absence

/ˈæbsəns//ˈæbsəns/

معنی: عدم، فقدان، غیاب، غیبت، نبودن، حالت غیاب
معانی دیگر: غایب بودن، نهستی (در برابر: presence)، نبود، پرتی (حواس)، پریشانی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state or condition of being away or not present.
متضاد: attendance, presence
مشابه: absenteeism, leave, nonattendance, truancy

- You will have a substitute teacher during my absence.
[ترجمه گوگل] در زمان غیبت من معلم جایگزین خواهید داشت
[ترجمه ترگمان] شما در غیاب من یک معلم جایگزین خواهید داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a length of time of being away.
مشابه: leave

- After a six-month absence, she went back to work with renewed energy.
[ترجمه 🦥Moonlight] پس از شش ماه غیبت ، او با انرژی تجدید شده سر کار برگشت
|
[ترجمه Mr hash] پس از شش ماه غیبت او با انرژی مضاعف به کارش بازگشت
|
[ترجمه گوگل] پس از شش ماه غیبت، او با انرژی دوباره به سر کار بازگشت
[ترجمه ترگمان] پس از شش ماه غیبت، دوباره با انرژی تجدید قوا به کار خود ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the state of not having; lack.
مترادف: lack
مشابه: dearth, need, vacuity, want

- There was an absence of luxury in those lean times.
[ترجمه گوگل] در آن دوران ناب، غیبت از تجمل وجود داشت
[ترجمه ترگمان] در آن دوران ناب، تجمل نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. absence of mind
عدم حضور ذهن،حواس پرتی

2. absence of trained mechanics
نبودن مکانیک های آموزش دیده

3. absence only with a doctor's certificate
غیبت فقط با گواهی دکتر

4. absence makes the heart grow fonder
دوری و دوستی

5. his absence was inconspicuous
غیبت او جلب توجه نکرد.

6. justifiable absence
غیبت موجه

7. an excused absence
غیبت موجه

8. during his absence
در غیاب او

9. in the absence of air
در صورت فقدان هوا

10. (h. adams) absolute liberty is the absence of restraints
آزادی مطلق عبارت است از نبودن محدودیت.

11. be conspicuous by one's absence
به وضوح غایب بودن،کاملا چشمگیر بودن عدم حضور کسی

12. a likely cause of his absence
علت احتمالی غیبت او

13. the assumed reason for his absence
علت احتمالی غیبت او

14. to take a leave of absence
مرخصی گرفتن

15. women are conspicuous by their absence in politics
حضور نداشتن زن ها در سیاست چشمگیر است.

16. he takes an occasional leave of absence
او به ندرت از مرخصی بدون حقوق استفاده می کند.

17. he was granted a week's leave of absence
به او یک هفته مرخصی دادند.

18. she fabricated a story to justify her absence
برای توجیه غیبت خود داستانی سرهم کرد.

19. he had to fudge an excuse for his absence
او مجبور شد برای غیبت خودش بهانه ای بتراشد.

20. A new manager was appointed during/in her absence.
[ترجمه گوگل]مدیر جدیدی در زمان/در غیاب او منصوب شد
[ترجمه ترگمان]در غیاب او یک مدیر جدید منصوب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Everyone remarked loudly on his absence.
[ترجمه گوگل]همه با صدای بلند به غیبت او اشاره کردند
[ترجمه ترگمان]همه در غیاب او با صدای بلند گفتند:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. He excused his absence by saying that he was ill.
[ترجمه Negin] اون غیبتش را به گفتن اینکه مریض بود موجه کرد
|
[ترجمه گوگل]او غیبت خود را با بیان اینکه بیمار است توجیه کرد
[ترجمه ترگمان]از غیبت او عذر خواست و گفت که بیمار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. He was always absence in his mind.
[ترجمه محمدرضا] او همیشه حواس پرت بود
|
[ترجمه گوگل]همیشه در ذهنش غیبت بود
[ترجمه ترگمان]همیشه در ذهنش نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He tried to justify his absence with lame excuses.
[ترجمه گوگل]او سعی می کرد غیبت خود را با بهانه های بیهوده توجیه کند
[ترجمه ترگمان]می کوشید که غیبت او را با بهانه های ناقص توجیه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. She did not mention her mother's absence.
[ترجمه گوگل]او به غیبت مادرش اشاره ای نکرد
[ترجمه ترگمان]به غیبت مادرش اشاره نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. He was deputized as premier during the premier's absence.
[ترجمه گوگل]وی در زمان غیبت نخست وزیر به عنوان معاون نخست وزیر انتخاب شد
[ترجمه ترگمان]در غیاب نخست وزیر به عنوان نخست وزیر منصوب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. His illness accounts for his absence.
[ترجمه گوگل]بیماری او دلیل غیبت اوست
[ترجمه ترگمان] به خاطر غیبت اون، حساب بیماریش رو پرداخت می کنه …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عدم (اسم)
loss, absence, lack, deficiency, shortage, naught, nullity, inexistence, want, inexistency, nihility, non-availability, nonentity

فقدان (اسم)
loss, absence, lack, privation, forfeiture, bereavement, want

غیاب (اسم)
default, absence

غیبت (اسم)
absence, absenteeism, backbite, fadeaway

نبودن (اسم)
absence, lack

حالت غیاب (اسم)
absence

انگلیسی به انگلیسی

• failure to appear; state of being away, state of being not present
someone's absence from a place is the fact that they are not there.
the absence of something is the fact that it is not there.

پیشنهاد کاربران

مرخصی
leave of absence
حواس پرتی، پریشان خاطری
absence of mind
در غیابِ
in the absence of
در غیبتِ من/او، در غیابِ من/او
conspicuous by one's absence: conspicuous in my/her absence
عاشقانه ش: هجران؛ فراق
غیبت
نبودن، حالت غیاب، فقدان، قانون فقه: غیبت، روانشناسی: غیاب. عدم حضور
فقدان
غیبت، نبودن
خلاء
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : absence ✅ تلفظ واژه: AB - sens ✅ معادل فارسی و توضیح واژه: عدم وجود، غیبت، فقدان ✅ اجزاء و عناصر واژه در پزشکی ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) : a - , an - , dis -
not present
نبودن
غایب بودن
عدم وجود
I have done alot of things during her absence
غیاب نبود، غیبت، فقدان
پرتی ( حواس ) ، پریشانی
Conflit - related stress can cause absence that may last for months
غیبت
1 ) He asked for leave of absence from his job
اجازه رسمی ( برای ) غیبت
2 ) The school gave him leave of absence to play in the final
...
[مشاهده متن کامل]

3 ) She asked for leave of absence ( = permission to be away from work ) to attend a funeral

جای خالی فردی یا چیزی
کمبود
غلط
دشمنی _ کینه _ انتقام
A time when a person or thing is not there
عدم حضور
غایب
نبود، حالت غیاب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس