close

/kloʊz//kləʊz/

معنی: خاتمه، محوطه، توقف، پایان، ایست، جای محصور، انتها، بن بست، خودمانی، تنگ، نزدیک، بستن، محصور کردن، خاتمه دادن، مسدود کردن، نزدیک
معانی دیگر: بسته، تنگاتنگ، نزدیک به هم، پرپشت، انبوه، خفه، دلگیر، دربسته، محدود کننده، گرفته، دم کرده، تحت مراقبت، پاسداری شده، اسرارآمیز، تودار، کم حرف، خسیس، ممسک، کنس، ژگور، کمیاب، دور از دسترس، (در مورد لباس و غیره) تنگ، (فرش و پارچه و غیره) ریزبافت، (در مورد ریش و غیره) از ته، مجاور، صمیمی، جون جونی، عزیز، مودت آمیز، نزدیک به نسخه ی اصلی، صدیق، دقیق، از نزدیک، سختگیرانه، منطقی، خلاصه و دقیق، موجز، آنچه که حل آن مشکل باشد، آنچه که نتیجه اش مبهم باشد، در شرف، دور از انظار، منزوی، پنهان، (در مورد هوا) گرم و گرفته، (هوای) مانده، (محیط) خفقان آور، پر اختناق، (آواشناسی) واکه ی بسته (مانند: e در واژه ی: eat)، بسته شدن، بندآوردن، هم آمدن، التیام یافتن، جوش خوردن، متحد کردن، همبسته کردن، یکپارچه کردن، به پایان رساندن، (معامله را) بستن، تعطیل کردن یا شدن، به توافق رسیدن، به پایان رسیدن، سر سختی کردن، پا فشاری کردن، گرفتن، احاطه کردن، از فاصله ی فی ما بین کاستن، (مشت را) بستن (clench هم می گویند)، (قدیمی) برخورد تن به تن، حیاط، صحن، (بیشتر در انگلیس)، حصار، جای محصور (مثلا در مزرعه)، چهاردیواری، منعقد کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: closes, closing, closed
(1) تعریف: to stop up; shut.
مترادف: shut, stop
متضاد: open
مشابه: bolt, confine, coop, enclose, fill, latch, lock, occlude, padlock, pen, seal, wall

- Close the door; you're letting the cold air in.
[ترجمه علی] در را ببند. تو درحال اجازه دادن به ورود هوای سرد هستی
|
[ترجمه me] در را ببند . تو باعث ورود هوای سرد میشوی
|
[ترجمه غزل] در را ببند. داری هوا سرد رو میاری تو
|
[ترجمه آیسا] در رو ببند . داره هوای سرد می آد داخل.
|
[ترجمه V] در را ببند؛ تو میزاری هوای سرد بیاد داخل
|
[ترجمه گوگل] در را ببند؛ تو به هوای سرد اجازه می دهی وارد شود
[ترجمه ترگمان] در را ببند؛ به هوای سرد وارد می شوی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to obstruct; block.
مترادف: block, choke, obstruct, occlude, seal, stop, stop up
متضاد: open, unclose
مشابه: bar, barricade, blockade, clog, jam, plug

- The police closed the street because of an accident.
[ترجمه Bahar] پلیس این خیابان را به دلیل تصادف تعطیل کرد
|
[ترجمه گوگل] پلیس به دلیل تصادف خیابان را بست
[ترجمه ترگمان] پلیس این خیابان را به دلیل تصادف تعطیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to end; finish.
مترادف: conclude, end, finish, terminate, wind up
متضاد: begin, open
مشابه: adjourn, climax, complete, culminate

- She closed her speech with a funny story.
[ترجمه عبدالفرید] سخنانش رابا یک داستان خنده دار به پایان رساند
|
[ترجمه گوگل] او سخنرانی خود را با یک داستان خنده دار پایان داد
[ترجمه ترگمان] سخنانش را با یک داستان خنده دار بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to draw together; join.
متضاد: open
مشابه: attach, bind, connect, couple, fuse, join, link, unite

- Close the drapes.
[ترجمه گوگل] پرده ها را ببندید
[ترجمه ترگمان] پرده ها را ببندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to make unavailable for business (sometimes fol. by "up").
مترادف: shut, shut down
متضاد: open

- I closed the shop early last night.
[ترجمه گوگل] دیشب مغازه را زود بستم
[ترجمه ترگمان] دیشب زود مغازه رو بستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The employees leave at nine, but the manager stays later to close up the store.
[ترجمه BTCC] کارکنان ساعت ۹ فروشگاه را ترک می کنند اما مدیر کمی بعد می آید تا فروشگاه را ببندد.
|
[ترجمه گوگل] کارمندان ساعت 9 می روند، اما مدیر بعداً می ماند تا فروشگاه را ببندد
[ترجمه ترگمان] کارکنان ساعت نه مرخصی می گیرند، اما مدیر کمی بعد به فروشگاه نزدیک می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to successfully conclude.
مترادف: clinch
متضاد: defer
مشابه: complete, conclude, decide

- We closed the construction agreement this morning.
[ترجمه گوگل] امروز صبح قرارداد ساخت و ساز را بستیم
[ترجمه ترگمان] ما امروز صبح قرارداد ساخت را بستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to make (one's mind) unreceptive.
متضاد: open
مشابه: confine, curb, limit, narrow, restrict, shut

- Please don't close your mind to what I'm saying.
[ترجمه عبدالفرید] لطفا به حرفهای من ذهن خودتو محدودنکن
|
[ترجمه گوگل] لطفا ذهن خود را در مورد آنچه من می گویم نبندید
[ترجمه ترگمان] لطفا به حرف های من توجه نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: close in on
(1) تعریف: to become closed or shut.
مترادف: shut
متضاد: open
مشابه: fold

- The doors closed before we could get into the elevator.
[ترجمه رضا] قبل از اینکه به آسانسور برسیم درها بسته بود
|
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه بتوانیم وارد آسانسور شویم درها بسته شد
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه به آسانسور برسیم درها بسته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to end.
مترادف: conclude, end, finish, stop, terminate, wind up
متضاد: open
مشابه: adjourn, cease, halt, round

- The show ran for years on Broadway, but it will close tomorrow.
[ترجمه گوگل] این نمایش سال ها در برادوی اجرا شد، اما فردا تعطیل می شود
[ترجمه ترگمان] نمایش برای سال ها تو برادوی شروع شد اما فردا تعطیل میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cease operation; become unavailable for business.
مترادف: shut down
متضاد: open
مشابه: adjourn, stop

- We'd better hurry if we want to get to the bank before it closes.
[ترجمه گوگل] اگر بخواهیم قبل از بسته شدن بانک به بانک برسیم، بهتر است عجله کنیم
[ترجمه ترگمان] بهتره عجله کنیم اگه بخوایم قبل از بسته شدن به بانک برسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The building was torn down two years after the factory closed.
[ترجمه گوگل] این ساختمان دو سال پس از تعطیلی کارخانه تخریب شد
[ترجمه ترگمان] این ساختمان دو سال پس از بسته شدن کارخانه متلاشی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to surround; encircle (fol. by "around").
مترادف: encircle, surround
مشابه: converge on

- Enemy troops closed around our forces.
[ترجمه عبدالفرید] نیروهای دشمن، قوای ما را محاصره کردند
|
[ترجمه گوگل] نیروهای دشمن اطراف نیروهای ما را بستند
[ترجمه ترگمان] نیروهای دشمن در اطراف نیروهای ما بسته شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to conclude the details of a real estate purchase.
مشابه: agree, settle

