arm

/ˈɑːrm//ɑːm/

معنی: بازو، دست، سلاح، شاخه، اسلحه، شعبه، قسمت، جنگ افزار، دستهء صندلی یا مبل، مسلح کردن، مجهز کردن
معانی دیگر: دست (از شانه تا آرنج و در نظر عوام از شانه تا نوک انگشت)، ید، رش، هرچیزی که برای دست و بازو ساخته شده: آستین، اهرم، بازوچه، دستک، دسته، هر چیزی که مثل دست به بدنه یا چیز بزرگتری وصل باشد، بغل، آغوش، بازویی، هر چیز دست مانند (یا بازو مانند) مثلا پای جلوی مهره داران و زایده های دست مانند سایر جانوران، (فوتبال امریکایی و بیس بال) قدرت پرتاب توپ، جنگ آماد کردن یا شدن، مسلح شدن یا کردن، آماده ی کارزار کردن یاشدن، کارآماده کردن یا شدن، (جمع) کارزار، رزم آرایی، جنگیدن، (جمع) نشان های اشرافی (coat of arms)، علامت تجارتی، نشان رسمی شهر یا کشور، آرم، نشانه، هر شاخه ای از نیروهای مسلح، دست از شانه تا نوک انگشت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: armless (n.)
عبارات: at arm's length
(1) تعریف: either of the two upper limbs of the human body, between the shoulders and the wrists.
مشابه: appendage, brachium, forearm, forelimb, limb

(2) تعریف: any part that extends from a main body and resembles an arm.
مترادف: appendage, brachium
مشابه: appendix, bough, branch, crosspiece, limb, offshoot, projection, ramification

(3) تعریف: the part of an organization that specializes in operations or enforcement; authority.
مترادف: authority, command, department, division, power
مشابه: detachment, force, limb
اسم ( noun )
عبارات: up in arms
(1) تعریف: (usu. pl.) weapons, esp. those that shoot or explode.
مترادف: firearms, guns, machine guns, pistol, revolvers, rifles, shotguns, six-shooters
مشابه: ammunition, armaments, artillery, cannon, munitions, ordnance, weapons

- The suspects were searched and found to be carrying no arms.
[ترجمه گوگل] مظنونان مورد بازرسی قرار گرفتند و مشخص شد که هیچ سلاحی به همراه نداشتند
[ترجمه ترگمان] مظنونان را بازرسی کردند و دریافتند که هیچ سلاحی باخود حمل نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The company manufactures arms for the military.
[ترجمه گوگل] این شرکت سلاح هایی برای ارتش تولید می کند
[ترجمه ترگمان] این شرکت برای ارتش سلاح تولید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a part of a military force.
مترادف: command, ordnance, power
مشابه: branch, outfit

- an arm of the Navy
[ترجمه گوگل] یک بازوی نیروی دریایی
[ترجمه ترگمان] بازویی از نیروی دریایی،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (pl.) the insignia of a family or institution.
مترادف: blazon, coat of arms, crest, heraldry
مشابه: escutcheon, insignia

- a coat of arms
[ترجمه alireza] نشان خانوادگی
|
[ترجمه گوگل] یک نشان از سلاح
[ترجمه ترگمان] یک کت و شلوار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: arms, arming, armed
(1) تعریف: to provide with weapons.
متضاد: disarm
مشابه: accouter, equip, forearm, gird

- The rebels armed their recruits.
[ترجمه گوگل] شورشیان سربازان خود را مسلح کردند
[ترجمه ترگمان] شورشیان نیروهای خود را مسلح کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to fortify or make stronger.
مترادف: brace, fortify, reinforce, steel, strengthen
مشابه: buttress

- I am armed against sorrow or disappointment.
[ترجمه گوگل] من در برابر غم یا ناامیدی مسلح هستم
[ترجمه ترگمان] من در برابر غم و ناامیدی مسلح هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to set (a bomb) to explode.
مشابه: detonate, ignite, prime, set
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become prepared for a state of war.
متضاد: disarm
مشابه: muster, prepare

جمله های نمونه

1. arm bud
جوانه ی بازویی

2. arm of a garment
آستین لباس

3. arm in arm
دست در دست،بازو در بازو

4. an arm of the government
بخشی از دولت

5. an arm of the sea
شاخه ای از دریا

6. an arm presentation
با دست دنیا آمدن بچه

7. his arm described an arc in the air
دستش در هوا قوسی را ترسیم کرد.

8. his arm hung dead at his side
دستش لمس و بیحال در یک طرف آویخته بود.

9. the arm of a balance
بازوی ترازو

10. the arm of a chair
دسته ی صندلی

11. the arm of a phonograph
بازوی گرامافون

12. to arm a missile with a warhead
موشک را مجهز به کلاهک کردن

13. an arm and a leg
مبلغ گزاف،بسیار گران

14. put the arm on
(امریکا - خودمانی) 1- بازداشت کردن 2- برای گرفتن اعانه یا وام مراجعه کردن به

15. the long arm of the law
قدرت همه جا گسترده ی قانون

16. twist someone's arm
وادار کردن،قبولاندن

17. he extended his arm toward me
او دست خود را به سوی من دراز کرد.

18. he squeezed my arm and said,"look at that man!"
بازویم را فشرد و گفت ((آن آقا را ببین !))

19. i grasped his arm to save him from falling
بازویش را گرفتم تا از افتادن او جلوگیری کنم.

20. to bend the arm at the elbow
دست را از آرنج خم کردن

21. give your right arm for something
خیلی مشتاق چیزی بودن

22. talk someone's ear(or arm or leg) off
(خودمانی) با پرحرفی گوش کسی را کر کردن

23. the bullet missed my arm by a hair
گلوله از کنار بازویم رد شد.

24. the passer cocked his arm to throw the ball
پاس دهنده دست خود را به منظور پرتاب توپ به عقب برد.

25. the two friends strolled arm in arm
دو دوست بازو در بازو قدم می زدند.

26. this overcoat costs an arm and a leg
قیمت این پالتو سر به آسمان می زند.

27. a shot in the arm
وسیله ی قوت قلب و کمک در هنگام سختی،آمپول نیروبخش

28. as long as your arm
خیلی دراز

29. the crook of one's arm (or leg)
بخش نرم و خمش پذیر بازو (یا ران)

30. a man with a bandaged arm
مردی با بازوی نوارپیچی شده

31. i had to hold his arm to prevent him from falling
مجبور شدم دستش را بگیرم تا نیافتد.

32. she pinched her on the arm
بازوی او را نیشگون گرفت.

33. with the motion of his arm
با اشاره ی دستش

34. he fell down and busted his arm
افتاد و دستش شکست.

35. he relaxed his hold on my arm
بازویم را ول کرد (شل تر گرفت).

36. i have an itch under my arm
زیر بغلم خارش دارد.

37. mother took a swat at ali's arm
مادر با کف دست به بازوی علی زد.

38. the blind man fastened on my arm
مرد نابینا بازویم را گرفت.

39. the blow caught him in the arm
ضربه به بازویش اصابت کرد.

40. the drowning man clutched at my arm
مردی که در حال غرق شدن بود به بازویم چسبید.

41. the old man leaned on my arm
پیرمرد بر بازویم تکیه کرد.

42. then i noticed that my left arm was asleep
سپس متوجه شدم که دست چپم خواب رفته است.

43. he had a book tucked under his arm
یک کتاب زیر بغل خود گرفته بود.

44. she nursed her baby tightly in her arm
او کودک خود را تنگ در آغوش گرفت.

45. the child's long hair brushed her mother's arm
موی بلند کودک بازوی مادرش را نوازش می داد.

46. a man with a black band around his arm
مردی با نوار سیاهی دور بازویش

47. don't become proud of the force of your arm
مشو غره به زور بازوی خویش

48. he tried a diplomatic approach before using strong arm methods
پیش از توسل به روش های قهرآمیز شیوه ی تدبیرمندانه ای را به کار برد.

49. there were three big knots under her left arm
در زیر بغل چپ او سه غده ی بزرگ وجود داشت.

50. the mother held the baby in the crook of her arm
مادر کودک را در خم بازوی خود نگه داشت.

51. to flex and then to relax the muscles of the arm
عضلات بازوی خود را سفت و سپس شل کردن

مترادف ها

بازو (اسم)
force, power, arm, lever, forearm, brachium

دست (اسم)
hand, paw, set, arm, handshake, team, manus, fin

سلاح (اسم)
arm, weapon, armament, combat materiel, combat equipment

شاخه (اسم)
grain, wing, horn, branch, arm, tributary, limb, bifurcation, bough, sprout, branch line, embranchment

اسلحه (اسم)
arm, weapon

شعبه (اسم)
wing, branch, member, arm, chapter, substation, department, offshoot, prong, embranchment

قسمت (اسم)
detachment, section, party, leg, share, portion, sect, lot, division, dole, proportion, segment, canton, arm, chapter, department, ratio, plank, feck, parcel, percentage, compartment, snick, grist, internode, kismet, rasher, whang

جنگ افزار (اسم)
arm, weapon, armament, weaponry

دستهء صندلی یا مبل (اسم)
arm

مسلح کردن (فعل)
rig, arm, equip, heel, panoply

مجهز کردن (فعل)
fit, gear, tool, provide, furnish, rig, arm, equip, prepare, imp

تخصصی

[کامپیوتر] بازو
[برق و الکترونیک] بازو - شاخه مجموعه ی به هم پیوسته ای از اتصالات و مفصلهای دارای انرژی که وظیفه ی پشتیبانی و به حرکت درآوردن مچ یا دست مکانیکی ابزار عمل کننده پایانی را برای انجام کار معین به عهده دارند . کنترل آن به صورت دستی، نظیر Telecheric، ویا برنامه پذیر نظیر آدمک (روبات) انجام می گیرد. شاخه در مدار پل.
[زمین شناسی] بازو، شاخه، قسمت ،در کرینوئیدها امتداد منطقه ambularcal منطقه قوسى متحرک که از کالیکس منشعب مى شود و پنجه(زائده) غذا گیرنده را تشکیل مى دهد.
[نساجی] بازوی کارگر - بازو - شعبه - دست ( از شانه تا نوک انگشت ) - دسته صندلی یا مبل
[ریاضیات] ضلع، بازو

انگلیسی به انگلیسی

• part of the body between the shoulder and the hand
equip with weapons; be equipped with weapons
your arms are the two long parts of your body that are attached to your shoulders and that have your hands at the end.
an arm of an organization is a section of it.
the arms of a chair are the parts on which you rest your arms.
arms are weapons that are used in a war.
if you arm someone, you provide them with a weapon, especially a gun.
if you are walking arm in arm with someone, your arm is linked through their arm.
if you welcome something such as a situation, event, or change with open arms, you are very pleased about it and accept it gladly.
if you hold something at arm's length, you hold it as far as possible from your body.
if you keep someone at arm's length, you avoid becoming too friendly or involved with them.
if someone is up in arms about something, they are protesting strongly about it.

پیشنهاد کاربران

upper limb, appendage, limb
( Especially with weapons )
Synonyms: equip, accoutre, array, deck out, furnish, issue with, provide, supply
بازو. دست ( از شانه تا نوک انگشت ) ، شاخه، قسمت، شعبه، شاخه های لنگر، قدرت پرتاب توپ، چاشنی کشیدن، آماده انفجار کردن، رسته ( رزمی و پشتیبانی رزمی ) ، جنگ افزار، سلاح، اسلحه، دسته صندلی یا مبل، مسلح کردن، اسلحه گرم، علوم هوایی: بازو، علوم نظامی: رسته
...
[مشاهده متن کامل]

تفنگ ( محاوره ای )
دست ( از شانه تا نوک انگشت ) ، شاخه، قسمت، شعبه، شاخه های لنگر، قدرت پرتاب توپ، چاشنی کشیدن، آماده انفجار کردن، رسته ( رزمی و پشتیبانی رزمی ) ، جنگ افزار، سلاح، اسلحه، دسته صندلی یا مبل، مسلح کردن، کامپیوتر: بازو، ورزش: اسلحه گرم، علوم هوایی: بازو، علوم نظامی: رسته، بازو
علاوه بر معانی ذکر شده مخفف این کلمات است:
Anorectal Malformation
رشد غیر طبیعی آنال به دلیل نقص مادرزادی
www. darmankade. com
بازو
دست ( از شانه تا نوک انگشت ) ، شاخه، قسمت، شعبه، شاخه های لنگر، قدرت پرتاب توپ، چاشنی کشیدن، آماده انفجار کردن، رسته ( رزمی و پشتیبانی رزمی ) ، جنگ افزار، سلاح، اسلحه، دسته صندلی یا مبل، مسلح کردن، کامپیوتر: بازو، ورزش: اسلحه گرم، علوم هوایی: بازو، علوم نظامی: رسته
بازو
سلاح
مسلح کردن ، مسلح شدن
arm در معنی رایج به معنی "دست" هست که از شانه ها شروع میشه و تا نوک انگشتان ادامه دارد، هرچند در اصطلاح اکادمیک به معنی "بازو" هست یعنی از شانه تا آرنج.
hand شامل قسمت انتهایی دست میشه؛ پنجه دست
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : arm ✅ تلفظ واژه: ahrm ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: بازو ( شانه تا آرنج ) ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : brachi/o
Arm
واژه ای ایرانی - اوروپایی همریشه با :
پارسی باستان : اَرمَه
آلمانی : Arm
شاید با " آرَنج/ آرَنگ : آرَن - ج/گ" همریشه باشد !!!
[پزشکی] بازو ( شانه تا آرنج )
نیرو، قدرت
نام تعدادی از اعضای بدن به انگلیسی:
head = سر
neck = گردن
shoulder = شانه
arm = بازو
chest = قفسه سینه
armpit = زیر بغل
nipple = نوک سینه
elbow = آرنج
...
[مشاهده متن کامل]

forearm = ساعد
back = کمر
stomach = شکم، معده
navel / belly button / tummy button = ناف
waist = دور کمر
small of the/one's back = گودی کمر
hip = باسن، ناحیه کنار باسن
buttocks = باسن
❗️لطفا دو کلمه ی hip و buttocks را در گوگل سرچ کنید تا تفاوت بین این دو را با تصاویر بهتر متوجه شوید
leg = پا
groin = کشاله ران
thigh = ران
knee = زانو
shin = ساق پا
calf = نرمه ساق پا
heel = پاشنه پا
instep = روی پا
sole = کف پا
ankle = مچ پا، قوزک پا
arch of the foot = قوس پا، گودی کف پا

واژه arm به معنای بازو
واژه arm به معنای بازو به فاصله بین شانه تا مچ دست در بدن اطلاق می شود. arm در معنای کلی به معنای دست هم استفاده می شود. مثلا:
a broken arm ( دست شکسته )
they walked along arm in arm ( آنها بازو به بازوی هم راه می رفتند. )
...
[مشاهده متن کامل]

برخی اوقات واژه arm به معنای آغوش هم استفاده می شود. به مثال زیر توجه کنید:
he took her in his arms ( او، او را در آغوش گرفت. )
منبع: سایت بیاموز

بغل، آغوش
equip
دسته عینک
up in arms about/over: عصبانی بودن از دست کسی یا چیزی: to be very angry
تجهیز کردن با
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس