condition

/kənˈdɪʃn̩//kənˈdɪʃn̩/

معنی: وضعیت، چگونگی، حال، روزگار، شرط، حالت، مقید کردن، شایسته کردن، شرط نمودن
معانی دیگر: سامه، وضع، وضع سلامتی، سلامتی، بهباش، (عامیانه) بیماری، نقاهت، مرض، عارضه، آمادگی (جسمی)، سلامتی کامل، ورزیدگی، پرورش، به حالت دلخواه در آوردن، ورزیده کردن، (جسما) آماده کردن، (روان شناسی) شرطی کردن، دارای بازتاب شرطی کردن، خودادن، عادت دادن، وضع اجتماعی، رتبه، شان، مقام، مرتبه، منزلت، (مهجور) شخصیت، خوی، نهاد، خصلت، ویژگی، (آموزش) تجدیدی (در امتحان)، شرط قبولی (که معمولا مستلزم انجام تکالیف اضافی است)، نمره ی مشروط دادن، تجدیدی کردن، (دستور زبان) عبارت شرطی (مثلا عبارتی که با if آغاز شود)، (حقوق - درقرارداد یا وصیت نامه و غیره)، ماده ی الحاقی، شرط قرارداد (یا وراثت نامه)، قید، (حقوق) شرط قراردادن، (در قرارداد یا سند) پیش بینی کردن، (منطق) پیش گزاره (قضیه ای که صدق و صحت قضیه ی دیگر وابسته به آن است)، قضیه ی اصلی، (قدیمی) قول و قرارگذاشتن، چانه زدن، مشروط کردن، دارای قید و شرط کردن، تعیین کردن، تصریح کردن، تحمیل شرایط کردن، جرح و تعدیل کردن، تحت تاثیر قراردادن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a specific state of being or existence.
مترادف: mode, situation, state
مشابه: life, phase, place, position, shape, standing, status

- Being without pain is a condition that some of these patients can only dream of.
[ترجمه ایلقار] بی درد بودن حالتی است که بعضی از این مریضان میتوانند فقط آنرا رویا پردازی کنند
|
[ترجمه شخصی در حال خواندن انگلیسی] بدون درد بودن وضعیتی است که برخی از این بیماران فقط می توانند رویای آن را داشته باشند.
|
[ترجمه گوگل] بدون درد بودن وضعیتی است که برخی از این بیماران فقط می توانند رویای آن را داشته باشند
[ترجمه ترگمان] بودن بدون درد، شرایطی است که برخی از این بیماران تنها می توانند خواب ببینند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The condition of absolute silence rarely prevails in a house with young children.
[ترجمه گوگل] شرط سکوت مطلق به ندرت در خانه ای با فرزندان خردسال حاکم است
[ترجمه ترگمان] شرایط سکوت مطلق به ندرت در یک خانه با کودکان خردسال وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can't imagine what condition I would be in if such a tragic thing happened to me.
[ترجمه qpdalord] نمیتونم تصور کنم که اگه یه همچین اتفاق وحشتناکی واسم میفتاد تو چه شرایطی میبودم.
|
[ترجمه گوگل] نمی توانم تصور کنم اگر چنین اتفاق تلخی برایم بیفتد در چه شرایطی قرار می گرفتم
[ترجمه ترگمان] من نمی توانم تصور کنم که اگر چنین اتفاقی برای من بیفتد چه وضعی خواهم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: state of health, fitness, or functioning.
مترادف: health, order, repair, shape, state, trim
مشابه: fettle, form, kilter, mode, position, posture, situation

- The car is in poor condition after this last trip across the country.
[ترجمه گوگل] این خودرو پس از آخرین سفر به سراسر کشور در وضعیت نامناسبی قرار دارد
[ترجمه ترگمان] این اتومبیل پس از آخرین سفر خود به کشور در شرایط بدی قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His heart is in very good condition for a man of his age.
[ترجمه گوگل] قلبش برای مردی هم سن و سالش خیلی خوب است
[ترجمه ترگمان] قلب او برای مردی از سن و سال او بسیار خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a circumstance or provision upon which something else depends; prior restriction.
مترادف: circumstance, necessity, precondition, provision, proviso, requirement, sine qua non
مشابه: consideration, modification, picture, postulate, prerequisite, qualification, relative, restriction, stipulation, term

