پیشنهادهای فرهاد سليماننژاد (١,٠٦٧)
سیطره
به طور مبهم و سربسته، با ابهام، با ایما و اشاره، غیرصریح، ناروشن
مبدأ
مدون
بعضاً
شرایط موجود
conditions on the ground : شرایط موجود
همه جانبه
مقطع
خودسر
به دنبال مقصر گشتن
تدارک دیدن
نهفته بودن
پرتو افکندن بر
بازگرداندن
چیزی را به حساب کسی گذاشتن
درون گروهی
سهم داشتن
جولان دادن
به معنی چیز بودن
کشش
کناره، حاشیه، لبه
به طرز تنگاتنگی
با بی قیدی، با بی خیالی، بدون دغدغۀ خاطر
اصحاب
سرگرم کاری بودن
در مقام صفت: بارور
به ترتیب
جریان ساز، دوران ساز
ذهنیت سازی
برآمدن
در بستر تاریخی/مادی/انضمامی قرار دادن
به اصطلاح
ارائه کردن/شدن
تناسب
مثله شده
آفریقامحور
برساخته
تحقیر کردن، خوار و ذلیل کردن
از ریشه کنده شده، بی بنیاد، بی اساس، بی رگ و ریشه
به طرز ظریفی، به طرز نامحسوسی، با ظرافت، نکته سنجانه، با دقت
نامشهود
تقلیل یافته
مشقت
دیگرآزار
انتخاب های حیاتی
انتخاب حیاتی
شورمندانه
علی السویه، بی طرفانه، بی غرضانه
پست سر گذاشتن، گذراندن، متحمل شدن، رد شدن، عبور کردن، گذشتن
به همین ترتیب
تحقیر کردن، کوچک شمردن، خوار کردن
ادا و اطوار، ادا و اتصول، ژست، قیافه
مناسبت
ذره ای
تا حد انزجار
متخیل، دارای تخیل خلاق
جامع نگر
توامان
مایه ور
متجلی
ظاهری
توالی، ترتیب
معیار سنجش
جمع بندی کردن
افکئدن، مثلاٌ throwing light: پرتوافکندن یا پرتوافکنی
از طرف دیگر
در یک کلام
مؤثر، ثمربخش، نتیجه بخش
قابل سرزنش، نکوهیدنی
در لفافه ی
جنجالی، پر سر و صدا
پایه، مبنا، اساس، شالوده، بنیاد
امر مسجل، امر مسلم، امر محتوم
تاریخ زدایی
دیرهنگام
امروزی، بِروز، جدید
دست به کاری زدن، شروع به انجام کاری کردن، غرق کاری شدن
مفهوم پردازی
سرآمد
هم سطح کننده
مفتخر شدن به
اختیار ( در جمع اختیارات )
از خواب غفلت بیدار شدن
فریبکارانه، حیله گرانه، حقه بازانه
ماجرا
ناپدید
شدت بخشیدن Adding to : تشدیدِ
مرحله
حال و هوا
فراخوان، دادخواست
تفویض
بی چون وچرا، مسلم، قطعی، محتوم، غیرقابل انکار، تردیدناپذیر
محتومیت
[نقشی را] ایفا کردن
از حیث
خلوص
روی آوردن
مایه
بی خویشتن
مبری، پالوده، مطهر، پاک
محدوده، گستره
تکذیبیه
گاه به معنی افکار عمومی
بر حذر داشتن
بسته ی مایحتاج اولیه
در پی داشتن، همراه شدن با، منتج شدن به
بالفعل کردن، عینیت بخشی
نقص، ضعف
بازاندیشانه
تلفیق کردن
مخفف ماتریالیسم دیالکتیکی
کسوت
از پیش معین/معلوم
خودبودگی
ارج نهادن/گذاشتن، عزیز شمردن، ستودن
حدوداً، تقریباً
چالش برانگیز
سلیقه ای
وخامت، حساسیت
دنائت، شناعت
بدون معطلی
حس دوگانه، احساس متناقض
بی دغدغه، بی تشویش، بی تنش
امور واقع
ثقیل
استاد حق التدریس
اندوه بار، رنج آور، دردناک، مصیبت بار، غم انگیز، دلخراش، محنت بار، اندوه بار
عهده دار
حاشیه نویسی کردن بر چیزی، مثلا: حاشیه نوشتن بر یک کتاب
نشانه شروع، علامت نخست
به معنی دقیق/واقعی کلمه
عدم قطعیت
به غایت چیزی رسیدن/دست یافتن، ته و توی چیزی را درآوردن
به ته رساندن
به تنهایی، به خودی خود، خود به خود
مانند گذشته
ناخوشایند، ملال آور
عبارت کلی و مبهم
بازماندن از کاری
برکناری، عزل
طبق وعده
پایبندی
روزافزون
هم پایه
پیکارجویی، جنگ طلبی
فزاینده، رو به رشد/افزایش، در راه، پیش رو
ارزش شناختی
یک سویگی
زایل کردن
مضمون
طعنه
تکرارشونده
مردودشمردن
دیدرس
خلط کردن
شکل بخشیدن
به غور دربارۀ چیزی پرداختن، تعمق کردن، غوررسی کردن، به عمق موضوعی پرداختن
فرهیختگی
مستلزم بودن
تراوش فکری
تکان دهنده
تخریب
تضعیف
مقدر
سخن گزنده، حرف دردآلود، کلام زهرآگین
روی دادن
یگانه، تکین
پیشوا، رهبر، پدرخوانده
محور
شالوده، بنیان، بن مایه، موضوع بنیادی
از مردی انداختن، خواجه کردن، اخته سازی، مخنث کردن، اختگی، ( مجازا ) تضعیف، بی خاصیت کردن
حقانیت، راستی، بی نقصی، درست بودن، بر حق بودن، بر صواب بودن،
سابقه ( در جمع: سوابق )
به رخ کشیدن، اغراق کردن
( به عنوان صفت ) : سودمحور، سودجو، پولکی
رویه، روند، مشی
مزورانه
( در برخی موارد به معنی ) مستور، پنهان، نامشهود
( در برخی موارد به معنی ) مشهود
استاد ممتاز ( مرتبه ای بالاتر از استاد تمام )
درخور . . . بودن، مناسب . . . بودن، ارزش . . . داشتن
با تأخیر، دیرتر از موعد
مصیبت، محنت، ادبار
استردادطلبانه، الحاق گرایانه
نگرانی
ناگوار، تندخویانه
بروز دادن
قاعده مند کردن/شدن
علی القاعده، اصولا
هر چه باشد
انبوه
توحش
شعائر
نوشته ای موجز و بدون اطناب و زیاده گویی و در عین حال پرمغز نوشته ی مختصر و مفید
خنثی کردن
تازه تأسیس
غریب
خلق و خو، روحیه، طبع
اظهارات نابهنجار
مکاتبات
مشعر بر
محسوس
اشاعه دادن
رخداد جنجالی
سردرگم
بلوا/قیل وقال به راه افتادن، دچار آشوب/آشوب زده شدن
به همان اندازه
نه چندان
محتوم
بن مایه
بی پروایی، جسارت، گستاخی
یادداشت روزانه
افراد ذی صلاح
اشغال گری
به صورت حساب شده
قهرمانانه
اثر منتشرشده/به چاپ رسیده
بی چون وچرا
نابخشودنی
آلوده بودن/ساختن
ناخوشایند
دردسرساز
مصالحه
عرصه
با حُسن نظر، با نظر مساعد، با نظر موافق
راه گشا
مضحک، خنده دار
ریشه دار
وسواس گون
مدحیه
مقدمه، دیباچه، درآمد
محقق ساختن
وهم آلود، خیالین، متوهمانه
ناظر، نظاره گر، تماشاگر
هویت طلبانه
سلب کردن
تسخیر
وامدار/مرهون/ مقروض/مدیون کسی یا چیزی
تحدید
( بسته به سیاق عبارت ) پدیدار/هویدا/ ظاهر شدن یا کردن، پیشِ چشم داشتن، در دید داشتن، جلوی چشم کسی ظاهر شدن
در جملات گذشته: تا آن زمان
ثمربخش
مضمون پردازی
تلویحاً
به منصۀ ظهور رسیدن
به درآوردن، مثلاً retrieve sth from oblivion: چیزی را از فراموشی به درآوردن
قلمداد کردن
قاطع، مثلا staunch opposition : مخالفت قاطع
inferior to : مادون چیزی بودن
به طرز تکان دهنده ای، به نحو تأثرآوری، به طور رقت انگیزی
به تباهی کشاندن، فاسد کردن
قاطبه ی، اکثریت، بیشینه ی
محافظه کار
تاب آوردن
بی کرانگی
پیچ و تاب
متمایزکننده
بر جای ماندن ( مثلاً : میراث بر جای مانده از . . . )
بچه مدرسه ای
درهم آمیزی
کورسو
روزمرگی
پرتاب شدگی
بی عیب و نقص
be tribute to : مرهون چیزی بودن
با تبختر، متبخترانه
رساله ی استادی
ارج نامه
کارشکنی
استقامت
خلوص
نقض غرض، نتیجه ی عکس دادن
سازشکار، مصالحه گر
التقاطی
از بیخ و بن، از فرق سر تا نوک پا، افراطی، سرسخت، خشک، متعصب، تمام عیار، دو آتشه، پروپاقرص
با اکراه، با بی میلی
[انسان] سرخورده
اعلام شده
jumpe on the bandwagon : [فرصت طلبانه] به قافله ی چیزی پیوستن
ضربه ی شدید خوردن / زدن
[انسان] معتقد
بنیان فکنانه
تمامیت، کلیت، یکپارچگی، انسجام
ثنوی
تشرف
مربوط به باغ عدن، بهشتی
فی نفسه، به خودیِ خود، لزوماً
طولانی و نفس گیر
ملایم، آرام، مؤدب، متین، موقر
رخوت
chink in sb's armour : [مجازا] نقطه ضعف کسی
ولع
در یک کلام
walk the walk : حرف کسی با عملش جور درآمدن
شادخوارانه
به سبک، به شیوه ی، به سیاق
غایت، هدف نهایی
ایجاز
تفویض کردن، بخشیدن، واگذار کردن، وانهادن
برگزیده، منتخب، دست چین، گلچین، گزیده، برگزیده
بی اعتنا، بی توجه
دلخراش
بهت و حیرت
[صف] تاج ور
منزوی، یکه و تنها، تک افتاده، دور از مردم
ابطال ناپذیر
جور در آمدن، چفت و بست شدن، هماهنگ شدن
فزاینده
شدت یافتن، تشدید شدن
متمول
معنی دار
از بند رسته
زیبایی شناسانه کردن
اتفاق، پیشامد
مخرب
دربه دری، انزوای سیاسی
بی مقدار، بی ارزش
از میان برداشتن
شورمندانه
طوری . . . که انگار
باورپذیری، صحت، اعتبار، درستی، موجه نمایی، خوش ظاهر بودن، فریبندگی
به لحاظ سبکی
مردم ستیز، مردم گریز
افسانه
مهارناپذیر، غیر قابل مهار
خودپالودگی
ناآزموده، نسنجیده، بررسی نشده
ارزش عملی
of the extent to which : تا چه حد
مستدل
بی رمق
اَبَر
ادبی
سرامد
رجزخوانی
فریاد هل من مبارزطلبی
تورم، ورم کردن
غیر قابل هضم، غیر قابل پذیرش
کشف و شهود
به طرز بی مانندی، به طرز منحصربه فردی، به طرز بی نظیری
ویژه خوار
موروثی
نظارت
بی لیاقتی
سر دادن، مثلا brandishing the prospect : نوید سر دادن
عرض اندام کردن
[لاتین] نامطلوب، persona non grata : عنصر یا چهره ی نامطلوب
فرهیخته
زیبایی شناسانه کردن
خون خوار
بی اختیار، بی اراده
دلیری، تهور، شجاعت
داستان، روایت، شرح
بی دریغ
شرح، روایت
تیزبین، نکته سنج، تیزفهم، باریک بین
اتفاقی، فی البداهه
نشانگر چیزی بودن
پرکاربرد، مصطلح
توضیح
ظهور دوباره
آزارنده، رنج آور، دردآور
tip of the iceberg : ( تحت الفظی ) نوک کوه یخ، ( استعاری ) مشتی از خروار، یک جنبه یا گوشه از ماجرا، بخشی از قضیه
sink to depth : به قهقرا رفتن
( آدم ) مشهور، سرشناس، چهره، ( در جمع ) مشاهیر، اعاظم، اکابر
تعلق ( مثل cultural belonging : تعلق فرهنگی )
نگرش، منظر، دید
ادبیات ( مثلا: در ادبیات سیاسی فلان حزب یا گروه )
When all is said and done : با در نظر گرفتن همه ی جوانب، بعد از همه ی اینها، همه ی اینها به کنار، هر چه باشد، با همه ی اینها، آخرالامر، عاقبت، سرانجام
When all is said and done : با در نظر گرفتن همه ی جوانب، بعد از همه ی اینها، همه ی اینها به کنار، هر چه باشد، با همه ی اینها، آخرالامر، عاقبت، سرانجام
نقض کردن، زیر پا گذاشتن
شرح حال
دلبخواهی بودن
احیاء کردن
مقهور ساختن
طیف
( جمع ) دسته جات
زمینه مند
خودسازی
مؤمن، مرید، سرسپرده
کارامد
نسبی، مثلا qualified successes : موفقیهای نسبی
نامعلوم، نامشخص، گنگ، مبهم
منتفع
خودمدار، خودمحور، خودبین، خودپرست
درون گرا
انزوا
سرسختانه، متعصبانه، موشکفانه
مساوات طلبی
مهمل، توهم، واهی، باطل، تخیلی
بی کفایتی، ناشایستگی، بی جربزگی، ناکارآمدی
فکری، نظری
( در منطق ) مغالطه تکرار، طرح پیاپی یک مدعا بدون ذکر دلیل. ( مجازا ) تکراری
سلف، ( در جمع ) اسلاف
[مجازاً] : آزمون دشوار
خط شکن
جان خوش کردن
لمیدن
تبارشناسی
دیرینه، دیرین، کهن
شایع، فراگیر، همه گیر
تحت پژوهش، مورد مطالعه یا بررسی
هوشمندانه
آمیزش نژادی
موضع خصمانه یا سرسختانه، انتقاد تند و تیز
با هیاهو، با جنجال، با صدای بلند، [مجازا] با صراحت، بی پرده
اغوا، افسون، وسوسه، اغواگری، افسون گری، فریفتگی
خاص بودگی
بسندگی، کفایت
تمام عیار
cross the Rubicon : قدم در راه بی بازگشت گذاشتن، پل های پشت سر را خراب کردن، دست به کار جبران ناپذیر زدن
نامحدود، لجام گسیخته، افسارگسیخته، بدون محدودیت، بدون نظارت
گام به گام
in conjunction with : همزمان با، مقارن با
طبق انتظار
to be ) bound to ) : محکوم به چیزی بودن
ناشی گری
house of cards : خانه پوشالی
حجیت
زائده
بی قاعده، متغیر
twist and turn : پیچ و تاب
twist and turn : پیچ و تاب
ثبات
پابرجا، برجا، استوار، قدبرافراشته
[قدرت] مطلق، [رهبر] معظم
در چارچوب چیزی. مثلاً in rational terms : در چارچوب عقل، یا در چارچوبی عقلانی
[تباهی یا ویرانی] دو چندان، مضاعف
تباهی، ویرانی
با صلابت
[انسان] سست عنصر، سست نهاد، ضعیف النفس، بی رگ، بی جربزه
رانه
root - and - branch : همه جانبه
root - and - branch : همه جانبه
پیشروی
رو به آینده
مخلوق
تعین، تحقق، واقعیت یافتن، به عین درآمدن، عینیت یافتن، تجسد یافتن و از این قبیل
خصیصه
محاسبه گر
سهمگین
سنجیده
[ادبیات] اثر تخیلی
به غایت، بی نهایت
سرشت نما
بی فرهنگی، نافرهیختگی، هنرنشناسی، هنرستیزی
نازل
بی رمق، بی بنیه
نامحسوس، نامشهود، ناملموس
محصور شدن، محدود شدن
سودجو، منفعت طلب
زاد و ولد، تولید مثل
گسست ناپذیر
[مجازا] خصیصه، ویژگی، منش، طبع
هماهنگ، منسجم، نظام یافته، یکپارچه، به هم پیوسته
[انسان] حقیر، بی مقدار، بی مایه
خوشایند بودن
خفت بار، ذلالت بار
( مجازا ) تنگنا، قید و بند
بداهت
بی حد و حصر
مالامال، انبوه، بسیار، سرشار، غرقه، انباشته
خودگردانی
مشهود
دامن زدن
فتوی
بی مایه
استاد/متبحر ( کاری ) بودن، در ( کاری ) استاد/متبحر بودن
مشهود
رسا، گویا، بَیِن
people in general: مردم عادی، عوام
به جوش آوردن
رنگ و لعاب، جلوه، نقش
بی خردی
هم فکر، هم نظر
پیرو
خشک مغزی
در امان ماندن
حزن انگیز
ضایعه
بی وقفه
دست و دلبازانه
گشاده دستانه
اپرایی، نمایشی، ( مجازی ) پرقیل و قال
به طور مغرضانه، متعصبانه، یکجانبه، منفی
revealed religion: دین وحیانی
هم آواز، هم صدا، هم نوا، ( مجازا ) هم نظر، هم عقیده
ارتباط تنگاتنگ
سردمداری، بیرق داری، طلایه داری
تقدیس، تقدس بخشیدن، در زمره ی اولیاءالله در آوردن ( پانتئون معبدی است در پاریس که از قرن هجدهم به بعد به محل دفن مشاهیر و بزرگان فرانسه بدل شد. )
آمیزه، مخلوط، آشفته بازار
بدنام
فرا گرفتن
سخن ور، بلیغ
آرایشگر، سلمانی
میانجی، رابط
متجسم
در بر گرفتن
بی وقفه
در گرفتن
نامطبوع، ناخوشایند، عاری از جذابیت، ناشایست، ملال آور، ناجور، رنجش آور
رفته رفته، کم کم، روز به روز، گام به گام، به طور فزاینده یا مستمر
سیر، مسیر
دلبستگی
تعالی بخش
محاط بودن، در احاطه بودن
حایل بودن [میان دو چیز]
تقدس زدایی
محسوس
سه گانه
چندپاره
ماندگاری، ثبات، پایداری، جاودانگی، فسخ ناپذیر بودن، ناگسستنی بودن
پر سوز و گداز، به طرزی غمگنانه، اندوهبار، حزن انگیز، یا جانسوز
نشئت گرفتن
هجو، هجویه
یکدست، بدون استثناء، سراسر، تماماً
گرامی داشتن
گزین گویه
بر آمدن ( مثلا: As its title implies: همانطور که از عنوان آن بر می آید )
ناپایدار
دوران ساز
هموار کردن. مثلا paving the way: هموار کردن مسیر
دوره ی اوج
فرجام، عاقبت
سامان مند کردن، مدون کردن، سر و سامان دادن، سر و شکل بخشیدن، متشکل ساختن
نغمه سر دادن
سترون، عقیم
گسست
[مجازا] زیر و رو کننده، بنیان برافکن، بنیان برانداز
بنیان فکن
لجام گسیخته، افسارگسیخته
روحانیت ستیزی
معیار، شاخص
[باور، ادعا، سخن] ناموجه، بی اعتبار، نامستدل
کاوش
مبالغه آمیز، اغراق آمیز، غیر قابل باور
خودسرانه، خودخواسته
خودفرموده، خودگماشته
بنیان نهادن، [برای نخستین بار] پیش کشیدن، باب کردن، آغاز کردن
گرته برداری
man of letters: ادیب، اهل سخن، سخندان، سخن پرداز
ناچیز
بی مایه
بی روح، سردمزاج، بی عاطفه، بی احساس، خشک
قانون مند، قانون مدار [مثلا در: ordered liberty به معنی �آزادی قانون مند�، در برابر آزادی لجام گسیخته]
سرراست، مستقیم
[حمله ی] بی امان
پرشور
جعل
درازمدت
خودبرانداز، خودویرانگر
عزم، اراده، شجاعت، تهور، بی باکی، روحیه
بی پروا، لجوج، مصر، پرقیل وقال
تصمیم گرایی
درگیر
رخ داده
توسل
سودا
استمداد
شاکله
مغالطه
مصون ماندن
آشوب، بلوا، شورش، طغیان، اغتشاش
شرطی سازی
مغزشویی، شستشوی مغزی، تلقین فکری
دیرهنگام
لاینحل
خودبنیادی
به طرز تزلزل ناپذیر، قاطعانه، محکم، استوار
مدارج
مراحل، مراتب
بی دوام، ناپایدار
به حداقل رساندن، دستیابی به کمترین، رسیدن به کمترین
به حداکثر رساندن، گسترش هر چه بیشتر، رسیدن به حداکثر، دستیابی هر چه بیشتر
به یک معنا، به طور مترادف
دوپهلو، گنگ، مبهم
ناسازگار، ناموافق، ضد ( با چیزی یا کسی ) ، ناخوشایند، نامطبوع، ناگوار ( به عنوان صفت )
آنگونه که باید و شاید، به قدر کفایت، به طور بسنده
حصار، محدوده
پرورش، تربیت
قرینه پردازی
نامحتمل
یار غار، دوست بسیار نزدیک
نامنسجم
خودخوانده
طرد
اظهار و بیان ( در جمع اظهارات و بیانات )
سرسخت، انعطاف ناپذیر، متعصب، لجوج، قاطع
آزاردهنده
فراز ( یا قطعه ای از یک نوشته )
به دست دادن
به طور روز افزون
روز به روز، با گذر زمان، با مرور زمان
جانانه، از ته قلب، با صمیم دل، با دل و جان، از اعماق وجود
قیاس ناپذیری
راهنمایی
مشروعیت زدایی
مشخصه
بلامنازع
درنده خو
یاوه گویی، یاوه سرایی
بیراهه، کج راهه
درهم تنیدگی
به بیان دقیق تر
نیرو - قوت - توان - روح بخشیدن، جان دادن، سر حال آوردن
بلامنازع
سرسختانه، لجوجانه، با سرسختی
شوکه کننده، برق آسا، میخکوب کنند، بهت آور، خیره کننده
حیرت آور، شگفت انگیز
تبانی
مشکل دار، مسئله مند
خودسانسوری
از کار انداختن، تخریب کردن، متزلزل کردن
آشوب زده، پرآشوب
تحت فشار
سعه ی صدر، رافت، بلندنظری
تند
صریح، روشن، واضح، بی پرده، آشکار، بی ابهام
بی هیچ ملاحظه ای
آفت، عفونت
سنجش ناپذیر، غیرقابل فهم، مبهم، دور از دسترس
پیش داورانه
متزلزل
زیرمتن
میراث
منسوخ
پشتکار
To this end: بدین منظور
همخوانی
مغازله
آشفتگی، نابه سامانی، اغتشاش، اختلال، بی نظمی
روا داشتن، رسمیت بخشیدن
گستاخی، تعدی گری، پررویی
پرشتاب
بی بدیل، منحصربه فرد، یگانه
فراگیر، شایع
ترهات، سخنان لغو و بی پایه و اساس، مزخرف گویی، مهمل بافی
تعرض، تاخت و تاز
تدافعی، پدافندی، پشتیبانی
بی قیدوشرط
پیشگویی کردن، غیب گویی کردن
طالع بینانه
خودخواسته کاری کردن، چیزی را به میان آوردن، مطلبی را با تأکید مطرح کردن
بی جهت، بی خود، بی مورد، بی جا، بی دلیل
فرستاده، حوالت، ارسال شده
اهریمنی
فرضیه پردازی
comes to grief: ( توام با تأسف و اندوه، حتی به طعنه ) به نتیجه ای نرسیدن، به بار ننشستن، به فرجام نرسیدن، به شکست انجامیدن، نقش بر آب شدن، ناکام ماند ...
به طرز لاینفکی، جدایی ناپذیری،
محاسبه گری، محاسبه پذیری
تعین، شکل
هوشمندانه، داهیانه
انتقادسرسختانه، نکوهش، سرزنش
وسواس گون، وسواس برانگیز، مضطربانه، نگران کننده، دغدغه ساز
مجرا، مسیر، راه، طریق، جهت، معبر، بستر، کانال، شبکه، نهر، رود، جوی
صاحب نظر، آگاه، مطلع، استاد در کاری، ( تعبیر عامیانه ) اینکاره بودن در چیزی، چیره دست
ویرانگر
فهرست شایع
پرسوز و گداز
مصیبت نامه، سوگ رنج نامه، رنج نامه
( صف ) قوام یافته، ( فعل ) قوام یافتن
تنبل، تن پرور، عاطل و باطل، بیکاره، بی مسئولیت
مریدپروری
غیر قابل شرح، غیر قابل توضیح، بیان ناپذیر، تبیین ناپذیر، اثبات ناپذیر
to / for all intents and purposes: از هر لحاظ، از تمامی جهات، از هر حیث، در تمامی ابعاد
to / for all intents and purposes: از هر لحاظ، از تمامی جهات، از هر حیث، در تمامی ابعاد
موهوم، مهمل، هپروتی
( قید ) اجتناب ناپذیر، حتمی، محتوم، ناگزیر
متضمن چیزی یا کسی بودن
هوشمندانه، با ذکاوت، با تیزفهمی
رقیق، ( به طعنه ) والامقام، والاجاه، بلندمرتبه، رفیع، متعالی
بی وقفه، پیگیر، همیشگی، باثبات، دائمی، مستمر
فی البداهه
صیقل نیافته، پرداخت نشده، جلانیافته، نپخته، خام
گزیده
عزلت
نوشته، مقاله، اثر
مصاحبه کننده
از قضا
اهمیت فوق العاده، علو مقام، بزرگی، عظمت، ارزش بسیار
متفاوت ( با قید مختصر، نامحسوس و جزئی )
یکنواخت
به طرز معقول، منطقی، موجه، درست، قابل قبول، پذیرفتنی، باورکردنی
آغازین
در مقام صفت: محیرالعقول
صوری
متوهم، خودفریب
خودآفرینش گر
خودابرازگر، خوداظهارگر، ابراز وجود
پرونده سازی کردن، پرونده ساختن
نام ناپذیر
مقدس مأبی، زهدفروشی
ایجاد اختلال کردن، مختل کردن
به طرز تکان دهنده ای
وجه مشخصه
اراده باورانه، اراده گرایانه ( مربوط به فلسفه ی اراده باوری )
افشاکننده، برملاکننده، گویا، بیانگر ( بین )
رویگردانی، گسست
متعالی
پایبندی
بصیرت کش
نتیجه، تبعات، حاصل، عواقب
شگرد، ترفند، اقدام ردندانه
متعالی
کیفرخواست
تفصیل، مفصل
مثلا: ?After the collapse of the Soviet Union, whither socialism پس از فروپاشی شوروی، عاقبت سوسیالیسم چه خواهد شد؟
معیار، مبنا، آغازین
دیگ درهم جوش
سبوعانه، شرارت بار، پلید، وحشیانه، شقاوت آمیز
اختلاط نژادی
جنبه، وجه
طلایه دار، بیرق دار، علمدار
ردیه، تکذیبیه
های و هوی، قیل و داد، داد و بیداد، قشقرق، جنجال
کین توزانه
فی البداهه
به احتمال زیاد
نقد یک متفکر بر مبنای زندگی شخصی اش نه افکارش
معیار سنجش
واشکافی کردن
سنجیدگی
نسخه ی بدلی یا تحریف شده ی هر چیزی
جناح، جریان، شاخه، شعبه
روشن کردن مطلبی یا امری
ارج نامه
فی البداهه، الله بختگی، باری به هرجهت، همین جوری، بدون حساب وکتاب
نظری یا تزی از پیش مسلم
آغشته بودن
at face value : ارزش و اعتبار چیزی یا کسی را همان طورکه هست، بی چون وچرا، بی قیدوشرط، مطلقا، پذیرفتن و تأیید کردن
قوا، لشگر، قشون
احیاشده
برنامه ریزی شده، طراحی شده
مشاجره، برخورد، رویارویی، درگیری، تصادم
سخنی یا کلامی یا نقلی که زیاد نقل می شود، به کرات نقل شده، کلام متواتر
هم تبار
به طور غیرمتعارف، به طرز نامرسوم
رندانه، زیرکانه، نکته سنجانه، به صورت ظریف، حساب شده، با باریک بینی، موشکافانه
بی پرده، صریح، رک
زوال
خودجوش
در علم: حرفه ای
متخصص
هدفمند
نیت مند، جهت دار
بی قیدوبند
بی حساب وکتاب، بی برنامه، بی هدف
خودبزرگ بین، خودبرتربین
شیطان پرست
( صفت ) خرابکار، خرابکارانه
عمل شرم آور
تقدس، ربوبیت، الوهیت de - divination: تقدس زدایی
تقدس زدایی
متمایز کردن
نواله خور ( جمع: نواله خوران )
قد علم کردن، قامت برافراشتن
خودکمال بخشی، خودتعالی بخشی
از میان برداشتن
( تحت الفظی ) بدون ابر، روشن، صاف، شفاف، کامل، آرام، بی دغدغه ی، عاری از چیزی، تهی از چیزی، پالوده از
جماعت اوباش، اراذل
سخت درگیر کاری بودن
تجلی
هوادار افرطی، بنیادگرا، منزه طلب
مبهم
مستقر ( مثلا established institutions به معنی نهادهای مستقر )
انحصارگرا
زیر پا گذاشتن، مخالفت کردن، اعتراض کردن
بدیل چیزی یا کسی بودن، نسخه ی ثانوی چیزی یا کسی بودن، بازسازی کردن، همانند ساختن، تکثیر کردن
یکپارچگی
مجموعه
تعدادی کثیر
آخرالزمانی، موعودگرایانه
فن سالار
جبهه گرفتن بر ضد چیزی یا کسی
متضمن، متقبل
حقه باز، نیرنگ باز، شیاد
دچار چیزی بودن، گرفتار چیزی بودن، از چیزی رنج بردن، دستخوش چیزی بودن
نسخه ی تایپ شده
مظهر ( جمع: مظاهر )
مغشوش
خویشتن داری
آسیب، مرض، درد
متداول شدن، مقبولیت، رواج، تداول
مقبولیت
بدوی گرا
منادی چیزی بودن
بز ک کردن
سرخوش
کامجویی
جانورخو
خودمحوری
اغواگری، وسوسه انگیزی
خودپرستی، خودشیفتگی
زمین گیر کردن
بی وقفه
نوشکفته، نوبنیاد، نوپا
علی القاعده
طبق انتظار
متناوب، تکراری، مکرر
شاهد
توحش
قدرقدرت
رواج دهنده، گسترش دهنده، شایع کننده، متداول کننده، کسی که چیزی را فراگیر می کند و گسترش می دهد، محبوب کننده، همه فهم کننده
غالب، مستولی، مسلط، چیره، فائق، برتر، رو به تعالی، رو به صعود، سیر صعودی، در حال برتری، رو به ترقی، بلارونده، رو به خیزش
مصون، محفوظ، در امان، دست نخورد، بکر
نسنجیده، حساب نشده، بی حساب وکتاب، باری به هرجهت
عبرت آموز، پندآموز، آموزنده
از این جهت
[پاداش] نصیب شدن / کردن، اعطا شدن / کردن، [مجازات] اعمال کردن، تعیین کردن، مقرر کردن، در نظر گرفتن
عجز، ناتوانی، ضعف، انفعال
بنیادی
غایب
مقدر
( forming or characterizing an epoch; epoch - making ) : دوران ساز
تقدیرباورانه
مشیت انگارانه، تقدیرباورانه، سرنوشت باورانه
بلوا، آشوب، هرج ومرج
lump in with : چیزهایی / کسانی را در یک جرگه قرار دادن، یک کاسه کردن
به طور اخص
انگیختار
بی وقفه
سلف
دامنه گستر شدن، فراگیر شدن
تندخو
کارامدی
تحدید، محدود کردن
پیشبرد
بازار مکاره
در مجموع
بدهیبت
انبوه، توده، مجموعه، خیل کثیر
کارگزار
استادانه، با مهارت، با چیره دستی، با زبردستی
بانگ
عامل پیونددهنده، عنصروحدت بخش
( به لحاظ مذهبی، فرد ) با اعتقاد راستین، معتقد
هتک حرمت
مبنایی
فرقه
by progress: به مروز زمان، تدریجاً، رفته رفت، بیش از پیش
اتحادیه
هیات حاکمه
بی تدبیر
تغییر و تحول
حشرونشر داستن، رابطه داشتن، گرم گرفتن، محبت کردن، توجه داشتن، جلب محبت کردن، تقرب جستن، نزدیک بودن، صمیمت داشتن
سنجه
از سر موافقت، به نشانه ی تأیید، با نیت تصدیق
سلسله مراتب
اطاعت، اطاعت پذیری، مطیع شدن
واقع بینی، عملی بودن، معقول بودن، ( در جمع ) واقعیات، امور واقعی و عملی،
سازوکار
در صورت لزوم
کفرآمیز
جوشیده
نامتعارف
ازمدافتاده، نامتداول گشته، ازرده خارج شده، نامرسوم گشته
In the circumstances: از این حیث
خلق وخو
خطاب کردن
ریاکار
دمدمی مزاج
آرام آرام
نمونه ی ناب یا بار ز هر چیزی، مظهر، اسوه، تجسم، زبده
دست یازی
وحشت زده، تهدیدکنان
از طرف دیگر
خودسر، خودسرانه
کسی یا چیزی را تحریف کردن
ناگوار
دمساز بودن با کسی یا چیزی
با تشریفات، رسماً، به طوررسمی
تعدیل کردن، ملایم کردن
بنابه ادعا
در معرض تهاجم، در تنگنا
تحت حمله، مورد هجمه
( در فلسفه ) : تعالی بخشیدن، متعالی کردن، بالا بردن
مغشوش
سال ها قبل از چیزی، مدت ها پیش
گزافه گویی
چیزی رل به جای چیز دیگری جا زدن، ( به طعنه ) قالب کردن
پرقیل وقال، جنجالی ( به عنوان صفت )
ناکرانمند، بی حدوحصر، بیکران، بی پایان، بی حد، بی حدومرز، بیکرانه
فقط، صرفاً، تنها
مادون
ندای درون ( در رساله های افلاطون صدایی سری و رازآلود است که سقراط مدعی است او را خطاب قرار می دهد و نسبت به حقیقت منور می سازد. )
هزارتو، گمراهه
دین خویی
زهدفروشی، مقدس مآبی، زاهد مآبی، خشکه مقدسی
زهدباور
توانمندی
کلیات یا مبانی یا اصول هر چیزی، مثلاً catechism of Fiqh: اصول فقه. توضیح المسائل.
حکومت دینی
خودمحور
خودبین
مدنی الطبع
خلاصه
نفع
منفعت
تسری دادن
به سامان، مثل well - ordered society: جامعه ی به سامان
متکی به خود، به خودمتکی، خودکفا
میل، تمایل
دخیل دانستن
تضعیف کردن، از رمق انداختن
یادگیری
خودگردان
خودمختار
نرینه نحوری
سرهم بندی شده، سمبل شده، وصله پینه شده
پریده رنگ
ازرمق افتاده، بی رمق، ضعیف
شورمندانه
معرفت
متکبرانه، متبخترانه، با تبختر، با کبر، خودخواهانه
بدیل
با اذعان به، با امعان نظر به
هم ذات پنداری، حس داشتن هویتی مشترک میان خود با کسی یا چیزی
تصنعی
اختلاف عقیده، جروبحث، مشاجره، نفاق، دعوا، بگوبگو
هیچ مجالی وجود نداشته باشد، هیچ جایی وجود نداشته باشد، هیچ امکانی وجود نداشته باشد
پیوستن به، ملحق شدن به، اضافه شدن، رفتن به
الگوبرداری کردن، درست کردن از روی چیزی، تقلید کردن از
poured scorn on به دید تحقیر نگریستن، مورد تحقیر قرار دادن، به سخره گرفتن
به دیده ی تحقیر نگریستن، به سخره گرفتن
در چارچوب، در حدودف در محدوده ی، با امعان نظر به، با مد نظر قرار دادن
پر شور و حرارت
باشکوه، شکوهمند
شور و احساس درونیِ عمیق
نهفته بودن
مناسک و آداب و رسوم
متلاشی کردن
خودپرور، خودنگهدار
اجتماعی شدن
اجبارا، ناگزیر، به طور اصلاح ناپذیر، درمان ناپذیر
به طرز اصلاح ناپذیری، به نحو چاره ناپذیری، به طرز غیرقابل جبرانی، به نحو جبران ناپذیری
the" backward" ممالک یا هر چیز عقب مانده یا واپس مانده یا قهقرایی
بدیل
good taste لطافت طبع
لطافت طبع
at the sight of به محض دیدن، به مجرد روئیت، به محض مشاهده
با در نظر داشتن
پرسه زن، خیابان گرد
به کرات
زدودن، از میان بردن، ردی از چیزی باقی نگذاشتن
عمومیت، عمومیت یافتن، عمومیت بخشیدن
تهاجمی، غیرتدافعی
تلویحاً
خودپرستی، نخوت، خودستایی esteem self دلالت منفی اصطلاح فرانسوی amour - propre را نمی رساند. esteem self معادل بهتری برای amour de soi است که می توان ...
گرایش، تمایل، میل، علاقه، رغبت
حق ذاتی
اولویت، ارجیحت
تفرقه برانگیز
برعکس، برخلاف
تفرقه افکندن، از هم جدا کردن
take sth or sb for granted وجود کسی یا چیزی را مسلم فرض گرفتن
مقدر، مثلا مشیت مقدر الهی
خودمحوری، خودخواهی
متفق کردن، تجمیع کردن
بی دروپیکر، ولنگار، گل وگشاد
as much . . . as برای مقایسه ی دو چیز: ( مثلاً ) تهران همانقدر شهری شلوغی است که نائین خلوت است.
متحول
وراجی، یاوه گویی
کسی که ابتدا از چیزی یا کسی حمایت می کند اما بعد از آن دست می کشد، خائن به حزب و مسلک و مرام، بریده، مرتد، پناهنده
پرفروش، پرخواننده
مفروض
set the tone for ( مجازا ) حال و هوای چیزی را تعیین کردن، بر جو چیزی تأثیر گذاشتن ( مصداقا ) لحن چیزی را تعیین کردن
( مجازاً ) بر حال و هوای چیزی تأثیر گذاشت، حال و هوای چیزی را تعیین کردند، ( مصداقا ) لحن چیزی را مشخص کردن
سرآمد
بی قیدوشرط، رها، آزاد، بدون محدودیت و مزاحمت
جایگاه خدای گونه داشتن
شهرت یا اشتهار بیشتری به چیزی بخشیدن، چیزی یا کسی شدیدا مشهور بودند، در زمره یا جرگه مشاهیر بودن یا جای دادن
lump in with : چیزی را با چیز یا چیزهایی، کسی را با کس یا کسانی جمع بستن، یکی کردن
صحت
دنبال چیزی بودن
در برخی موارد، از برخی جهات. در مواردی مرتبط
متکثر کردن، از وحدت در آوردن، ( مثلا درک متکثری از چیزی به دست آوردن )
دربرگیرنده
سرجمع
فزاینده یا درحال افزایش ( مثل تورم فزاینده، خشونت فزاینده و . . . )
در عرف عام، در زبان متداول، به اصطلاح عامیانه، به طور کوچه بازاری
Grub Street" literature" ادبیات کوچه بازی، ادبیات عامه پسند. در قرن هجدهم Grub نام خیابانی بود در لندن که عمده ی نویسندگان معمولی که مخاطبانشان عوام ...
سایه سنگین
افسون زدایی شده
سهل گیر
وضوح و گویایی
نظام بخش
زینت
تبادل ( هر چیزی )
کمال و خوشبختی
کلی
پیرامون
این چنینی
اتفاقا، از قضا، بر حسب تصادف
در عمل، عملاً
به عبارت دقیق تر، در معنای دقیق کلمه، صراحتاً
سرنخ ( راهنما )
کوتاه سخن
تقرب
تغییرناپذیر
مقبول
بنا بودن که، قرار بودن که، ملزم بودن که، می بایست، باید، ضروری بودن، اجازه داشتن که، حق داشتن که
( ادبی تر ) : دوشادوش هم
درخور پیروی، شایستة تقلید، ( عمل یا هر آن چیزی که ارزش تقلید داشته باشد )
مرز و بوم
مورد استفاده قرار دادن، به کار گرفتن
توفق ناپذیر، چیره ناشدنی، غیر قابل عبور
شبه تمدن، تمدن دروغین
کار یا وظیفه کسی بودن، مناسب کاری یا چیزی بودن
مناسب چیزی بودن، به درد کاری یا چیزی خوردن
( انجام کاری یا تحقق چیزی ) بسته به خواست یا میل کسی بودن، به کسی مربوط شدن
پوشیده، مستور
سخاوتمندانه، بی مضایقه، بی دریغ، بی رحمانه، سنگدلانه
واقف کردن یا متوجه ساختن ( نسبت به چیزی یا کسی ) ، بیدار کرد، برانگیختن
ایضاح
به حساب آمدن، مهم تلقی شدن، مؤثر پنداشتن ( یکی چیزی یا یک کسی )
مؤثر واقع شدن، تأثیر داشتن
تدقیق کردن، با دقت بررسی کردن، مداقه کردن
مداقه کردن، لحاظ کردن
پشتگرمی به، پشتیبانی با، ضمانت توسط، تأمین با
التزام و تعهد
( در مقام صفت ) : عیان، مثلا a grounded truth : حقیقی عیان مقصود هر آن چیزی است که بر زمینه ای مشخص استوار باش، بر واقعیتی ملموس و مشخص
مشخص، معنی دار، شناخته شده
ثابت قدمی، ایستادگی، تزلزل ناپذیری
انباشه، لبریز، پر از، سرشار
فقط، تنها، صرفا
خلاصه سازی، چکیده کردن
فشرده کردن، انباشتن
گذشته های دور
بیرون ریختن ( محتوای چیزی ) ، تعین یافتن
پرسش گری
جمله قصار
رواج داشتن ( داستانی یا شایعه ای )
ایستادن در برابر، مقاومت کردن در برابر، قدبرافراشتن در مقابل
به منصة ظهور رسیدن
تجلی یا نمود یافتن
قاطعانه، سرسختانه، بدون چون و چرا
خودگردانی
خودگردانی
در قالب، بر سبیل، در مسیر
سرسختی
پیش از هر چیز و بیش از هر زمان
The following of: تبعیت از کسی یا چیزی
خودسرانه
نشان دادن، آشکار ساختن، برملاء کردن، ثابت کردن، معرفی کردن
ناشی شده از، منبعث شده از، برآمده از، برخاسته از، ساطع شده از، سرچشمه گرفته از
صورتبندی کردن
مادام که
نتیجه ثانوی، نتیجه ناخواسته
پدیده ثانوی
در صف اول، پیشاپیش ( همه ) The general had been fighting at the front of all soldiers ژنرال پیشاپیش همة سربازان مبارزه کرده بود
معلق در هوا
مرامنامه، خط مشی
نامطمئن، غیر قابل اعتماد
نغمه ستایش سر دادن
بازبینی نشده، اصلاح نشده، تجدیدنظر نشده، مرور نشده
پیشگویی، غیبگویی
خوش آتیه، نویدبخش
آماده پذیرش ( هر چیزی ) ،
به سهم خودمان، تا آنجا که به ما ربط دارد
با امعان نظر به، نظر به
واگویی، تجدید، تسلسل
گرفتار، درمانده، گیرافتاده stuck in repetition: گرفتار تکرار
پیش رو بودن، ادامه یافتن، تداوم یا امتداد داشتن، برقرار بودن ( چیزی از گذشته )
به طور مستمر
روی هم رفته، عاقبت، بالاخره
جرح و تعدیل، اصلاح