رنگ که ماده اصلی متشکله ان سیلیکات الومینیم هی ...
خودسر، مشتاق، مایل obstinate, headstrong, intractable, mulish, pertinacious, perverse, pigheaded, self - willed, stiff - necked, wrongheaded, volunta ...
چسب زخم گچ کاری کردن، خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف، دیوار را با گچ و ساروج اندود کردن، گچ زدن، گچ مالیدن، ضماد انداختن، مشمع انداختن، علوم مهندسی: ان ...
فیصله دادن، مستردداشتن، بیرون کردن، خارج کردن، خلع ید کردن، قانون فقه: خلع ید کردن
کاسه ای، گود مجوف، حفره دار
مساوی بودن، هم اندازه بودن هم اندازه، هم پایه، هم رتبه، شبیه، یکسان، همانند، همگن، برابر، مساوی، متساوی، یک نواخت، مناسب برابر شدن، مساوی بودن، هم تر ...
well, active, fit, hale and hearty, in fine fettle, in good shape ( informal ) , in the pink, robust, strong - wholesome, beneficial, hygienic, inv ...
مربوط به زبان، زبانی Of or relating to the tongue
سکوی پرتاب، وسیله پرتاب موشک، پرتاب کننده، حمله کننده، وسیله پرتاب، علوم نظامی: سکو پرتاب کننده، علوم دریایی: syn : launching platform
معبر، گود ساختمان، حفر کردن، سنگر کندن، چال، جان پناه، گودال، سنگر، استحکامات خندقی، شیار طولانی، کندن، خندق زدن، علوم مهندسی: شیار لوله قرارگیری کاب ...
نرم، لطیف . روان، سلیس، سطح صاف، قسمت صاف هر چیز، نرم، سلیس، بی تکان، بی مو، صیقلی، دلنواز، روان کردن، آرام کردن، تسکین دادن، صاف شدن، ملایم شدن، صاف ...
طشتک، طغار ابخور اسبان، نشیب موج، ابشخور، سنگاب، تغار، معماری: سنگاب، شیمی: ظرف، علوم نظامی: حداقل موج، علوم دریایی: ناواب، حداقل موج
جذب کردن، درکشیدن، درآشامیدن، یاد گرفتن و فهمیدن، فراگرفتن ( غدد ) ، کاملا فروبردن، تحلیل بردن، مستغرق بودن، مجذوب شدن در، علوم مهندسی: آشامیدن، معم ...
روزنامه مصور و نیم قطع sensational, livid, lurid, sensationalistic, sensationist, sultry
موم اندر اب، ماده چسبنده گندم، چسب، سریشمی که از شاخ واستخوان بدست میاید، شیمی: گلوتن
نوعی موسیقی رگی a kind of popular music originally from Jamaica, with a strong regular beat
مردم گروه، قوم و خویش، ملت، people, clan, family, kin, kindred, race, tribe
کشور مملکت، دیار، بیرون شهر، دهات، ییلاق،
انگل یا میکرب سوزاک، گونوکوک
گلو پوش، گلو پناه، زره گردن، طوقه
راهبرد، راهکار. خط مشی، فن اداره جنگ، فن فرماندهی، فن جنگ، فنون سوق الجیشی، حیله، رزم آرایی، استراتژی، فن تدابیر جنگی، فن لشکر کشی، قانون فقه: طرح نق ...
یافتن، پیدا کردن جستن، تشخیص دادن، کشف کردن، مکشوف، کامپیوتر: فرمانFIND، ورزش: یافتن بوی شکار
بنابراین. پس therefore, accordingly, consequently, hence, so, then, thereupon, thus
کسل کننده. خسته کننده. طول و اطناب دار
هدر دادن، اسراف کردن افت، قراضه، تضییع کردن، تفریط، آشغال، ضایع کردن، صرف کردن، زباله، هرز دادن، حرام کردن، بیهوده تلف کردن، نیازمند کردن، بی نیرو و ...
زایشی. مولودی
ظریف، شکننده، لطیف، نازک بین، حساس fine, deft, elegant, exquisite, graceful, precise, skilled, subtle - subtle, choice, dainty, delicious, fine, sav ...
اسباب بازی سرگرمی، بازیچه، عروسک، بازی کردن، ور رفتن
خازن، کندانسور، تغلیظ کننده، منقبض کننده، الت تقصیر، عدسی محدب، الت جمع کردن و تمرکز دادن برق، علوم مهندسی: چگالنده، الکترونیک: خازن، شیمی: چگالنده، ...
آدم مشهور. شخص معروف. فرد نامدار personality, big name, big shot ( informal ) , dignitary, luminary, star, superstar, V. I. P. - fame, distinction, ...
شمالی. اهل شمال
خط؛ صف سطر، ردیف، رشته، بند، ریسمان، رسن، طناب، سیم، جاده، دهنه، لجام، خط کشیدن، خط انداختن، خط دار کردن، به خط کردن، آراستن، تراز کردن، آستر کردن، پ ...
ناوبری کردن، کشتیرانی کردن، هدایت کردن ( هواپیماو غیره ) ، طبیعت، ذات، گوهر، ماهیت، خوی، افرینش، گونه، نوع، خاصیت، sail, drive, guide, handle, manoeu ...
سیاه چره، سبزه تند، تیره روی dark - skinned, black, brown, dark, dark - complexioned, dusky
پر خطر، خطرناک مضر، زیان آور، پرخطر، قانون فقه: خطرناک، روانشناسی: خطربار، علوم نظامی: خطرناک dangerous, dicey ( informal, chiefly Brit. ) , difficul ...
کایاک، قایق پارویی اسکیموها، ورزش: نوعی قایق سبک و باریک
سوسمار درختی، هرنوع سوسمار بزرگ. آفتاب پرست. بزمجه
میگو. شاه میگو. خوراک میگو. گوشت میگو
Slop هر نوع لباس گشاد رویی، روپوش کتانی پزشکان وامثال ان، شلوار گشاد، لجن، باتلاق، مشروب رقیق وبی مزه، غذای رقیق وبی مزه، پساب اشپزخانه وامثال ان، ت ...
ماهی خوراک، مرغ ماهیخوار، چلق
الاله تکمه دار، الاله خزنده
اختراع کردن . از پیش خود ساختن، ساختن، جعل کردن، چاپ زدن، تاسیس کردن، علوم مهندسی: اختراع کردن، قانون فقه: اختراع کردن
مشاهده کردن . معاینه کردن، اظهار عقیده کردن، نظر دادن، بجا آوردن، دیدبانی کردن، رعایت کردن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، دیدن، گفتن، برپاداشتن ( جشن و غ ...
کامکار شدن، رونق یافتن، موفق شدن، کامیاب شدن، پیشرفت کردن. شکوفایی. رونق مالی . رستگاری
مرور کردن، بازبینی کردن بازبینی، تجدید نظر کردن، اصلاح نمودن، دوباره چاپ کردن، حک و اصلاح کردن، بازرگانی: تجدید نظر
قرقره، چرخ چه، چرخک، علوم مهندسی: فلکه تسمه
ویژگی مثبت، عادت خوب فضیلت، مزیت، تقوا، پرهیزکاری، پاکدامنی، عفت، خاصیت، روانشناسی: عفت
تثبیت کردن . ثابت کردن، به حالت موازنه درآوردن، پابرجا شدن، پابرجا کردن، استوار کردن، ثابت شدن، پایا ساختن، تثبیت کردن، علوم مهندسی: به حالت موازنه د ...
تندیس، مجسمه پیکره، هیکل، تمثال، پیکر سازی،
آزادی . اختیار، اجازه، فاعل مختاری، قانون فقه: آزادی، حریت، روانشناسی: آزادی، بازرگانی: آزادی، علوم نظامی: آزادی، علوم دریایی: مرخصی 48 ساعته
کرایه کردن . استیجار، کرایه، اجاره کردن یا دادن، اجاره بها، مال الاجاره، منافع، اجاره کردن، کرایه کردن، اجاره دادن، قانون فقه: مال الاجاره، آنچه که ب ...
مقدور، دسترس پذیر، فراهم، قابل استفاده، سودمند، موجود، عمران: در دسترس، قانون فقه: ممکن الحصول، بازرگانی: در دسترس، علوم نظامی: در دسترس
تردستی . شعبده، حقه بازی، شیادی، چشم بندی
خرید ارزان، چانه زنی در معامله مذاکره، معامله باصرفه، معامله شیرین، سودا، داد و ستد، قرارداد معامله بستن، قانون فقه: معامله، بیع و شراء، بازرگانی: مع ...
Vizor ) افتاب گردان، لبه پیش امده کلاه
گندمه، زگیل دار شدن، زگیل پیدا کردن
لنگرگاه، بندرگاه، پناهگاه، پناه دادن، پناه بردن، لنگر انداختن، پروردن، معماری: بندرگاه
دانه گیاهان، بذر. بافت، زبری، دانه خرج، حبه، دان، تفاله حبوبات، یک گندم ( مقیاس وزن ) معادل648 0/0گرم، خرده، ذره، رنگ، خوی، حالت، بازو، شاخه، چنگال، ...
گله . رمه، جمعیت، گرد آمدن، جمع شدن، متحد کردن، گروه
کوبیدن . بستن، محکم زدن، چتری بریدن ( گیسو ) ، صدای بلند یا محکم، چتر زلف، علوم هوایی: صدای ناشی از عبور ناپیوسته امواج فشاری در اتمسفر
محل اقامت، اقامتگاه، ( طب ) اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص، قانون فقه: محل اقامت نماینده دولت استعمارگر در کشور مستعمره
مقیم، ساکن . مستقر، کامپیوتر: مستقر، معماری: سکنه، قانون فقه: مقیم، نماینده سیاسی دولت استعمارگر در کشور مستعمره، بازرگانی: در جایی سکونت داشتن
( طب ) روبلا، سرخجه، داروی محمره، قرمز کننده پوست
شوخی امیخته با فریب، شوخی خرکی، مزاح، شوخ طبعی، شوخی زننده، تزئین کردن
گل اهک، مارن، سنگ اهک ابی ( بف ) ، مارل، پیچیدن طناب، دولابستن، اهک رس، خاک کود، باخاک اهکدار کود دادن، عمران: خاک اهک دار، معماری: سنگ اهک ابی
مشورت کردن، تبادل نظر کردن هم رایزنی کردن، اعطاء کردن، مشورت کردن، مراجعه کردن
ناخوشایند ترسناک، شوم، عبوس، سخت، ظالم
یک اماتور کامپیوتر، لانه کردن، لانه، اشیانه ای کردن، کامپیوتر: تو در تو
الهیات . یزدان شناسی، علم دین، حکمت الهی، خدا شناسی، روانشناسی: الهیات
تمحید، عمل، اقدام، کار، امر، ورزش، خوشی، وجد
پاس سریع و کوتاه، پرش طول با پشتک به جلو در هوا. از خود بیخود شدن، ضربت سبک وناگهانی، تلنگر زدن ( adj. ) گستاخ، جسور، پر رو، ورزش: پرش از لبه خارجی ...
مرگ بار . کشنده، مهلک، مصیبت آمیز، وخیم، قانون فقه: مهلک، مخرب، روانشناسی: کشنده
بی حوصله، کسل؛ خسته کننده، کسالت آور خسته کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته شدن، داخل را تراشیدن، سوراخ، لوله توپ، گمانه، سنبیدن، سفتن، نقب زدن، بامته تون ...
نوجوان. بالغ. جوان . رشید
فریب دادن گول زدن، فریفتن، اغفال کردن، مغبون کردن، قانون فقه: فریب دادن، ورزش: فریب دادن حریف، علوم نظامی: فریب دادن
Purpose به معانی :هدف، مقصود مفاد، مفهوم، غرض، عزم، منظور، عمد، در نظر داشتن، قصد داشتن، پیشنهادکردن، نیت، قانون فقه: قصد، مقصود، روانشناسی: غایت، با ...
کره . روغن زرد، کره مالیدن، چاپلوسی کردن
فرد، شخص انفرادی، اختصاصی، تک، منحصر به فرد، متعلق به فرد، قانون فقه: شخص، کس، روانشناسی: فردی، علوم نظامی: فردی، یک نفر سرباز
مفرد این کلمه به معانی زیر است : دزد دریایی راهزنی دریایی، کشتی دزدان دریایی، غارت، دزد ادبی، دزدی دریایی کردن، بدون اجازه ناشر یا صاحب حق طبع چاپ کر ...
مایه هیبت یا حرمت، پر از ترس و بیم، حاکی از ترس، ناشی از بیم، وحشت اور، ترس اور
کیج های ستون فقرات که در اعمال اسپاین ( ستون فقرات ) بجای غضروف های بین مهره ای از بین رفته استفاده میکنند. این اعمال غالبا با ۴ پیچ ۶ یا ۸ پیچ در کم ...
کیج های گردنی متخلخل این نوع کیج ها را در گردن بجای غضروفهای از بین رفته میگذارند. در گردن هفت مهره C1_ C7 وجود دارد که غالبا مهره های C4. C5. C6 درگ ...
خشک کننده. خشک شونده. خشک نمودن. خشک کردن
خرید کردن؛ فروشگاه دکان، کارگاه، تعمیرگاه، فروشگاه، خرید کردن، مغازه گردی کردن، دکه، علوم مهندسی: کارخانه، قانون فقه: خرید کردن، بازرگانی: فروشگاه
سفیدگری. پرداخت. رنگ بری
قلمه، شمشال، چوب هیزم، مسکن عده ها، اسکان عده ها، محل و شغل سازمانی، پذیرفتن یا نام نویسی در هتل، اسکان دادن، ورقه جیره، یادداشت مختصر، پروانه، ورقه ...
تعلیق آویزان کردن، معلق کردن، تعلیق، دستگاه تعلیق، توقف، وقفه، تعطیل، ایست، بی تکلیفی، آویزان، آویزانی، آویزش، علوم مهندسی: آویزش، عمران: آویز، معمار ...
هرچیزی بشکل مکعب، بشکل مکعب دراوردن، بقوه سه رسیدن، توان سوم، معماری: مکعب، شیمی: مکعب
شکوفه کردن. شکوفه دادن. رشد انفجاری و در معماری به معنای شمشه
کامپیوتر: یک فرایند ارتباطات که تعیین می کند کدام گروه از بیتها تشکیل یک کاراکتر را می دهد و کدام گروه کاراکترها یک پیام را نمایش می دهد، معماری: قاب ...
تجسم یا زندگی تازه دادن، حلول کردن، تجلی کردن
دوبه، کرجی، با قایق حمل کردن، سرزده وارد شدن، بازرگانی: قایق، لنج، ورزش: تخته بزرگ موج سواری، علوم نظامی: تراده شناور، علوم دریایی: syn : dumb lighter
مشهور، معروف بلند آوازه، نامی، عالی
قیمت، ارزش مقدار ( در ریاضیات ) ، بها، ارج، مقدار، قیمت کردن، قدردانی کردن، گرامی داشتن، علوم مهندسی: مقدار، کامپیوتر: مقدار، معماری: مقدار، قانون فق ...
سراسیمه کردن، گیج کردن، گرم شدن کله ( در اثر مشروب ) ، دست پاچه کردن، عصبانی کردن، اشفتن، مضطرب کردن، سراسیمگی، دست پاچگی
به زور چپاول کردن، چپاول، تاراج، یغما، غنیمت، غارت کردن، چاپیدن، قانون فقه: تاراج کردن یا به تاراج بردن، علوم نظامی: به غنیمت گرفتن
راندمان. کارآیی، بازده، ضریب انتفاع، درجه تاثیر، اثر بخشی، کارایی وسیله یا نفر شایستگی، قابلیت، کارامدی، کفایت، عرضه، میزان لیاقت، تولید، کارایی، فعا ...
دیگر. جز این
دودمان، اصل ونسب، اجداد، اعقاب، نیاکان . پیشینیان . نسب، روانشناسی: تبار، سویه، سطر بندی
آرزو کردن خواستن، میل داشتن، آرزو داشتن، آرزو، خواهش، خواسته، مراد، حاجت، کام، خواست، دلخواه، روانشناسی: میل
اندیشه، فکر، عقیده، نظر گمان، افکار، خیال، قصد، مطلب، چیز فکری، استدلال، تفکر، قانون فقه: قصد، روانشناسی: فکر
دردناک، مجروح جراحت، جای زخم، دلریش کننده، سخت، دشوار، مبرم، خشن، ریشناک
انباری. سیلو. پناهگاه . کارخانه سرپوشیده، انداختن، افشاندن، افکندن، خون جاری ساختن، جاری ساختن، پوست انداختن، پوست ریختن، برگ ریزان کردن، کپر، آلونک
کمک هزینه، پول تو جیبی. اعطاء، پاداش، تخفیف، مزایا، سهمیه، میزان مجاز، جیره، حق معاش، کمک هزینه، مقرری، فوق العاده و هزینه سفر، مدد معاش، جیره دادن، ...
تسلیم شدن پس دادن، بازدهی، ثمر دادن، واگذار کردن، ارزانی داشتن، بازده، محصول، حاصل، تسلیم کردن یا شدن، بار، قیمت بازار، بازده انفجار، قدرت انفجار گلو ...
بغرنج. پیچیده
تراکمی، تجمعی، انباشته، یکجا، جمع شونده، روانشناسی: تراکمی، بازرگانی: متراکم
بطور کامل و دقیق، کاملا، سراسر
یکسان، همسان برابر، همانند، همان، مساوی، علوم مهندسی: کاملا برابر، روانشناسی: همانند، بازرگانی: یکسان
شفاف روشن، شفاف ( کاغذ شفاف ) ، پشت نما، نور گذران، فرانما، علوم مهندسی: ترانسپارنت، کامپیوتر: ناپیدا، عمران: شفاف، معماری: سو گذران، علوم هوایی: شفا ...
رضامندی، خوشی، خوشحالی، رضایت، مشاط، روانشناسی: شنگولی
مانند، قابل مقایسه، قابل قیاس، مشابه، متشابه، روانشناسی: شبیه
رایج، شایع، متداول، فائق، مرسوم، برتر
بی نهایت بی اندازه، گزاف، بی کران، پهناور، وسیع، کلان، بسیار خوب، ممتاز، عالی، عمران: وسیع
بطور معمول، معمولا، به طور نمونه
درستش precipitate به معانی زیر میباشد: رسوب کردن، بشدت پرتاپ کردن، شتاباندن، بسرعت عمل کردن، تسریع کردن، سر اشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن، غیر محل ...
برگشتن عودت دادن، پس فرستادن، عملکرد، اعاده بازگشت، عودت، گزارش دادن، گزارش رسمی، بازده، درآمد، بازگشت، برگشت، برگرداندن، مراجعت کردن، رجعت، اعاده، ع ...
گروه، پیرو، طرفدار، همکار. همگروه
چرخش، دوران، گردش به دور، حرکت وضعی، چرخه، گرداندن، تعویض، علوم مهندسی: روتاسیون، کامپیوتر: چرخش، معماری: گردش، شیمی: چرخش، روانشناسی: چرخش، نجوم: حر ...
بجز، مگر، به استثنای جز، غیر از، سوای، مستثنی کردن، مشمول نکردن، اعتراض کردن
واژن. آلت تناسلی زنان. مهبل، نیام، غلاف، مهبلی، قانون فقه: قبل، کانال تولد نوزاد
خیره شدن خیره نگاه کردن، چشم دوختن، زل زل نگاه کردن، با دقت نگاه کردن، نگاه خیره
چند کاره. چند منظوره . فراگیرنده، دارای استعداد و ذوق، روان، سلیس، گردان، متحرک، متنوع و مختلط، چندسو گرد، تطبیق پذیر، همه کاره، علوم مهندسی: چند بعدی
تراشیدن، افتاده های اهن، اسقاط اهن، ضایعات، خرده، تکه، پاره، قراضه، دورانداختن، عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده، ته مانده، ماشین الات او ...
غیبت نبودن، حالت غیاب، فقدان، قانون فقه: غیبت، روانشناسی: غیاب. عدم حضور
وقفه فاصله تاکتیکی، فاصله، مدت، فرجه، ایست، خلال، علوم مهندسی: فاصله، عمران: فاصله زمانی، قانون فقه: وقفه، روانشناسی: فاصله، ورزش: دوی تمرینی آرام، ع ...
تپش. لرزه. لرزش. ارتعاش. تکانه. تکان
گندمه، ککمک، کنجدک
معوق، از موعد گذشته، منقضی شدن، دیر امده، موعد رسیده، سر رسیده، قانون فقه: منقضی، بازرگانی: منقضی، گذشتن موعد
تا اندازه ای، تا یک اندازه، اندکی. ناقص.
Paralyse. Paralyze : فلج کردن، زمین گیر کردن، خنثی کردن، سست کردن
اطمینان، یقین قطع، امر مسلم، قانون فقه: یقین، روانشناسی: یقین، بازرگانی: قطعیت
سرتاسری. سراسری. در کل کشور. در همه جای کشور. در سرتاسر یا سراسر کشور
یخچال. یخدان. سردخانه
صدای تنور، صدای زیر مردانه مفاد، نیت، رویه، تمایل، قانون فقه: رونوشت حکم یا دستور دادگاه، بازرگانی: مفاد، بازاری که در آن معامله برای آینده صورت می گ ...
اعتبار صحت اعتبار، نفوذ، تایید، تصدیق، تنفیذ، درستی، صحت، قانون فقه: صحت، سندیت، روانشناسی: اعتبار، زیست شناسی: صحت، بازرگانی: سندیت، صحت، علوم نظامی ...
عمدتا. اساسا. بیشتر. اکثرا. در اصل. بطور کلی. کلا. بطور عمده.
فرسایش رفتگی، فرسودگی، خوردگی، سایش، فساد تدریجی، تحلیل، ساییدگی، علوم مهندسی: تحلیل تدریجی، عمران: فرسایش، معماری: فرسایش، شیمی: فرسایش، زیست شناسی: ...
بسیار. فراوان. وافر. سرشار. زیاد. خیلی
سازمان دادن تشکیل دادن، آرایش دادن، مرتب کردن، تشکیلات دادن، درست کردن، سر و صورت دادن، متشکل کردن، قانون فقه: تشکیل دادن، بازرگانی: بازار سازمان یاف ...
دولاشدن، خم شدن، سرفرود اوردن، خمیدگی، تمکین، خشوع کردن
متناوبا عوض کردن راه کار فرعی، تعویض، یک درمیان آمدن، متناوب کردن، متناوب بودن، به نوبت انجام دادن، متبادل، عوض و بدل، ورزش: ذخیره، علوم نظامی: یدکی
Factor در معانی مفرد به شرح ذیل است : عامل . کارگزار، سازه، عامل ضرب، وکیل، عامل ( عوامل ) ، حق العمل کار، نماینده، فاعل، سازنده، فاکتور، عامل مشترک، ...
بخش، رکن، عامل عامل اصلی، جزء، المان، عنصر عملیاتی، رکن، سازه برقی، عنصر ( شیمیایی ) ، جسم بسیط، جوهر فرد، عنصر، اساس، اصل، محیط طبیعی، اخشیج، عامل، ...
شاهد. شهادت دادن، گواهی دادن، گواهی، شاهد، مدرک، دیدن، گواه بودن بر، قانون فقه: گواه آوردن، روانشناسی: شاهد، بازرگانی: شاهد
مدرک، اثبات بینه، شاهد، دلیل، گواه، ملاک، گواهی، شهادت دادن، ثابت کردن، قانون فقه: دلیل، با گواهی ثابت کردن، روانشناسی: شواهد، بازرگانی: دلیل، سند
شورا؛ سازمان خدمات شهری هیات، انجمن، مشاوره، مجلس، کنکاشگاه. نهاد
ارزش، شایستگی. سزاواری، لیاقت، شایسته بودن، استحقاق داشتن، استحقاق، روانشناسی: مزیت. برتری. رجحان. مستحق بودن.
آشکارا، بطور واضح بطور آشکار یا معلوم، بدیهی است که
دسته، گروه نوع، قلم، جنس، طبقه اجناس، طبقه افراد، اقلام آماد، دسته، زمره، طبقه، مقوله منطقی، رده، معماری: طبقه، قانون فقه: مقوله، روانشناسی: طبقه، زی ...
تورم رکود، تورم رکود، بازرگانی: تورم همراه با رکود
رفاه کمک، توجه کردن، رعایت کردن، خدمات اجتماعی، آسایش، رفاه، سعادت، خیریه، شادکامی، قانون فقه: کمکهای اجتماعی، روانشناسی: رفاه، بازرگانی: رفاه
حکم رای هیات منصفه، فتوی، نظر، قضاوت، قانون فقه: رای هیات منصفه، تصمیم هیات منصفه
چشم انداز. رویکرد دور نما، منظره، چشم داشت، نظریه، روانشناسی: نظرگاه
سردفتر اسناد رسمی،
استراتژی، تدبیر راهبرد، خط مشی، فن اداره جنگ، فن فرماندهی، فن جنگ، فنون سوق الجیشی، حیله، رزم آرایی، استراتژی، فن تدابیر جنگی، فن لشکر کشی، قانون فقه ...
راهپیمایی، رژه سان و رژه، سان رفتن، سان، نمایش با شکوه، جلوه، نمایش، خودنمایی، جولان، میدان رژه، تظاهرات، عملیات دسته جمعی، اجتماع مردم، رژه رفتن، خو ...
قاعده، قانون سلطه، نظامات حکمرانی یا حکومت کردن، قاعده، دستور، بربست، قانون، فرمانروایی، حکومت کردن، اداره کردن، حکم کردن، گونیا، خط کش، علوم مهندسی: ...
چیزی را در یک مکان ساختن، بنا کردن جای چیزی را تعیین کردن، در جای ویژه ای قرار دادن، مشخص کردن جا دادن، تعیین محل کردن، جای چیزی را معین کردن، تعیین ...
وفادار. ثابت قدم. بی منفذ
شهرت، اعتبار آبرو، خوشنامی، اشتهار، آوازه، قانون فقه: عرض، روانشناسی: شهرت، بازرگانی: معروفیت، شهرت
در پزشکی : مسمومیت عفونی حاصله در اثر جذب باکتریها ومواد فاسد بخون، گندیدگی
دیباچه نگار
تند ومغشوش سخن گفتن، باخشم سخن گفتن، تف پراندن، باخشم اداکردن، بیرون انداختن
سوت. صفیر. سوت زدن
سیل آسا. خصوصا بارانهای سیل آسا سهمگین.
هیجان انگیز مهیج، محرک، افروزنده
علوفه، تلاش وجستجو برای علیق، غارت کردن، پی علف گشتن، کاوش کردن، علوم نظامی: علوفه
ارامش، اسودگی، اسایش خاطر، راحت
فاقد صلاحیت فاقد شرایط لازم، بی حد و حصر، نامحدود، کامل، قانون فقه: فاقد شرایط لازم
فرسایش انرژی موج، افت قدرت امواج ( رادار ) ، کاهش، میرایی، تضعیف، علوم مهندسی: تضعیف، کامپیوتر: تضعیف، الکترونیک: تخفیف، روانشناسی: تضعیف، زیست شناسی ...
رودپیچ، مئاندر، دور، گردش، راه پر پیچ وخم، پیچ وخم داشتن، مسیر پیچیده ای را طی کردن، چماب، علوم مهندسی: پیچ و خم، عمران: قسمت پیچ و خم دار رودخانه، م ...
کاهش موالید. کاهش زاد و ولد. کاهش فرزندآوری و تربیت نسل آینده
درماشین ) پس زنی، پس زدن، عکس العمل سیاسی، واکنش شدید، ورزش: پیچ خوردن نخ ماهیگیری، علوم هوایی: خلاصی در اثر اتصال شل و یا سائیدگی قطعات در هر مکانیز ...
ادم بد شانس، ادم که بدشانسی میاورد، شانس نیاوردن
ترک برداشتن ترک خوردن، شکستگی، پریدگی، رخنه، ترک، ضربت، ترق تروق، ترکانیدن، ( شلاق ) را بصدا درآوردن، تولید صدای ناگهانی و بلند کردن، شکاف برداشتن عل ...
see, detect, discern, discover, note, notice, perceive, spot, witness - watch, check, keep an eye on ( informal ) , keep track of, look at, monitor, ...
portion, allocation, amount, grant, lot, quota, ration, share, stint - concession, deduction, discount, rebate, reduction
در پزشکی loose body هم به معنای جسم خارجی در اعضا بدن را گویند
البته دیکته صحیح register به معانی زیر میباشد: ثبت کردن، اسم نویسی کردن رجیستر، نام نویسی، اسم نویسی کردن، کفگیرک نشانه روی، ثبات، دفتر ثبت، ثبت آمار ...
انباری کارخانه سرپوشیده، انداختن، افشاندن، افکندن، خون جاری ساختن، جاری ساختن، پوست انداختن، پوست ریختن، برگ ریزان کردن، کپر، آلونک
در ذیل فرمایش استاد سلطانی زرندی باید عرض کنم که فرمالین بصورت قرص جامد وجود دارد که لوازمی را مثل آرتروسکوپی زانو که گاها برقی هستنددر جعبه ای که قر ...
طاق ( فورنیکس ) . نوار سفید زیر نیمکره های مغز، فضای مجوف، روانشناسی: طاق
ابتکار . عقل سلیم
بینش، درک عمیق بصیرت، فراست، چشم باطن، درون بینی، روانشناسی: بینش
صدای لوکوموتیو، صدای انفجاری که گاهی از ماشین شنیده میشود
تقصیر گیر، کاستی، گناه، عیب، نقص، خطا، اشتباه، شکست زمین، چینه، گسله، تقصیر کردن، مقصر دانستن، خطای پا در سرویس، خطای سرویس، علوم مهندسی: اشتباه، کام ...
قی کردن، استفراغ کردن، برگرداندن، هراشیدن
ثبت کردن، اسم نویسی کردن رجیستر، نام نویسی، اسم نویسی کردن، کفگیرک نشانه روی، ثبات، دفتر ثبت، ثبت آمار، دستگاه تعدیل گرما، پیچ دانگ صدا، لیست یا فهرس ...
غیرقابل دسترسی. دور از دسترس. بعید. ناموجود
شاید گویا، ممکن است، توان بود، اتفاقا
تحشیه، ملاحظه، ظهر نویسی، نوشتن تذکرات، یادداشت ( درحاشیه ) ، حاشیه نویسی، تفسیر، کامپیوتر: یاداوری، علوم نظامی: تقریظ کردن
معلم خصوصی، استاد راهنما معلم سرخانه، ناظر درس دانشجویان، درس خصوصی دادن، قانون فقه: قیم
کثیف و ژولیده ناهنجار، ناسترده. هپلی. شلخته. نامرتب
پارچه جین. پارچه شلوار و پیراهن لی
تازی ( شکار ) ، سگ شکاری، سگ تازی، ادم منفور، باتازی شکار کردن، تعقیب کردن، پاپی شدن،
تحریک. ترویج
ضماد روی محل درد گذاشتن
اندام، هیکل نگاره، هیکل، پیکره، تندیس، شکل، صورت، شخص، نقش، رقم، عدد، کشیدن، تصویر کردن، مجسم کردن، حساب کردن، شمردن، پیکر، عمران: شکل، معماری: نقش، ...
مالیدن سودن، ساییدن، پاک کردن، اصطکاک پیدا کردن، ساییده شدن، علوم مهندسی: سائیدن
توخالی گودال، میان تهی، گود افتاده، پوچ، فریبنده، گودی، حفره، پوک کردن، پوک شدن، خالی کردن، عمران: توخالی، معماری: کاواک، ورزش: موج با انحنای زیاد، ع ...
ممانعت کردن جلوگیری کردن، پیش گیری کردن، باز داشتن، مانع شدن،
کبود کردن؛ کبودی خون مردگی، کوبیدن، کبود کردن، زدن، ساییدن، کبود شدن، ضربت دیدن، کوفته شدن، کبودشدگی، تباره، ورزش: کوفتگی
تگرگ طوفان تگرگ، تگرگ باریدن، سلام، درود، خوش باش، سلام برشما باد، سلام کردن، صدا زدن، اعلام ورود کردن ( کشتی ) ، عمران: تگرگ، معماری: تگرگ، زیست شنا ...
شاغول بنایی، سطح شاغولی ( n. ) ژرف پیما، شاقول عمودی، گلوله سربی ( adv. vt. adj. &. vi. ) راست، بطور عمودی، عمودا، درست، عینا، لوله کشی کردن، ژرف ی ...
تهاجمی هجوم کننده، تاخت و تاز کننده
همدستی. خودمانی. شریکی. دوست جونی. رفیق شفیق.
متوقف کردن موقوف کردن، قطع کردن عملیات، بند آمدن، تمام کردن، متارکه کردن، ایستادن، موقوف شدن، دست کشیدن، گرفتن، وقفه، ایست، توقف، علوم نظامی: قطع کردن
دفع، ریشه کنی، نابودی و برداشتن توده یا اندامی با عمل جراحی
دارو و درمان کودکان. طب خردسالان. طب کودکان یا اطفال
سخنی از انجیل مقدس. کلامی از انجیل
توافق، سازش حل و فصل، واریز، تصفیه، تسویه، پرداخت، مسکن، کلنی، زیست گاه، قانون فقه: استقرار، مستعمره، زیست شناسی: اسکان، بازرگانی: واریز، پرداخت
هم ستیز، هم اورد، مخالف، ضد، رقیب، دشمن، روانشناسی: مخالف، ورزش: عضله مخالف
چکمه راه اندازی، بوت، سود، کفش فوتبال، پوتین ساقه بلند، پوتین یاچکمه، اخراج، چاره یافایده، لگدزدن، باسرچکمه و پوتین زدن، علوم مهندسی: فضای ترانک، کام ...
دفاع کردن، طرفداری کردن، حامی، طرفدار، وکیل مدافع
مدافعه، دفاع، وکالت
سرتاسر، پیرامون گرداگرد، دور، در اطراف، در حوالی، در هر سو، در نزدیکی
برج ( مثل برج ) بلند بودن، معماری: برج، ورزش: برج شیرجه، ستون، آسمان خراش، دکل، دژ
نمونه، الگو مثل، سرمشق، عبرت، مسئله، با مثال و نمونه نشان دادن
کمک هزینه، پول تو جیبی اعطاء، پاداش، تخفیف، مزایا، سهمیه، میزان مجاز، جیره، حق معاش، کمک هزینه، مقرری، فوق العاده و هزینه سفر، مدد معاش، جیره دادن، ف ...
A freind in need is a freind indeed دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی
فراموشی، نسیان، از خاطر زدایی، گمنامی
حتما، مطمئنا، همانا، بلا شک، بدون شک، بی تردید
نزدیک، پیوسته، بیفاصله، مستقیم، تقریبی
ملک، زمین و ساختمان، مستقلات مایملک، دارایی، مال، خاصیت، صفت خاص، استعداد، ویژگی، قانون فقه: مایملک، روانشناسی: خاصیت، بازرگانی: دارایی، مال، خاصیت، ...
میله مایل ( دکل ) ، خنده بلند، قهقهه، قلاب یانیزه خاردار ماهی گیری، نیزه، چنگک، سیخک، شوخی فریبنده، حیله، ازمایش سخت، انتقاد، نفرین، تفریحگاه ارزان، ...
Go to hell برو به درک، برو به جهنم Hell جهنم، تجربه تلخ، لعنتی
مواظب، ملتفت، متوجه، بادقت
از ضامن خارج کردن، خلع سلاح کردن بی اثر کردن مین، خنثی کردن، خلع سلاح کردن، به حالت اشتی درامدن، علوم نظامی: غیر مسلح کردن
مبحث، موضوع مضمون، آزمودنی، نهاد، فاعل، مبتدا، شیی، فرد، شخص، مبحث، موضوع مطالعه، مطلب، زیر موضوع، تابع، اتباع، تبعه، رعایا، موکول، مادون، تحت تسلط، ...
اب خط، خط بر خورد اب با کشتی، خط بار گیری کشتی، خط میزان و تراز کشتی باسطح اب، ورزش: خط روی بدنه قایق که حد اب را نشان میدهد، علوم دریایی: خط اب
لغزیدن، پا به جایی گیر کردن و افتادن سکندری خوردن، سهو کردن، تلوتلو خوردن، لکنت داشتن، اتفاقا برخوردن
به دنبال کشیدن پشت سر یکدیگر قرار گرفتن، هدف را تعقیب کردن، به دنبال حرکت کردن، طفیلی بودن، دنباله دار بودن، دنباله داشتن، اثر پا باقی گذاردن، پیش قد ...
مادر زادی، ارثی، موروثی، ذاتی، خلقتی،
زیر و رو کردن توپ بدون عقب نشینی، دزدیدن، لخت کردن، تفنگ، عده تفنگدار، علوم نظامی: خان تفنگ، خان کشی کردن
سنگر به زانو، سوراخ روباه, حفره روباه در جنگهای تن به تن کنده میشده که از داخل آن دشمن را با تیر بزنند
عالی، ممتاز عالی، بسیارخوب، شگرف
تصویر حضرت عیسی بر بالای صلیب، مصلوب ساختن
خاطره، شرح حال، یادآوری
له و لورده، خسته و کوفته، مالیده، جون از تن دراومده، از کت و کول افتاده
پویش، کمپین مبارزه انتخاباتی، حمله، صحنه نبرد، رزم نبرد کردن، زمین مسطح، جلگه، یک رشته عملیات جنگی، لشکرکشی، مسافرت درداخل کشور، علوم مهندسی: سلسله ع ...
ابدیت، مکرر، بدون سرانجام و سراغاز، بی پایان، ازلیت، جاودانی، بی زمانی، قانون فقه: ابدیت، روانشناسی: جاودانگی
تسکین بخشیدن راحت کردن، تعویض نگهبانی، خلاص کردن ( از درد و رنج و عذاب ) ، کمک کردن، معاونت کردن، تخفیف دادن، تسلی دادن، فرو نشاندن، بر کنار کردن، تغ ...
مناجات ودعای دسته جمعی بطور سوال وجواب، مناجات وعبادت تهلیل دار
فاز، مرحله طبقه، وضعیت، وجه، منظر، وجهه، صورت، لحاظ، پایه، دوره تحول و تغییر، جنبه، وضع، مرحله ای کردن، علوم مهندسی: حالت، الکترونیک: فاز، معماری: فا ...
شرکتی ، مشارکتی
فرض کردن بخود گرفتن، بخود بستن، وانمود کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن، فرض کردن، پنداشتن، بعهده گرفتن، تقبل کردن، انگاشتن، التزام، در دست گرفتن، فرماند ...
نگه داشتن، در دست داشتن دریافت کردن، گرفتن، توقف، منعقد کردن، متصرف بودن، پناهگاه گرفتن، دژ، ایست، گیره، اتصالی نگهدارنده، پایه، مقر، نگهداشتن، جا گر ...
داد و ستد، کسب و کار، تجارت مبادله یا معاوضه کردن، صنعت، سوداگری، بازرگانی، کسب، پیشه وری، کاسبی، مسیر، شغل، پیشه، حرفه، مبادله کردن، آمد و رفت، سفر، ...
شاخص، برجسته حساس، والا، مهم، مشهور، غالب، قابل توجه، ممتاز، ویژه، اعلی،
discogenic Discogenic pain is a form of low back pain, caused by chemically or mechanically damaged intervertebral discs. This damage can find its or ...
قطعه قطعه، بندبند، جدا جدا، بخش بخش، حلقه حلقه، قسمت قسمت، مجزا از هم، جدا ازهم، مستقل
فورا، بی درنگ، بلافاصله، آنا،
پیچیده پیچیده، مرکب از چند جزء، بغرنج، هم تافت، مختلط، مجتمع، گروهه، مجموعه، عقده، عمران: پیچیده، معماری: مختلط، قانون فقه: عقده روانی، شیمی: کمپلکس، ...
استخراج؛ چکیده، گزیده بیرون کشیدن، استخراج کردن، عصاره گرفتن، اقتباس کردن، شیره، عصاره، زبده، خلاصه، جوهر، گلنگدن زدن، اخراج کردن پوکه، علوم مهندسی: ...
عابر پیاده وابسته به پیاده روی، مبتذل، بی روح، معماری: پیاده
تهیه کردن، فراهم کردن آماده کردن، تهیه دیدن، وسیله فراهم کردن، میسر ساختن، تامین کردن، توشه دادن، تهیه کردن، مقرر داشتن، تدارک دیدن، بازرگانی: عرضه ک ...
مواد؛ پارچه ماده، کالا، ماتریال، مصالح ساختمان، چیز، جنس، مصالح، مادی، جسمانی، مهم، عمده، کلی، جسمی، اساسی، اصولی، مناسب، مقتضی، مربوط، جسم، علوم مهن ...
کبوتر، محبوبه، دختر جوان، ترسو، ساده وگول خور، علوم نظامی: در رهگیری هوایی یعنی اینکه گرای مغناطیسی و مسافت پایگاه هوایی از هواپیما این قدر است
به خاطر آوردن، به یاد آوردن، به خاطر داشتن
جنبش، تحرک، به حرکت دراوردن، راه اندازی ، بسیج، نیروی مردمی
پول نقد نقد کردن، پول رایج، چک، حواله پستی، اسکناس، نقدی، وصول کردن، دریافت کردن، صندوق پول، پول خرد، قانون فقه: نقد بازرگانی: نقد کردن، پول نقد
هوا دم، هوای دم، فضا، هوایی، هر چیز شبیه هوا ( گاز، بخار ) ، نسیم، جریان هوا، نفس، استنشاق، سیما، آوازه، آواز، آهنگ، بادخور کردن، آشکار کردن، علوم مه ...
ارزش قیمت، بها، سزاوار، ثروت، با ارزش، بها، بازرگانی: ارزش
فراوانی، وفور، اسراف کردن، ولخرجی کردن، افراط کردن، بریز و بپاش راه انداختن، ریخت و پاش کردن، مثل ریگ بیابان پول خرج کردن
نابینا کور، تاریک، ناپیدا، غیر خوانایی، بی بصیرت کورکردن، خیره کردن، درز یا راه ( چیزی را ) گرفتن، اغفال کردن، چشم بند، پناه، سنگر، مخفی گاه، هرچیزی ...
مشاهده کردن معاینه کردن، اظهار عقیده کردن، نظر دادن، بجا آوردن، دیدبانی کردن، رعایت کردن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، دیدن، گفتن، برپاداشتن ( جشن و غیر ...
راهنمای انجام کار، حکم امریه، رهنمود ( دستورالعمل ) ، دستور دهنده، متضمن دستور، امریه، رهنمود، بازرگانی: رهنمود، علوم نظامی: بخشنامه directive ( jf ) ...
مداوم، سرسخت، بی امان، پیگیر، سنگدل، بیرحم، قصی القلب، وحشی، شدید، ظالم
بیمه مجدد، بیمه اتکایی
قطری، شدیدopposite, antipodal, ، مخالف، برعکس، antipodean, antithetical, contradictory, contrary, converse, counter, polar, reverse
Eye eye master cheif بله چشم فرمانده
اصل، معتبر، درست، موثق، قابل اعتماد، قانون فقه: معتبر، موثق
اذعان کردن، درمیان گذاشتن، موجب، باعث
مو، زلف، گیسو
خراب کردن، تباه کردن تضییع، کاهش، غنیمت، یغما، تاراج، سود باد آورده، فساد، تباهی، از بین بردن، غارت کردن، ضایع کردن، فاسد کردن، فاسد شدن، پوسیده شدن، ...
هم ارزی، چند حالتی، هم تراز، تباه، روبه انحطاط گذاردن، فاسد شدن، منحط، معماری: تبهگن، شیمی: منحط، روانشناسی: منحط، افول کردن، ناتوان شدن
کره ماه مهتاب، ماه زده شدن، سرگردان بودن، آواره بودن، دیوانه کردن، بیهوده وقت گذراندن، نجوم: قمر
نیاز داشتن ضرورت، احتیاج لازم داشتن، مستلزم بودن، لزوم، نیازمندی، در احتیاج داشتن، نیازمند بودن، قانون فقه: حاجت، لازم بودن، روانشناسی: نیاز
سلام و عرض ادب و احترام، استاد خانم سارا معصومی عزیز و بزرگوار، بیزحمت پیشنهادهای لغات را بیشتر کنید، و از حمایت شما کمال تشکر و قدردانی را دارم. با ...
خود را به کوچه علی چپ زدن ، به کتف چپ گرفتن،
وصول کردن، خالص، پاک ، تخلیه جمع کردن، خالی کردن آشکار، زلال، صریح، شفاف، زدودن، ترخیص کردن، روشن کردن، واضح کردن، توضیح دادن، صاف کردن، تبرئه کردن، ...
خروس پرنده نر ( از جنس ماکیان ) ، کج نهادگی کلاه، چخماق تفنگ، مثل خروس جنگیدن، گوش ها را تیز و راست کردن، کج نهادن، یه وری کردن، مسلح کردن، چخماق کشی ...
ناخوشایند، بسیار بد وحشتناک، وحشت آور، ترسناک، هولناک، بسیار بد، سهمناک
Contact lens لنز چشم ، لنز روی مردمک چشم برای زیبایی و یا بهتر دیدن استفاده میشود
بار رانده، مقدار بار رانده شده در فیزیک بر حسب N نیوتن
فروتن، متواضع زبون، محقر، بدون ارتفاع، پست کردن، فروتنی کردن، شکسته نفسی کردن
تکرار کردن برگرداندن، تازدن، جورساختن، کپی، تقلید کردن، ادا درآوردن، دوباره ساختن، تولید دوباره
تاریخ تاریخچه، سابقه، پیشینه، ( طب ) بیمار نامه
سرنخ، کلید، راهنما، اثر، نشان، مدرک، گلوله کردن، به شکل کلاف یا گلوله نخ درآمدن، گلوله نخ، گره، گوی،
خروجی، بیرون زدن، اخراج، بیرون اندازی، بیرون امدگی، انفصال، شیمی: روزن رانی، علوم هوایی: شکل دادن گرم یا سرد فلزات، علوم نظامی: بیرون امدن
دفع کردن، دفع، عدم پذیرش، عقب زنی، تنقر، دشمنی، علوم مهندسی: دفع، علوم نظامی: عقب راندن
سربلندی، زیبایی، جلال، افتخار، شکوه، نور، بالیدن، فخر کردن، شادمانی کردن، درخشیدن
ارشد، بزرگتر، مهتر، ارشد، بالاتر، بالا رتبه، قدیمی، ورزش: مسابقه دو برای بالاترین سطح بدون شرط سنی، تنیس باز سالمند، مسابقه گلف برای بازیگران بالاتر ...
وارد مسیر شدن، باند عوض کردن ترک کردن، عازم شدن، بیرون آمدن، ورزش: خارج شدن موج سوار از موج با کند کردن تخته
Beaucoup دیکته درستش اینه و" بوکو " تلفظ میشه تو فرانسوی مثلا Mersi beaucoup بسیار متشکرم
عصبی، دستپاچه، متشنج، دستپاچه، روانشناسی: نا آرام
سودمند، مفید، با فایده، کارا، موثر، کاربردی، عملی، دارای ارزش
صاف کردن راست کردن، درست کردن، مرتب کردن، علوم مهندسی: راست کردن یا شدن، معماری: تنظیم کردن
متهم و محکوم کردن، تعقیب قانونی کردن، اعلام جرم کردن
رهبر پارلمانی رئیس الوزرا، مقدم، برتر، والاتر، مهمتر، رییس، رهبر، نخست وزیر، نخستین نمایش یک نمایشنامه، هنرپیشه برجسته، قانون فقه: صدراعظم
مبلغ پرداختی؛ ممتاز اضافه ارزش، اجرت، عوض، جایزه، پاداش عمل، پاداش نیکو، صرف برات، حق صرافی، انعام، مزایا، وثیقه، حق بیمه، حق العمل، اعلاء، قانون فقه ...
خفه کننده
گلوله؛ آمپول ضربه، گلوله سربی، تیرانداز ماهر، تیر زدن، تیر پرتاب شده، تیراندازی شده، تیرخورده، تیر، ساچمه، رسایی، پرتابه، تزریق، جرعه، یک گیلاس مشروب ...
سلام و عرض ادب و احترام استاد سرکار خانم امینی بابت حمایت شما بسیار ممنونم ، بیزحمت پیشنهادهایتان برای لغات را بیشتر بفرمایید، thank you very much ...
دیدن؛ فهمیدن، متوجه شدن؛ کسی را ملاقات کردن؛ تماشا کردن؛ پی بردن، متوجه شدن
کراوات ، دستمال گردن، بستن، گره زدن، متصل کردن، مهار کردن، مهار، ملزم کردن، مساوی، کش، بند پارچه ای جلیقه نجات، اتحاد، بند، قید، الزام، علاقه، رابطه، ...
قالب بندی کردن، الگو و شابلون زدن
تکان دادن یا خوردن، تکان دادن، دست انداز داشتن، تکان خوردن، تکان، تلق تلق، ضربت، یکه، علوم مهندسی: ضربه
تخته سنگ، صخره تکان دادن، جنبیدن، تکان نوسانی دادن، جنباندن، نوسان کردن، تخته سنگ یا صخره، سنگ خاره، صخره، جنبش، تکان، علوم مهندسی: خاره، عمران: سنگ، ...
جهش کردن، کندن، برداشتن، پرواز کردن هواپیما، بردن، کم کردن، سرکشیدن، ادای کسی را درآوردن، بازرگانی: خیز، یکی از مراحل توسعه اقتصادی در نظریه روستو، و ...
دست ( از شانه تا نوک انگشت ) ، شاخه، قسمت، شعبه، شاخه های لنگر، قدرت پرتاب توپ، چاشنی کشیدن، آماده انفجار کردن، رسته ( رزمی و پشتیبانی رزمی ) ، جنگ ا ...
مزه؛ مزه کردن، مزه دادن چشیدن، لب زدن، طعم، چشاپی، ذوق، سلیقه، روانشناسی: سلیقه، بازرگانی: ذوق
شجاع دلاور، تهم، دلیر، عالی، با دلیری و رشادت با امری مواجه شدن، آراستن، بالیدن، علوم نظامی: به مبارزه طلبیدن
باد ورزیدن، دمیدن جوشیدن، دمیدن هوا، وزش، نواختن، وزیدن، در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن، ترکیدن، هدر دادن موقعیت، پرتاب محکم توپ، ناتوانی در انداختن تما ...
دلگرم کردن، تشویق کردن ترغیب کردن، دلگرم کردن، جرات دادن، تقویت کردن، پیش بردن، پروردن، قانون فقه: ترغیب کردن، علوم نظامی: به شجاعت واداشتن
اسیر کردن ربودن، ضبط کردن، کشتن، غنیمت گرفتن، گرفتار کردن، تصرف کردن، دستگیر کردن، دستگیری، تسخیر، گرفتن، علوم مهندسی: تصرف کردن، ربایش، ورزش: زدن، ع ...
سعی کردن کوشیدن، کوشش کردن، جهد کردن، نزاع کردن، تلاش کردن، تقلا کردن
نشان دادن نمودن، ابراز کردن، فهماندن، نشان، ارائه، نمایش، جلوه، اثبات
مذاکره کننده، چانه زن، معامله گر، طرف معامله، انتقال دهنده mediator, ambassador, delegate, diplomat, honest broker, intermediary, moderator
رها کردن ترک گفتن، واگذار کردن، تسلیم شدن، رهاکردن، تبعید کردن، واگذاری، رهاسازی، بی خیالی، ول کردن، بی خیال شدن، ترک کردن،
کلیپ، ویدیوی کوتاه گیره کاغذ، گیره یا پنس، بست، برش، موزنی، پشم چینی، کوتاه کردن، شانه فشنگ، چیدن، بغل گرفتن، محکم گرفتن، مفصل کابل، ترمینال باطری، س ...
فعال کرده، به فعالیت واداشته تحریک کرده، تهییج کرده، انگیخته، ترغیب کرده، واداشته،
حمله با سر دادن شمشیر روی شمشیر حریف ارام دویدن برای فشار نهایی، سر خوردن، خرامش، سریدن، اسان رفتن، نرم رفتن، سبک پریدن، پرواز کردن بدون نیروی موتور، ...
تهذیب اخلاق، تعلیم، تقدیس، درس عبرت،
مهرامیز، بامروت، رحیم، مهربان، باشفقت، تهذیبی، روانشناسی: انسانی
تلفظ کردن صادر کردن، حکم دادن، فتوی دادن، رسما بیان کردن، ادا کردن، اظهار عقیده کردن
چاپلوسانه فروتنی کردن، انقباض غیر ارادی ماهیچه، پاچه خواری، قوربون صدقه رفتن،
پیش فرض قضیه ثابت یا اثبات شده، بنیاد و اساس بحث، فرض قبلی، فرضیه مقدم، فرض منطقی کردن
حرکت کردن، انتقال دادن؛ کپی کردن اطلاعات به جای دیگر تغییر دادن، تکان خوردن، پیش رفتن، اسباب کشی کردن، تکان، حرکت فریبنده، جنبیدن، تکان دادن، حرکت دا ...
mumble, mutter, whisper - grumble, complain, moan سخن نرم، شکایت، زمزمه کردن، غرولند کردن، ور ور کردن، غر زدن، نق زدن، زر زدن
شهوت انگیز، عشقی، عاشقانه، عشق امیز، عشق انگیز erotic, amative, amorous, aphrodisiac
دوست داشتنی شایان ستایش، قابل پرستش، پرستیدنی، زیبا، دلربا، جذاب، گیرا، عزیز
غیرمنتظره، گستاخانه تند، پرتگاه دار، سراشیبی، ناگهان، ناگهانی، بی خبر، درشت، جداکردن
اموزش، معرفت، دانش، مجموعه معارف وفرهنگ یک قوم ونژاد، فرهنگ نژادی، افسانه هاوروایات قومی، فاصله بین چشم ومنقار ( یا دماغ ) حیوانات
اسب در شطرنج، قهرمان، شوالیه، نجیب زاده، بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن، علوم نظامی: سوارکار
بافتن، کشبافی کردن، بهم پیوستن، گره زدن، بستن
زانو زدن به نشانه احترام یا ضعف به حالت دستوری هم معنی میدهد: زانو بزن. . .
نات، گره دریایی ( برابر با 0 183متر ) ، برکمدگی، دژپیه، غده، چیز سفت یا غلنبه، مشکل، عقده، واحد سرعت دریایی معادل 076 /10 6فوت در ساعت، گره زدن، بهم ...
کراوات دستمال گردن، بستن، گره زدن، متصل کردن، مهار کردن، مهار، ملزم کردن، مساوی، کش، بند پارچه ای جلیقه نجات، اتحاد، بند، قید، الزام، علاقه، رابطه، ب ...
سینه صندوق، یخدان، جعبه، تابوت، خزانه داری، قفسه سینه، علوم نظامی: صندوق
انگشت پا انگشت پای مهره داران، جای پا، با انگشت پا زدن یا راه رفتن، عمران: قسمتی از پی دیواره حائل که روی آن خاک ریزی میشود، ورزش: گوشه انتهایی قنداق ...
دست دسته، عقربه، دستخط، خط، شرکت، دخالت، طرف، پهلو، پیمان، امضا، کمک کردن، با دست کاری را انجام دادن، یک وجب، نفر، یاری دادن، قانون فقه: دستخط، ورزش: ...
بریدن بریدن، گسیختن، گسستن، چیدن، زدن، پاره کردن، قطع کردن، کم کردن، تراش دادن ( الماس وغیره ) ، کات، خاکبرداری، عبور کردن، گذاشتن، برش، چاک، شکاف، م ...
بازو دست ( از شانه تا نوک انگشت ) ، شاخه، قسمت، شعبه، شاخه های لنگر، قدرت پرتاب توپ، چاشنی کشیدن، آماده انفجار کردن، رسته ( رزمی و پشتیبانی رزمی ) ، ...
مهم بودن، اهمیت داشتن قالب، کالا، ماده، جسم، ذات، ماهیت، جوهر، موضوع، امر، مطلب، مهم، با اهمیت، علوم مهندسی: کالا، قانون فقه: قضیه، شیمی: ماده، علوم ...
پر با پر پوشاندن، با پر آراستن، بال دادن، ورزش: آهسته زدن گوی، علوم دریایی: نیم چرخ دادن ( پارو ) ، زبانه
چطور، چرا، دلیلش چیه، چطورشده used to ask someone why or how something happened
نوبت دور زدن، پیچ مسیر، تاباندن، پیچ، چرخش، گردش ( بدور محور یا مرکز ) ، ماشین تراش، پیچ خوردگی، قرقره، استعداد، میل، تمایل، تغییر جهت، تا زدن، برگرد ...
چلاق، شل، افلیج، لنگ شدن، عاجز شدن
درود و هزاران درود به هزار رود یک قسمت از طارم زیبا، هندوستان ایران، ♥️🌹من هم با افتخار بنارودی هستم
I am fed up from him من از دستش ذله شدم، از دست اون جون به لب شدم از دست اون کلافه ام
آرام و ریلکس قدم زدن قدم زنی، گردش، پرسه زنی، قدم زدن
رسیدن به جایی؛ گرفتن، دریافت کردن؛ شدن؛ خریدن؛ گرفتن، به دست آوردن؛ سوار وسیله نقلیه شدن کسب کرده، به دست آمده، فراهم کردن، حاصل کردن، تحصیل کردن، ته ...
A natural amine, C5H15NO2, often classed in the vitamin B complex and a constituent of many other biologically important molecules, such as acetylch ...
واقع گرا واقع بین، تحقق گرا، راستین گرا، بازرگانی: واقع بین
شرح داده شده، توصیف شده، رسم شده، نمایش داده شده،
نیم نگاهی انداختن برانداز کردن، نظر اجمالی، مرور، نگاه مختصرکردن، نظر اجمالی کردن، اشاره کردن و رد شدن برق زدن، خراشیدن، به یک نظر دیدن، علوم مهندسی: ...
مامور بررسی و تحقیق در مورد علت مرگهای ناگهانی، ماموری که وظیفه اش جنبه قضایی و اجرایی دارد ، طبیب قانونی، قانون فقه: هر دو را داراست ولیکن جنبه قضای ...
خوش و بش، گپ و گفت خودمانی، گفتگوی خودمانی bavardage, by - talk, chitchat, chitter - chatter, trifling
ارتباط دادن متحد، شریک شدن، هم پیوند، همبسته، وابسته کردن، آمیزش کردن، معاشرت کردن، همدم شدن، پیوستن، مربوط ساختن، شریک کردن، همدست، همقطار، عضو پیوس ...
از وسط چیزی گذشتن، از جایی رد شدن متقاطع، عرضی، عبور کردن، تقاطع کردن، برخورد کردن، قطع کردن یک مسیر، صلیب، خاج، چلیپا، علامت ضربدر یا به اضافه، حد و ...
ذهن؛ مواظبت کردن، ملتفت بودن، اعتنا کردن، حذر کردن در نظر داشتن، نگهداری کردن، رسیدگی کردن، نظر، نیت، خاطر، ذهن، خیال، مغز، فهم، فکر چیزی را کردن، یا ...
مشکل، آزار دادن، رنجه کردن، زحمت دادن، دچار کردن، آشفتن، مصدع شدن، مزاحمت، زحمت، رنجه
احمقانه پوچ، ناپسند، یاوه، مزخرف، بی معنی، نامعقول، عبث، مضحک، بیهوده، بیخود، چرت و پرت، مسخره
انتزاعی ( یک نوع سبک هنری ) ، تجریدی، مطلق ( عدد ) ربودن، بردن، کش رفتن، خلاصه کردن، چکیده کردن، جداکردن، تجزیه کردن، جوهرگرفتن از، عاری ازکیفیات وا ...
شتاب گرفتن، شتاباندن، تسریع کردن، تند کردن، شتاب دادن، بر سرعت ( چیزی ) افزودن، سرعت دادن، سرعت گرفتن، تندتر شدن
دسر، پس غذا، میوه ژله بستنی یا شیرینی پس از غذای اصلی
مسیر تراشنده، نزدیک به زمین، تیر تراش، تغذیه کردن از، چریدن، خراش، خراشیدن، گله چراندن، علوم نظامی: زمین، اتش تراش
ناجنبی، غیر جنبی، فلج موقت اعضا بدن
مرض همه گیر دامها، امراض فصلی و ناحیه ای دامها
بی احتیاط بی پروا، بی بیاک، بی ملاحظه، بی اعتنا
پرهیزکار مقدس، منزه و پاکدامن، وقف شده، قانون فقه: قدوس
ابزار قلم تراش، افزار، اسباب، آلت دست، دارای ابزار کردن، به صورت ابزار درآوردن، شکل دادن، مجهز کردن، علوم مهندسی: ابزار کار، کامپیوتر: وسیله، عمران: ...
سازدهنی، الت موسیقی شبیه سنتور
I am carrying you in my heart تو در قلب من هستی، تو را در دل دارم
رویان، جنین
موی دماغ، آدم آویزون، کنه
تراکم معدنی استخوان
با سلام عرض ادب و احترام خدمت اساتید و بزرگواران پارسی دوست خانم نازیلا و کوه پیمان و بقیه عزیزان اینکه من جنگ ندارم ، واژگان شما بسیار غنی و قشنگ و ...
ریختن، سرازیر کردن جاری شدن یا ساختن، تراوش بوسیله ریزش، مقدار ریزش چیزی، ریزش بلا انقطاع و مسلسل، روان ساختن، پاشیدن، افشاندن، جاری شدن، باریدن، علو ...
مفهوم تصور کلی، راه کار، تدبیر، روش اجرای یک چیز، چکیده، فکر، عقیده، روانشناسی: مفهوم، علوم نظامی: خلاصه خط مشی
خراب، از کار افتاده، بدرد نخور، زوار در رفته، خارج از سرویس،
بلندی ( از سطح دریا ) ، ارتفاع از سطح دریا، فرازا، بلندی، ارتفاع، فراز، منتها درجه، مقام رفیع، منزلت، علوم مهندسی: بلندی، عمران: بلندی از سطح دریا، م ...
وصول کردن، خالص، پاک ، تخلیه جمع کردن، خالی کردن آشکار، زلال، صریح، شفاف، زدودن، ترخیص کردن، روشن کردن، واضح کردن، توضیح دادن، صاف کردن، تبرئه کردن، ...
تشک ، رختخواب یا زیرانداز خواب که خصوصا در کشور ژاپن استفاده میشود
تنگ ، سفت، محکم، کیپ، مانع دخول هوا یا آب یا چیز دیگر، خسیس، کساد، علوم مهندسی: مانع دخول هوا یا آب، بازرگانی: محکم، ورزش: تنگنا
profanation, blasphemy, sacrilege, violation بی حرمتی، هتک حرمت، بی حیثیت کردن، بی احترامی، تجاوز کردن
معذب ، خامکار، زشت، بی لطافت، ناشی، سرهم بند، غیر استادانه
مربوط به والدین، خانوادگی، والدینی، مربوط به پدر و مادر یا به قول دوستان اساتید پاسدار پارسی: پرمارال
موش؛ خبرچین موش صحرایی، آدم موش صفت، موش گرفتن، کشتن، دسته خود را ترک کردن
موش؛ خبرچین موش صحرایی، آدم موش صفت، موش گرفتن، کشتن، دسته خود را ترک کردن، خیانت، renegade, apostate, defector, recreant, runagate, tergiversator, t ...
موش؛ خبرچین موش صحرایی، آدم موش صفت، موش گرفتن، کشتن، دسته خود را ترک کردن، خیانت
رد کردن، نپذیرفتن پس زدن، عقب زدن دشمن، بازرگانی: نپذیرفتن، علوم نظامی: دور کردن دشمن
سن؛ پیر شدن خستگی، کهنه کردن، سرد و سخت کردن فولاد، عمر، پیری، سن بلوغ، دوره، عصر، پیرنما کردن، کهنه شدن، علوم مهندسی: شکستن جسم با فشارهای مکرر، قان ...
به معنای کلیتوریس یا زبانک روی نقطه فوقانی آلت تناسلی زنان
خطاب به خانم بزرگسال مثلا سرکار عالی، سرکار علیه، سرکار خانم
اصطلاحی در علم ارتوپدی به معنای برش و برداشتن منیسک های زانو که بین استخوان فمور و تیبیا وجود دارد و جنسی مانند لاستیک دارد
اسم، نام بردن، به نام صداکردن نام و شهرت، نامیدن، نام دادن، مشهور، نامدار، کامپیوتر: نام، قانون فقه: نام، ذکر کردن، بازرگانی: نام
احساس درد و ناراحتی کردن، از چیزی رنج بردن زحمت، زیان دیدن، تحمل کردن، کشیدن، تن در دادن، رنج بردن، قانون فقه: تحمل کردن، علوم نظامی: تلفات دیدن
کاغذ در کاغذ پیچیدن، روی کاغذ آوردن، اوراق بهادار، سفته، برات، ورقه مشخصات کشتی، روزنامه، مقاله، جواز، پروانه، ورقه، ورق کاغذ، ( بصورت جمع ) اوراق، ر ...
فراوانی، وفور، اسراف کردن، ولخرجی کردن، افراط کردن، بریز و بپاش راه انداختن، ریخت و پاش کردن، مثل ریگ بیابان پول خرج کردن،
دارای ذرات وترکیبات متعدد ومشابه چند نژادی، چند رگه، پولیمری، بسپاری، چند قسمی
دوم تالی، نفر بعد از سر گروه، دومی، ثانی، دومین بار، ثانوی، مجدد، ثانیه، پشتیبان، کمک، لحظه، درجه دوم بودن، دوم شدن، پشتیبانی کردن، تایید کردن، کامپی ...
شبکه اینترانت و محلی
درون ایالتی، داخل کشوری ، درون کشوری
تعجب کردن؛ شگفتی غافلگیری، غافلگیر شدن، تعجب، شگفت، حیرت، متعجب ساختن، غافلگیر کردن، روانشناسی: شگفتی، علوم نظامی: متعجب کردن
قرار دادن یک بازیگر یا بیشتر پشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف ( فوتبال امریکایی ) ، توده اجر، دودکش ناو، چاتمه کردن تفنگ، جمع اوری و ...
نقطه دوران، نقطه اتکاء، شاهین ترازو، اهرم، دارای نقطه اتکاء کردن، تکیه گاه ساختن پایه دار کردن، علوم مهندسی: نقطه اتکاء، روانشناسی: تکیه گاه
رد کردن، نپذیرفتن پس زدن، عقب زدن دشمن، بازرگانی: نپذیرفتن، علوم نظامی: دور کردن دشمن deny, decline, disallow, exclude, renounce, repudiate, veto - ...
وازدنی، رد کردنی، سزاوار رد کردن
شاه تخته، زورق، کشتی حمال، ناو، نجوم: جوء جوء carina ( car ) : حمال، علوم دریایی: حمال کشتی
نظر، عقیده نظریه، رای، اندیشه، فکر، گمان، قانون فقه: نظر، فکر، روانشناسی: نظر belief, assessment, feeling, idea, impression, judgment, point of view, ...
مربوط به والدین، خانوادگی، والدینی، مربوط به پدر و مادر
رسمی قانونی، صوری، دارای فکر، مقید به آداب و رسوم اداری، تفصیلی، عارضی، لباس رسمی شب، قرار دادی، قانون فقه: صوری، روانشناسی: رسمی، بازرگانی: صوری، عل ...
قطار؛ آموزش دادن، آموزش دیدن ترن، دنباله، رشته، نظم، ترتیب، سلسله وقایع توالی، مسیر جریان کار، کاروان، تربیت کردن، پروردن، ورزیدن، فرهیختن، ورزش کردن ...
اطلاعی، متضمن، اگاهی informative, educational, educative, informatory, instructional, instructive
گرفتگی عضله، چنگه، چنگوک، گرفتگی عضلات، انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد، دردشکم، محدودکننده، حصار، سیخدار کردن، محدود کردن، درقید گذاشتن، جاتنگ کردن، م ...
دقیقه ، لحظه، دم، آن، بسیار خرد، ریز، جزئی، کوچک، یادداشت، ( بصورت جمع ) گزارش وقایع، خلاصه مذاکرات، خلاصه ساختن، صورت جلسه نوشتن، پیش نویس، نجوم: دق ...
مسیر، دویدن، مسابقه دادن، به سرعت رفتن، نژاد، نسل، تبار، طایفه، قوم، طبقه، جدار، گردش، دوران، قاب ( یاتاقان ) ، آبراهه، جوی، ریل لغزنده، اسب دوانی، س ...
پیشگویی کردن، ازپیش اگاهی دادن، از پیش خبر دادن، نبوت کردن predict, forecast, forewarn, presage, prognosticate, prophesy
پیش نویس کردن، طرح اولیه را نوشتن؛ پیش نویس، طرح اولیه حواله، برات کشی، پیش نویس، برگزینی، انتخاب، چرک نویس، طرح کردن، آماده کردن، از بشکه ریختن، سفت ...
رابطه ( جدی ) با کسی خویشاوندی، نسب، رابطه، ارتباط، خویشی، وابستگی، نسبت، قانون فقه: قرابت، روانشناسی: رابطه، بازرگانی: بستگی
قضاوت، داوری، احقاق حق، حکم ورشکستگی
استقرار یکانها و اماد در منطقه، تنظیم محل ناوها، ارایش گرفتن، ارایشات گسترش، صورت بندی، وضع گسترش موضع گرفتن، تغییر مکان، امادگی، خلق، وضع، خواست، حا ...
مبحث اصلاح دندانهای کج و معوج در دندانپزشکی و املای این لغت Orthodontics میباشد
رشد انفجاری، شکوفه کردن، گل دادنی، بکمال وزیبایی رسیدن، معماری: شمشه، زیست شناسی: شکوفندگی
آدم سیار، ساکن موقتی
مهاجر ( معنی عام: انسان، حیوانات و . . . ) کوچنده، کوچ کننده، سیار، جانور مهاجر، کوچگر، روانشناسی: مهاجر
Comprehend دریافتن، درک کردن، فهمیدن، فرا گرفتن، روانشناسی: فهمیدن
خون آلود به رنگ خون، خونی، قرمز، خونخوار، حسابی، خیلی زیاد، بسیار زیاد Bloody rich خرپول
هر نوع لاک پشت ابی، کبوتر قمری، لاک پشت شکار کردن
error, blooper, blunder, bull, bungle, fluff, lapse, mistake, slip, trip, faux pas, boo - boo, break, gaffe, impropriety, indecorum, solecism اشتباه ...
مدیر مدرسه رییس دانشکده یا دبیرستان، رییس موسسه، دستور دهنده، مضمون عنه، کارفرما، موکل، ارباب، عمده، رئیس، مدیر، مطلب مهم، سرمایه اصلی، مجرم اصلی، مر ...
واحد قسمت، قسمتی از یک دستگاه، واحد، یکه، میزان، یگان، شمار، یک دستگاه، نفر، عدد فردی، علوم مهندسی: دستگاه، کامپیوتر: دستگاه، عمران: واحد، معماری: یک ...
مدول، پیمون، مدل موشکی، اطاقک نمونه پیش ساخته واحد نمونه برای اندازه گیری، بخش ( در برنامه ها ) ، حدود، حوزه، گنجایش، طرح، نقشه کوچک، واحد اندازه گیر ...
دورتر، عقب تر، آن، آنها
سروش، الهام الهی، وحی، پیشگویی، دانشمند، کامپیوتر: برنامهORACLE، قانون فقه: پاسخ مبهم، روانشناسی: غیب گو مهندسی صنایع: تولید: شرکت پایه گذار پایگاه د ...
archaeologist دیکته درستش این هست باستان شناس
دختر جسور، دختر گستاخ
علم فرایندای زیستی، کامپیوتر: مطالعه سیستمهای زنده به منظور ارتباط دادن ویژگی ها و اعمال انها به توسعه سخت افزار مکانیکی و الکترونیکی کاربرد علم بیول ...
واضح، بدیهی، مشهود ظاهری، پیدا، آشکار، ظاهر، معلوم، وارث مسلم، روانشناسی: ظاهری، علوم هوایی: ظاهری، علوم نظامی: قابل رویت
بستن مسدود کردن، محصور کردن، نزدیک بهم، نزدیک شدن به فورواردها، نزدیک به ناو، نزدیک شدن، احاطه کردن نزدیک، جای محصور، چهاردیواری، محوطه، انتها، پایان ...
Acquire درستش این کلمه است بدست آوردن، گرفتن تعیین، حاصل کردن، اندوختن، پیداکردن، علوم نظامی: دریافت کردن، کشف و تعیین محل هدف با رادار
و غیره، و مانند ان، تا اخر، الی اخر
پارتیزان، جنگجوی غیر نظامی
جیره غذایی، ( نظ ) . جیره، مقدار جیره روزانه، خارج قسمت، سهمیه، سهم دادن، جیره بندی کردن، بازرگانی: سهمیه، علوم نظامی: جیره سربازی ration ( dense ) : ...
اختلاف، تفاوت رنگ زمینه، هم سنجی، مغایرت، برابر کردن، تباین، مقابله، تقابل، کنتراست، مقایسه کردن، کامپیوتر: تباین، روانشناسی: تقابل، علوم هوایی: اختل ...
مخابره کردن، مخابره داخلی، ارتباط داخلی، جیغ ناگهانی زدن، اعتراض کردن، غرولند کردن، صدای اردک دراوردن، قدقدکردن، جیغ، فریاد، علوم نظامی: در رهگیری هو ...
زنبیل کوچک، سبد
جمع آوری کردن همگردانی کردن، توده کردن، گردآوردن، تالیف کردن، کامپیوتر: کامپایل، قانون فقه: تالیف کردن، علوم نظامی: جمع کردن زباله
نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا، گرمسیری، مدارراس السرطان، مدارراس الجدی حاره، گرمسیر
استخدام کردن به کار بردن، استعمال کردن، به کار گماشتن، مشغول کردن، به کار گرفتن، شغل، قانون فقه: استخدام کردن، علوم نظامی: استفاده کردن، بازرگانی: مو ...
فونجی، ( گ. ش ) . گیاه قارچی، قارچ، سماروغ، زیست شناسی: قارچ، علوم نظامی: بیماری قارچی
گمراه کننده، بدخواه، کج، نادرست، خطا، فاسد، بدیمن، بدشگون، نامیمون، شیطانی
قهقرایی، به عقب، غافلگیر، ناگهان، ( اسکاتلند ) منزوی، پرت
درخواست کردن، نیاز، احتیاج، خواستارشدن، درخواست، طلب، تقاضا کردن، نیاز، مطالبه کردن، تقاضای خرید کالا، خواست
شکست دادن غالب شدن، تپیدن، کتک زدن، چوب زدن، شلاق زدن، کوبیدن، ضرب، ضربان، نبض، قلب، تپش، ضربت موسیقی، غلبه، پیشرفت، زنش، تغییرات شدت صوت در اثر تداخ ...
جرات بنیه، نیرو، شکنبه، ( در جمع ) دل و روده، احشاء، پر خوری، شکم گندگی، طاقت، روده در آوردن از، غارت کردن، حریصانه خوردن، زه راکت، زه، تنگه، ورزش: و ...
تماما در ارتباط با. . . ، کلا مرتبط با. . . . ، کلا درباره ۰۹۳۹۹۰۱۶۸۲۰ ۰۹۱۴۵۳۱۱۳۵۸ WhatsApp ، Telegram ترجمه تمام متون علمی، تخصصی، پزشکی و غیر پزش ...
طرفدار جناح چپ، چپی، چپ دست ، چپ گرا
chunter, fumble, muddle, mump, murmur, mutter, swallow من من کردن، زیر لب سخن گفتن، لکنت زبان پیدا کردن
تاس کباب؛ پختن آرام در ظرف در بسته آهسته جوشانیدن، آهسته پختن، دم کردن، گرمی، داغی خورشت، خورش
عادت دادن، آشنا کردن، آشنا شدن، معتاد ساختن، معتاد شدن، خو گرفتن، انس گرفتن adapt, acclimatize, acquaint, discipline, exercise, familiarize, train
خندق بلا را پر کردن، دلی از عزا درآوردن، از پر خوری ترکیدن، دره کوچک، حلق، دره تنگ، گلوگاه، ابکند، شکم، گدار، پر خوردن، زیاد تپاندن، با حرص و ولع خور ...
لاطی، ادم پست، کثیف وفاسد، لواط کننده، بچه باز،
کوپه یا اطاق داخل ترن و دلیجان و غیره، دلیجان کالسکه، خودروهای دو درب سدان
اقامه، برقراری، القا کردن، کسب کردن، قیاس کل از جزء، استنتاج، القاء، ایراد، ذکر، پیش سخن، مقدمه، استقراء، علوم مهندسی: اندوکسیون، کامپیوتر: القاء، ال ...
زیست شناسی: ترانس ژنیک، حیوانی که با تکنولوژی مهندسی ژنتیک، ژنهای حیوانات دیگر را در ساختار ژنتیکی خود دارد، تراریخته، ترازادگانی
Corpus سرمایه اولیه و اصلی، بدن، کالبد، نعش، مجموعه ای از نوشتجات، ( م. ل ) . تن، جسم، تنه، قانون فقه: عین، جسد Corpse نعش، لاشه، جسد،
دایه، مادر رضاعی، پرستار، شیرده، مادر خوانده،
Enable قادر ساختن توانا ساختن، وسیله فراهم کردن، تهیه کردن، اختیار دادن، کامپیوتر: توانا
زمان صحیح، زمان درست، زمان واقعی، وقت مناسب، زمان مناسب
پیشخوان؛ شمارشگر گیشه، دستگاه شمارنده، باجه، بساط، شمارنده، ضربت متقابل، درجهت مخالف، در روبرو، معکوس، بالعکس، مقابله کردن، تلافی کردن، جواب دادن، مع ...
قوزک اول ماشه، توقف در حرکت، گیر در حرکت، لقی، قطع، انقطاع، دامن اویخته وشل لباس یا هر چیز اویخته وشل، ( درجمع ) شلوار کار کرباسی، سکون، کسادی، شلی، ...
فضای اشغال شده بوسیله ماده، پری، همگانی
جذاب، شیک تملق آمیز، متملق، چاپلوس، پاچه خواری becoming, effective, enhancing, kind, well - chosen - ingratiating, adulatory, complimentary, fawning ...
شاخص اندکس، نما ( در ریاضی ) ، خط شاخص، شاخص ( در آمار ) ، راهنما ( مثلا در جدول و پرونده ) ، ( درکتاب ) جا انگشتی، نمایه، راهنمای موضوعات، فهرست راه ...
سقوط، ریزش، زوال، آروم باش، جدی نگیر، بی خیال بابا. . . .
تجربه امتحان سخت برای اثبات بیگناه، کار شاق، داوری ایزدی، قانون فقه: قضاوت الهی
کرم خزنده، خزیدن، لولیدن، مارپیچ کردن، علوم مهندسی: حلزونی، کامپیوتر: چند بار بازیاب، آدم پست و فرومایه
گذاشتن قرار دادن، مطرح کردن، ارایه یا توضیح دادن، تحمیل کردن، عذاب دادن، تقدیم داشتن، ارایه دادن، در اصطلاح یا عبارت خاصی قراردادن، ترجمه کردن، تعبیر ...
Ye بله، بلی، Yo سلام غیر رسمی یا دوستانه، هی تو ، آهای، هوی Ya تو ، شما Yeah بله، آره Yesبله
کتاب؛ رزرو کردن فصل یاقسمتی از کتاب، مجلد، درکتاب یادفتر ثبت کردن، رزرو کردن، اصول متداول یک ورزش، آگاهی در مورد نقاط قوت و ضعف حریف، توقیف کردن، قان ...
چیز ماده، کالا، جنس، مصالح، پارچه، پر کردن، تپاندن، چپاندن، انباشتن، چرخش توپ، علوم مهندسی: ماده اولیه، معماری: کالا، قانون فقه: متاع، بازرگانی: انبا ...
کسب و کار موسسه بازرگانی، داد و ستد، سوداگری، حرفه، کاسبی، بنگاه، تجارت، قانون فقه: کسب، تجارت، بازرگانی: شرکت، تجارتخانه
کنار، جنب جهت، پهلو کناره، طرف، سمت، پهلو، جنب، جانب، ضلع، کناره، طرفداری کردن، در یکسو قرار دادن، علوم مهندسی: ضلع، معماری: بر، ورزش: تیم، علوم دریا ...
money, bread, cash, chips, coin, currency, greenbacks, jack, legal tender, scratch خمیر، پول نقد، سکه، ارز، نان، قانونی،
column, belfry, obelisk, pillar, skyscraper, steeple, turret برج ( مثل برج ) بلند بودن، معماری: برج، ورزش: برج شیرجه، ستون، آسمان خراش،
gloomy, bleak, cheerless, dark, depressing, discouraging, dreary, forlorn, sombre, wretched دلتنگ کننده، پریشان کننده، ملالت انگیز، تار، تاریک، مایو ...
آتش زدن، افروختن، شلیک کردن، شلیک، تیراندازی، حریق، تندی، حرارت، تفنگ یا توپ را آتش کردن، بیرون کردن، انگیختن، ورزش: شوت محکم و مستقیم، علوم هوایی: پ ...
اعتماد داشتن ایمان، توکل، اطمینان، امید، اعتقاد، اعتبار، مسئولیت، امانت، ودیعه، اتحادیه شرکتها، ائتلاف، اعتماد داشتن، مطمئن بودن، پشت گرمی داشتن، اما ...
بدهی بدهی داشتن، وام، قرض، دین، قصور، غین، بدهی، بازرگانی: بدهی، بدهکار بودن، وام
تلاش کردن، تقلا کردن؛ کشمکش نبرد، تلاش کردن، مبارزه کردن، ستیز، کشاکش، تقلا کردن، کوشش کردن، دست و پا کردن، منازعه، کشمکش، تنازع، مجاهدت، مبارزه، با ...
دادرس، قاضی بخش رئیس دادگاه بخش، رئیس کلانتری، رئیس بخش دادگاه، دادرس، قانون فقه: قاضی دادگاه، حاکم صلحیه
تلافی کردن تاوان دادن، عین چیزی را به کسی برگرداندن
برگشت ناپذیر واگشت ناپذیر، تغییر ناپذیر، دگرگون نشدنی، بر نگشتنی، بر نگرداندنی، لغو نشدنی، علوم مهندسی: یکطرفه، معماری: برگشت ناپذیر، شیمی: برگشت ناپ ...
چه شروع خوبی، آفرین پسر، بابا ایول ، ایوالله. . . . ، ماشالله. . . . ، آفرین به تو مرد. . . . ، ترکوندی
خودخوری کردن، غصه خوردن افسرده بودن، افسرده کردن، دلتنگ کردن
ترک کردن، ول کردن، دست کشیدن ترک کردن کار، ترک، متارکه، رها سازی، خلاصی، ول کردن، تسلیم شدن، قانون فقه: تخلیه خانه، بازرگانی: از دست دادن کار
گوژ، کوهان، برامدگی گرد، پیاده روی، قوز کردن، تروشرویی کردن، روی کول انداختن
مدتی است. . . . ، زمان طولانی است. . . . ، یه مدته مدیدی. . . .
اعتبار قابل اعتماد، قابلیت اعتماد، قابلیت اطمینان، کامپیوتر: قابلیت اطمینان، روانشناسی: پایایی، بازرگانی: قابلیت اطمینان، قابل اطمینان، علوم هوایی: ق ...
ثابت، توپر، سخت پا، یکپارچه، یکسان، ماده جامد، سفت، محکم، استوار، قوی، خالص، ناب، بسته، منجمد، سخت، حجمی، سه بعدی، نیرومند، قابل اطمینان، علوم مهندسی ...
مابین ، درمیان، دربین، درمقام مقایسه amidst, among, betwixt, in the middle of, mid
بینابین، متناوب، نوبت دار، نوبه ای، نوبتی، علوم نظامی: اجرای تیراندازی بینابین حملات دیگر، پراکنده، جسته گریخته، تیکه پاره، شکسته، دوره ای، ، هر از گ ...
تقسیم کردن دو نیم کردن، میله های باقیمانده، یک پا جلو و یک پا به عقب، از جبهه دورافتادن، ترک، انشعاب، دو بخشی، شکافتن، دو نیم کردن، از هم جدا کردن، ش ...
flames, blaze, combustion, conflagration, inferno - bombardment, barrage, cannonade, flak, fusillade, hail, salvo, shelling, sniping, volley - pass ...
آتش آتش زدن، افروختن، شلیک کردن، شلیک، تیراندازی، حریق، تندی، حرارت، تفنگ یا توپ را آتش کردن، بیرون کردن، انگیختن، ورزش: شوت محکم و مستقیم، علوم هوای ...
رانندگی با ماشینی که قصد خرید آنرا دارید ببینید آنرا دوست دارید یا خیر
بانک، بانکداری کردن، در بانک گذاشتن کرانه رود، سکو، صخره زیرآبی کم ارتفاع، کنار، لب ساحل، ضرابخانه، رویهم انباشتن، کپه کردن، بلند شدن ( ابر یا دود ) ...
to look or behave like an older relative به کسی رفتن، شبیه کسی بودن She takes after her mom به مامانش رفته، شبیه مامانشه، عین مامانش هستش
بنارود، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان طارم در استان زنجان ایران، جمعیت این روستا در دهستان درام قرار داشته و براساس سرشماری سال ۱۳۸۵جمعیت آن ...
زدن، خوردن، اصابت، موفقیت، ضربه به توپ یا حریف، ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه، بوکس :، به هدف زدن، ضربه شمشیرباز به بدن حریف، طعمه دزدی ...
strike, bang, beat, clout ( informal ) , knock, slap, smack, thump, wallop ( informal ) , whack - collide with, bang into, bump, clash with, crash a ...
سر کیف، خوشحال، بذله گو، خیلی شاد و بشاش، کوک، مفرح، شوخ
جمع کردن، خالی کردن آشکار، زلال، صریح، شفاف، زدودن، ترخیص کردن، روشن کردن، واضح کردن، توضیح دادن، صاف کردن، تبرئه کردن، فهماندن، کلید پاک کردن صفحه ن ...
request, ask, challenge, inquire, interrogate, question - require, call for, cry out for, entail, involve, necessitate, need, want - claim, exact, ...
در جواب how are you داده میشه یا میتونیم بگیم can't complain
Ini mini, maini , mow Catch a tiger by a toe معادل اتل متل توتوله
periodic, broken, fitful, irregular, occasional, spasmodic, sporadic بینابین، متناوب، نوبت دار، نوبه ای، نوبتی، علوم نظامی: اجرای تیراندازی بینابین ح ...
delight, amuse, entertain, gladden, gratify, humour, indulge, satisfy, suit لطفا دلپذیرکردن، خشنود ساختن، کیف کردن، سرگرم کردن، خواهشمند است
swindle, deception, fraud, scam ( slang ) , sting ( informal ) , trick عیب بر علیه، از بر کردن، دانستن، اعتماد، گول زدن، مخالف، پیشوند به معنی ( با، ...
Time is finished Time is over Time is up
Time is up
همیشگی، پایا مداوم، پایدار، ثابت قدم، باثبات، استوار، وفادار، دائمی، عدد ثابت، کامپیوتر: ثابت، معماری: ثابت، قانون فقه: دائمی، شیمی: ثابت، روانشناسی: ...
continuous, ceaseless, incessant, interminable, nonstop, perpetual, sustained, unrelenting - unchanging, even, fixed, invariable, permanent, stable, ...
contest, chase, competition, dash, pursuit, rivalryمسابقه مسیر، دویدن، مسابقه دادن، به سرعت رفتن، نژاد، نسل، تبار، طایفه، قوم، طبقه، جدار، گردش، دورا ...
ندونی بهتره، به صلاحته ندونی، بهتره مطلع نشی
refuge, den, haunt, hideaway, retreat آشیانه ساختن، لانه ساختن؛ لانه، آشیانه آشیانه تیربار، آسایشگاه، پاتوق، آشیان کردن، آشیان گرفتن، درمحل محفوظی جا ...
صدای کبوتر وقمری، بغبغو کردن، با صدای نرم وعاشقانه سخن گفتن، اهسته بازمزمه ادا کردن، نرم نرمک حرف زدن، با نازه و عشوه و غمزه حرف زدن
agreement, arrangement, conclusion, confirmation, establishment, working out - payment, clearing, discharge - colony, community, encampment, outpos ...
He has born with a silver spoon in his mouth او ثروتمند به دنیا اومده و لای پر قو بزرگ شده به اصطلاح
امتیاز نقطه گذاری کردن، دماغه، دلالت کردن، متوجه کردن، مقصود، محل، مرکز، جهت، مرحله، باریک کردن ( انتهای طناب ) ، راس، نوک، هدف گیری کردن، نشانه روی ...
intelligence, brain ( s ) ( informal ) , grey matter ( informal ) , intellect, reason, sense, understanding, wits - memory, recollection, remembranc ...
uneven, broken, bumpy, craggy, irregular, jagged, rocky, stony - ungracious, blunt, brusque, coarse, impolite, rude, unceremonious, uncivil, uncouth ...
fashion, craze, custom, mode, style, trend, way - in vogue: popularity, acceptance, currency, favour, prevalence, usage, use رسم معمول، رواج، عادت، ...
importance, consequence, greatness, moment, note, significance, weight - size, amount, amplitude, extent, mass, quantity, volume بزرگی دامنه، حیطه ع ...
interrupt, bother, butt in on, disrupt, interfere with, intrude on, pester - upset, alarm, distress, fluster, harass, perturb, trouble, unnerve, uns ...
support, column, pier, post, prop, shaft, stanchion, upright - supporter, leader, leading light ( informal ) , mainstay, upholder پایه، جرز، رکن، ار ...
maintain, continue, keep up, prolong, protract - keep alive, aid, assist, help, nourish - withstand, bear, endure, experience, feel, suffer, underg ...
عقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تعویق انداختن، پشت گوش انداختن
ancestry, blood, descent, extraction, origin, pedigree, family, clan, folk, house, kin, kindred, race, stock, tribe دودمان، اصل ونسب، اجداد، اعقاب، ن ...
ancestry, blood, descent, extraction, origin, pedigree, family, clan, folk, house, kin, kindred, race, stock, tribe سطربندی، سطر شماری، سویه، دودمان، ...
تبلیغ کردن ( برای کالا یا خدمات ) تاسیس کردن، توسعه دادن، بالا بردن، ترفیع دادن، ترقی دادن، ترویج کردن، قانون فقه: ترفیع دادن، بازرگانی: ترویج دادن، ...
دستگیر ( کردن ) اسیر، گرفتار، دستگیر، شیفته، دربند، اسیر کردن
small, diminutive, infinitesimal, little, microscopic, miniature, minuscule, tiny - precise, close, critical, detailed, exact, exhaustive, meticulou ...
بدون شک و تردید، بی شک ، مطمئن، بدون شبهه،
perceive, behold, catch sight of, discern, distinguish, espy, glimpse, look, make out, notice, observe, sight, spot, witness - understand, appreciat ...
jerk, bump, jar, jog, jump, lurch, shake, start - surprise, blow, bolt from the blue, bombshell, setback, shock تکان دادن یا خوردن، تکان دادن، دست ا ...
happy, cheerful, chirpy ( informal ) , genial, jovial, merry, playful, sprightly, upbeat ( informal ) سر کیف، خوشحال، بذله گو، خیلی شاد و بشاش
destiny, chance, divine will, fortune, kismet, nemesis, predestination, providence - fortune, cup, horoscope, lot, portion, star تقدیر، سرنوشت پرداخ ...
someone who works for a company that prepares and asks questions to find out what people think about a particular subject ناظر انتخابات، متصدی اخذ را ...
unwilling, disinclined, hesitant, loath, unenthusiastic بی میل، مخالف، ناراضی، نا رضا، بی تمایل، بی رغبت
نیزه دار، نیزه زن، تشر زن، نیزه انداز
wharf, berth, dock, jetty, pier, quay, slip, red - light district, stew ( s ) , tenderloin کناره رودخانه، مجلس پذیرایی، سلام عام، بارعام دادن، خاکری ...
puzzle, conundrum, enigma, problem, question, riddle, secret, teaser داستان رازآلود، معمایی رمز، راز، سر، معما، صنعت، هنر، فن، کسب، شغل، حرفه، پیشه، ...
believe in, bank on, count on, depend on, have faith in, rely upon - consign, assign, commit, confide, delegate, entrust, give - expect, assume, ho ...
flavour, relish, savour, smack, tang - bit, bite, dash, morsel, mouthful, sample, soup�on, spoonful, titbit - liking, appetite, fancy, fondness, in ...
depraved, corrupt, debauched, decadent, dissolute, immoral, low, perverted هم ارزی، چند حالتی، هم تراز، تباه، روبه انحطاط گذاردن، فاسد شدن، منحط، معم ...
حاشیه دوز، سجاف دوز، ماشین خیش یا شیار، قاری
highest, chief, foremost, greatest, head, leading, paramount, pre - eminent, prime, principal, top, ultimate عالی اعلی، بزرگترین، منتها، افضل، انتها، ...
drain, channel, conduit, ditch, sluice, trench, trough ناودان، ابرو شیروانی، ءبرو شیروانی، فاضل اب، جوی، شیار دارکردن، اب رودار کردن، قطره قطره شدن، ...
paunch, belly, potbelly, spare tyre ( Brit. slang ) - guts: intestines, belly, bowels, entrails, innards ( informal ) , insides ( informal ) , stom ...
money, brass ( Northern English dialect ) , coinage, currency, dough ( slang ) , funds, notes, ready money, silver پول نقد نقد کردن، پول رایج، چک، حو ...
nonobservance, contravention, infraction, infringement, noncompliance, transgression, trespass, violation - crack, cleft, fissure, gap, opening, rif ...
genuine, actual, authoritative, bona fide, legitimate, pure, real, true - to - life, valid اصل، معتبر، درست، موثق، قابل اعتماد، قانون فقه: معتبر، موثق
wind, coil, curl, spin, swivel - development, change, revelation, slant, surprise, turn, variation - curve, arc, bend, meander, turn, undulation, z ...
puzzle, bewilder, confound, confuse, flummox, mystify, nonplus, perplex, stump الکترونیک: تیغه، شیمی: منحرف کننده جریان سیال، هواپیمایی: دیوار ارام ک ...
see, detect, discern, discover, note, notice, perceive, spot, witness - watch, check, keep an eye on ( informal ) , keep track of, look at, monitor, ...
copy, duplicate, mimic, recreate, reduplicate, reproduce تکرار کردن برگرداندن، تازدن، جورساختن، کپی، تقلید کردن، ادا درآوردن، دوباره ساختن، تولید دوب ...
pay ( someone ) back, get even with ( informal ) , get one's own back ( informal ) , hit back, reciprocate, strike back, take revenge تلافی کردن تاو ...
برگشت خون، استفراع، قی، نشخوار بازگشت غذا به دهان ( در فرایند )
tube, conduit, duct, passage, pipe خط لوله، لوله ای، لوله، لوله کشی
certain, convinced, decided, definite, positive, resolved, satisfied, sure - obvious, apparent, blatant, comprehensible, conspicuous, distinct, evid ...
place, deposit, lay, position, rest, set, settle, situate - express, phrase, state, utter, word - throw, cast, fling, heave, hurl, lob, pitch, toss ...
vibrate, bump, jar, jolt, quake, rock, shiver, totter, tremble - wave, brandish, flourish - upset, distress, disturb, frighten, rattle ( informal ) ...
pass away, breathe one's last, croak ( slang ) , expire, give up the ghost, kick the bucket ( slang ) , peg out ( informal ) , perish, snuff it ( sla ...
end, haft, handle, hilt, shaft, shank, stock - stub, fag end ( informal ) , leftover, tip خوردن، از سر یا لب جفت شدن، نوک، لبه، لولای فرنگی، ضربه با ...
begin, appear, arise, commence, issue, originate - set about, embark upon, make a beginning, take the first step - set in motion, activate, get goi ...
remove, discard, peel off, strip off - lift off, take to the air - depart, abscond, decamp, disappear, go, leave, slope off - parody, caricature, ...
sway, lurch, pitch, reel, roll, swing, toss - shock, astonish, astound, shake, stagger, stun, surprise تخته سنگ، صخره تکان دادن، جنبیدن، تکان نوسانی ...
I rock you = I love you دوستت دارم در زبان خیابانی انگلیسی
درستش approval هست به معانی زیر تایید اجازه، تصدیق، تصویب، موافقت، تجویز، قانون فقه: تنفیذ، تصویب، روانشناسی: تایید، بازرگانی: تایید، علوم نظامی: موا ...
help, advance, aid, assist, back, boost, encourage, forward, foster, support - raise, elevate, exalt, upgrade - advertise, hype, plug ( informal ) ...
Certificate of Advanced English مدرک حرفه ای ( پیشرفته ) زبان انگلیسی
gulp, consume, devour, drink, eat, swig ( informal ) قورت دادن عمل بلع، فرو بردن، بلعیدن، شیار قرقره تاکل، پرستو، چلچله، مری،
speedy, brisk, hurried, prompt, rapid, swift, urgent - impetuous, impulsive, precipitate, rash, thoughtless با عجله، تعجیلی، عجولانه، عجول، شتاب زده ...
break, burst, cleave, fracture, snap, splinter, split - snap, burst, crash, detonate, explode, pop, ring - give in, break down, collapse, give way, ...
things, belongings, effects, equipment, gear, kit, objects, paraphernalia, possessions, tackle - substance, essence, matter - material, cloth, fabr ...
standard, bench mark, gauge, measure, principle, rule, test, touchstone, yardstick معیار، ضابطه ملاک، میزان، مقیاس، نشان قطعی، محک، روانشناسی: ملاک، ...
cautious, calculating, careful, chary, considerate, discreet, gingerly, guarded, safe, wary بااحتیاط، ملاحظه کار، مال اندیش، باتدبیر
wretch, blighter, lowlife, mucker, no - good, wormling insinuate, edge in, foist, infiltrate, work in, wriggle, squiggle, squirm, wiggle, writhe کرم ...
description, explanation, narrative, report, statement, story, tale, version - statement, balance, bill, books, charge, invoice, reckoning, register ...
type, breed, ilk, kidney, kind, order, sort, species, stripe, variety پر با پر پوشاندن، با پر آراستن، بال دادن، ورزش: آهسته زدن گوی، علوم دریایی: نیم ...
communicate, disclose, impart, make known, relate, reveal, tell - carry, bear, bring, conduct, fetch, guide, move, send, transport منتقل کردن رساندن ...
Spotکورک، عرق گز، جوش دراوردن boil, plook ( Scot. ) , pustule, zit ( slang
the land that you see or arrive at after a long journey by sea or air, or the act of arriving there بویه خارجی، ورود بخشکی، دیدار خشکی، املاک واراضی ...
foam, froth, lather, spume, suds مخمر
intoxicated, boozy, canned, disguised, drunk, inebriated, lushed, muddled, pixilated, plastered زمان گذشته فعلlight lit ( light ) : پست دیدبانی در شب ...
معانی مترادف inborn, congenital, constitutional, essential, inbred, ingrained, inherent, instinctive, intuitive, native, natural درون زاد، ذاتی، فط ...
range, collection, list, repertory, stock, store, supply موجودی، مخزن، فهرست نمایش های اماده برای نمایش دادن، کامپیوتر: مجموعه، روانشناسی: خزانه
arrive at, attain, get to, make - touch, contact, extend to, grasp, stretch to - contact, communicate with, get hold of, get in touch with, get thr ...
fragile, delicate, frail, insubstantial, makeshift, rickety, shaky - thin, gauzy, gossamer, light, sheer, transparent - unconvincing, feeble, impla ...
sentimental, emotional, homesick, longing, maudlin, regretful, wistful حس دلتنگی ایام گذشته، یادآور خاطرات گذشته، یادآور یا بازگو کننده ایام و خاطرات ...
noticeable, conspicuous, eye - catching, obtrusive, obvious, outstanding, pronounced - famous, distinguished, eminent, foremost, important, leading, ...
منکسر کردن، بر گرداندن، شکستن، انکسار، علوم مهندسی: شکسته شدن نور
publicity, advertising, buildup, hype, press - agentry, promotion تبلیغات پرسروصدا، ارتقا،
typical, classic, classical, exemplary, ideal, model, prototypal, prototypical, quintessential, representative نمونه ای، ایده آل، کلاسیک، مدل
transaction, speculation, venture - stake, ante ( informal ) , contribution سرمایه گذاری، مایه گذاشتن، نیرو گذاشتن،
previous, above, aforementioned, aforesaid, earlier, foregoing, former, past, prior پیشین، گذشته، قبلی، اولیه، سابق، ماقبل، ماسبق
resisting, audacious, bold, daring, disobedient, insolent, insubordinate, mutinous, provocative, rebellious مخالف بی اعتنا، بدگمان، جسور، مظنون، مبار ...
delicate, breakable, brittle, dainty, fine, flimsy, frail, frangible, weak شکننده ترد، نازک، لطیف، زودشکن، ضعیف، علوم مهندسی: شکننده
die, be killed, expire, lose one's life, pass away - be destroyed, collapse, decline, disappear, fall, vanish - rot, decay, decompose, disintegrate ...
power, beef, energy, force, might, muscle, potency, puissance, steam, strength, bang, drive, getup, get - up - and - go, go, pep, punch, push, snap, ...
prisoner, convict, detainee, hostage, internee, prisoner of war, slave دستگیر ( کردن ) اسیر، گرفتار، دستگیر، شیفته، دربند، اسیر کردن
succeed, advance, do well, flourish, get on, progress, thrive کامکار شدن، رونق یافتن، موفق شدن، کامیاب شدن، پیشرفت کردن
task, appointment, commission, duty, job, mission, position, post, responsibility تکلیف واگذار کردن، ماموریت دادن، انتقال اظهار، تعیین تعداد سهمیه، گ ...
unbiased, disinterested, even - handed, impartial, nonaligned, nonpartisan, uncommitted, uninvolved, unprejudiced - indeterminate, dull, indistinct, ...
crash, clash, come into collision, meet head - on - conflict, clash برخورد کردن، تصادف کردن تصادم کردن، بهم خوردن، قانون فقه: تصادف کردن، علوم نظامی ...
eat, consume, gobble, gulp, guzzle, polish off ( informal ) , swallow, wolf - destroy, annihilate, consume, ravage, waste, wipe out - enjoy, read c ...
tired, done in ( informal ) , drained, drowsy, exhausted, fatigued, flagging, jaded, sleepy, worn out - tiring, arduous, laborious, tiresome, wearis ...
appeal, entreaty, intercession, petition, prayer, request, suit, supplication - excuse, defence, explanation, justification درخواست پاسخ دعوی، دادخو ...
پسر بد، آدم بد
diversion, bypass, indirect course, roundabout way انحراف، خط سیر را منحرف کردن، معماری: راه انحرافی، علوم نظامی: جاده یا مسیر انحرافی
worth, advantage, asset, excellence, goodness, integrity, quality, strong point, talent, value, virtue ارزش، شایستگی سزاواری، لیاقت، شایسته بودن، است ...
pass on, bear, carry, convey, disseminate, hand on, impart, send, spread, transfer - broadcast, disseminate, radio, relay, send out انتقال دادن رد ک ...
ease, alleviate, assuage, calm, comfort, console, cure, mitigate, relax, soften, soothe - help, aid, assist, succour, support, sustain تسکین بخشیدن ...
puzzle, bewilder, confound, confuse, flummox, mystify, nonplus, perplex, stump گیج کردن سپر، صفحه منعکس کننده، صفحه انعکاس، از پیشرفت بازداشتن، تیغه ...
trade, bargaining, commerce, dealings, industry, manufacturing, selling, transaction - establishment, company, concern, corporation, enterprise, fir ...
move, emigrate, journey, roam, rove, travel, trek, voyage, wander مهاجرت کردن ( به کشور مقصد ) جابجا شدن، سیر کردن، کوچیدن، کوچ کردن، علوم مهندسی: ا ...
knowing about, acquainted with, conscious of, conversant with, familiar with, mindful of - informed, enlightened, in the picture, knowledgeable از ...
overlook, discount, disregard, neglect, pass over, reject, take no notice of, turn a blind eye to بی اعتنایی کردن نادیده پنداشتن، صرفنظر کردن، تجاهل ...
shortage, absence, dearth, deficiency, need, scarcity, want فقدان، کمبود عدم، نبودن، نداشتن، احتیاج، کسری، فاقد بودن، ناقص بودن، کم داشتن، علوم مهندس ...
shrine, church, sanctuary معبد پرستشگاه، شقیقه، گیجگاه
torment, frustrate, lead on, taunt, tease, torture امیدوار، وسپس محروم کردن، کسی را دست انداختن، سردواندن، ازار دادن
If you get on my nerve , I will fire you from here اصطلاحا: اگه رو اعصابم بری ، از اینجا اخراجت میکنم
All roads lead to Rome هر جا بری آسمون همین رنگه Do at Rome as the Romans do گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
Ask much to have little به مرگ بگیر تا به تب راضی بشه
Great boast little toast اصطلاحا: پز عالی جیب خالی
He had to eat humble pie به غلط کردن افتاد
cause, aim, goal, grounds, incentive, intention, motive, object, purpose - sense ( s ) , intellect, judgment, logic, mind, rationality, sanity, sou ...
It stands to reason به عقل درست درمیاد
Don't put all your eggs in one basket اصطلاحا: روی تمام موجودی خود ریسک نکن، تمام سرمایه خود را در کار نگذار
He is over the moon اصطلاحا : طرف تو باغ نیست، فکرش جای دیگه ای است
opponent, adversary, competitor, contender, enemy, foe, rival هم ستیز، هم اورد، مخالف، ضد، رقیب، دشمن، روانشناسی: مخالف، ورزش: عضله مخالف
I am buying some stuff for home دارم کمی خرت و پرت برا خونه میخرم دارم کمی وسایل برای خانه خرید میکنم
( ship's ) company, hands, ( ship's ) complement - team, corps, gang, posse, squad - crowd, band, bunch ( informal ) , gang, horde, mob, pack, set ...
He was the winner of the contest او برنده رقابت بود. برد He was the looser of the contest او بازنده رقابت بود. باخت
He ignored the act اون به روش نیاورد، او به رویش نیاورد، به هیچ حساب کرد
impermanence, transience - killing, bloodshed, carnage, death, destruction, fatality تلفات، قابلیت دریافت ضایعات، میرش، مرگ ومیر، متوفیات، بشریت، رو ...
quantity, allotment, allowance, amount, portion, quota, ration, share - gauge, metre, rule, scale, yardstick - action, act, deed, expedient, manoeu ...
judge, J. P. , justice, justice of the peace دادرس، قاضی بخش رئیس دادگاه بخش، رئیس کلانتری، رئیس بخش دادگاه، دادرس، قانون فقه: قاضی دادگاه، حاکم صلحیه
offspring, clutch, family, issue, litter, progeny کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند، جوجه های یک وهله جوجه کشی، جوجه، بچه، توی فکر فرو رفتن
humiliate, chagrin, chasten, crush, deflate, embarrass, humble, shame - discipline, abase, chasten, control, deny, subdue - putrefy, deaden, die, f ...
pale, anaemic, ashen, pallid, pasty, sickly, washed out, white رنگ پریده، کم خون، زرد، کم رنگ، رنگ پریده شدن یا کردن
He is a humble man اون آدم خاکی هستش او آدم متواضعی است
unusual, atypical, exceptional, extraordinary, irregular, odd, peculiar, strange, uncommon غیرعادی، نابهنجار، آنرمال، ناهنجار
chew, champ, chaw, chomp, chonk, chump, crunch, masticate, munch, ruminate, crumple, crimp, crimple, crinkle, rimple, ruck ( up ) , ruckle, rumple, s ...
ابوعلی سینا، ابن سینا، بوعلی سینا
تخلیه برون ریزی، اخراجات، تهی سازی، برون بری، قانون فقه: اخراج، روانشناسی: تخلیه، زیست شناسی: تهی سازی، علوم نظامی: تخلیه یک نقطه از اهالی یا نیرو، ت ...
devour, bolt, cram, gorge, gulp, guzzle, stuff, swallow, wolf حریصانه خوردن، تند خوردن، قورت دادن، صدای بوقلمون در اوردن
تبلیغات سیاه، علوم نظامی: تبلیغات خطرناک
knocking down, bulldozing, destruction, explosion, levelling, razing, tearing down, wrecking تخریب کردن، ویرانی، خرابی، ویران سازی، انهدام، تخریب، عل ...
الکترونیک: پایانه، پایانی، ترمینال، کامپیوتر: ترمینال، کلم، محل اتصال، پیچ اتصال، علوم مهندسی: پایانه، هواپیمایی: پایانه، معماری: ترمینال، سکوی نظامی ...
inborn, congenital, constitutional, essential, inbred, ingrained, inherent, instinctive, intuitive, native, natural درون زاد، ذاتی، فطری، جبلی، مادر ...
Butter hand دست پا چلفتی ، ناشی
He is a marked man in the family اون تو خانواده گاو پیشونی سفیده، ضایع تابلو
یالا، عجله کن، بجنب، تکونی بخور، بدو بابا، زود باش
Abracadabra
تقاضا درخواست کردن، نیاز، احتیاج، خواستارشدن، درخواست، طلب، تقاضا کردن، نیاز، مطالبه کردن، الکترونیک: تقاضا، عمران: تقاضا، معماری: درخواست، قانون فقه ...
با اماده گی ومجهز، گرم ونرم، باندازه، راحت واسوده، امن وامان، براحتی، با اسوده گی، غنودن، بطور دنج قرار گرفتن
lacking, bereft, deficient, destitute, empty, free from, wanting, without عاری ، تهی، خالی از، بدون، بی. . . . ، رها از. . . ، آزاد از. . . . ، بی قی ...
Over lying بیش از حد دروغ گفتن ( اگر جدا از هم نوشته شوند معنی میدهد ) Overly بیش از حد، زیاد، گسترده، شدید، خیلی، به شدت
غول، لولو، دیو، جن، شیطان
جدا کردن؛ جدا شدن، متارکه کردن مجزا کردن، سوا کردن، تجزیه کردن، جدایی، تجزیه، مجزا، جدا کردن، جداگانه، علی حده، اختصاصی، تفکیک کردن، متارکه، انفصال، ...
بستر، لایه، زیر لایه، سفره، سطح، شکل فرعی، جز مورد عمل
Put off, hinder, postpone , lingerعقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تعویق انداختن، پشت گوش انداختن,
My beloved یکی یدونه من، محبوب من، عزیز دلم، عشقم
دستخوش طوفان، غوطه ور ( روی اب ) ، ( مج ) . اواره، بدون هدف، سرگردان، شناور، ورزش: شناور مهارشده، علوم دریایی: سرگردان
ارایش عجیب وغریب، بی تناسب، وابسته به سبک معماری در قرن هیجدهم، سبک بیقاعده وناموزون موسیقی
حس دلتنگی ایام گذشته
Te amor در اسپانیایی یعنی دوستت دارم
با سلام علاوه بر نظرات دوستان، این جمله اینگونه نیز تعبیر میشود: توخودت نگه دار، برای کسی بازگو نکن، پیشت راز باشه، مخفی تو دلت باشه
Early زود Lateدیر I am an early bird من سحر خیزم، من زود از خواب بلند میشم، مرغ سحرم He is a night owl او جغد شبه، او تا دیر هنگام بیداراست، شب دراز ...
کشیدگی ( در ارتوپدی )
Crawl, move smoothly خزیدن، به آرامی حرکت کردن
It is a magnificent architecture این یک معماری مجلل/باشکوه است
advertisements or information that a company sends to many people at one time by post ارسال گروهی پیامک، اطلاعات، یا آگهی بازرگانی به عموم
Is that right you eat raw fish for your lunch ? این درسته که شما برای نهار ماهی خام/نپخته میخورید؟😳
رباطهای زانو Anterior Cruciate Ligament ( ACL ) رباط صلیبی قدامی Posterior Cruciate Ligament ( PCL ) رباط صلیبی خلفی Medial Collateral Ligament ...
رباطهای زانو Anterior Cruciate Ligament ( ACL ) رباط صلیبی قدامی Posterior Cruciate Ligament ( PCL ) رباط صلیبی خلفی Medial Collateral Ligament ...
تلاش کردن، تقلا کردن؛ کشمکش نبرد، تلاش کردن، مبارزه کردن، ستیز، کشاکش، تقلا کردن، کوشش کردن، دست و پا کردن، منازعه، کشمکش، تنازع، قانون فقه: مجاهدت، ...
گلوله توپ، فشنگ
As you are well aware همانطور که مستحضرید همانگونه که استحضار دارید
با الگو نقشه روی انداختن، شابلون، استنسیل کردن، علوم مهندسی: الگوی گرده برداری قالب نقشه برداری
Do not split hairs Don't split hairs گیر نده
Don't split hairs
Convexمحدب، برآمده، برجسته Concave مقعر، تو رفته، فرو رفته، گود،
با سلام و ادب بعضی دوستان کم لطفی میکنند فقط پیشنهادات تک کلمه ای میدن که قاعدتا خود فرهنگ آبادیس آنها را عنوان نموده، اینگونه افراد برای جمع کردن لا ...
Correct alignment دارای تقارن و توازن درست Malalignment دارای عدم تقارن و توازن
Intra articular داخل مفصلی Extra articularخارج مفصلی در علم پزشکی ( ارتوپدی )
Close friendدوست نزدیک Bosom friend دوست جون جونی, همدم Intimate friend دوست محرم و صمیمی و خودمانی Boom boom friend, boom coon friend دوست گرمابه گل ...
He is lack of mind طرف خله، مغزش کار نمیکنه، عقلشو از دست داده
A friend in need is a friend indeed دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی
I need you by my side میخوام کنارم باشی ، تورو کنارم میخوام، میخوام که بامن باشی
Hit the road بزن به جاده، بزنیم به جاده
The market fell بازار کساد شد
He is a marked man اون گاو پیشونی سفیده، خیلی تابیله یارو، خیلی تابلو هستش، اون ضابلو ( ضایع تابلو ) هستش
The market rose بازار رونق گرفت The market is dull بازار کساده، بازار رونقی /تعریفی ندارد
نمره نشان کردن، مارک ( واحد پول کشور آلمان ) ، نشانه کردن، علامت گذاری کردن، نشانه هدف، نمره گذاری کردن، نمره، نشانه، نشان، هدف، پایه، نقطه، درجه، مر ...
Puff with pride باد تو دماغ انداختن، تکبر فروختن
Quickly come, quickly go باد آورده را باد میبرد، بادآورده رو باد میبره
One swallow doesnot make summer با یه گل بهار نمیشه
They don't hit it off با هم نمیسازن، جور نیستن، آبشون تو یه جوب ( جوی ) نمیره، مثل سگ و گربه ان باهم، Heat it up، then eat it گرمش کن بعد بخور
Observe the mother and take the daughter اصطلاحا: مادرو ببین، دختر رو بگیر دختر میخوای، مامانش رو ببین کرباس میخوای، پهناش رو ببین
He split hairs too much اون خیلی گیر میده، اون مو رو از ماست بیرون میکشه She splitted a word with me او با من هم صحبت شد
More haste, less speed Haste makes, waste با عجله کار پیش نمیره، عجله کار شیطونه
Hey buddy, go in neutral gear هی یارو ( فلانی ) با دنده خلاص برو
He is pleased as punch اون با دمش گردو میشکونه، قند تو دلش آب میکنه
Ye بله، بلی، Yo سلام غیر رسمی یا دوستانه، هی تو ، آهای، هوی Ya تو ، شما،
God damn you خدا لعنتت کنه God dang you بگم خدا چیکارت نکنه
I have a brother I have got a brother I've got a brother من یک برادر دارم I have jam and butter for my breakfast من برای صبحانه ام مربا و کره میخورم ...
Nothing else matters اصلا مهم نیست، مسئله ای نیست، عیبی نداره، مشکلی نیست
I don't get allowance from my Dad anymore دیگه از بابام پول توجیبی نمیگیرم ( منظور اونقدر بزرگ شدم که پول تو جیبی نمیگیرم )
خل وضع، اسکل، امل، مجنون، دیوانه، کم خرد، بی عقل، آجیل، تنقلات، مفتون
کوچه، پس کوچه، گذر، خیابان کوچک، روانشناسی: شاخه ماز، ورزش: منطقه بین زمین سرویس و خط کناری، فاصله بین بازیگران دوردست در زمین بیس بال، فاصله از ...
بزرگ، عظیم الجثه، هیکلی، سترگ، غول پیکر، کلان، گنده، تنومند، عظیم
بسیار بزرگ، درشت، دهشت، وحشتناک، خیلی بزرگ، غول پیکر، هرکول، عظیم الجثه،
کوچک، خرد، ریز، کوچولو، فسقلی، ریزه میزه، بسیار کم، جزئی ، ناچیز، بی اهمیت، بی مقدار،
کوچولو، ریزه میزه، فسقلی، خرد، کوچک، ریز
She is living far from me اون دور از من زندگی میکنه
It is not fair to talk to him like that منصفانه/عادلانه نیست که اونطور باهاش حرف بزنی
It is like ABC این خیلی آسونه، مثل آب خوردنه
با سلام و ادب اساتید دوستان و بزرگوارانی که نظرات خودشون رو میفرستن، معنی تک کلمه ای دیکشنری را همه بلد هستند و اصلا این نظر یا پیشنهاد حساب نمیشه، ف ...
با سلام و ادب اساتید دوستان و بزرگوارانی که نظرات خودشون رو میفرستن، معنی تک کلمه ای دیکشنری را همه بلد هستند و اصلا این نظر یا پیشنهاد حساب نمیشه، ف ...
Who knows what tomorrow holds انسان از فردا چه خبر دارد آدم چه میدونه فردا چی میشه
This day there is no trust, come tomorrow اصطلاحا: امروز نقد فردا نسیه
I am in an exuberant mood today امروز کیفم کوکه، امروز حالم خیلی خوبه. . .
There is no harm in trying امتحانش مجانیه ، امتحانش مجانی است
Word has just reached me that الساعه بمن خبر رسیده است که . . . . همین الان بمن خبر رسیده که. . .
If the occasion arises اگر فرصتی دست دهد . . . اگر مناسبتی پیش آید. . . .
Constant dripping wear away the stone اصطلاحا یعنی: اگر خواهی شوی خوشنویس بنویس و بنویس وبنویس
It is a case of now or never اگر حالا نشود هرگز نخواهد شد. تامل جایز نیست
?Could you excuse us, please اگر اجازه دهید، زحمت را کم کنیم
It is strictly forbidden اکیدا ممنوع است
His mind was an open book to me اصطلاحا یعنی: افکار او را میخواندم
Amorous deeds اعمال عاشقانه، کارهای عاشقی و شیفتگی
, You look blue پکری ، چته تو ، کشتیهات غرق شده!
Jack of all trades, master of none همه کاره و هیچ کاره
Hasty work, Double work آدم عجول کارو دوبار میکنه
Excuse my back ببخشین پشتم به شماست
Mind your eye بپایید، بپا. .
I dare say به جرات میتونم بگم. . .
You make me ill with your speech با صحبت هات حالمو بهم میزنی
You don't have to jump down on my throat تو نباید یقه منو بگیری!
What is that to you به تو چه، به تو دخلی نداره، تو رو سنه نه
It doesn't answer my purpose به درد من نمیخوره
It is all the same to me به حال من فرقی نمیکنه
He takes after his father قیافه اش به پدرش رفته
On my own account به حساب خودم
Upon my word اصطلاحا یعنی به شرافتم سوگند
Septic عفونی Aseptic غیر عفونی
There is no getting away from it جای انکار نیست ، نمیتونی زیرش بزنی، خربزه خوردی پای لرزش بشین،
He is off the rails توی باغ نیست ، تو خط نیست ( اصطلاحا )
Such things just don't interest me توی این خطها نیستم، اهل این کارها نیستم، اهلش نیستم، من نیستم!
It is a blessing in disguise توفیق اجباریه
I put my trust in God من به خدا توکل میکنم
Fortune is fickle چنین نبوده و چنان نخواهد بود
How come you remembered me??? چی شده یادی از ما کردی؟
Prevention is better than cure جنگ اول به از صلح آخر
A bird in hand is worth two in the bush سیلی نقد به از حلوای نسیه
A word before is worth two after جنگ اول به از صلح آخر
It serves him right تا چشمش کور شود دندش نرم چشش کور
پشت سرتو نگاه کن ! ( هنگام خطر )
He is wrong in the upper storey بالا خانه اش رو اجاره داده است بالا خونشو اجاره داده، عقلش رو از دست داده
I take my hat off to you بابا ایول بابا ایوالله
They will never go in double harness باهم نمیسازن، آبشون تو یه جوب ( جوی ) نمیره
He is the cock of the walk او یکه بزن محله است او پهلوان سر گذره
He has a finger in every pie او نخود هر آش است
Birds of a feather flock together کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس باهمجنس پرواز
Fine feathers do not make fine birds نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
Measure is medicine نه چندان بخور کز دهانت برآید نه چندان که ضعف جانت برآید
That's playing it low down نهایت پستی و رذالت است
He is close - fisted نم پس نمیدهد
I changed my mind نظرم تغییر کرد
I am under a vow to help the poor عهد کردم که به فقرا کمک کنم
Empty complement به اصطلاح ، تعارف شاه عبدالعظیمی Hollow compliment
You are something else تو حرف نداری تو یه چیز دیگه ای تو بی نظیری
Knowledge is power توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
Variety is the spice of life تنوع چاشنی زندگی است
I beg of you تمنا دارم
Habit is second nature ترک عادت موجب مرض است Old habits die hard
Business is very quiet کار و کاسبی کساده
Life begins at forty تازه اول چل چلیش هست
History repeats itself تاریخ تکرار میشود
I am up to my ears in debt تا خرخره توی قرض هستم
You had it coming to you تا چشمت کور شود، هرچی سرت بیاد حقته!
The proposal was approved پیشنهاد مورد تصویب واقع شد
Don't bullshit me چرت و پرت تحویل من نده!
You will be sorry پشیمون میشی
Don't get me started on نزار دهنم باز بشه!
I am onto you آمارتو دارم، ازت خبر دارم
I need to ship this parcel این بسته رو من باید ارسال کنم/بفرستم
I made an example of him پدرشو درآوردم
I had a terrible time of it پدرم دراومد
Play the coquette عشوه گری کردن، پشت چشم نازک کردن
She vowed never to speak to him again او توبه کرد او پشت دستش رو داغ گذاشت که دیگر با او صحبت کند
Good gracious پناه بر خدا!
Pearls of wisdom پندهای حکیمانه
I follow in my father's footstep من پا جای پای پدرم میگذارم
Up in the air پادر هوا، لنگ در هوا، بلا تکلیف
Hello stranger پارسال دوست امسال آشنا
Stretch your legs according to your coverlet پاتو به اندازه گلیمت دراز کن
He has a cramp in his leg پایش تیر میکشد
Opportunity makes the thief پای مرغت رو ببند همسایت رو دزد نکن
Carnivorous حیوانات گوشتخوار، Herbivorous حیوانات گیاهخوار یا علفخوار Omnivorous حیوانات همه چیز خوار ، مثلا خوک یا گراز که هرچی از سنگ نرمتر باشه ...
Cargo pants شلوار شیش جیب، شلوار چند جیب دارای پذیرایی، آشپزخانه، سرویس، هال، اتاق خواب😂😂😂، قدیما یعنی بچه های دهه ۴۰ ، ۵۰با کاپشن خلبانی تو نارنج ...
آفرین، باریکلا، دمت گرم، مرحبا، احسنت، ایول،
Take the trouble to go, please قدم رنجه کن، قدم رنجه بفرمایید لطفا
Put on a brave face به روی خودت نیار، حفظ آبرو کن، شتر دیدی ندیدی
A thought occured to me فکری به خاطرم خطور کرد، فکری به کله ام زد
در ارتوپدی سوراخی که روی استخوان ایجاد میکنند و درون آن پین یا میخ پروتز را فرو میبرند و با سیمان ارتوپدی فیکس میکنند
He was very proud, but I took him down a peg خیلی مغرور بود ولی باد او را خوابوندم، فسش رو خوابوندم، باد دماغش رو گرفتم
This is not the case اینطور نیست، قضیه چنین نیست
It was destined قسمت اینطور بود، قسمت چنین بود، قرار بود اینطوری بشه
Say that again گل گفتی، قوربون دهنت، چه خوب گفتی
Fate was so decreed قسمت چنین بود
رایگان، مفت، آزاد، رها، بدون. . . . ، بی. . . ، ول، شل، بدون قیدوبند،
I twisted my ankle پام پیچ خورد
He is a chain smoker پشت سرهم سیگار میکشه
"The bride said "I do عروس بله گفت
She speaks French very fluently مثل بلبل به زبون فرانسه حرف میزنه
Beauty is in the eye of the beholder لیلی را از چشم مجنون باید دید علف باید به دهن بزی خوش بیاد
?I beg your pardon لطفا حرفتون رو تکرار کنین ?Pardon
Say hello to your father for me, please لطفا از قول من به پدرت سلام برسون
Remember me to your father, please لطفا از قول من به پدرت سلام برسون
Clear the way کنار بروید، برید کنار
Out, please لطفا اجازه دهید رد شوم ( در آسانسور )
?Could I get by, please لطفا اجازه دهید رد شوم
I am at your disposal در خدمتم، در خدمتگزاری آماده ام، خدمتتون هستم، در خدمت شما هستم
It's all my eye مزخرف است، دروغ است
!Plague on it مرده شورشو ببره
The boot is on the other foot گهی پشت بر زین ، گهی زین به پشت
Don't get on my nerves , I will give you the boot رو اعصابم نرو با اردنگی میندازمت بیرون
He is callous to such words گوشش از این حرفها پره
Paddle your own canoe گلیم خودت رو از آب بیرون بکش
Add insult to injury گل بود و به سبزه نیز آراسته شد مبارک خیلی خوشگل بود زد آبله هم درآورد
His face broke into a radiant smile گل از گلش شکفت
He was all smiles گل از گلش شکفت
Nip someone in the bud گربه رو دم حجله کشتن، نوک کسی رو چیدن
I paid dearly for it گرون برام تموم شد
He is in high feather کیفش کوکه
He is jolly as a thrush کیفش کوکه
Bread and point کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره
!Take a running jump کور خوندی! خر خودتی! خودتی!😑
Wait a bit کمی صبر کن
Not so fast عجله نکن! کمی حوصله کن! دندون رو جیگر بزار!
His tongue runs on wheels اون زیادی زر میزنه، کله مورچه خورده
You are not being fair کم لطفی میکنید
Tim is bloody - winded تیم آدم کله شقی هستش تیم کله خره
The gallows groans for you کله ات بوی قورمه سبزی میده!!🤐
Put two and two together کلاه خودتو قاضی کن
We shall fall out کلاهمون تو هم میره ها!
He was at the end of his tether کفگیرش به ته دیگ خورد🤕
Don't get on my nerve رو اعصابم رژه نرو، تو مخم نرو، تو مخی نشو
The ceremony was all pomp, no romp افتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی!
He came and put the cat among the pigeons اون اومد و ولوله ای به راه انداخت، اون اومد و سرو صدا راه انداخت
?Could I have a lift اجازه میدین من همراه شما با اتومبیلتان بیایم؟ میتونم ماشینتون سوار شم؟
? Could I be excused اجازه دارم برم؟ میتونم برم؟
Exchange is no robbery هرچی عوض داره گله نداره😎
There you go again اومدی و نسازی!
We can manage on our own آقا بالاسر لازم نداریم
I lost my appetite اشتهام کور شد
?Why the long face چرا پکری؟
What's with you تو چته، مشکلت چیه
I am out of sorts روبه راه نیستم
Don't pick on me بهم گیر نده! ، بمن گیر نده
فصل درو محصول و خرمن ، جهان آخرت
Cut the crap زر نزن، گاله رو ببند
She got blown up by her boss for being late رییس به خاطر دیر کردنش بهش توپید😖
Between you and me بین خودمون باشه
Third party insurance بیمه شخص ثالث
It is neither here nor there به موضوع ارتباطی نداره
It is none of my business بمن چه؟
He attained his aim به مراد خود رسید
I gave him a bow من به او تعظیم کردم
I had to pay through the nose for these tickets من برای این بلیت ها حسابی سرکیسه شدم
In turn I will give you the book در عوض این کتاب رو بهت میدم
I am not around here بچه این محل نیستم، من این حوالی و دور و بر زندگی نمیکنم
؟Can I come along with you میتونم باهات بیام؟ ، منم بیام؟ میتونم همراه شما بیام . اگر با could جمله سوالی رو شروع کنین جمله مودبانه ترو رسمی تر میشه
Move your girly butt یه تکونی به آق داییت بده، بجنب راه بیادیگه بابا! یه تکونی به کونت بده
اشک تمساح، تاسف دروغین، الکی جز و وز کردن، زورکی گریه کردن ، ناراحتی با ریا و دورویی
A bird in the hand is worth two in the bush سیلی نقد به از حلوای نسیه
I wish I were in your shoes ای کاش من بجای تو بودم
If I were in your shoes اگر من به جای تو بودم. . . .
A friend in need is a friend indeed دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی
پزشکی: سفتی یا سختی آلت تناسلی مردان که بعنوانی بیماری پیرونی شناخته میشود
سفتی، سختی، استحکام، خشکی، بی دلی، تصلب، قساوت، سنگدلی، بیرحمی، سبعیت، پینه خوردگی
بافتهای اسفنجی مانند دور میزراه ( مجرای ادراری ) و درون آلت تناسلی مردان که به نعوظ کمک میکند
پزشکی : مخروط شدگی، تیز شدگی
قطعات، بخشها، قسمت ها، بندها، لایه ها، طیف ها، واحدها، مقاطع
مجددا تطبیق داد، دوباره مطابقت داد، ( دوباره ) موازی کرد، فیت کرد، جور کرد، درست کرد، وفق داد، دوباره بخیه زد، بهم کوک زد
بدن، بدنی، جسمی، فیزیکی، جسمانی، گوشت، مربوط به بدن
پزشکی ( ارولوژی ) : بافت نعوظی داخلی آلت تناسلی مردانه که دور میزراه یا مجرای ادراری است
محدب بودن
پزشکی ( ارولوژی ) : پوشش فیبری است که طول آلت تناسلی و اجسام اسفنجی درون آلت تناسلی را پوشش میدهدو یک ساختار دولایه است
پزشکی ( ارولوژی ) : یک جفت ناحیه اسفنج مانند از بافت نعوظ آلت تناسلی مردانه است
پزشکی: نوعی بیماری پوستی، لک و پیسی بیشتر به رنگ قرمزی پراکنده ولی از جوش بزرگتر است
پزشکی: پیدایش لک و پیس روی پوست نواحی مختلف بدن بیماری شبیه گال و پسوریازیس
کجی یا انحراف مادرزادی آلت تناسلی مردانه
There you go again اومدی و نسازی ها!!
Dead letter نامه برگشتی
He is blind to the difficulties نفسش از جای گرم درمیاد
We can not make ends دخلمان به خرجمان نمی چربد🤕
Do not put your finger in my sore نمک به زخمم نپاش
Penile curvature کجی، خمیدگی یا انحنا آلت تناسلی مردانه
سد خونی بیضه
Free loader اصطلاحا در معنای آدم مفت خور هست 🐷🐖🐗
Helen is the pick of the basket for them هلن گل سر سبد آنهاست
Say cheese لبخند بزنید ( موقع عکس گرفتن )
That goes without saying لازم به گفتن نیست، معلومه
Hold the line , please گوشی خدمتتان باشد، گوشی حضورتون
Touch wood گوش شیطون کر!!! بزنم به تخته!!
Are you on crack زده به سرت !!
Wet blanket تن لش، آدم نچسب، از دماغ فیل افتاده
Free loader مفت خور🐷
Free loader مفت خور
Butter hand دست پا چلفتی
Horseshoe kidney پزشکی رشته ارولوژی : کلیه نعل اسبی یاU شکل نوعی ناهنجاری است که در دوران جنینی کلیه ها از طرف پایین بهم فیوز میشوند یا میچسبند، این ...
A valid rule of thumb یک قانون کلی معتبر
A valid rule of thumb یک قانونی کلی معتبر
Lets have high tea بیا باهم یه عصرونه بزنیم
I wasnt born yesterday بچه که نیستم
It is none of your business به تو چه؟، به تو ربطی نداره!
Sorry i didnt mean it ببخشید منظوری نداشتم
Act your age بچه بازی درنیار!
Buck up بجنبید، فرز باشید
None of your lip روتو کم کن، پر رویی رو کنار بزار ( بگذار )
Shake your leg بجنب ، راه بیفت
I feel blue پکرم، حالم خوب نیست🤒
Drop in sometime = come back any time بازهم به ما سر بزنید
When the dust settled وقتی آبها از آسیاب افتاد، در موقعیتی خاص
A bad thing never dies بادمجون بم آفت نداره
Beat it بزن به چاک، فلنگو ببند!
Do not bother اصطلاحا یعنی: باشه، عیبی نداره، اشکال نداره😔
Ask me another من چه میدونم!
Come around in your spare time تو اوقات فراغتت بما سر بزن/ پیش ما بیا🙂
یدکی، زاپاس اضافه، دریغ داشتن، مضایقه کردن، چشم ممانعت ، چشم پوشی، جلوگیری، پوشیدن، بخشیدن، یدک، برای یدکی نگاه داشتن، در ذخیره نگاه داشتن، مضایقه، ذ ...
Too many cooks spoil the broth آشپز که دوتا شد آش یا شور میشه یا بی نمک😖
We seek water in the sea آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم
Easy come, easy go باد آورده را باد میبرد
Clinical picture تشخیص بالینی
Take it easy man بی خیال شو مرد🤒
Third time lucky تا سه نشه بازی نشه
Tit for Tat این به اون در ، چیزی که عوض داره گله نداره
See page 45 صفحه ۴۵ را ملاحظه نمایید، به صفحه ۴۵ مراجعه کنید
I see what you mean منظورت رو میفهمم، منظورت رو درک میکنم در اینجا در سریع صحبت کردن what you ( واچو ) تلفظ میشه😎
I see متوجهم، میدونم، میفهمم، درک میکنم
It must be remembered البته باید به خاطر داشت، باید خاطرنشان ساخت/کرد
The grass is greener on the other side of the fence اصطلاحا یعنی مرغ همسایه غازه
Trifles جزئی، اندک، ناچیز، کمی،
Seminal ducts در پزشکی: مجاری مایع منی
خالی، تهی، عاری از، بی اعتبار، باطل، دفع شده، بیرون ریخته
ورودی مهبل، دهانه ورودی آلت تناسلی زنانه، دهانه فرج
سر آلت تناسلی مردانه، حشفه، کلاهک آلت تناسلی مردانه، سر نرینه
I said what I said حرف، حرفه منه 😎
Understood the assignment تا تهش رو خوندم
You are so lit خیلی خفنی
بخشی از بافت داخلی آلت تناسلی مردانه که حالت اسفنجی دارد و باعث نعوظ میگردد
برش، تخلیه، حذف، برداشت
شل شدن، شل کردن، کند و آهسته کردن، نحیف کردن، آبدیده کردن، کم شدن یا کم کردن ، باز کردن پیچ
I have pins and needles in my legs اصطلاحا یعنی: پاهام گزگز میکنه یا پاهام خواب رفته
Toothache دندان درد Backache کمردرد Headacheسردرد Stomachacheدل درد، شکم درد، معده درد Earache گوش درد Sore eyes چشم درد Sore throatگلو درد Sore legs ...
I ache for you دلم برات پر میکشه، خیلی دلم برات تنگ شده😍
I have not seen you in ages خیلی وقته که ندیدمت
When two sundays meet اصطلاحا یعنی: وقت گل نی، به همین خیال باش
Willy Nilly اصطلاحا یعنی: بخوای نخوای/بخواهی نخواهی. . .
As you wish هر طور مایلی، هر طور دوست داری
I smell a rat here اصطلاحا یعنی: من حس میکنم در اینجا یک جاسوس ( خبرچین ) هست/وجود دارد
When the dust settled اصطلاحا یعنی: وقتی آبها از آسیاب افتاد
کارآیی، بازده، ضریب انتفاع، درجه تاثیر، اثر بخشی، کارایی وسیله یا نفر شایستگی، قابلیت، کارامدی، کفایت، عرضه، میزان لیاقت، تولید، کارایی، فعالیت مفید، ...
قابل ملاحظه، چشمگیر، پر معنی، مهم، قابل توجه، حاکی از، عمده، معنی دار، اصلی، با اهمیت، قابل تامل
مطبوعات عامی و عادی
ترکیبات، تمهیدات، تدارکات
نقاط پایانی، نقاط انتهایی، نکات پایانی، امتیازات نهایی، مراحل پایانی، نمرات پایانی ، اهداف پایانی، مقاصد نهایی، جهات پایانی، اصول نهایی، جهات پایانی، ...
از طریق راست روده، از طریق انتهای روده بزرگ، مقعدی ، مثلا : transrectal sonography سونوگرافی مقعدی
موجودی، مخزن، فهرست نمایش های اماده برای نمایش دادن، مجموعه، خزانه، مجموعه، دامنه حیطه، ناحیه، سلسله، ردیف، وسعت، رشته کوه، فاصله، حد فاصل، برد سلاح، ...
خوی، مزاج، نسبت، خویشاوندی، دم، نسب، نژاد، تبار، اصل، ریشه، دودمان، تبار، خون
چندتوان، پرتوان، همه توان، چند قابلیتی، بانفوذ، موثر، دارای توانایی های متعدد
غیر منتخب، انتخاب نشده
عقیمی، بی حاصلی، بی باری، نازایی، خشکی،
بهره وری، بازدهی، فرآورش، حاصلخیزی، سودمندی، بارآوری، نیروی تولید، پرکاری، فرآورندگی، قابلیت تولید
مانیفست، اظهارنامه بارنامه، فهرست بارها، لیست وسایل، قطعنامه، صورت بار، بازنمود کردن، بارز، آشکار ساختن، معلوم کردن، فاش کردن، اشاره، خبر، اعلامیه، ب ...
پزشکی: نیم شفاف یا مات شدن یا به اصطلاح شیشه ای شدن بافت، هیالینیزاسیون
اختلال، مشکل، مسئله، مانع، گرفتگی، انسداد، سد، سبد رخت چرک، سبد وسایل کمپینگ
مسن، پیر، سالخورده، سالمند، فرتوت
زیر نرم، زیر نرمال، کم نرمال، پایین نرمال، کمتر از حد طبیعی و کمتر از نرمال
بخش سالمندی، بخش سالمندان
Reconvalescent patients بیماران درحال نقاهت
روند، تکرار، نواخت، ریتمیک
انسداد روده، یبوست شدید، یبوست زیاد، سفتی و سختی مزاج
داروهای روانگردان
آمیزش، جفت گیری، جماع، مقاربت جنسی، کویشن
انقباض، سفتی ویا سیخ شدن آلت تناسلی
بادکردگی، ورم، آماس، انقباض، سفتی، شقی، راست شدگی، تورم
نفوذ، خروج، دفع، حرکت، رانش، سوق، پیشرانه، فشار بسوی جلو، پاشش ( پاشیدن )
دوره سالخوردگی، کهولت سن، پیری، پیر شدن، سالمندی، دوام
مخزن ژن، بانک ژن، تنوع ژن، خزانه ژن، انبارژن، ژن گاه
در پزشکی: ضد اندیکاسیون، نداشتن اندیکاسیون برای انجام اعمال جراحی
چند بیماری ، چند مرض
شیمیایی حساس در پزشکی
دگرسو، طرف مقابل، جهت مقابل، کنترالترال
محافظ، مواظب، نگهدارنده، کم، ناچیز، صرفه جو، مضایقه کننده، ممسک، پس انداز کن .
نگهدارنده عصب، محافظ عصب
شکمی، داخلی، درونی، اندرونی، احشایی، صمیمی، محرم، خودمانی، حسی، ذاتی، فطری، شهودی
ریشه کنی، ساییدگی، ( طب ) قطع عضوی از بدن، فرساب، روانشناسی: عضوبرداری، تخلیه، کندن
مراقبت، نظارت، تجسس، رصد، پایش، دیدبانی، مراقبت، کاوش، پاییدن، مبصری، جستجو و بررسی کردن
بین عمل جراحی
موجب، باعث
در پزشکی : درد، دردها، آلام
در پزشکی: شرح و توصیف
تخلیه یا درآوردن اندامی مانند: چشم، بیضه، تخمدان، مغز و . . . .
تخلیه چشم
فرزندآوری، بچه داری، بچه داشتن
بازپیدایی، بازگشت، باز رخداد، عود، روی دادن مجدد، رجعت،
پزشکی: پرتو تابی_ درخشش، تابش، پرتو افکنی، تابش دهی، انتشار
ناقص فرود آمدگی، ناقص نزول یافتگی ( نوعی ناهنجاری بیضه در ارولوژی )
لوله ای که اسپرم را حمل میکند
لکه بینی بعد از دوران قاعدگی در خانم ها
ساختار فیزیکی مردانه، اندام مردانه، هیکل مردانه
ساختار فیزیکی، هیکل، اندام در ارولوژی
پس از تولد
کم مردانه شدن در ارولوژی
پیش ساز، پیش ماده، مقدمه، ماده اولیه، پیشرو، منادی
دفع، ریشه کنی، نابودی
نوزادی که هم دارای تخمدان و هم بیضه باشد
تکامل نیافته، Dysgenetic gonads غددجنسی تکامل نیافته
تبدیل، دگرگونی، تغییرشکل، تغییرماهیت، تحول
میان جنسی، دوجنسیتی، بین جنسی
نزول یافته، پایین آمده، نازل شده، افتاده، تنزل یافته، به ارث رسیده
Stromal tissue بافت محافظ، بافت بنیادی و کلمه stromal صفت ( adj ) کلمه stroma است .
دور مرکزی، در اطراف مرکز، پری مرکزی در ارولوژی
مفقود، غیرموجود، ناپیدا، گم، پریشان خیال، غایب
نوار قوی ( در ارولوژی )
زیر میکروسکوپی، خیلی ریز
عدم تفکیک
از جمله. . . .
دومی، نهایی، آخری، واپسین، بعدی
پارگی، زخم، ایجاد زخم یا قرحه
مرگبار، مرگ آور، کشنده، مهلک، مخرب
علامتی، نشانه بیماری و مرض، حاکی، نماینده نشانه، دال بر، بر اساس اندیکاسیون بیماری
وضعیت معکوس، حالت آینه ای
پره های شعاعی، رادیال اسپوک در ارولوژی
هدف گذاری شده، ترتیب داده شده، برنامه ریزی شده
نقل مکان، جابجایی، کوچیدن، جابجا شدن، سیر کردن، انتقال یافتن، مهاجرت کردن .
مبهم، نامعلوم
طرف مقابل
بدون اختلال، منظم، کامل، بدون مزاحمت و اذیت، بدون مانع، بی دردسر، بی مانع، بلامانع، آرام، ساکت، بی سروصدا
بسته، متصل، وصل، محکم، محدود
مداخله ای, مداخله گر
اغوا، تحمیل، القا، وادار، فراهم، اسنتتاج ( نمودن، کردن )
چند مرکزی , چند حوزه ای
گویا، مشهود، فراگیر، گسترده، نماینده، معرف، نمونه، حاکی از، وکیل، بیانگر
بستن، وصل کردن، پیوند دادن، اتصال و ارتباط دادن، ربط دادن
خلف صفاق
تصادفی سازی شده، بصورت اتفاقی یا تصادفی درآمده، بصورت آمار تصادفی نشان داده شده
ریخت شناسی، شکل شناسی، مورفولوژی
تغییر، تبدیل، تعویض، دگرگونی، ابدال
خود لمسی در علم ارولوژی
ناقص نزول یافته، ناهنجار، بطور ناقص پایین آمده
پسازایمان، پس از زایمان، پس از تولد
ثابت، نوشت افزار، لوازم تحریر
بدخیمی
Gonadal dysgenesis تکامل ناقص غددجنسی
ناقص فرود/نزول یافته
عصب میانجی، ناقل عصبی
نواقص، عیوب، خطاها، اشتباهات
گویا، ظاهرا، از قرار معلوم، احتمالا
عقب کشنده
به ایتالیایی یعنی بیضه
چند بیضه ای