oblivion

/əˈblɪviən//əˈblɪvɪən/

معنی: فراموشی، نسیان، گمنامی، از خاطر زدایی
معانی دیگر: بخشش، اغماض، عفو

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state or condition of being entirely forgotten.
متضاد: fame
مشابه: anesthesia, nonentity

- We know of these poems, but as they were never published, they are lost to oblivion.
[ترجمه گوگل] ما از این اشعار می دانیم، اما چون هرگز منتشر نشدند، به فراموشی سپرده شدند
[ترجمه ترگمان] ما این اشعار را می شناسیم، اما چون هرگز منتشر نشده اند، به فراموشی سپرده شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the state of forgetting or unconsciousness, as in sleep.
متضاد: consciousness

جمله های نمونه

1. an act of oblivion
عمل عفو آمیز

2. to suffer from oblivion
دچار نسیان شدن

3. her fame relapsed into oblivion
شهرت او در فراموشی فرو رفت.

4. the book was consigned to oblivion
کتاب در بوته ی فراموشی افتاد.

5. after his death, his name sank into oblivion
پس از مرگ نامش در بوته ی فراموشی افتاد.

6. He just drank himself into oblivion.
[ترجمه ماندو] فقط آنقدر نوشید تا ( بتواند ) خودش را به فراموشی سپارد.
|
[ترجمه گوگل]او فقط خود را به فراموشی نوشید
[ترجمه ترگمان]اون فقط خودش رو خورد به فراموشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Alcoholics often suffer from periods of oblivion.
[ترجمه گوگل]الکلی ها اغلب از دوره های فراموشی رنج می برند
[ترجمه ترگمان]Alcoholics معمولا از دوره های فراموشی رنج می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Sam longed for the oblivion of sleep.
[ترجمه گوگل]سام آرزوی فراموشی خواب را داشت
[ترجمه ترگمان]سام آرزوی the خواب را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He sought oblivion in a bottle of whisky.
[ترجمه گوگل]او به دنبال فراموشی در یک بطری ویسکی بود
[ترجمه ترگمان]به دنبال فراموشی در یک بطری ویسکی می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He often drinks himself into oblivion.
[ترجمه گوگل]او اغلب خود را به فراموشی می نوشاند
[ترجمه ترگمان]غالبا خود را به فراموشی می سپرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He died in oblivion in a remote village.
[ترجمه گوگل]او در فراموشی در روستایی دور افتاده درگذشت
[ترجمه ترگمان]در فراموشی، در یک روستای دور افتاده مرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The planes bombed the city into oblivion.
[ترجمه گوگل]هواپیماها شهر را بمباران کردند و فراموش کردند
[ترجمه ترگمان]هواپیماها شهر را در فراموشی بمباران کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He had drunk himself into oblivion.
[ترجمه Mrjn] او به فراموشی سپرده شده بود.
|
[ترجمه Mrjn] او خود را به فراموشی سپرده بود .
|
[ترجمه گوگل]او خود را در فراموشی مست کرده بود
[ترجمه ترگمان]خود را در فراموشی سپرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. An unexpected victory saved him from political oblivion.
[ترجمه گوگل]یک پیروزی غیرمنتظره او را از فراموشی سیاسی نجات داد
[ترجمه ترگمان]یک پیروزی غیر منتظره او را از فراموشی سیاسی نجات داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The loser's name has been consigned to oblivion .
[ترجمه گوگل]نام بازنده به فراموشی سپرده شده است
[ترجمه ترگمان]اسم بازنده به فراموشی سپرده شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فراموشی (اسم)
amnesia, forgetfulness, oblivion, lethe

نسیان (اسم)
amnesia, oblivion, lethe

گمنامی (اسم)
obscurity, oblivion, anonymity

از خاطر زدایی (اسم)
oblivion

انگلیسی به انگلیسی

• state of complete forgetfulness
oblivion is the state of not being aware of what is happening around you, because you are asleep, unconscious, or dead.
oblivion is the state of having been forgotten.

پیشنهاد کاربران

۱. فراموشی ۲. بی خبری. ناهوشیاری
مثال:
Indeed my people consigned this Quran to oblivion.
به راستی قوم من این قرآن را به فراموشی سپردند.
�إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا�
هوش از سر پریدن
مثال:
He drank himself into oblivion: آن قدر [شراب] نوشید که هوش از سرش پرید.
فراموشی، نسیان، از خاطر زدایی، گمنامی
فراموشی
اسم غیرقابل شمارش
1 : the state of something that is not remembered, used, or thought about any more
◀️The technology is destined/headed for oblivion.
◀️ The names of the people who lived here long ago have faded/drifted into oblivion.
...
[مشاهده متن کامل]

◀️His theories have faded into scientific oblivion.
◀️ Her work was rescued from oblivion when it was rediscovered in the early 1900s.
2 : the state of being unconscious or unaware : the state of not knowing what is going on around you
◀️ After being awake for three days straight, he longed for the oblivion of sleep.
◀️She drank herself into oblivion
3 : the state of being destroyed
◀️ The little village was bulldozed into oblivion to make way for the airport.

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : oblivion
✅️ صفت ( adjective ) : oblivious
✅️ قید ( adverb ) : obliviously
FOREIGN POLICY
Maximum fissures: Iran nuclear deal talks head toward 💥oblivion
حداکثر شکاف: مذاکرات هسته ای ایران به سمت و سوی خلأ و نابودی سوق داره میده
. . .
Expectations are low as talks resume following a lengthy hiatus and an Iranian election
۱ - نا آگاه، نا هوشیار
۲ - نابودی، انقراض
۳ - به فراموشی سپرده شده
۴ - عفو ، بخشش
به معنی از یاد رفتگی - جایی که ارواح پس از مرگ میرن تا از یاد زندگان فراموش بشن - مکانی برای فراموش شدن - نسیان - فراموشی
فراموش شدن. رو به فراموشی
obscurity
non - existence
limbo
nothingness
Void
vacuum
خلا
نبودن
وجود ( جسمی و مادی ) نداشتن
Please come to us. Rescue us from oblivion.
Star Trek TOS
نابودی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس