factors


معنی: عوامل

جمله های نمونه

1. factors tending to nationalize american politics
عواملی که به سیاست های امریکا جنبه ی ملی می دهد

2. contributory factors
عوامل کمک کننده

3. economic factors influence our decisions
عوامل اقتصادی بر تصمیمات ما اثر می گذارند.

4. external factors
عوامل خارجی

5. ideal factors
عامل های مثالی

6. those factors enabled passage of the bill
آن عوامل تصویب لایحه را میسر کرد.

7. political and economic factors
عوامل سیاسی و اقتصادی

8. 2 and 5 are factors of 10
2 و 5 بخشیاب های 10 هستند.

9. malnutrition is one of the major factors in the development of diseases
بدخوراکی (سو تغذیه) یکی از سازه های عمده ی پیدایش بیماری ها است.

10. maternal love and care are determinative factors in the child's growth and health
محبت و توجه مادری تعیین کننده ی میزان رشد و سلامتی کودک است.

مترادف ها

عوامل (اسم)
agents, factors, effects

تخصصی

[حسابداری] عوامل

پیشنهاد کاربران

Factor در معانی مفرد به شرح ذیل است : عامل . کارگزار، سازه، عامل ضرب، وکیل، عامل ( عوامل ) ، حق العمل کار، نماینده، فاعل، سازنده، فاکتور، عامل مشترک، ضریب، علوم مهندسی: فاکتور، الکترونیک: سازه، عمران:
...
[مشاهده متن کامل]
ضریب، معماری: ضریب، قانون فقه: فاکتور، حق العمل کار، شیمی: ضریب، روانشناسی: عامل، زیست شناسی: عامل، بازرگانی: نماینده، علوم هوایی: عامل، علوم نظامی: وسیل

factors: عوامل
as the essential creative factors:به عنوان عوامل خلاق فردی
عامل ها
فاکتورهای کمک کننده
کارگزاران، نمایندگان
عوامل

بپرس