spin

/ˈspɪn//spɪn/

معنی: چرخش، فر زدن، چرخیدن، چرخاندن، ریسیدن، رشتن، تنیدن، به درازا کشاندن، خیط و پیت کردن، چرخ زدن
معانی دیگر: تابیدن، ریسندگی کردن، نخ ریسی کردن، (حشره) تنیدن، بافتن، (مجازی) به هم بافتن، از خود درآوردن، سراییدن، (شرح یا داستان و غیره) با طول و تفصیل شرح دادن، به دراز کشاندن، آب و تاب دادن، کش دادن، سرگیجه گرفتن، گیج رفتن، (به سرعت) حرکت کردن، گشت زدن، عمل چرخاندن یا چرخیدن، پیچش، (در اتومبیل یا قایق و غیره) گردش، گشت زنی، سقوط ناگهانی، تنزل شدید، (شدید) افت، (فیزیک - ذرات اتمی) اسپین، اسپینی، (طلا و شیشه و غیره) تاباندن، به صورت سیم یا مفتول درآوردن، به صورت الیافت درآوردن، (چرخ ماشین مثلا در برف) بوکسوات کردن، (ماشین رختشویی) چرخیدن و چلاندن، آب (پارچه را) گرفتن، (با قرقره ی چرخان) ماهی گرفتن، (به سرعت) گشتن، دور زدن، (هواپیما) پیچ خوردن و افتادن، حرکت با سرعت زیاد، (هواپیما) شیرجه ی چرخشی، چرخش و فرود، سانتریفوژ کردن، (با چرخش) مرکز گریز کردن، فرفره، چرخش بدور خود، دور خود چرخیدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spins, spinning, spun
عبارات: spin off
(1) تعریف: to draw out, twist, and wind (fibers), or to make (thread or yarn) by this process.
مشابه: card, mill, spindle, twist, weave, wind

(2) تعریف: of a spider or insect, to make (a web or cocoon) by extruding filaments from the body.
مترادف: weave
مشابه: fabricate, make, secrete

(3) تعریف: to cause to revolve or turn around quickly on, or as if on, an axis.
مترادف: rotate, twirl, whirl
مشابه: revolve, roll, swirl, trundle, turn, wheel

- The juggler was spinning a ball on his nose.
[ترجمه سینا] شعبده باز درحال چرخاندن توپ روی بینیش است
|
[ترجمه گوگل] شعبده باز توپی را روی بینی اش می چرخاند
[ترجمه ترگمان] شعبده بازی با نوک بینی اش توپ را می چرخاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He spun me around.
[ترجمه گوگل] او مرا به دور خود چرخاند
[ترجمه ترگمان] او مرا چرخاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to form or develop (a story) spontaneously from the imagination.
مترادف: narrate, tell
مشابه: concoct, recount, relate, render

(5) تعریف: to draw out at length; prolong (usu. fol. by out).
مترادف: draw out, prolong, protract
مشابه: drag out, extend, lengthen, pad, stretch
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to engage in the production of yarn or thread by spinning.
مشابه: weave

(2) تعریف: to produce filaments by extrusion from the body.
مشابه: secrete, weave

(3) تعریف: to rotate or seem to whirl rapidly.
مترادف: gyrate, twirl, whirl
مشابه: revolve, roll, rotate, swirl, turn, wheel

- The wheel spins.
[ترجمه گوگل] چرخ می چرخد
[ترجمه ترگمان] گردونه می چرخد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My head was spinning with the excitement.
[ترجمه گوگل] سرم از شدت هیجان می چرخید
[ترجمه ترگمان] سرم گیج می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to move or drive rapidly.
مترادف: fly, sail, speed, wheel
مشابه: bowl, coast, cruise, glide, hurtle, move, zip, zoom

- We were spinning along when suddenly a tire blew.
[ترجمه alireza] در حال گشت بودیم که ناگهان طایر ترکید.
|
[ترجمه گوگل] در حال چرخیدن بودیم که ناگهان یک لاستیک منفجر شد
[ترجمه ترگمان] وقتی ناگهان لاستیک ترکید، چرخ می زدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of spinning or causing something to spin.
مترادف: rotation, turn, whirl
مشابه: roll, twirl

(2) تعریف: a twirling motion or sensation.
مترادف: rotation
مشابه: swirl, whirl

(3) تعریف: a short drive or ride in an automobile, boat, or small aircraft, usu. for pleasure and without a definite destination.
مترادف: drive, trip, turn, whirl

(4) تعریف: (slang) an interpretation or point of view, usu. applied to a politician's words.
مترادف: slant

- They gave his speech a leftist spin.
[ترجمه داوود شفیعی] آنها تفسیری چپگرایانه از سخنرانی او کردند.
|
[ترجمه علیرضا] آنها سخنرانی او را به تمایلات چپگرایانه برداشت کردند.
|
[ترجمه گوگل] آنها به سخنرانی او یک چرخش چپ دادند
[ترجمه ترگمان] آن ها سخنرانی خود را چپ گرا انجام دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the condition of a stalled aircraft in a downward spiral; tailspin.
مترادف: tailspin

(6) تعریف: in physics, the angular momentum of a subatomic particle.

جمله های نمونه

1. spin angular momentum
تکانه ی زاویه ی اسپینی

2. spin a yarn
داستان بافتن،قصه اختراع کردن،حکایت من درآوردی درست کردن

3. spin off
1- از گیر چیزی راحت شدن،خلاص شدن 2- بهره یا منفعت ثانوی یا پیش بینی نشده تولید کردن

4. spin one's wheels
1- بکسوات کردن 2- کار بیهوده کردن

5. boys spin tops
پسرها فرفره می چرخانند.

6. silkworms spin cocoons
کرم ابریشم پیله می بافد.

7. spiders spin their webs carefully
عنکبوت ها تارهای خود را با دقت می تنند.

8. the spin of a top
چرخش فرفره

9. if you spin around yourself, you will become dizzy
اگر دور خود بچرخی گیج خواهی شد.

10. he tends to spin out his stories and that tires his readers
او تمایل دارد که داستان های خودش را کش بدهد و این کار خواننده را خسته می کند.

11. we went out for a spin in my new car
در اتومبیل تازه ام رفتیم برای گشت زنی.

12. at night his mother used to spin cotton
مادرش شب ها پنبه می ریسید.

13. their economy is still in a spin
اقتصاد آنها هنوز در حال سقوط است.

14. How can I manage to spin the money out?
[ترجمه نازي مقدسي] چطور میتونم ولخرجی کنم
|
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم پول را بیرون بریزم؟
[ترجمه ترگمان]چطور می توانم این پول را از خودم دور کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The wheel can now spin freely.
[ترجمه گوگل]اکنون چرخ می تواند آزادانه بچرخد
[ترجمه ترگمان]چرخ اکنون می تواند آزادانه به دور خود بچرخد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Let's spin the coin to decide whether to go or not.
[ترجمه نازي مقدسي] شیر یا خط بندازیم
|
[ترجمه گوگل]بیایید سکه را بچرخانیم تا تصمیم بگیریم که برویم یا نه
[ترجمه ترگمان]بیایید سکه را دور بیندازیم تا تصمیم بگیریم که آیا حرکت کنیم یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The lorry went into a spin on a patch of ice.
[ترجمه گوگل]کامیون روی یک تکه یخ چرخید
[ترجمه ترگمان]کامیون به یک تکه یخ تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Her resignation put her colleagues in a spin.
[ترجمه گوگل]استعفای او همکارانش را در یک چرخش قرار داد
[ترجمه ترگمان]استعفای او همکارانش را در یک چرخش قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چرخش (اسم)
trepan, turn, twirl, revolution, whirl, wrest, wheel, roll, tumble, evolution, rotation, wrench, spin, swirl, gyration, troll, volte-face

فر زدن (فعل)
frizzle, spin, frizz

چرخیدن (فعل)
roll up, turn, twirl, whirl, swing, reel, pivot, rotate, wheel, wry, twist, trundle, revolve, trill, spin, troll, slue

چرخاندن (فعل)
wind, swivel, pivot, rotate, spin, troll

ریسیدن (فعل)
spin

رشتن (فعل)
spin

تنیدن (فعل)
web, spin

به درازا کشاندن (فعل)
spin

خیط و پیت کردن (فعل)
founder, flush, bring out, muff, rouge, goof, spin, snow under

چرخ زدن (فعل)
turn, rotate, gyrate, eddy, pirouette, gyre, spin

تخصصی

[شیمی] اسپین
[عمران و معماری] چرخش - چرخیدن
[نساجی] ریسیدن - چرخیدن
[ریاضیات] اسپین، گردش، چرخاندن، چرخیدن، چرخش
[نفت] چرخ دادن
[پلیمر] چرخش

انگلیسی به انگلیسی

• act of causing to spin; twirling movement, rotation; short drive in an automobile; sudden descent; specific viewpoint, slant; style; tailspin; spin angular momentum (physics)
form thread or yarn by drawing out and twisting fibers; make a web or cocoon; fabricate, evolve; prolong, protract; cause to revolve rapidly, twirl
if something spins or if you spin it, it turns quickly around a central point.
if your head is spinning, you feel dizzy or confused.
when people spin, they make thread by twisting together pieces of fibre using a device or machine.
if you put a certain spin on an event or situation, you interpret it and try to publicize it in a particular way; an informal use.
if something spins out of control, the people who should be able to control it are suddenly not able to do so, and the situation becomes dangerous or damaging.
see also spun.
if you spin something out, you make it last longer than it otherwise would.

پیشنهاد کاربران

چرخیدن. فشردن فلز، فشردن سرد، اسپین، چرخش توپ، فرفره، چرخش ( به دور خود ) ، ( دور خود ) چرخیدن، ریسیدن، رشتن، تنیدن، به درازا کشاندن، چرخاندن، علوم مهندسی: تنیدگی، شیمی: اسپین، نجوم: اسپین، ورزش: فرفره
...
[مشاهده متن کامل]
خوردن روی یک پا یا دو پا، علوم هوایی: چرخش، علوم نظامی: چرخیدن، ورزش: از کف دادن کنترل و چرخیدن اتومبیل

چرخیدن، چرخاندن
مثال: The children took turns spinning the top.
بچه ها به ترتیب شروع به چرخاندن سرپیچ کردند.
یکی از معانی این فعل:
آسمان و ریسمان به هم بافتن ( توصیف و تشریح یک وضعیت، با این هدف که تأثیر خاصی بر کسی بگذارند )
نمونه:
Supporters attempted to spin the bill’s defeat to their advantage.
با آب و تاب تعریف کردن
یکی از معانی دورتر، غیررسمی تر و استعاری تر این واژه �خط دادن� است، یا به معنایی کمتر منفی، �جهت دادن� ــ مثل وقتی که می گوییم کسی یا جایی در حال خط دادن/ جهت دادن به افکار عمومی است
Spin is a contemporary term for a form of propaganda that relies on deceptive methods of persuasion/ In politics, business, and elsewhere, spin is often characterized by exaggeration, euphemisms, inaccuracies, half - truths, and excessively emotional appeals
...
[مشاهده متن کامل]

شکلی از تبلیغات که بر پایه روش های گمراه کننده و فریب، اغراق، حسن تعبیر، بی دقتی، بیان نیمی از واقعیت و گرایش های شدید احساسی استوار است، قلب واقعیت کردن
Syria now has tried to spin this operation as one in which PIJ and Hamas could respond
Jake Sullivan, national security advisor to President Joe Biden, spun it as a win

منابع• https://www.thoughtco.com/spin-communication-1691988
چرخش خبری
بافتن و ریسیدن
Spin class /spinning class
کلاس ها و باشگاه هایی که فقط دوچرخه ثابت دارن
در زبان محاوره ای ماست مالی کردن هم معنی میده
spin ( شیمی )
واژه مصوب: اسپین
تعریف: تکانۀ زاویه‏ای ذاتی یک ذرۀ بنیادی یا هسته
خوب جلوه دادن چیزی
به معنی دست و پا زدن و تقلا هم میشه
توی پیشنهادها، چیزایی مثل توجیه کردن دیدم که به نظرم درست و دقیق نیست، ممکنه شما بخوای برای توجیه کردن یه موضوع اونو به طرز خاصی جلوه بدی ولی نمی شه جلوه دادن رو با توجیه کردن هم معنی گرفت!
یکی از معنی هاش که جایی ترجمه نشده اینه:
( موضوع یا موقعیتی رو به طرز خاصی ) جلوه دادن
چرخش . چرخیدن . چرخاندن .
دور زدن، کلک زدن، گول زدن
Nospin : بدون خشک کردن .
Spin : خشک کردن ، تابیدن ، بافتن ، گردش ، چرخاندن، چرخیدن .
Spin : خشک کن ، چلاندن .

spin : چرخیدن و چلاندن، آب ( پارچه را ) گرفتن.
قضیه رو اون مدلی توجیه کنی که میخوای

Somebody's head is spinning
احساس سرگیجه داشتن
I was pouring with sweat, and my head was spinning
داستان بافی کردن
موضوعی را کش دادن
چرخاندن - بچرخان
مرحله خشک شویی
آسمان و ریسمان بهم بافتن
فرفره
دور دور کردن
توجیه گری
چرخشی - چرخش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس