shoe

/ˈʃuː//ʃuː/

معنی: کفش، نعل اسب، کفش پوشیدن، نعل زدن به، دارای کفش کردن
معانی دیگر: پاافزار، پوتین، پاچیله، لالک، کفش دار کردن، نعل کردن، (نوک یا بدنه ی چیزی را با فلز پوشاندن) فلزپوش کردن، روکش کردن، نیام فلزی زدن (به)، (مخفف) horse shoe، (مکانیک) کفشک، پاشنه، (ناودان) پاشنه ی آبریز

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a protective outer covering for the human foot, usu. durable and made of leather, canvas, rubber, or a combination of these.

(2) تعریف: something that resembles a shoe in function or appearance, such as the apparatus on an automobile brake.

(3) تعریف: a horseshoe.

(4) تعریف: (pl.; informal) position, either favorable or unfavorable.

- I would love to be in your shoes.
[ترجمه گوگل] دوست دارم جای تو باشم
[ترجمه ترگمان] خیلی دوست دارم که جای تو باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shoes, shoeing, shod, shodden, shoed
مشتقات: shoeless (adj.)
• : تعریف: to dress in or fit with a shoe or shoes.

جمله های نمونه

1. shoe polish
واکس کفش

2. a shoe cushion
کفی نرم کفش

3. a shoe that is able to be repaired
کفشی که قابل تعمیر است

4. brake shoe
کفشک ترمز

5. the shoe is on the other foot
وضعیت معکوس شده است،وضع کاملا تغییر کرده است

6. a toeless shoe
کفش پنجه باز

7. food and shoe advertisements on the billboards along the road
آگهی های خوراک و کفش در چشم کش های کنار جاده

8. where the shoe pinches
محلی که کفش پا را می زند،(مجازی) منبع گرفتاری یا صدمه یا دردسر

9. a can of shoe polish
قوطی واکس

10. to sole a shoe
کفش را تخت انداختن

11. perforations made in a shoe upper for ornament or ventilation
سوراخ هایی که برای تزیین یا هوارسانی در رویه ی کفش ایجاد شده است

12. the arrow went threw his shoe and pierced his foot
پیکان از کفش او گذشت و پایش را سوراخ کرد.

13. his shoelace was too loose and his shoe fell off
بند کفش او خیلی شل بود و کفش از پایش درآمد.

14. labor-intensive industries such as garment making and shoe manufacturing
صنایع کاربر مانند لباس دوزی و کفش دوزی

15. we found two pairs of boots and an odd shoe
دو جفت پوتین و یک لنگه کفش پیدا کردیم.

16. the tip of the pole is fitted with a copper shoe
سر تیر دارای روکش مسی است.

17. This shoe is apt to slip.
[ترجمه گوگل]این کفش قابلیت لیز خوردن دارد
[ترجمه ترگمان]این کفش باید لیز بخوره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The shoe manufacturer had several outlets.
[ترجمه گوگل]تولید کننده کفش چندین شعبه داشت
[ترجمه ترگمان]تولید کننده کفش چندین خروجی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. I've got some sticky stuff on my shoe.
[ترجمه گوگل]من چند چیز چسبناک روی کفشم دارم
[ترجمه ترگمان]یه سری چیزای چسبناک روی کفشم دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. He dodged cleverly when she threw her shoe at him.
[ترجمه گوگل]وقتی کفشش را به سمتش پرتاب کرد، با زیرکی طفره رفت
[ترجمه ترگمان]وقتی که کفشش را به طرف او پرت می کرد، از هوش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Well, if the shoe fits, wear it.
[ترجمه گوگل]خوب، اگر کفش مناسب است، آن را بپوشید
[ترجمه ترگمان] خب، اگه کفش بهش میخوره، بپوش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. She took off her left shoe.
[ترجمه گوگل]کفش چپش را در آورد
[ترجمه ترگمان]کفش چپش رو برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The mark of a man's shoe was clearly printed in the mud.
[ترجمه گوگل]علامت کفش مردانه به وضوح در گل و لای نقش بسته بود
[ترجمه ترگمان]لکه کفش مردی به وضوح در گل چاپ شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The shoe store is across from the bank.
[ترجمه Nader] کفش فروشی هست انطرف بانک
|
[ترجمه گوگل]کفش فروشی روبروی بانک است
[ترجمه ترگمان]فروشگاه کفش از بانک عبور می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کفش (اسم)
brogan, brogue, footwear, shoe, sneakers, footgear

نعل اسب (اسم)
plate, shoe, horseshoe

کفش پوشیدن (اسم)
shoe

نعل زدن به (فعل)
shoe

دارای کفش کردن (فعل)
shoe

تخصصی

[سینما] کفشک
[نساجی] کفشک زیر پایه مضراب ماشین بافندگی - پایه دو شاخه جک چله

انگلیسی به انگلیسی

• protective covering for the foot; horseshoe; brake shoe, part of the brake system that presses on the brake drum to slow a vehicle
equip with shoes; put on shoes; fit a horse with horseshoes
shoes are objects worn on your feet, usually over socks or stockings. shoes cover most of your foot but not your ankle.
to shoe a horse means to fix horseshoes onto its hooves.
if you step into someone's shoes, or fill someone's shoe's, you take their place by doing the job that they were doing.
see also shod.

پیشنهاد کاربران

کفش
مثال: She untied her shoe and slipped it off her foot.
او کفشش را باز کرد و از پاش بیرون کشید
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
I wish I were in your shoes
ای کاش من بجای تو بودم
If I were in your shoes
اگر من به جای تو بودم. . . .
اسم shoe به معنای کفش
معادل فارسی اسم shoe کفش است. به چیزی که معمولا از چرم، پلاستیک و یا پارچه ضخیم ساخته شده است و پا را تا مچ می پوشاند، shoe یا کفش گفته می شود. واژه shoe معمولا بصورت جمع بکار می رود ( shoes ) . زیرا shoe در حالت مفرد فقط به معنای یک کفش است و shoes به معنای یک جفت کفش است. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

. hurry and tie your shoes ( عجله کن و ( بند ) کفش هایت را ببند. )
. he put on his new pair of shoes ( او کفش های جدیدش را پوشید. )
منبع: سایت بیاموز

I took a shoe in white and brick color and a word was written on the face of the shoe, which made me register the order immediately. Of course, in the next ten days, I will show it to you and I will celebrate Eid for your love.
...
[مشاهده متن کامل]

My two - year - old father says that now there is no dowry that he wants. Once a year, my father visits his rural customer. It is better for the family to be safe and good
من یک کفش رو گرفتم به رنگ سفید و اجری و صورت رو کفش یک کلمه نوشته شده که باعث شد فوری سفارش ثبت بزنم البته ده روز اینده میرسد ان را برایت نشان خواهم داد و عید به عشق تو به پا خواهم کرد
پدرم دو ساله میگوید الان دیگه مهریه نیست که حواست باشه سالی یک بار پدرم به پیش مشتری روستایی خود سر میزند بهتر هست خانوادگی در امان و خوبی باشد

چخه به حیوانات
کفش
نعل کردن
be in ( someone's ) shoes
جای کسی بودن، شریک بودن یک تجربه یا موقعیت خاص با کس دیگر

بپرس