- A quiet environment is one condition necessary for me to concentrate on my studying.
[ترجمه گوگل] یک محیط آرام یکی از شروط لازم برای تمرکز بر مطالعه ام است
[ترجمه ترگمان] یک محیط آرام یک شرط لازم برای من است که روی مطالعه خود تمرکز کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She lent him the money only on the condition that he pay her back in one week.
[ترجمه گوگل] او این پول را فقط به شرطی به او قرض داد که یک هفته دیگر او را پس بدهد
[ترجمه ترگمان] او پول را فقط به شرطی که در عرض یک هفته به او بپردازد به او قرض داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He agreed to give information to the police only on condition of anonymity.
[ترجمه گوگل] او تنها به شرط ناشناس ماندن با ارائه اطلاعات به پلیس موافقت کرد
[ترجمه ترگمان] او با دادن اطلاعات به پلیس تنها به شرط ناشناس ماندن موافقت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a bodily disorder.
مترادف: ailment, disorder, infirmity, malady
مشابه: complaint, illness, problem, sickness, syndrome

- She has a back condition that has kept her out of work for months.
[ترجمه گوگل] او یک بیماری کمر دارد که او را برای ماه‌ها از کار دور نگه داشته است
[ترجمه ترگمان] او یک وضعیت پشت سر دارد که او را ماه ها از کار بی کار کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The doctor says his condition is improving and he'll be out of the hospital soon.
[ترجمه گوگل] دکتر می گوید حالش رو به بهبود است و به زودی از بیمارستان مرخص می شود
[ترجمه ترگمان] دکتر می گوید که وضعیت او در حال بهبود است و به زودی از بیمارستان خارج خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (pl.) circumstances or features of one's environment, esp. as they have an impact on or determine a particular activity or process.

- Having little money and being constantly on the move were the conditions my brother and I grew up under.
[ترجمه گوگل] داشتن پول کم و مدام در حرکت بودن شرایطی بود که من و برادرم در آن بزرگ شدیم
[ترجمه ترگمان] پول کمی داشتم و مدام در حرکت بودم، شرایط برادرم بود و من در آن زمان بزرگ شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We're lucky to have perfect skiing conditions today.
[ترجمه گوگل] ما خوش شانسیم که امروز شرایط اسکی عالی داریم
[ترجمه ترگمان] ما خوش شانس هستیم که امروزه شرایط اسکی کاملی داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: conditions, conditioning, conditioned
(1) تعریف: to make fit, healthy, or ready for use.
مترادف: prepare, ready, repair, restore, tone, train
مشابه: coach, equip, exercise, warm up

- I'm conditioning my boots so they'll be more water-resistant.
[ترجمه مهدی] کفش هامو مناسب تر میکنم تا جلوی آب مقاوم تر باشن
|
[ترجمه گوگل] چکمه‌هایم را حالت‌دهی می‌کنم تا در برابر آب مقاوم‌تر شوند
[ترجمه ترگمان] من به چکمه هام وصل می کنم تا اونا بیشتر از آب در برابر آب مقاومت کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's conditioning himself for the upcoming race.
[ترجمه گوگل] او خودش را برای مسابقه پیش رو شرطی می کند
[ترجمه ترگمان] خودش را برای مسابقه آینده آماده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make used to; accustom.
مترادف: familiarize, habituate
مشابه: acclimate, acclimatize, accustom, harden, inure, precondition, season, temper, train

- Living in the desert conditioned her to extreme heat.
[ترجمه سارا] زندگی کردن در صحرا او را به گرمای شدید عادت داده بود
|
[ترجمه گوگل] زندگی در بیابان او را به گرمای شدید واداشت
[ترجمه ترگمان] زندگی در صحرا او را به شدت گرم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He conditioned himself to the idea that he would never walk again.
[ترجمه گوگل] او خود را مشروط به این ایده کرد که دیگر هرگز راه نخواهد رفت
[ترجمه ترگمان] به این فکر افتاد که دیگر هرگز راه نمی رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to impose restricting provisions on.
مترادف: qualify
مشابه: covenant, limit, restrict

- The government conditioned the deal on the release of the captured soldiers.
[ترجمه گوگل] دولت این معامله را مشروط به آزادی سربازان اسیر کرد
[ترجمه ترگمان] دولت این معامله را براساس آزادی سربازان دستگیر شده مشروط کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to train to respond in a predictable or controllable way.
مشابه: brainwash, inculcate, indoctrinate, train

- These men were conditioned to kill without remorse.
[ترجمه گوگل] این افراد مشروط به قتل بدون پشیمانی بودند
[ترجمه ترگمان] این مردان بدون پشیمانی و پشیمانی به قتل رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We're conditioning our dog to lie down on command.
[ترجمه گوگل] ما سگمان را شرطی می کنیم تا به دستور دراز بکشد
[ترجمه ترگمان] ما داریم به سگمون اجازه میدیم که روی فرمان دراز بکشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the condition of the hostages was appalling
وضع گروگان ها هولناک بود.

2. this condition is part and parcel of the agreement we signed last year
این شرط بخشی از قراردادی است که پارسال امضا کردیم.

3. on condition that
به شرط آنکه،به قید آنکه

4. a lung condition
بیماری ریه

5. a necessary condition of freedom
شرط لازم آزادی

6. the bad condition of the building and its immediate need for renovation
وضع بدساختمان و نیاز فوری آن به نوسازی

7. the deplorable condition of the roads
وضع اسف انگیز راه ها

8. the depressed condition of the market
کسادی وضع بازار

9. the patient's condition has remained stationary
وضع بیمار تغییر نکرده است.

10. the patient's condition is fair
حال بیمار نسبتا خوب است.

11. the patient's condition is past hope
وضع بیماری جای امید باقی نمی گذارد.

12. the patient's condition was no better but rather grew worse
وضع بیمار بهتر نبود بلکه بدتر شده هم بود.

13. the pitiable condition of their hospitals
وضع رقت انگیز بیمارستان های آنها

14. the pitiful condition of the refugees
وضع رقت بار پناهندگان

15. the woeful condition of the country's railways
وضع اسف انگیز راه آهن کشور

16. their deplorable condition stirred universal pity
وضع اسفناک آنها ترحم همگان را برانگیخت.

17. out of condition
(در مورد ورزشکاری که مدتی تمرین نکرده) نامهیا،ناآماده،فاقد ورزیدگی،ناتوان

18. the company's financial condition worsened
وضع مالی شرکت بدتر شد.

19. the country's economic condition
وضع اقتصادی کشور

20. the worst economic condition
بدترین وضع اقتصادی

21. a patient in guarded condition
بیماری که در وضع وخیم و غیر قابل پیش بینی قرار دارد

22. death is the necessary condition of life
مرگ شرط بی گریز حیات است.

23. hard work is a condition of success
پشتکار شرط موفقیت است.

24. a postage stamp in mint condition
تمبر پست بدون هیچگونه خدشه

25. athletes train to be in condition
ورزشکاران برای داشتن آمادگی جسمی آموزش می بینند.

26. his mother has a heart condition
مادرش مرض قلبی دارد.

27. the disequilibrium in the economic condition of north africa
بی ثباتی وضع اقتصادی افریقای شمالی

28. the improvement of the patient's condition
بهبود وضع بیمار

29. the order arrived in good condition
کالاهای سفارش داده شده سالم به دستمان رسید.

30. the progress in the patient's condition
بهبود وضوع بیمار

31. the reporters deplored the bad condition of the roads
خبرنگاران از بدی وضع جاده ها اظهار تاسف کردند.

32. eventually the skin loses its youthful condition
دیر یا زود پوست طراوت خود را از دست می دهد.

33. the baby suffers from a diarrhetic condition
کودک دچار حالت اسهالی شده است.

34. the company was in a distressed condition
شرکت دچار درماندگی شده بود.

35. to have a view to bettering one's condition
بهتر کردن وضع خود را در نظر قرار دادن

36. the release of political prisoners was their first condition
آزادی زندانیان سیاسی شرط اول آنها بود.

37. there has been no further amelioration in her condition
حال او اصلا بهتر نشده است.

38. our jubilation was short-lived as once again the patient's condition worsened
شادی ما زیاد طول نکشید چون وضع بیمار دوباره رو به وخامت گذاشت.

39. he did not dare to express his dissatisfaction with the condition of the country
جرات نمی کرد نارضایتی خود را از وضع کشور علنا بیان کند.

40. all parts of the house other than the windows were in good condition
همه ی بخش های خانه به جز پنجره ها در وضع خوبی بودند.

مترادف ها

وضعیت (اسم)
qualification, case, situation, status, position, condition, estate

چگونگی (اسم)
circumstance, quality, manner, condition, state, how, lie, posture, modality

حال (اسم)
circumstance, situation, status, pep, condition, self, fettle, health, state, mood

روزگار (اسم)
time, period, condition

شرط (اسم)
qualification, article, agreement, vow, term, condition, bet, if, clause, provision, stake, reservation, limitation, modality, proviso

حالت (اسم)
speed, case, grain, situation, status, disposition, trim, temper, temperament, pose, condition, self, fettle, state, estate, attitude, mood, expression, posture, predicament, stance, standing

مقید کردن (فعل)
bind, condition, fetter, tie up, bind up

شایسته کردن (فعل)
condition

شرط نمودن (فعل)
condition

تخصصی

[علوم دامی] وضعیت
[کامپیوتر] وضعیت ؛ شرط
[برق و الکترونیک] شرط، وضعیت
[فوتبال] وضعیت
[حقوق] شرط، قید، وضعیت، حالت، کیفیت
[نساجی] وضعیت - حالت - چگونگی - مقدار رطوبت الیاف
[ریاضیات] شرط
[آمار] شرط
[آب و خاک] شرط

انگلیسی به انگلیسی

• situation; requirement, stipulation; state of health; rank, social position
train, prepare; accustom, adapt; stipulate, make conditional
the condition of someone or something is the state they are in.
you can refer to an illness or other medical problem as a particular condition.
the conditions in which people live or do things are the qualities or factors that affect their comfort, safety, or success.
a condition is something which must happen in order for something else to be possible.
if someone is conditioned to think or do something in a particular way, they do it as a result of their upbringing or training.
when you agree to do something on condition that something else happens, you mean that you will only do it if this other thing happens or is agreed to first.
if someone is out of condition, they are unhealthy and unfit.

پیشنهاد کاربران

یکی از معنایش در جایگاه فعل
کنترل کردن یا انتخاب کردن یا تعیین کردن
to control or decide the way in which something
can happen or exist Synonym : determine
. What I buy is conditioned by the amount I earn
چیری که می خرم توسط حقوقم تعیین میشه.
شرط، وضعیت
مثال: The doctor explained the patient's medical condition to her family.
پزشک وضعیت پزشکی بیمار را به خانواده او توضیح داد.
وضعیت. موقعیت، وضع، عارضه، حالت، چگونگی، مقید کردن، شرط نمودن، شایسته کردن، شرط مهم در قرارداد، مشروط کردن، شرطی کردن، شرط
در حالت فعل به معنای
۱. محدود کردن ، کنترل کردن ، تأثیر گذاشتن بر
مثال:
International choices are conditioned by the international political economy
۲. آموزش دیدن ، تعلیم دیدن ، شکل گرفتن
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
our minds are heavily conditioned by habit
۳. بهبود بخشیدن ، تقویت کردن ، حالت دادن
مثال :
Some products contain vitamin E to condition your skin

بوتار
state, circumstances, lie of the land, position, shape, situation, state of affairs
- requirement, limitation, prerequisite, proviso, qualification, restriction, rider, stipulation, terms
- health, fettle, fitness, kilter, order, shape, state of health, trim
...
[مشاهده متن کامل]

- ailment, complaint, infirmity, malady, problem, weakness
- accustom, adapt, equip, prepare, ready, tone up, train, work out

☑️ بوتار
مشتقات دیگر
Conditioner: بوتارگر
Conditioned: بوتارده
Conditioning: بوتارش
Conditionable: بوتاردنی
Conditionality: بوتاردنیگی
Conditional: بوتاریک
Conditionality: بوتاریکی
Conditionally: بوتارانه
ماستمالی نکنیم 🖐🏽
وضعیت. موقعیت، وضع، عارضه، حالت، وضعیت، چگونگی، مقید کردن، شرط نمودن، شایسته کردن، کامپیوتر: وضعیت، قانون فقه: شرط مهم در قرارداد، مشروط کردن، روانشناسی: شرطی کردن، بازرگانی: شرط
ملزومات
بوتار
( Butār )
آموزش تمرین =train
بار آوردن، عادت دادن، تربیت کردن، آموزش دادن، نهادینه کردن
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : condition ( of ) ✅ تلفظ واژه: kan - DISH - en ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: موقعیت، حالت، وضعیت، چگونگی ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : ia, - ism, - sis, - y -
شرطی کردن، تربیت کردن، مقید کردن
Condition وضعیت/وضعیت سلامتی/وضعیت زندگی، بیماری/عارضه، شرط/قید/شرط قرارداد/قید و شرط، شرطی سازی کردن/شرطی کردن/عادت دادن/تربیت کردن، ( مو و پوست با لوسیون نرم کننده ) نرم کردن/لطیف کردن، تأثیر داشتن/تحت تأثیر قرار دادن/تحت تأثیر قرار گرفتن/تحت کنترل در آوردن/تحمیل کردن/تحمیل شدن/محدود کردن/محدود شدن، آماده کردن/به حالت دلخواه در آوردن/به عمل آوردن/پردازش کردن، مشرورط ساختن/مشروط کردن
...
[مشاهده متن کامل]

. it's very old, but it's in perfect condition - ( کالسکهٔ بچه= ) Mum's still got our pram
. Check the condition of your wiring
. The writing is in good condition
. He's in no condition to drive ( =He should not drive )
. He's in no condition ( =He is too ill or too drunk ) to drive home
. of the human condition ( مصیبت ها، بدبختی ها، غم و اندوه ها= ) The sorrows
. The bridge is in an extremely dangerous condition
. They left the flat in a terrible condition - there was mess everywhere
. The baby was in good condition
. The hospital say her condition is improving slowly
. She was hospitalized in fair condition after the accident وی پس از تصادف با وضعیت مناسبی در بیمارستان بستری شد
. Condition ( بالاترین درجه، اوج، بهترین، درجهٔ اعلی= ) She was in tip - top
. condition ( وخیم، مهم، جدی، صادق= ) She was in a seroius
. He swam a mile every day and kept himself in tiptop shape
. A liver/heart condition
. To suffer from a heart/skin condition
. A medical condition
. this policy as a condition of employment ( ( دستور، قانون ) اطاعت کردن، موافقت کردن= ) All personnel should comply with
. A condition of employment
. One of the conditions in the contract is that we don't build on the land
. We're not in a position to make/set any conditions - we'll have to accept what they offer us
. the house on 12 July ( ( خانه، صندلی ) خالی کردن/تخلیه کردن، ( برای دیگری ) مهیا کردن/آماده کردن= ) Under the conditions of the agreement, she must vacate
. Our minds are conditioned by habit
. by habit ( تعریف کردن، محدود کردن، مشخص کردن= ) Our minds are heavily conditioned and circumscribed
. The child is conditioned to dislike food
. A conditioned reflex/response
. Paolov conditioned dogs to salivate at the sound of a bell پاولوف سگ ها را شرطی کرد که با صدای زنگ بزاق ترشح کنند.
. Women were conditioned to expect lower wages than men
. I condition my hair regularly
. A product to condition your skin
. National choices are conditioned by the international political economy
. Their choices are conditioned by the economy
. Condition the boards with water
. A product for conditioning leather
. He was six feet two of perfectly conditioned muscle and bone
. Congressmen have sought to limit and condition military and economic aid
Conditions شرایط/اوضاع
. Weather conditions
. Working conditions // working conditions here are primitive
. Harsh working and living conditions
. Riis devoted his life to improving conditions in urban slums
. Present market conditions
. Certain conditions must be met before the aid will be provided
. conditions ( تکان دهنده، خیلی بد= ) The prisoners were kept in the most appalling
? Under what conditions do plants grow best
. Appalling injuries
. Prisoners were kept in the most appalling conditions
. Appalling weather
. The journey home was appalling
. The number of casualties was appallingly high in both wars
. The whole play was appallingly ( =very badly ) acted
Out of condition ( وضعیت جسمی بخاطر ورزش نکردن ) فاقد آمادگی فیزیکی، فاقد ورزیدگی
In condition در وضعیت جسمی آماده
On ( the ) condition that = only if به شرط اینکه/مشروط بر اینکه
! I'll come to the party on the condition that don't wear those ridiculous trousers
. I got three years' probation, on condition that I stay at the hostel for a year من سه سال کارآموزی گرفتم به شرط اینکه یک سال در خوابگاه بمانم.
. He spoke on condition that he not be identified

نهش ( شرط ) _ چندوچون_ چگونگی
[شیمی][فعل to condition] آماده سازی، آماده کردن
قرار دادن نمونه ی آزمون در شرایط محیطی معین از نظر دما، فشار یا تنش، پ هاش، و مانند آن قبل از اعمال بار یا شبیه سازی کارکرد واقعی
خوی دادن، بارآوردن، آمادگی، ویژگی،
بار آوردن، خو دادن، عادت دادن
شرط: گاهی به صورت مخفف cond هم نوشته می شه
Conditions are most significant and important terms
در حقوق معنای شرایط قابل توجه ترین و مهم را داد.
condition ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: شرط
تعریف: مؤلفه ای در یک قاعده که نشان می دهد آن قاعده در کدام وضعیت اعمال می شود
اگر این واژه برای توصیف حالت بیمار بکار رود نباید "شرایط" ترجمه شود؛ بلکه باید گفت "وضع بیمار" یا "حال بیمار".
همچنین عبارت "شرایط روحی خوبی ندارم" اساساً نادرست است و بجای آن باید گفت "حال روحی خوبی ندارم".
Condition میتواند به معنای ( وضعیت سلامتی/ جسمانی ) هم باشد .
An illness or health problem that lasts a long time and affects the way you live
an illness or health problem that lasts a long time and affects the way you live
( در پزشکی ) عارضه، بیماری، مرض
۱. وضع how is your financial condition?
وضععیت مالی شما چه طوره؟
۲. وضع سلامتی how is her condition?
3. شرط i have one condition
یک شرط دارم
۴. بیماری my mother has lung condition
مادرم بیماری ریه دارد
بیماری
حال عمومی انسان
شرط
Requirement
Necessity
Essential
Obligation

شرط ، شرایط
Conditions
شرایط و اوضاع . . . .
شرطی کردن
قبولاندن، تحمیل کردن، نهادینه کردن
Women were conditioned to expect lower wages than men.
در حقوق این کلمه نقطه مقابل واژه warranty است؛
warranty = شروط فرعی
condition = شروط اساسی و اصلی قرارداد
ترجمه جمع آوردم چون گرچه معمولا مفرد به کار میره ولی معنای جمعش در متون حقوقی مدنظره.
( پزشکی ) بیماری
آماده سازی
وضع ، حالت ، شرایط.
نرم کردن
CONDITIONER: نرم کننده
شرط
شرایط/موقعیت
situation
وضعیت
مقدمات
وضعیت حالت حال شرایط چگونگی روزگار
در صورت فعل بودن شایسته کردن مقید کردن شرط نمودن

شرطی سازی
All right but under one condition
خیلی خب ولی به یه شرط
get used to new conditions
شرط مهم
حالت
شرط بستن
شرایط
موقعیت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥١)

بپرس