accustom

/əˈkəstəm//əˈkʌstəm/

معنی: خو گرفتن، اشنا شدن، اشنا کردن، عادت دادن، معتاد ساختن، انس گرفتن، عادی کردن
معانی دیگر: خو دادن، آموخته کردن، معتاد شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: accustoms, accustoming, accustomed
• : تعریف: to become used to or familiar with by use or experience; habituate.
مشابه: accommodate

- After a little time in England, she accustomed herself to driving on the left side of the road.
[ترجمه A.A] بعد از مدت کوتاهی در انگلستان او خودش را عادت داد که ازسمت چپ جاده رانندگی کند
|
[ترجمه قانعی] پس از سپری کردن مدتی در انگلیس، وی آموخته ی رانندگی از سمت چپ شد.
|
[ترجمه hadi] پس از مدتی اقامت در انگلستان، خود را به رانندگی در سمت چپ جاده عادت داد.
|
[ترجمه گوگل] پس از مدت کوتاهی در انگلستان، او به رانندگی در سمت چپ جاده عادت کرد
[ترجمه ترگمان] پس از مدتی در انگلستان، خود را به سمت چپ جاده هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. They had to accustom themselves to the hot weather.
[ترجمه A.A] آنها مجبور بودند خودشون را با آب و هوای گرم سازگار کنند
|
[ترجمه قانعی] ایشان بایستی خودرا با آب و هوای سوزان سازگار می کردند.
|
[ترجمه Vito Corleone] اونا مجبور بودن خودشونو با آب و هوای گرم سازگار کنن
|
[ترجمه گوگل]آنها باید خود را به هوای گرم عادت می دادند
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور بودند به هوای گرم عادت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. It'll take time for me to accustom myself to the changes.
[ترجمه A.A] برای من طول خواهد کشید تا خودمو با تغییرات وفق دهم
|
[ترجمه قانعی] سازگاری با تغییرات پیش آمده برای من زمان بر است.
|
[ترجمه مریم] زمان میبره تا خودم رو با تغییرات سازگار کنم
|
[ترجمه گوگل]زمان می برد تا من خودم را به تغییرات عادت دهم
[ترجمه ترگمان]زمان میبره تا خودم رو به تغییر عادت بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It'shouldn't take long to accustom your students to working in groups.
[ترجمه قانعی] وفاق و هم داستانی دانش آموزان در فعالیت های گروهی، نباید چندان هم زمان ببرد.
|
[ترجمه گوگل]زمان زیادی طول نمی کشد تا دانش آموزان خود را به کار گروهی عادت دهید
[ترجمه ترگمان]باید مدت زیادی طول بکشد تا دانش آموزان خود را به کار در گروه ها عادت دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She could not accustom herself to a hot climate.
[ترجمه قانعی] وی نتوانست با آب و هوای حاره ای خو بگیرد.
|
[ترجمه گوگل]او نمی توانست خود را به آب و هوای گرم عادت دهد
[ترجمه ترگمان]نمی توانست خود را به آب و هوای گرم عادت دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. You have to accustom yourself gradually to the different hours of work that your new post entails.
[ترجمه قانعی] شما باید بتدریج خود را با تغییر ساعات کاری که از ضروریات پست جدیدتان است ، سازگار سازید.
|
[ترجمه گوگل]باید به تدریج خود را به ساعات کاری متفاوتی که پست جدید شما در پی دارد عادت کنید
[ترجمه ترگمان]شما باید بتدریج خود را به ساعات مختلف کاری عادت دهید که پست جدید شما شامل آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It took him a while to accustom himself to the idea.
[ترجمه قانعی] دیر زمانی پائید تا وی خویش را با ایده نو وفق دهد.
|
[ترجمه گوگل]مدتی طول کشید تا خودش را به این ایده عادت دهد
[ترجمه ترگمان]مدتی طول کشید تا به این فکر عادت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We had to accustom ourselves to cold weather.
[ترجمه قانعی] ما باید باآب و هوای سرد و خشک خو می گرفتیم.
|
[ترجمه گوگل]باید خودمان را به هوای سرد عادت می دادیم
[ترجمه ترگمان]مجبور بودیم به هوای سرد عادت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. You must accustom yourself to getting up early.
[ترجمه قانعی] شما بایستی عادت به سحرخیزی را برای خود درونی کنید.
|
[ترجمه امیرمحمد] شما باید خودتان را برای سحرخیزی عادت دهید
|
[ترجمه گوگل]باید خودت را به زود بیدار شدن عادت بدهی
[ترجمه ترگمان]باید عادت کنی زود بیدار شوی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It took a while for her eyes to accustom themselves to the dark.
[ترجمه قانعی] کمی زمان برد تا چشمانش به تاریکی خوگیرد.
|
[ترجمه گوگل]مدتی طول کشید تا چشمانش به تاریکی عادت کنند
[ترجمه ترگمان]مدتی طول کشید تا به تاریکی عادت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It took a while for me to accustom myself to all the new rules and regulations.
[ترجمه قانعی] سازگاری با قوانین و قواعد جدید برای من کمی زمان برد.
|
[ترجمه گوگل]مدتی طول کشید تا خودم را به همه قوانین و مقررات جدید عادت دهم
[ترجمه ترگمان]مدتی طول کشید تا خودم را به قوانین و مقررات جدید عادت دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You must learn to accustom yourself to hard work.
[ترجمه قانعی] تو بایستی آموخته کار سخت شوی.
|
[ترجمه گوگل]شما باید یاد بگیرید که خودتان را به کار سخت عادت دهید
[ترجمه ترگمان]باید یاد بگیری که خودت را به کار سخت عادت بدهی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Education should accustom children to thinking for themselves.
[ترجمه قانعی] تحصیلات باید مایه ی بروز و ظهور تفکرات نو در کودکان شود.
|
[ترجمه گوگل]آموزش و پرورش باید کودکان را عادت دهد که خودشان فکر کنند
[ترجمه ترگمان]تحصیل باید کودکان را به تفکر برای خود عادت دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. You have got to accustom yourself to the book that is written from several different viewpoints.
[ترجمه قانعی] شما باید با دیدگاه های متفاوتی که در قالب یک کتاب واحد عرضه می گردند ، بیشتر آشنا شوید.
|
[ترجمه گوگل]شما باید خود را به کتابی که از چندین دیدگاه مختلف نوشته شده است عادت دهید
[ترجمه ترگمان]شما باید خودتان را به کتاب عادت دهید که از دیدگاه های مختلف نوشته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A worn out slob, he can not accustom himself to the idea of women playing the sport seriously.
[ترجمه قانعی] یک مرد هپل شلخته و زهوار در رفته هرگز نمیتواندبه ایده آل زنانی که به ورزش تمام وقت می اندیشند ، حتی نزدیک هم باشد!
|
[ترجمه گوگل]او که یک لخت فرسوده است، نمی تواند خود را به این فکر کند که زنان به طور جدی این ورزش را انجام دهند، عادت کند
[ترجمه ترگمان]او شلخته و کثیف است و نمی تواند عادت کند که این ورزش را جدی بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I had to accustom myself to working in surroundings that were far from luxurious, too.
[ترجمه گوگل]مجبور بودم خودم را به کار در محیطی که به دور از تجمل بود عادت دهم
[ترجمه ترگمان]عادت داشتم خودم را عادت بدهم که در محیط زندگی که از تجمل هم دور بودند عادت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خو گرفتن (فعل)
acclimatize, get addicted, get accustomed, accustom, get the habit, habituate oneself

اشنا شدن (فعل)
accustom

اشنا کردن (فعل)
accustom, familiarize, induct, acquaint, affiliate, introduce

عادت دادن (فعل)
habituate, accustom, familiarize, inure

معتاد ساختن (فعل)
accustom

انس گرفتن (فعل)
accustom

عادی کردن (فعل)
habituate, accustom

انگلیسی به انگلیسی

• familiarize, make used to
if you accustom yourself to something different, you make yourself get used to it.

پیشنهاد کاربران

عادت دادن، آشنا کردن، آشنا شدن، معتاد ساختن، معتاد شدن، خو گرفتن، انس گرفتن
adapt, acclimatize, acquaint, discipline, exercise, familiarize, train
get used to sth عادت کردن
she gets used to this climate
او به این هوا عادت میکنه
i get used to working hard
من به سخت کار کردن عادت میکنم
i got used to working hard
من به سخت کار کردن عادت کردم
...
[مشاهده متن کامل]

to be used to sth: یعنی عادت داشتن در حال حاضر
من عادت دارم سیگار بکشم I am used to smoking.
get used to sth متفاوته با to be used to sth

لانگمن دیکشنری : عادت داشتن به
be used to
عادت دادن ( چه خود چه دیگری ) ( فعل گذرا )
راه آشنا
( فعل ) عادت دادن یا عادت کردن ( خودمان یا دیگری )
\\\ عادت دادن \\\
get use to :::: عادت کردن

بپرس