- The current owners of the building wish to close as soon as possible.
[ترجمه گوگل] صاحبان فعلی ساختمان آرزو دارند هر چه زودتر تعطیل شوند
[ترجمه ترگمان] صاحبان فعلی ساختمان می خواهند هرچه زودتر نزدیک شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When will you be closing on your new house?
[ترجمه اصغر عابدی] چه زمانی خانه جدیدتان را تمام میکنید
|
[ترجمه گوگل] چه زمانی خانه جدید خود را می بندید؟
[ترجمه ترگمان] کی می خوای به خونه جدیدت نزدیک بشی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to come near to something or someone, as during a chase or race (usu. fol. by "in").
مترادف: gain on
متضاد: lag
مشابه: approach, draw near, near

- The jockey could tell that the other horse was closing in fast.
[ترجمه گوگل] جوکی می توانست بگوید که اسب دیگر به سرعت در حال نزدیک شدن است
[ترجمه ترگمان] اسب به سرعت می توانست بگوید که اسب دیگر دارد به سرعت بسته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He panicked when he heard the police were closing in.
[ترجمه گوگل] وقتی شنید پلیس در حال نزدیک شدن است وحشت کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی شنید پلیس داره نزدیک میشه وحشت زده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: closer, closest
(1) تعریف: near in space or time.
مترادف: imminent, near, proximate
متضاد: distant, far, remote
مشابه: adjacent, approximate, contiguous, convenient, forthcoming, immediate, impending, neighbor, neighboring, on hand

- close to the end
[ترجمه گوگل] نزدیک به پایان
[ترجمه ترگمان] نزدیک به پایان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: near in kinship or association.
مترادف: familiar, intimate, tight
متضاد: distant, remote
مشابه: approximate, bosom, chummy, dear, fast, immediate, inseparable, loving, near, special, tightknit

- my closest relative
[ترجمه گوگل] نزدیکترین خویشاوند من
[ترجمه ترگمان] نزدیک ترین فامیل من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: tight, confining, or shut in.
مترادف: confining, cramped, tight
متضاد: roomy, spacious
مشابه: binding, compact, congested, crowded, limiting, narrow

- close quarters
[ترجمه گوگل] یک چهارم پایانی
[ترجمه ترگمان] نزدیک به هم،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: narrow, as of a decision.
مترادف: narrow, neck and neck, nip and tuck, tight
متضاد: one-sided
مشابه: near

- It was close, but he finally won.
[ترجمه گوگل] نزدیک بود اما بالاخره پیروز شد
[ترجمه ترگمان] نزدیک بود، اما بالاخره برنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: tightly knit or bound together.
مترادف: dense, thick, tight, tightknit
متضاد: loose
مشابه: compact, solid

- a close weave
[ترجمه اصغر عابدی] یک بافت ریز
|
[ترجمه گوگل] یک بافت نزدیک
[ترجمه ترگمان] و در حالی که بافت بسیار بزرگی در دست داشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: nearly alike or nearly even.
مترادف: akin, alike, approximate, like, near, similar
متضاد: different, uneven

- a close score
[ترجمه گوگل] یک امتیاز نزدیک
[ترجمه ترگمان] یه نمره خوب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: careful, precise, or searching.
مترادف: accurate, careful, conscientious, faithful, minute, narrow, rigorous, searching, strict
متضاد: casual
مشابه: alert, concentrated, exact, focused, intent, intimate, literal, near, precise, scrupulous, thorough, true, watchful

- Pay close attention.
[ترجمه گوگل] به دقت توجه کنید
[ترجمه ترگمان] دقت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I gave the essay a close reading.
[ترجمه گوگل] من انشا را از نزدیک خواندم
[ترجمه ترگمان] مقاله را به دقت مطالعه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: stuffy or stifling, as the quality of the air.
مترادف: muggy, stagnant, stuffy
متضاد: airy, fresh

- hot, close weather
[ترجمه Never Mine] هوای خفه و گرفته، داغ
|
[ترجمه گوگل] هوای گرم و نزدیک
[ترجمه ترگمان] هوای گرم و نزدیک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was too close in the bedroom to sleep.
[ترجمه Eli] هوای اتاق خواب برای خوابیدن بسیار خفه بود
|
[ترجمه گوگل] در اتاق خواب خیلی نزدیک بود که نمی توانست بخوابد
[ترجمه ترگمان] خیلی نزدیک اتاق خواب بود که بخوابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: closer, closest
• : تعریف: in a close manner; near.
مترادف: near, nearby
متضاد: far
مشابه: next, nigh

- The comet passed very close to the earth.
[ترجمه گوگل] این دنباله دار از نزدیکی زمین عبور کرد
[ترجمه ترگمان] ستاره دنباله دار بسیار به زمین نزدیک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: closed (adj.), closing (adj.), closely (adv.), closeness (n.)
(1) تعریف: the act of closing.
مترادف: closure

(2) تعریف: an end; conclusion.
مترادف: closure, conclusion, end, finish, termination
متضاد: beginning, opening, outset, prologue
مشابه: coda, completion, evening, finale, windup

- the close of the day
[ترجمه گوگل] پایان روز
[ترجمه ترگمان] در پایان روز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. close elections
انتخابات نزدیک (که پیش بینی نتیجه ی آن مشکل است)

2. close in age
نزدیک به هم از نظر سنی

3. close liaison between the army and the police
ارتباط نزدیک میان ارتش و شهربانی

4. close marching order
رژه در صفوف به هم فشرده

5. close quarters
جای تنگ و شلوغ،جای خفه

6. close reasoning
استدلال منطقی

7. close your book and listen to me!
کتابت را ببند و به حرف های من گوش بده !

8. close at hand (or to hand)
در نزدیکی

9. close by
در نزدیکی،نزدیک

10. close contact (or connection)
رابطه ی نزدیک،تماس نزدیک

11. close down
1- (برای همیشه) تعطیل کردن یا شدن،منحل کردن یا شدن 2- (موقتا) تعطیل کردن یا شدن،(برنامه و غیره را) متوقف کردن 3- (درمورد تاریکی و مه و غیره) فرا گرفتن،نشستن بر

12. close in
احاطه کردن،محاصره کردن،دورادور چیزی را گرفتن

13. close off
مجزا کردن،جدا کردن،بستن،قرق کردن

14. close out
(در مورد فروشگاه ها) کالای موجود را حراج کردن و برای همیشه تعطیل کردن،حراج کردن

15. close round
محاصره کردن،احاطه کردن

16. close the books
(دفترداری) کتاب ها (حساب ها) را موازنه کردن و بستن

17. close to the wind
1- (کشتیرانی) در جهت باد 2- قانون و مقررات را کجدار و مریض رعایت کردن

18. close up
1- به هم نزدیکتر شدن،جلوتر رفتن

19. close up (or close to)
از نزدیک،(عکس و فیلم برداری) از فاصله ی کم،کلوزآپ

20. close with
(با دشمن) درگیر شدن

21. a close coat
کت تنگ

22. a close decision
تصمیمی که گرفتن آن مشکل است و یا نتیجه ی آن مبهم است

23. a close description
شرح مختصر و مفید

24. a close examination
آزمایش (یا بررسی) دقیق

25. a close friend
دوست صمیمی

26. a close neighbor
همسایه ی مجاور

27. a close relative
فامیل نزدیک

28. a close search
کاوش دقیق

29. a close shave
ریش تراشی از ته

30. a close society
اجتماع بسته

31. a close translation
ترجمه ی تحت اللفظی،ترجمه ی نزدیک به اصل

32. a close view of all the details
بررسی دقیق کلیه ی جزئیات

33. please, close the door!
لطفا در را ببندید!

34. to close an incision
شکاف زخم (یا بریدگی) را بستن (معمولا با بخیه)

35. to close forces
نیروهای خود را یکپارچه کردن

36. to close in on the leading runner
کم کردن فاصله ی خود با دونده ی جلویی

37. a close call (or shave or thing)
(عامیانه) نزدیک به خطر یا احتمال وقوع

38. a close shave
(عامیانه) نزدیک به خطر،احتمال وقوع (چیزی)

39. at close quarters
از نزدیک،به فاصله ی کم

40. at close range (or at close quarters)
از نزدیک،از فاصله ی کم

41. sail close to the wind
1- (کشتی) در جهت باد حرکت کردن 2- صرفه جویی کردن

42. a cathedral close
حیاط کلیسا

43. at the close of the negotiations
در پایان مذاکرات

44. don't go close to the rose bush, you'll scratch yourself
نزدیک بته ی گل نرو،خراشیده خواهی شد.

45. gorgan is close to the turkmen border
گرگان نزدیک به مرز ترکمنستان است.

46. he got close but funked touching the snake
او نزدیک شد ولی از دست زدن به مار چندشش شد.

47. i was close to shouting in protest, but i restrained myself
نزدیک بود که از روی اعتراض فریاد بزنم ولی خویشتنداری کردم.

48. she was close to tears
نزدیک بود گریه کند.

49. we hunched close to the fire
ما در نزدیکی آتش کز کردیم.

50. we must close the loopholes in the tax laws
باید راه های فرار از قوانین مالیاتی را ببندیم.

51. we were close to when it happened
وقتی که آن رویداد اتفاق افتاد ما در آن حوالی بودیم.

52. it is close to the bone
دارد (کارد) به استخوان می رسد،دارد رنجش آور می شود

53. narrow (or close or near) squeak
(عامیانه) فرار پرمخاطره،عبور از تنگنا،قبول شدن (یا تصویب شدن وغیره) با اشکال زیاد

54. . . . if you close the door, she goes through a chink
. . . . در ار بندی سر از روزن برآرد

55. . . . if you close the door, she will stick her head out of any opening
. . . در ار بندی سر از روزن درآرد

56. he is very close with money
او در مورد پول خیلی بخیل است.

57. it was a close call; the car only just missed me
به خیر گذشت ; ماشین درست از پهلویم رد شد.

58. lie down and close your eyes
دراز بکش و چشمانت را ببند.

59. o! for a close friend who would listen to me kindly!
کجاست دوست نزدیکی که با مهربانی به من گوش دهد!

60. one of my close relations
یکی از خویشاوندان نزدیک من

61. our heads were close together
سرهایمان به هم نزدیک بودند.

62. prehistoric man has close affinities with modern humans
انسان ماقبل تاریخ شباهت های زیادی با انسان امروزی دارد.

63. the tanks came close and we opened up with machine guns
تانک ها نزدیک شدند و ما آنها را به آتش مسلسل بستیم.

64. there's a school close by
در این نزدیکی یک مدرسه وجود دارد.

65. two schools in close vicinity
دو مدرسه ی بسیار نزدیک هم

66. while you're up, close the window
حالا که از جا برخاسته ای،پنجره را ببند.

67. your credit is close
اعتبار شما محدود است.

68. bring to a close
به پایان رساندن

69. don't point the needle close to the child's eye
سوزن را نزدیک به چشم بچه نگیر.

مترادف ها

خاتمه (اسم)
finish, termination, close, final, end, completion, conclusion, afterword, ending, closure, finis, epilogue

محوطه (اسم)
close, run, lot, compound, ambit, precinct, enclosure, square, haw, garth

توقف (اسم)
stop, cessation, suspension, pause, stay, stand, cease, close, syncope, flag stop, holdback, tarriance, stopple

پایان (اسم)
cessation, finish, termination, close, limit, end, conclusion, point, period, ending, sequel, terminal, finis, surcease, finality, winding-up

ایست (اسم)
stop, cessation, suspension, interval, standstill, stay, stand, halt, cease, close, period, timeout, caesura, flag stop, torpidity, stoppage

جای محصور (اسم)
close

انتها (اسم)
termination, close, end, head, tailing, tag end, extremity, terminal, outrance, tail-end

بن بست (اسم)
close, deadlock, stalemate, dead end

خودمانی (صفت)
close, related, friendly, private, bosom, inner, intimate, familiar, comradely, heart-to-heart, hob-and-nob, hob-a-nob

تنگ (صفت)
close, tight, narrow, thick-set, fleshing, scarce

نزدیک (صفت)
near, nigh, close, nearby, hand-to-hand, adjacent, adjoining, neighbor, contiguous, vicinal, accessible, relative, proximate, forthcoming, upcoming

بستن (فعل)
close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

محصور کردن (فعل)
close, embay, wall, surround, enclose, compass, embower, ensphere, immure, inclose, mure

خاتمه دادن (فعل)
finish, close, complete, end, terminate, conclude

مسدود کردن (فعل)
close, bar, clog, choke, shut, block, barricade, shut off, caulk, blank out, jam, calk, stopper, foreclose, scotch, head back, mure, obstruct, obturate, occlude, oppilate, portcullis, stopple

نزدیک (قید)
about, nigh, close, nearby, hand-to-hand

تخصصی

[کامپیوتر] بستن - 1- در ویندوز خارج شدن از یک برنامه و پاک کردن آن از حافظه کامپیوتر. این موضوع با مسئله MINIMIZE تفاوت دارد که در آن یک برنامه به صورت تصویری کوچک در می آید و هنوز در حال اجرا و منتظر اجازه ورود از طرف شماست در واقع برنامه حداقل شده از حافظه پاک می شود . اگر برنامه حداقل شده را ببندید حافظه مربوطه آزاد می شود . 2- در مک اینتاش تبدیل یک پنجره به تصویری کوچک بدون متوقف نمودن برنامه کاربردی مربوطه دکمهCLOSE در انتهای سمت چپ خط عنوان قرار دارد. پنجره باز را با یک بار فشار دکمه ماوس ببندید این حالت از بستن قابل قیاس با حداقل سازی MINIMIZE در برنامه ویندوز است . 3- در برنامه نویسی آزاد سازی یک فایل پس از اتمام استفاده یک برنامه از آن . 4- در الکترونیک قرار دادن یک کلید در وضعیتی که موجب عبور جریان الکتریکی شود 0 - بستن، نزدیک .
[نساجی] بستن - به هم پیوستن - قطع کردن - انتها - اتصال - متصل - بسته - تنگ - باریک - تقریبا مشابه - نزدیک - دقیق - چسبان
[ریاضیات] بستن، نزدیک، نزدیک به هم

انگلیسی به انگلیسی

• end, conclusion; act of closing; enclosed area; plug
shut; be shut; finish, complete
near, adjacent; intimate; careful; oppressive; secretive; stingy; dense, compact; tight-fitting; crowded
nearby, close by; closely
when you close a door, window, or lid, you move it to cover an opening or gap, so that it is no longer open.
when a place closes, people cannot use it, or all work stops there.
to close an event or matter means to bring it to an end.
the close of a period of time or an activity is the end of it; a formal use.
if you close on someone who you are following, you get nearer to them.
something that is close to something else is near to it.
people who are close know each other well and like each other a lot.
your close relatives are the members of your family most directly related to you, for example your parents, brothers, or sisters.
close contact or co-operation involves seeing or communicating with someone often.
if there is a close link or resemblance between two things, they are strongly connected or similar.
close inspection or observation of something is careful and thorough.
when a competition or election is close, it is only won or lost by a small amount.
your closest rival in a contest is the one who is most likely to defeat you.
if an event is close or if you are close to it, it is likely to happen soon.
if the atmosphere in a place is close, it is uncomfortably warm with not enough air.
see also closing.
something that is close by or close at hand is near to you.
if you look at something close up or close to, you look at it when you are very near to it.
if something is close to or close on a particular amount or distance, it is slightly less than that amount or distance.
if you describe an event as a close shave, a close thing, or a close call, you mean that an accident or a disaster nearly happened.
if a factory or a business closes down, all work or activity stops there, usually for ever.
if people close in on a person or place, they come nearer and gradually surround them.

پیشنهاد کاربران

نزدیک، بستن
مثال: The store is close to my house.
فروشگاه نزدیک به خانه ام است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
Close: ، بن بست ، بستن
بستن
مسدود کردن، محصور کردن، نزدیک بهم، نزدیک شدن به فورواردها، نزدیک به ناو، نزدیک شدن، احاطه کردن نزدیک، جای محصور، چهاردیواری، محوطه، انتها، پایان، ایست، توقف، تنگ، بن بست، نزدیک، کامپیوتر: بستن، ورزش: تغییر وضع در ایستادن، علوم نظامی: بستن، علوم دریایی: پرچم افراشته
در حالت فعل به معنی نزدیک شدن هم می شود.
approach
they are going to dance and they will close in tight
they plotted a large group of aircraft about 130 miles away and closing fast
[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
قیمت بسته شدن
به قیمت پایانی اشاره دارد.
Close : ( باتلفظ s آخر به صورت z )
بستن ( v ) _ پایان ( n )
Close: ( با تلفظ s آخربه صورت s )
نزدیک ( adj ) _ بن بست ( n )
مختصر
پایان
The close of each day is just as important as the start .
پایان هرروز به اندازه شروعش مهم است
1 _ close برای بیان رابطه یا وابستگی دو نفر به کار می رود و در این معنی near نباید استفاده کرد.
Close friends درست و
near friends نادرست است.
2 _ پس از close اگر نزدیکی از نظر مکان مد نظر باشد اغلب حرف اضافه "to " به کار برده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

I live close to Amiri hospital.
I live near Amiri hospital.
3 _ near می تواند برای بیان نزدیکی از نظر زمان استفاده شود ولی close خیر.
We returned home near midnight.
یعنی close midnight نادرست است.
4 _ باید به حروف اضافه ای که پس از close می آید بسیار دقت کرد چون تاثیر خیلی زیادی در معنی جمله به وجود می آورند.

کلوز=کل وز=کل واز =کل واز ( باز ) در کوردی واز متضاد بسته
کل=به هر چیز سالم که قسمتی از آن بیافتد کل می گویند. رجوع به کل شود .
کل نشانه نقصان و کاستی است
کل واز =نقصان در باز نبودن و معنی بسته برای آن درست نیست
در قراردادهای بیمه به معنای قرارداد الحاقی یا مکمل است
Close ( adj ) : نزدیک
Close ( . v ) : بستن ، تعطیل کردن
ملموس
واضح
مشخص
OPEN=CLOSE باز
در بحث تجاری معنی ورشکست شدن هم میدهد
نزدیک
مشابه نزدیک
close ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: بستن
تعریف: یکی از زیرگزینه‏های پرونده که برای پایان دادن به کار با پروندۀ جاری به کار می‏رود
فعل close به معنای بستن
فعل close به معنای بستن یعنی چیزی را در موقعیتی قرار دهید که جای باز را پوشش دهد و اجازه ورود و خروج کسی یا چیزی را ندهد. مثلا:
?could you close the door please ( می توانی لطفا در را ببندی؟ )
...
[مشاهده متن کامل]

- برخی اوقات فعل close معنای بستن چیزی و برگرداندن آن چیز به موقعیت قبلش می دهد. برخی اوقات فعل close در این مفهوم با حرف اضافه up می آید. مثلا:
to close a book ( بستن کتاب )
to close an umbrella ( بستن چتر )
- فعل close وقتی برای مغازه، فروشگاه، شرکت یا هر نوع موسسه تجاری دیگر استفاده می شود یعنی آن مکان فعالیتی ندارد و موقتا در دسترس نیست. مثلا:
the museum has been closed for renovation ( موزه برای بازسازی بسته شده است. )
?what time does the bank close ( بانک چه ساعتی بسته می شود؟ )
- فعل close در یک مفهوم معنای به صورت دائمی بسته شدن دارد. در این کاربرد فعل close اغلب با حرف اضافه down می آید. مثلا:
the hospital closed down at the end of last year ( بیمارستان در اواخر سال گذشته بسته شد. )
the club was closed by the police ( کلوب توسط پلیس بسته شد. )
صفت close به معنای صمیمی
صفت close به معنای صمیمی به افرادی اطلاق می شود که برای مدتی طولانی و خیلی خوب می شناسید و بسیار دوستشان دارید و با آنها احساس راحتی می کنید. مثلا:
she and her father are very close ( او و پدرش خیلی با هم صمیمی هستند. )
we're a very close family ( ما خانواده خیلی نزدیکی هستیم. )
صفت close به معنای نزدیک به خویشاوندان درجه یک نیز اشاره می کند. مثلا:
the groom and his close family took their places ( داماد و فامیل های درجه یک اش سر جای خود نشستند. )
صفت close به معنای نزدیک
صفت close به معنای نزدیک برای اشاره به دو چیز که در زمان و مکان فاصله بسیار کمی دارند استفاده می شود. برخی اوقات صفت close همراه با حرف اضافه to می آید. مثلا:
our new house is close to the school ( خانه ی جدید ما نزدیک مدرسه است. )
i had no idea the beach was so close ( من اصلا نمی دانستم ساحل انقدر نزدیک است. )
برخی اوقات برای نشان دادن مفهوم نزدیک بودن صفت close همراه با حرف اضافه together می آید. مثلا:
the two buildings are close together ( دو ساختمان خیلی به هم نزدیک هستند. )
منبع: سایت بیاموز

معمولا برای بستن close the door ( در را ببند )
و به معنی نزدیک the game is close ( نتیجه بازی نزدیک است/ امتیازات نزدیک همند )
Adj : کلوس
N : کلوس
V : کلوز
معامله کردن
Closeبا صدای s =
صفت ( نزدیک، صمیمی، شبیه )
حرف اضافه ( نزدیک )
اسم ( جاده ی بن بست )
Close با صدای z
فعل
اسم ( پایان )
Close= بسته ، نزدیک
مثل
Move close
نزدیک حرکت کن
نزدیک، صمیمی، تنگاتنگ
پایان بخشی، خاتمه دهی
نزدیک
he lost several close relatives in the war 🗽🗽🗽
او چندین نفر از خویشاوندان نزدیکش را در جنگ از دست داد
پایانی
( کامپیوتر ) در بالای صفحه هر پنجره ای در گوشه ی سمت راست ، سه دکمه است اولی از سمت چپ دکمه ای است که علامت منها دارد و دکمه مینیمایز کردن است که با کلیک روی آن، پنجره ان قدر کوچک می شود که در نوار کار
...
[مشاهده متن کامل]
( تسک بار ) قرار می گیرد والبته آیکن این فایل در نوار کار فعال باقی می ماند که با کلیک روی آن، پنجره مجددا ظاهر می شودو از دکمه بعد برای تغییر اندازه پنجره استفاده می شود اما دکمه قرمز ضربدر که انتهایی ترین دکمه در گوشه سمت راست است و close نام دارد و برای بستن پنجره استفاده می شود که گاهی با زدن آن پنجره ای باز می شود که سه گزینه دارد کنسل یعنی بی خیال یا به عبارتی نه می خواهم در پنجره بمانم اما دونت سیو یعنی تغییرات را ذخیره نکن و پنجره را ببند و گزینه سیو، یعنی تغییرات را ذخیره کن بعد پنجره را ببند.

وابسته
صمیمی
در متون تجاری و اقتصادی، به معنی بستن معامله و قرارداد
Close freind
دوست صمیمی
verb
1. بستن
2. مسدود کردن
3. محصور کردن
4. خاتمه دادن
adjective
1. نزدیک
2. تنگ
3. خودمانی
adverb
1. نزدیک
noun
1. پایان
2. خاتمه
3. جای محصور
4. محوطه
5. انتها
6. ایست
7. بن بست
8. توقف
خلاصه کردن
در اصطلاح به معنای پر رمز و راز
Adj. ) close )
/s/
:near نزدیک
Get close
صمیمی
نزدیک به هم
careful
با دقت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس