juxtaposition

/ˌdʒəkstəpəˈzɪʃn̩//ˌdʒʌkstəpəˈzɪʃn̩/

معنی: مجاورت، پهلوی هم گذاری
معانی دیگر: پهلوی هم گذاری، مجاورت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: juxtapositional (adj.)
(1) تعریف: the act or an instance of juxtaposing.
مشابه: junction

(2) تعریف: the state of being juxtaposed.
مشابه: junction

- You can see the differences clearly when the images are in juxtaposition.
[ترجمه گوگل] هنگامی که تصاویر در کنار هم قرار می گیرند، می توانید تفاوت ها را به وضوح مشاهده کنید
[ترجمه ترگمان] شما می توانید تفاوت را به وضوح زمانی که تصاویر در کنار هم قرار دارند، ببینید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. This juxtaposition of brutal reality and lyrical beauty runs through Park's stories.
[ترجمه گوگل]این کنار هم قرار گرفتن واقعیت بی رحمانه و زیبایی غنایی در داستان های پارک جریان دارد
[ترجمه ترگمان]این اتحاد با واقعیت وحشیانه و زیبایی lyrical از طریق داستان های پارک اجرا می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The juxtaposition of their love-making against Bishop Casey performing his sacred duties will do more than shock.
[ترجمه Faeze] تضاد عشق بازی آنها با انجام مراسم مذهبی اسقف کیسی همه را شوک زده خواهد کرد
|
[ترجمه گوگل]کنار هم قرار گرفتن عشق ورزی آنها در برابر اسقف کیسی که وظایف مقدس خود را انجام می دهد چیزی بیش از شوک خواهد بود
[ترجمه ترگمان]الحاق عشق آن ها به اسقف کیسی و انجام وظایف مقدس او بیشتر از شوک انجام خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The same uneasy juxtaposition of man and technology is evident if you take the lift in a department store.
[ترجمه گوگل]اگر سوار آسانسور در یک فروشگاه بزرگ شوید، همان تقابل ناخوشایند انسان و فناوری مشهود است
[ترجمه ترگمان]اگر شما آسانسور را در یک فروشگاه بزرگ ببرید، همان مجاورت با هم وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The traditional museum disciplines of juxtaposition, analysis and interpretation were reduced to the minimum; experience was paramount.
[ترجمه گوگل]رشته های سنتی موزه در کنار هم قرار دادن، تحلیل و تفسیر به حداقل کاهش یافت تجربه مهم بود
[ترجمه ترگمان]مقررات موزه سنتی اتحاد، تحلیل و تفسیر به حداقل تقلیل یافت؛ تجربه بسیار حائز اهمیت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The metaphoric juxtaposition of incongruous thematic material is motivated by the exigencies of the main character's job as a simultaneous interpreter.
[ترجمه گوگل]کنار هم قرار دادن استعاری مطالب موضوعی نامتجانس با انگیزه های ضروری شغل شخصیت اصلی به عنوان مترجم همزمان است
[ترجمه ترگمان]استفاده از مطالب موضوعی incongruous با توجه به ضرورت شغل اصلی به عنوان مترجم همزمان انگیزه می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Or they might discuss the juxtaposition of certain symbols, or certain strong visual images.
[ترجمه گوگل]یا ممکن است در کنار هم قرار گرفتن برخی نمادها یا برخی تصاویر بصری قوی بحث کنند
[ترجمه ترگمان]و یا ممکن است در مورد ترکیب برخی از علائم و یا تصاویر قوی بصری بحث کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Training methods involve repeating these combinations until the juxtaposition of foot, hip and shoulder becomes automatic.
[ترجمه گوگل]روش‌های تمرینی شامل تکرار این ترکیب‌ها تا زمانی است که کنار هم قرار گرفتن پا، لگن و شانه به‌طور خودکار انجام شود
[ترجمه ترگمان]روش های آموزشی شامل تکرار این ترکیبات تا زمانی که پیاده شدن پای، کفل و شانه تبدیل به اتوماتیک شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Organisations involve the juxtaposition of co-operative and competitive processes.
[ترجمه گوگل]سازمان ها شامل کنار هم قرار دادن فرآیندهای تعاونی و رقابتی هستند
[ترجمه ترگمان]سازمان ها هم با به کارگیری فرایندهای هم کاری و هم رقابتی درگیر می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The literal and metaphorical juxtaposition of drama and game is what I want to explore here.
[ترجمه گوگل]کنار هم قرار گرفتن تحت اللفظی و استعاری درام و بازی چیزی است که من می خواهم در اینجا بررسی کنم
[ترجمه ترگمان]ترکیب تحت اللفظی و استعاری از درام و بازی چیزی است که من می خواهم در اینجا کشف کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. One never fully accepts the juxtaposition of the Hemingway - person in his writing with the simple man.
[ترجمه گوگل]هیچ گاه کنار هم قرار گرفتن همینگوی - فرد در نوشته هایش با انسان ساده را نمی پذیرد
[ترجمه ترگمان]یکی از آن ها هرگز به طور کامل موافقت شخص همینگوی در هنگام نوشتن با مرد ساده را قبول نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The wrenching juxtaposition of warm air and cool water shocked me most.
[ترجمه گوگل]کنار هم قرار گرفتن آزاردهنده هوای گرم و آب خنک بیشتر مرا شوکه کرد
[ترجمه ترگمان]خشکی هوای گرم و آب سرد بیشتر مرا شوکه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. However, some people crave just this sort of juxtaposition.
[ترجمه گوگل]با این حال، برخی از مردم فقط به این نوع از کنار هم قرار گرفتن میل دارند
[ترجمه ترگمان]با این حال، برخی از مردم مشتاق چنین sort هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It is the result of the juxtaposition of contrasting colors.
[ترجمه گوگل]این نتیجه از کنار هم قرار گرفتن رنگ های متضاد است
[ترجمه ترگمان]این، نتیجه استفاده از رنگ های متضاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مجاورت (اسم)
abutment, proximity, vicinity, presence, neighborhood, adjacency, surroundings, contiguity, propinquity, juxtaposition, vicinage

پهلوی هم گذاری (اسم)
juxtaposition

تخصصی

[سینما] الحاق / پیوند - الحاق کردن / پیوند دادن - همجواری
[کامپیوتر] جا دادن اقلام در مجاورت یکدیگر
[ریاضیات] پهلوی هم گذاری، پهلوی هم نهادن، همجواری، کنار هم قرار دادن

انگلیسی به انگلیسی

• act of placing side by side (especially in order to compare)

پیشنهاد کاربران

مجاورت
در عکاسی، تکنیک کنار هم قرار دادن دو یا چند عنصر متضاد در عکس است
[پزشکی] هم جواری، هم کناری: وضعیت و موقعیتی در کنار یک ساختار دیگر
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : juxtapose
✅️ اسم ( noun ) : juxtaposition
✅️ صفت ( adjective ) : juxtaposed
✅️ قید ( adverb ) : _
🟧 JUXTAPOSE 🟧
to place ( different things ) together in order to create an interesting effect or to show how they are the same or different
🟧 JUXTAPOSITION 🟧
Act of placing two elements side by side
...
[مشاهده متن کامل]

Juxtaposition is an act or instance of placing two elements close together or side by side. This is often done in order to compare/contrast the two, to show similarities or differences, etc.
◀️ grossest juxtaposition ever

کنار هم گذاری - پهلوی هم گذاری_ کنار هم چینی - همنشینی
همزمانی
کنارهم چینی
juxtaposition ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: هم جواری
تعریف: قرار گرفتن واحدهای زبانی در کنار هم بی آنکه در آنها تغییری ایجاد شود
هم نشینی
معیت، همسایگی، همراهی و مجاورت دو چیز عموما به نحوی که در تقابل، تناقض، تضاد یا قرینگی با یکدیگر باشند.
قرینه پردازی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس