tool
/ˈtuːl//tuːl/
معنی: ساز، اسباب، الت، ابزار، افزار، الت دست، برگ، شکل دادن، دارای ابزار کردن، بصورت ابزار دراوردن، مجهز کردن
معانی دیگر: آچار، کاچار، دست افزار، بساط، (جمع) لوازم، کارافزار، ماشین افزار، وسیله، شوند، آلت دست، بازیچه، (با ابزار) ساختن، (با: up) دارای ابزار (یا ماشین آلات) کردن، (با وسیله ی نقلیه) بردن، حمل کردن، راندن، (حقوق) وسیله ی امرار معاش (the tools of one's trade هم می گویند)، (با ابزار لازم روی چرم یا جلد کتاب و غیره) نقش گذاری کردن، نگاشتن

بررسی کلمه
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an instrument, such as a hammer, drill, or other hand-held device, used for doing work.
• مترادف: device, implement, instrument
• مشابه: contraption, gadget, mechanism, utensil
• مترادف: device, implement, instrument
• مشابه: contraption, gadget, mechanism, utensil
• (2) تعریف: a machine such as a saw or drill.
• مترادف: machine tool
• مشابه: apparatus, machine
• مترادف: machine tool
• مشابه: apparatus, machine
• (3) تعریف: any instrument, apparatus, or element necessary or useful for performing an operation or achieving an end.
• مترادف: apparatus, instrument, machinery, means, medium, vehicle
• مشابه: agency, instrumentality, mechanism
• مترادف: apparatus, instrument, machinery, means, medium, vehicle
• مشابه: agency, instrumentality, mechanism
- Language is a tool for communicating.
[ترجمه گوگل] زبان ابزاری برای برقراری ارتباط است
[ترجمه ترگمان] زبان ابزاری برای ارتباط است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زبان ابزاری برای ارتباط است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a person unfairly used to accomplish the goals of another.
• مترادف: cat's-paw, dupe, pawn, stooge
• مشابه: cannon fodder, dummy, flunky, guinea pig, gull, instrument, patsy, peon, pigeon, puppet, sucker
• مترادف: cat's-paw, dupe, pawn, stooge
• مشابه: cannon fodder, dummy, flunky, guinea pig, gull, instrument, patsy, peon, pigeon, puppet, sucker
• (5) تعریف: (vulgar slang) a penis.
• مترادف: cock, dick, phallus, prick
• مترادف: cock, dick, phallus, prick
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tools, tooling, tooled
حالات: tools, tooling, tooled
• : تعریف: to shape, work, or decorate using a tool.
• مترادف: machine, work
• مشابه: create, form, make, mill, shape
• مترادف: machine, work
• مشابه: create, form, make, mill, shape
- He tools leather belts.
[ترجمه گوگل] او کمربندهای چرمی را ابزار می کند
[ترجمه ترگمان] اون ابزار چرمی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون ابزار چرمی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: toolless (adj.), tooler (n.)
مشتقات: toolless (adj.), tooler (n.)
• (1) تعریف: to work using a tool or tools.
• مشابه: work
• مشابه: work
• (2) تعریف: to travel in or drive a vehicle, esp. in a leisurely manner.
• مترادف: truck
• مشابه: drive, jaunt, journey, motor, roll, travel, wander
• مترادف: truck
• مشابه: drive, jaunt, journey, motor, roll, travel, wander
- They tooled around the countryside all afternoon.
[ترجمه گوگل] آنها تمام بعدازظهر را در حومه شهر کار می کردند
[ترجمه ترگمان] تمام بعد از ظهر را در حومه شهر آماده کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تمام بعد از ظهر را در حومه شهر آماده کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. a tool that serves many purposes
ابزاری که خیلی به درد می خورد
2. hand tool
دست افزار
3. a practicable tool
ابزار به درد خور
4. a proper tool for opening a box
ابزار مناسب برای باز کردن جعبه
5. the necessary tool for this job
ابزار ضروری برای این کار
6. an improperly adjusted tool chatters
ابزاری که درست تنظیم نشده باشد تق تق می کند.
7. he became the tool of rich bankers
او آلت دست بانکداران پولدار شد.
8. a computer can be a good planning tool
کامپیوتر می تواند وسیله ی برنامه ریزی خوبی باشد.
9. I find the best tool for the purpose is a pair of shears.
[ترجمه گوگل]به نظر من بهترین ابزار برای این منظور یک جفت قیچی است
[ترجمه ترگمان]من بهترین ابزار را برای این هدف پیدا کردم که یک جفت قیچی باغبانی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]من بهترین ابزار را برای این هدف پیدا کردم که یک جفت قیچی باغبانی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Even in small companies, computers are an essential tool.
[ترجمه ᥇ꪶꪮꪮᦔ] حتی در کمپانی های کوچک نیز کامپیوتر یک ابزار ضروری است|
[ترجمه گوگل]حتی در شرکت های کوچک، کامپیوترها ابزاری ضروری هستند[ترجمه ترگمان]حتی در شرکت های کوچک کامپیوترها ابزار ضروری هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. This tool can be used in a variety of ways.
[ترجمه Mahdie] این ابزار می تواند به روش های مختلف استفاده شود|
[ترجمه گوگل]از این ابزار می توان به روش های مختلفی استفاده کرد[ترجمه ترگمان]این ابزار می تواند به روش های مختلفی استفاده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. I can't get at the tool on the shelf.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم به ابزار روی قفسه برسم
[ترجمه ترگمان]نمی توانم به ابزار روی قفسه دست پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]نمی توانم به ابزار روی قفسه دست پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. A hammer is a sort of tool.
[ترجمه گوگل]چکش نوعی ابزار است
[ترجمه ترگمان]چکش نوعی ابزار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]چکش نوعی ابزار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Mr Clinton singled out education as a vital tool in bridging the gap between rich and poor.
[ترجمه گوگل]آقای کلینتون آموزش را به عنوان ابزاری حیاتی برای پر کردن شکاف بین فقیر و غنی معرفی کرد
[ترجمه ترگمان]آقای کلینتون تحصیل را به عنوان ابزاری مهم برای پر کردن شکاف بین فقیر و فقیر انتخاب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]آقای کلینتون تحصیل را به عنوان ابزاری مهم برای پر کردن شکاف بین فقیر و فقیر انتخاب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. This tool is unsuited for such use.
[ترجمه گوگل]این ابزار برای چنین استفاده ای نامناسب است
[ترجمه ترگمان]این ابزار برای چنین استفاده ای نامناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]این ابزار برای چنین استفاده ای نامناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. What do you want with a tool kit ?
[ترجمه shiva_sisi] با جعبه ابزار چه کاری دارید؟|
[ترجمه گوگل]با یک کیت ابزار چه می خواهید؟[ترجمه ترگمان]با یک جعبه ابزار چه می خواهید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
17. The prime minister was a mere tool in the hands of the country's president.
[ترجمه گوگل]نخست وزیر ابزاری صرف در دست رئیس جمهور کشور بود
[ترجمه ترگمان]نخست وزیر یک ابزار صرف در دست رئیس جمهور کشور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]نخست وزیر یک ابزار صرف در دست رئیس جمهور کشور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
18. A most important tool is cartography.
[ترجمه حمید] یکی از ابزار های مهم نقشه برداری است.|
[ترجمه گوگل]مهمترین ابزار نقشه کشی است[ترجمه ترگمان]ابزار بسیار مهم نقشه برداری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
ساز (اسم)
order, apparatus, harmony, accoutrements, tool, musical instrument, equipment, outfit, disposition, music, materiel, arms, mouth organ
اسباب (اسم)
article, gear, apparatus, thing, implement, tool, tackle, instrument, apparel, utensil, trap, paraphernalia, appurtenance, device, engine, rigging, rig, furniture, gadget, appliance, contraption, contrivance, layout, doodad, gizmo, whigmaleerie, gismo, mounting
الت (اسم)
apparatus, implement, tool, instrument, engine, organ, appliance, instrumental
ابزار (اسم)
implement, tool, gadget, doodad, instrumentation, gizmo
افزار (اسم)
gear, implement, tool, finding, gin
الت دست (اسم)
tool, automaton, guinea pig, stooge, cat's-paw
برگ (اسم)
tab, tool, folium, leaf, page, card, folio, lamella
شکل دادن (فعل)
tool, shape, model, crystallize
دارای ابزار کردن (فعل)
tool
بصورت ابزار دراوردن (فعل)
tool
مجهز کردن (فعل)
fit, gear, tool, provide, furnish, rig, arm, equip, prepare, imp
تخصصی
[شیمی] ابزار
[کامپیوتر] وسیله . - ابزار نوعی اشاره گرماوس که به مکان نما قابلیتها و خصوصیات جدیدی می دهد. مثلاً در یک برنامه ی نقاشی، ابزار برس ( قلم مویی ) شکل، اندازه، و رنگ خاصی دارد . هر سلول تصویری که به این قلم می چسبد . رنگ آن ر به خود می گیرد .
[برق و الکترونیک] ابزار، وسیله
[مهندسی گاز] ابزار، اسباب
[صنعت] ابزار، افزار، آلت، اسباب شکل دادن، مجهز کردن
[نساجی] وسیله - ابزار
[ریاضیات] اسباب کار، کارافزرا، ابزار، وسیله، دستگاه
[کامپیوتر] وسیله . - ابزار نوعی اشاره گرماوس که به مکان نما قابلیتها و خصوصیات جدیدی می دهد. مثلاً در یک برنامه ی نقاشی، ابزار برس ( قلم مویی ) شکل، اندازه، و رنگ خاصی دارد . هر سلول تصویری که به این قلم می چسبد . رنگ آن ر به خود می گیرد .
[برق و الکترونیک] ابزار، وسیله
[مهندسی گاز] ابزار، اسباب
[صنعت] ابزار، افزار، آلت، اسباب شکل دادن، مجهز کردن
[نساجی] وسیله - ابزار
[ریاضیات] اسباب کار، کارافزرا، ابزار، وسیله، دستگاه
به انگلیسی
• apparatus, device
work or shape with a tool, ornament with a tool; equip with tools or machinery
a tool is any instrument or simple piece of equipment, for example a hammer or a knife, that you hold in your hands and use to do a particular kind of work.
you can refer to anything that you use for a particular purpose as a particular type of tool.
you can refer to a person or thing as another person's tool when the first person or thing is in the power of the second person and is being used by them; used showing disapproval.
work or shape with a tool, ornament with a tool; equip with tools or machinery
a tool is any instrument or simple piece of equipment, for example a hammer or a knife, that you hold in your hands and use to do a particular kind of work.
you can refer to anything that you use for a particular purpose as a particular type of tool.
you can refer to a person or thing as another person's tool when the first person or thing is in the power of the second person and is being used by them; used showing disapproval.
پیشنهاد کاربران
Something you hold in your hand and use to do a job
ابزار و یا افزار
ابزار یا وسیله
Something you hold in your hand and use to do a job
Something you hold in your hand and use to do a job
معنی : ابزارالات دم دستی و استفاده میشه برای انجام دادن کار ها
جمله : I use some tools to repair a broken door
معنی جمله : من استفاده کردم تعدادی ابزار برای تعمیر در شکسته
😊
معنی : ابزارالات دم دستی و استفاده میشه برای انجام دادن کار ها
جمله : I use some tools to repair a broken door
معنی جمله : من استفاده کردم تعدادی ابزار برای تعمیر در شکسته
😊
something you hold in your hand and use to do a job
جمله :I will get my tools
جمله :I will get my tools
ابزار
What a tool=عجب الاغی
چیزی که در دست دارید و برای انجام یک کار از آن استفاده می کنید
Something you hold in your hand and use to do a job
Something you hold in your hand and use to do a job
tool ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: ابزار 1
تعریف: [رایانه و فنّاوری اطلاعات] یکی از گزینههای تصویری که به کمک آن میتوان به امکانات اختصاصی یک نرمافزار دست یافت|||[علوم مهندسی] وسیلۀ انجام کاری که معمولاً با دست انجام شود
واژه مصوب: ابزار 1
تعریف: [رایانه و فنّاوری اطلاعات] یکی از گزینههای تصویری که به کمک آن میتوان به امکانات اختصاصی یک نرمافزار دست یافت|||[علوم مهندسی] وسیلۀ انجام کاری که معمولاً با دست انجام شود
You tool ::بیچاره
با توجه به متن بویژه در علوم انسانی، می تونه معنی "تکنیک" هم داشته باشه.
self - soothing tools
self - soothing tools
به آدم اسکل هم میگن : ) )
ابزار
Medical tool ابزار پزشکی
kitchen tool ابزار اشپزی
و. . .
Medical tool ابزار پزشکی
kitchen tool ابزار اشپزی
و. . .
در باشگاه به مرد یا زنی گفته میشه که و فقط میاد با جنس مخالف لاس بزنه.
البته تو امریکا😂😂😂👍
البته تو امریکا😂😂😂👍
در زبان عامیانه، معنی احمق یا اسکل هم میده
دست افزار