debt

/ˈdet//det/

معنی: وام، دین، فام، قصور، بدهی، قرض
معانی دیگر: (مجازی) بدهکاری، مدیون بودن، زیر بار منت بودن، پیمان دار بودن، (الهیات) گناه، معصیت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: debtless (adj.)
(1) تعریف: something owed to another, such as money or services.
مترادف: liability, obligation
مشابه: bill, claim, encumbrance

- Your debt to the bank is now twenty thousand dollars.
[ترجمه گوگل] بدهی شما به بانک اکنون بیست هزار دلار است
[ترجمه ترگمان] بدهی تو به بانک حالا بیست هزار دلار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After a few years at the new job, he was finally able to pay off his debts.
[ترجمه گوگل] پس از چند سال در شغل جدید، بالاخره توانست بدهی های خود را پرداخت کند
[ترجمه ترگمان] پس از چند سال کار جدید، بالاخره توانست بدهی های خود را پرداخت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an obligation to repay or recompense.
مترادف: obligation
مشابه: responsibility

- I owe a debt to you for saving my son's life.
[ترجمه گوگل] من به خاطر نجات جان پسرم به تو بدهکارم
[ترجمه ترگمان] من مدیون تو هستم که جون پسرم رو نجات دادی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a condition of owing, esp. more than one can repay at the present time.
مترادف: arrears, hole, indebtedness
مشابه: burden

- His gambling soon put him deeply in debt.
[ترجمه گوگل] قمار او به زودی او را به شدت مقروض کرد
[ترجمه ترگمان] gambling خیلی زود به او قرض داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We are five thousand dollars in debt to the credit card company.
[ترجمه گوگل] ما پنج هزار دلار به شرکت کارت اعتباری بدهکار هستیم
[ترجمه ترگمان] ما پنج هزار دلار بدهی به شرکت کارت اعتباری داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. in debt to the tune of 5000 pounds
دارای بدهی به مبلغ 5000 پوند

2. net debt
بدهی خالص

3. our debt to the future generations
دین ما به نسل های آینده

4. a bad debt
طلب سوخت شده

5. a stale debt
قرض مشمول مرور زمان

6. an unsettled debt
وام باز پرداخت نشده

7. deep in debt
زیر بار قرض سنگین

8. get into debt (be in debt)
وامدار بودن،قرض داشتن،وام داشتن

9. an illness bringing debt in its trail
یک بیماری که قرض به بار آورد

10. he is in debt up to his neck
او تا گردن (خرخره) زیر قرض است.

11. to clear a debt
وامی را پرداختن

12. to incur a debt
قرض بالا آوردن

13. to pay a debt
بدهی را پرداختن

14. to repudiate a debt
از زیر قرض شانه خالی کردن

15. to settle a debt
پرداختن قرض

16. be in someone's debt
مدیون کسی بودن

17. get out of debt (be out of debt)
از زیر بار قرض درآمدن

18. he diced himself into debt
با باختن در قمار خود را مقروض کرد.

19. he paid back his debt on the nail
او بدهی خود را بی معطلی باز پرداخت کرد.

20. he was deep in debt and his rich father would not bail him out
او سخت زیر بار قرض بود و پدر پولدارش از کمک به او خودداری می کرد.

21. the company went into debt
شرکت زیر بار قرض رفت.

22. the settlement of a debt
پرداخت قرض

23. they accumulated a large debt
آنها قرض زیاد بالا آوردند.

24. we are heavily in debt
زیر بار قرض سنگینی هستیم.

25. they plunged the country into debt
آنها کشور را تا خرخره مقروض کردند.

26. under a crushing burden of debt
زیر سنگینی خرد کننده ی قرض

27. ahmad made no reference to his debt
احمد اشاره ای به بدهی خود نکرد.

28. he is lost in a sea of debt
در دریایی از قرض گم شده است.

29. the free-spending man ran up a heavy debt
مرد ولخرج قرض سنگینی به بار آورد.

30. the inheritance that was eaten up by debt
میراثی که بدهی آن را از بین برد

31. it is whispered that he is heavily in debt
شایع شده است که بسیار مقروض است.

مترادف ها

وام (اسم)
accommodation, loan, debt

دین (اسم)
debt, liability, faith, amount due, religion

فام (اسم)
debt, credit, color, colour

قصور (اسم)
defect, failure, default, delinquency, deficiency, debt, cunctation, negligence, shortcoming, laches, pretermission

بدهی (اسم)
debt, liability, due, debit

قرض (اسم)
loan, debt, trust

تخصصی

[حسابداری] وام بدهی
[صنعت] قرض، بدهی، وام
[حقوق] دین، بدهی
[ریاضیات] وام، بدهی، قرض

انگلیسی به انگلیسی

• obligation, something owed (as in money)
a debt is a sum of money that you owe someone.
debt is the state of owing money.
if you are in someone's debt, you are grateful to them for something, and you feel that you ought to do something for them in return; a formal expression.

پیشنهاد کاربران

دوستان در تلفظ توجه کنین که b سایلنت هست.
بدهی
بدهی
بدهی داشتن، وام، قرض، دین، قصور، غین، بدهی، بازرگانی: بدهی، بدهکار بودن، وام
debt ( n ) ( dɛt ) =a sum of money that sb owes, e. g. I need to pay off all my debts before I leave the country. debtor ( n ) ( dɛt̮ər ) e. g. A debtor who refuses to take this oath can be sent to prison.
debt
I am up to my ears in debt
تا خرخره توی قرض هستم
They did not clear the debt
And also my father for his friends who become guarantors I always disagree and argue My father over time ( no longer got a bad result ) I gave up being a guarantor
بدهی رو صاف نکردند
...
[مشاهده متن کامل]

و هم چنان پدرم برای دوستانش که ضامن میشود من همیشه با مخالفت و بحث دارم پدرم رو به مرور زمان ( دیگه نتیجه بد نگرفت ) از این کار ضامن بودن منصرف کردم

In debt = قرض داشتن
حقوق: ( ذِمِّه )
تاوان pay debt تاوان دادن

مدیون، وامدار
قرض
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس