Mrjn

Mrjn

فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده



give an answer on a postcard١٦:١٦ - ١٤٠٢/٠٣/٠٨جواب بسیار کوتاه و ساده دادنگزارش
0 | 0
give someone a ticking off١٦:١٤ - ١٤٠٢/٠٣/٠٨با کسی مخالفت کردن ابراز عصبانیت کردنگزارش
0 | 0
give someone the flick١٦:١٢ - ١٤٠٢/٠٣/٠٨کسی را رد کردن ، نادیده گرفتنگزارش
0 | 0
turn my hand١٦:١٠ - ١٤٠٢/٠٣/٠٨انجام دادن کاری به خوبی، علیرغم بی تجربگیگزارش
0 | 0
take at face value١٦:٠٠ - ١٤٠٢/٠٣/٠٨سطحی نگاه کردن به چیزیگزارش
0 | 0
paleontologist١٣:٣٨ - ١٤٠٢/٠٣/٠٥این عبارت با باستان شناس فرق میکنه باستان شناس کارش با چیز های قدیمی هست یعنی تمدن ها ، شهر ، انسان ، وسایل و … اما دیرینه شناس مربوط به زمین و تار ... گزارش
0 | 0
collabrative١١:٥٠ - ١٤٠٢/٠٣/٠٥✅collaborativeگزارش
0 | 0
against the grain١٤:٤١ - ١٤٠٢/٠٣/٠٢دو معنی داره یکی خلاف میل باطنی یکی خلاف رسم معمول : to be different or to act in a way that is different from what is normalگزارش
0 | 0
winning streak١٠:٥٠ - ١٤٠٢/٠٣/٠١زمانی استفاده میشه که به طور متوالی شانس بیاری مثلا تو چندتا مسابقه برنده بشی درواقع یعنی :اوضاعت بیوفته روی غلطکگزارش
0 | 0
attend٢٣:١٠ - ١٤٠٢/٠٢/٢٩متداول ترین حروف اضافه ای که بعد از فعل attend در یک جمله مورد استفاده قرار می گیرند، حروف "by" و "to" هستند. همچنین در بسیاری از مواقع، این فعل به ه ... گزارش
0 | 0
contributor١٤:٥٣ - ١٤٠٢/٠٢/٢٩درمورد خیریه : ( شخص ) خَیِرگزارش
0 | 0
appreciable١٤:٣٧ - ١٤٠٢/٠٢/٢٩قابل درکگزارش
0 | 0
flagella١١:٤٤ - ١٤٠٢/٠٢/٢٩برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به شکل مفرد آن : flagellumگزارش
2 | 0
easy as pie٢١:٠٤ - ١٤٠٢/٠٢/٢٨به راحتی مثل آب خوردن معادل ها : a piece of cake easy as pie be a breeze there is nothing to it as a duck takes to waterگزارش
0 | 0
about time too٢١:٠٨ - ١٤٠٢/٠٢/٢٨چقدر هم دیرگزارش
2 | 0
duck soup٢١:٠٤ - ١٤٠٢/٠٢/٢٨به راحتی مثل آب خوردن معادل ها : a piece of cake easy as pie be a breeze there is nothing to it as a duck takes to waterگزارش
2 | 0
set the record straight٢١:٢٠ - ١٤٠٢/٠٢/٢٧سابقه ی امری را دقیقا و صادقانه بیان کردن رفع سو تفاهم کردن شرح صحیح چیزی را دادنگزارش
2 | 0
internal compulsion١٦:٣٦ - ١٤٠٢/٠٢/٢٦اجبار درونی واداشتگی درونیگزارش
0 | 0
travel١٥:١٦ - ١٤٠٢/٠٢/٢٦travel به معنی سفر کردن یا سفر که یک اسم غیر قابل شمارش هست اما مترادف هاش journey /vocation /trip قابل شمارش هستندگزارش
0 | 0
not a chance١٧:٢٤ - ١٤٠٢/٠٢/٢٣این عبارات باهم هم معنی هستند No way No chance Not a chance Nothing doing Not on your life همه به معنی :عمرا ، ابدا ، اصلا ، محاله و…گزارش
0 | 0
no way١٧:٢٥ - ١٤٠٢/٠٢/٢٣این عبارات باهم هم معنی هستند No way No chance Not a chance Nothing doing Not on your life همه به معنی :عمرا ، ابدا ، اصلا ، به هیچ وجه ….گزارش
0 | 0
not on your life١٧:٢٥ - ١٤٠٢/٠٢/٢٣این عبارات باهم هم معنی هستند No way No chance Not a chance Nothing doing Not on your life همه به معنی :عمرا ، ابدا ، اصلا ، به هیچ وجه ….گزارش
0 | 0
nothing doing١٧:٢٥ - ١٤٠٢/٠٢/٢٣این عبارات باهم هم معنی هستند No way No chance Not a chance Nothing doing Not on your life همه به معنی :عمرا ، ابدا ، اصلا ، به هیچ وجه ….گزارش
2 | 0
no chance١٧:٢٤ - ١٤٠٢/٠٢/٢٣این عبارات باهم هم معنی هستند No way No chance Not a chance Nothing doing Not on your life همه به معنی :عمرا ، ابدا ، اصلا ، به هیچ وجه ….گزارش
0 | 0
cut the mustard١٦:٠٤ - ١٤٠٢/٠٢/٢٣مترادف با deliver the goodsگزارش
0 | 0
truth be told١٧:١١ - ١٤٠٢/٠٢/٢٢این دو عبارت مترادف هستند to tell the truth if truth be told هردو به معنی :در حقیقتگزارش
0 | 0
to tell the truth١٧:١١ - ١٤٠٢/٠٢/٢٢این دو عبارت مترادف هستند to tell the truth if truth be told هردو به معنی :در حقیقتگزارش
0 | 0
if truth be told١٧:١٠ - ١٤٠٢/٠٢/٢٢این دو عبارت مترادف هستند to tell the truth if truth be told هردو به معنی :در حقیقتگزارش
0 | 0
violet٢١:٢٨ - ١٤٠٢/٠٢/٢٠تفاوت رنگ بنفش با violet ( البته تو فارسی کلا به دوتاش میگیم بنفش ) violet رنگ آبیش بیشتره purple رنگ قرمزش بیشتره ( ترکیب رنگ قرمز و آبی میشه ب ... گزارش
5 | 0
give me a break١٤:١٨ - ١٤٠٢/٠٢/٢٠مترادف با : ! com on ( on رو با تاکید تلفظ میکنیم )گزارش
2 | 0
do something at your risk١٥:٥٤ - ١٤٠٢/٠٢/١٨انجام دادن کاری با مسئولیت خودتانگزارش
2 | 0
trite١٥:١٨ - ١٤٠٢/٠٢/١٨معمولی، عادی ( بار معنایی منفی دارد )گزارش
0 | 0
overused١٥:١٨ - ١٤٠٢/٠٢/١٨کلیشه ایگزارش
0 | 0
lend a hand١٤:٣٧ - ١٤٠٢/٠٢/١٨این عبارات مترادف هستند pitch in help out lend a hand lend a helping hand همه به معنی :کمک کردنگزارش
0 | 0
help out١٤:٣٧ - ١٤٠٢/٠٢/١٨این عبارات مترادف هستند pitch in help out lend a hand lend a helping hand همه به معنی :کمک کردنگزارش
0 | 0
lend a helping hand١٤:٣٧ - ١٤٠٢/٠٢/١٨این عبارات مترادف هستند pitch in help out lend a hand lend a helping hand همه به معنی :کمک کردنگزارش
0 | 0
pitch in١٤:٣٦ - ١٤٠٢/٠٢/١٨این عبارات مترادف هستند pitch in help out lend a hand lend a helping hand همه به معنی :کمک کردنگزارش
0 | 0
can’t complain٢٣:١٤ - ١٤٠٢/٠٢/١٦وقتی کسی میپرسه اوضاع چطوره در جوابش میگی can’t complain یعنی اوضاع خوبه رو به راهه وقتی کسی حالت رو هم میپرسه میتونی در جوابش همینو بگی یعنی خو ... گزارش
0 | 0
by a long shot٢١:٠٥ - ١٤٠٢/٠٢/١٥این عبارات باهم مترادف هستند by far by a long shot far and away hands down همگی به معنی :با اختلافگزارش
2 | 0
hands down٢١:٠٥ - ١٤٠٢/٠٢/١٥این عبارات باهم مترادف هستند by far by a long shot far and away hands down همگی به معنی :با اختلافگزارش
2 | 0
by far٢١:٠٤ - ١٤٠٢/٠٢/١٥این عبارات باهم مترادف هستند by far by a long shot far and away hands down همگی به معنی :با اختلافگزارش
0 | 0
far and away٢١:٠٥ - ١٤٠٢/٠٢/١٥این عبارات باهم مترادف هستند by far by a long shot far and away hands down همگی به معنی :با اختلافگزارش
2 | 0
by far and away٢١:٠٤ - ١٤٠٢/٠٢/١٥این عبارات باهم مترادف هستند by far by a long shot far and away hands down همگی به معنی :با اختلافگزارش
0 | 0
thats the breaks٢٠:٥٥ - ١٤٠٢/٠٢/١٥that’s the breaks✅ کاریه که شده اتفاقیه که افتاده و نمیشه کاریش کردگزارش
0 | 0
that’s the breaks٢٠:٥٤ - ١٤٠٢/٠٢/١٥کاریه که شده اتفاقیه که افتاده ( نمیشه کاریش کرد )گزارش
0 | 0
high rise١٦:٥٧ - ١٤٠٢/٠٢/١٥skyscraper آسمان خراشگزارش
0 | 0
by any measure١٦:١٨ - ١٤٠٢/٠٢/١٥با هر معیاری از هر نظریگزارش
0 | 0
panic attack١٥:٤٠ - ١٤٠٢/٠٢/١٥شوک عصبی/حمله عصبیگزارش
2 | 0
hightail it١٣:٤١ - ١٤٠٢/٠٢/١٥سریعا جایی را ترک کردن و رفتنگزارش
0 | 0
rolling in dough٢٢:٠٧ - ١٤٠٢/٠٢/١٤این عبارات هم معنی هستند made of money loaded rolling in dough rolling in money have money to burn همه به معنی : خیلی پولدار بودنگزارش
0 | 0

فهرست جمله های ترجمه شده



rake١٧:٣١ - ١٤٠٢/٠٢/٢٩
• the rake of a roof
کجی یک سقف
0 | 0
contributor١٤:٥٦ - ١٤٠٢/٠٢/٢٩
• Lack of sanitation is a contributor to ill health.
عدم بهداشت ( یک ) عامل بیماری است .
0 | 0
dub١١:٢٣ - ١٤٠٢/٠٢/٢٩
• I dub thee Sir Lancelot.
من تو را “sir Lancelot”می نامم. ( این لقب را اعطا میکنم )
0 | 0
reservoir١٧:١٣ - ١٤٠٢/٠٢/٢٦
• They breed fish in the reservoir.
آنها در دریاچه ی پشت سد ماهی پرورش می دهند .
0 | 0
limelight٢٠:١٣ - ١٤٠٢/٠٢/٢٥
• He enjoyed being in the limelight.
او از کانون توجه بودن لذت می برد.
0 | 0
sure thing١٨:٤٥ - ١٤٠٢/٠٢/٢٤
• His election is a sure thing.
انتخاب ( شدن ) او قطعی است .
0 | 0
in any case١٧:٠١ - ١٤٠٢/٠٢/٢٢
• In any case, he is a friend of mine.
به هر حال او دوست من است.
0 | 0
at fault٢١:٢٢ - ١٤٠٢/٠٢/١٩
• My memory was at fault.
تقصیر حافظه ام بود
0 | 0
hands down١٤:٥٢ - ١٤٠٢/٠٢/١٩
• The French team won hands down.
گروه فرانسوی به راحتی برنده شده.
0 | 0
root١٩:١٥ - ١٤٠٢/٠٢/١٨
• The root of the problem lies in his childhood.
ریشه ی این مشکل در دوران کودکی اش است.
0 | 0
volatile١٢:٤٥ - ١٤٠٢/٠٢/١٦
• His volatile temper put everyone on edge.
خلق و خوی بی ثبات او همه را عصبانی کرد . ( آزرده کرد )
0 | 0
tract١٦:٢٤ - ١٤٠٢/٠٢/١٥
• desert tracts
ناحیه های بیابانی
0 | 0
imposition١٥:٢٤ - ١٤٠٢/٠٢/١٥
• Would it be too much of an imposition to ask you to pick my parents up from the airport?
آیا درخواست زیادی است که از شما بخواهم دنبال والدینم در فردودگاه بروید؟
0 | 0
sensation١٤:٥٠ - ١٤٠٢/٠٢/١٥
• News of his arrest caused a sensation.
خبر دستگیری او موجب جوش و خروشی شد.
0 | 0
rebuke١١:٣٤ - ١٤٠٢/٠٢/١٤
• His bad manners earned him a sharp rebuke.
رفتار های بد او موجب سرزنش شدیدش شد. ( به خاطر رفتار های بدش شدیدا سرزنش شد )
0 | 0
rebuke١١:٣٣ - ١٤٠٢/٠٢/١٤
• They received a public rebuke from the prime minister for their handling of the matter.
نخست وزیر آنها را به خاطر رسیدگی به موضوع مورد سرزنش قرار داد. ( سرزنش کرد )
0 | 0
pompous١١:٢١ - ١٤٠٢/٠٢/١٤
• His mother is quite unassuming and down-to-earth, but his father is rather pompous.
مادرش کاملا بی ادعا و متواضع است اما پدرش خودنما است ( پر کبکبه و دبدبه )
0 | 0
furrow١١:٠٥ - ١٤٠٢/٠٢/١٤
• There are several English teachers at the school, but Jeanne continues to plough a lonely furrow, teaching French and German.
چندین معلم انگلیسی در مدرسه وجود دارند ، اما Jeanne به تنهایی فرانسه و آلمانی را تدریس میکرد. ( تنهازحمت میکشید )
2 | 0
furrow١٠:٥٤ - ١٤٠٢/٠٢/١٤
• The old man had deep furrows in his brow.
پیرمرد چروک های عمیقی روی پیشانی اش داشت.
0 | 0
elicit١٠:٣٥ - ١٤٠٢/٠٢/١٤
• The joke elicited few laughs from the crowd.
آن شوخی موجب خنده ی تعدادی از جمعیت شد . ( هنگام ترجمه کردن، روان بودن ترجمه مهمه نه کلمه به کلمه ترجمه کردن )
0 | 0
mingle١٠:٢٨ - ١٤٠٢/٠٢/١٤
• Water and alcohol may mingle with each other in any proportions.
آب و الکل می توانند با هر نسبتی با یکدیگر مخلوط شوند .
0 | 0
stray١٠:١٤ - ١٤٠٢/٠٢/١٤
• Stray dogs are usually put to sleep if no one claims them.
معمولا اگر کسی سگ های ولگرد را نخواهد ( به سرپرستی بگیرد ) آنها را به خواب میبرند. ( کشتن حیوان بدون درد، به خاطر مریضی پیری و… )
0 | 0
butt in١٧:١٤ - ١٤٠٢/٠٢/١٣
• May I butt in on your conversation?
میتونم صحبتنون رو قطع کنم؟ ( درخواست مودبانه وقتی میخوای وسط حرف کسی چیزی بگی )
0 | 0
pasture١٣:٣٥ - ١٤٠٢/٠٢/١٣
• The cows were grazing in the pasture.
گاو ها در علفزار می چریدند.
0 | 0
rendezvous١١:٤٨ - ١٤٠٢/٠٢/١٣
• a rendezvous for unemployed actors
یک پاتوق برای بازیگران بی کار
0 | 0
rabid١١:٤١ - ١٤٠٢/٠٢/١٣
• rabid hunger
گرسنگی مفرط
0 | 0
rivet١٥:١٢ - ١٤٠٢/٠٢/١٠
• To rivet all attention on herself was, to Lally, as natural as breathing.
برای Lallyمتمرکز کردن ( جلب ) همه ی توجه ها به خودش, مثل آب خوردن بود . ( آسان بود )
2 | 0
look to١٤:٢٥ - ١٤٠٢/٠٢/١٠
• Children look to their parents for guidance.
کودکان به راهنمایی والدین خود متکی هستند . یا : کودکان از والدین خود توقع راهنمایی دارند.
0 | 0
haul١٣:٥٤ - ١٤٠٢/٠٢/١٠
• He hauls freight for a living.
او برای امرار معاش بار حمل می کند ( شغلش بار بری است )
0 | 0
anxious١٢:٤٥ - ١٤٠٢/٠٢/١٠
• She was anxious to succeed in the new job.
او مشتاق موفقیت در شغل جدیدش بود.
0 | 0
potpourri١٢:٢٤ - ١٤٠٢/٠٢/٠٥
• a potpourri of different ethnic foods
مخلوطی از غذا های قومی متفاوت
0 | 0
half baked١١:١٣ - ١٤٠٢/٠٢/٠٥
• This pie is half-baked.
این پای ( یک نوع شیرینی ) خام ( نیمه پخته ) است.
0 | 0
half baked١١:١٢ - ١٤٠٢/٠٢/٠٥
• Why are you listening to that half-baked talk show host?
چرا داری به سخنان نسنجیده ی مجری ( تلوزیون ) گوش میدی؟
0 | 0
precocious١١:١٠ - ١٤٠٢/٠٢/٠٥
• a precocious girl
یک دختر باهوش ( استثنائی )
0 | 0
no end١٠:٥٠ - ١٤٠٢/٠٢/٠٥
• I've had no end of problems recently.
من اخیرا مشکلات مداومی ( همیشگی، بی پایان ) داشته ام.
0 | 0
no end١٠:٤٨ - ١٤٠٢/٠٢/٠٥
• It caused me no end of worry.
این باعث نگرانی همیشگی ( مدام ) من میشد.
0 | 0
rigidity١٢:٥٠ - ١٤٠٢/٠٢/٠٤
• The school was known for the rigidity of its dress code and attendance policy.
آن مدرسه به خاطر قوانین سخت گیرانه ی پوشش و حضور ( و غیاب ) معروف بود.
0 | 0
rigidity١٢:٤٨ - ١٤٠٢/٠٢/٠٤
• The rigidity of the metal caused it to crack.
سختی فلز موجب ترک خوردن آن شد.
0 | 0
rigidity١٢:٤٦ - ١٤٠٢/٠٢/٠٤
• The function of bones is to give rigidity.
عملکرد استخوان ها استحکام بخشیدن است.
0 | 0
philosophical١٢:٤٠ - ١٤٠٢/٠٢/٠٤
• He was by nature a philosophical person.
او ذاتا آدم منطقی/با مدارایی بود
0 | 0
treat١٢:١١ - ١٤٠٢/٠٢/٠٤
• The doctor treats twenty patients a day.
پزشک روزانه به بیست بیمار رسیدگی می کند .
0 | 0
treat١٢:١٠ - ١٤٠٢/٠٢/٠٤
• Issues related to conservation will be treated in the next chapter.
مورد بحث قرار خواهند گرفت هم درسته
0 | 1
unattainable٢٢:٣١ - ١٤٠٢/٠٢/٠٣
• This is not an unattainable ideal.
این یک آرزوی دست نیافتنی نیست.
0 | 0
conceive١١:١٢ - ١٤٠٢/٠٢/٠٣
• She conceived a brilliant strategy.
او یک راهبرد عالی را در فکر پروراند.
0 | 0
interpret١١:٠٥ - ١٤٠٢/٠٢/٠٣
• These lines of the poem are somewhat hard to interpret.
اینجوری هم میشه معنی کرد:درک کردن ( معنی ) این خطوط شعر تا حدی دشوار است.
0 | 0
exposed١١:٠٢ - ١٤٠٢/٠٢/٠٣
• The place was completely exposed to the elements.
( آن ) مکان کاملا تحت تاثیر عناصر طبیعی ( باد، باران و… ) بود. ( exposeدر زمین شناسی به معنای تحت تاثیر است )
0 | 0
exposed١١:٠١ - ١٤٠٢/٠٢/٠٣
• The place was completely exposed to the elements.
( آن ) مکان کاملا در معرض عناصر طبیعی ( باد، باران و… ) بود.
0 | 0
sloppy١٩:٣٤ - ١٤٠٢/٠٢/٠١
• sloppy roads
جاده های گل آلود
0 | 0
typewrite١٥:٣١ - ١٤٠٢/٠٢/٠١
• She finished typewriting the letter at speed.
او نوشتن نامه ( با ماشین تحریر ) را به سرعت تمام کرد.
0 | 0
oblivion١٥:١٧ - ١٤٠٢/٠٢/٠١
• He had drunk himself into oblivion.
او خود را به فراموشی سپرده بود .
0 | 0