motif

/moʊˈtiːf//məʊˈtiːf/

معنی: اصل، موضوع، موتیف، مایه اصلی، شکل عمده
معانی دیگر: (آثار هنری و ادبی) درونمایه، مایه ی اصلی، (در طرح) نقش مکرر، زیرمایه

جمله های نمونه

1. Alienation is a central motif in her novels.
[ترجمه گوگل]بیگانگی در رمان های او نقش محوری دارد
[ترجمه ترگمان]Alienation یک نقش اصلی در رمان های او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. We chose some curtains with a flower motif.
[ترجمه Arsenal] ما چند پرده با نقش ونگار گل انتخاب کردیم
|
[ترجمه گوگل]چند پرده با طرح گل انتخاب کردیم
[ترجمه ترگمان]ما پرده ها را با نقش و نگار گل انتخاب کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The theme of creation is a recurrent motif in Celtic mythology.
[ترجمه Arsenal] مسئله ی خلقت، یک الگوی متناوب در اسطوره شناسی سلتیک می باشد
|
[ترجمه گوگل]مضمون آفرینش یک نقش مکرر در اساطیر سلتیک است
[ترجمه ترگمان]موضوع خلق یک نقش و نگار بازگشتی در اساطیر سلتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The rug was decorated with a simple flower motif.
[ترجمه گوگل]قالیچه با نقش گل ساده تزئین شده بود
[ترجمه ترگمان]فرش با یک نقش و نگار ساده گل تزیین شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The jacket has a rose motif on the collar.
[ترجمه Elley] روی یقه ژاکت یک طرح گل رز است
|
[ترجمه گوگل]یقه این ژاکت دارای نقش رز است
[ترجمه ترگمان] ژاکت مورد توجه قرار گرفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The motif of betrayal and loss is crucial in all these stories.
[ترجمه گوگل]موتیف خیانت و از دست دادن در همه این داستان ها تعیین کننده است
[ترجمه ترگمان]نقش و نگار خیانت و از دست دادن در همه این داستان ها حیاتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. In this case we find a classic call-refusal motif.
[ترجمه گوگل]در این مورد ما یک موتیف کلاسیک رد تماس پیدا می کنیم
[ترجمه ترگمان]در این حالت، ما یک نقش و نقش و نگار کلاسیک را پیدا می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Motifs Composers have sometimes used a recurring motif or melodic phrase to establish the atmosphere of a piece.
[ترجمه گوگل]موتیف ها آهنگسازان گاهی از یک موتیف یا عبارت ملودیک تکراری برای تثبیت فضای یک قطعه استفاده کرده اند
[ترجمه ترگمان]Motifs آهنگسازان گاهی از یک نقش و یا عبارت ملودی برای ایجاد جو یک قطعه استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Who, what, when, why, and how, the reportorial motif?
[ترجمه گوگل]موتیف گزارش کی، چه، کی، چرا و چگونه؟
[ترجمه ترگمان]کی، چه وقت، چه وقت، چه طور، درباره motif reportorial؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Change to the single motif card and lock.
[ترجمه گوگل]به کارت تک موتیف و قفل تغییر دهید
[ترجمه ترگمان]تغییر به کارت نقش و نگار واحد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Black chenille thick sweater with colourful tulip motif, £39
[ترجمه گوگل]پلیور ضخیم شنل مشکی با طرح لاله رنگارنگ، 39 پوند
[ترجمه ترگمان]ژاکت ضخیم مخملی با نقش و نگار زرد رنگی، ۳۹ پوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. If you want a more definite pattern or motif the easiest method to achieve this is to use a stencil.
[ترجمه گوگل]اگر الگو یا موتیف مشخص تری می خواهید، ساده ترین روش برای رسیدن به این هدف استفاده از شابلون است
[ترجمه ترگمان]اگر یک الگو یا نقش مشخص تری می خواهید، ساده ترین روش برای رسیدن به این هدف، استفاده از یک stencil است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Xshell supports most Unix platforms and X-Windows under Motif.
[ترجمه گوگل]Xshell از اکثر پلتفرم های یونیکس و X-Windows تحت Motif پشتیبانی می کند
[ترجمه ترگمان]Xshell از بسیاری از سیستم عامل های یونیکس و Windows - ویندوز تحت Motif پشتیبانی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Such a motif arises from what is already happening.
[ترجمه گوگل]چنین موتیفی از آنچه در حال حاضر اتفاق می افتد ناشی می شود
[ترجمه ترگمان]چنین موتیف از چیزی که پیش از این در حال رخ دادن است، پدید می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اصل (اسم)
point, quintessence, inception, principle, real, maxim, axiom, germ, origin, root, stem, radical, element, strain, authorship, provenance, fatherhood, paternity, mother, motif, principium, rootstock

موضوع (اسم)
matter, object, subject, story, point, issue, subject matter, question, fable, plot, theme, problem, topic, leitmotiv, motif

موتیف (اسم)
motif

مایه اصلی (اسم)
motif

شکل عمده (اسم)
motif

تخصصی

[شیمی] واحد تکراری
[سینما] نقشمایه
[عمران و معماری] نقش - مایه - طرح - نگاره
[نساجی] طرح و نقشه قالی - پارچه
[آمار] نقش مایه

انگلیسی به انگلیسی

• main idea, predominant subject, recurring theme; unique design (of a piece of art, music, book, etc.)
a motif is a design used as a decoration.

پیشنهاد کاربران

۱. نقش. نقش و نگار. طرح ۲. درون مایه. مضمون ۳. {موسیقی} مایه اصلی
مثال:
A scripture [composed] of similar motifs,
کتابی آسمانی نگاشته شده با مضامینی مشابه.
�کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ�
الگو
موضوع اصلی
نقشمایه
محتوا
motif ( زیست شناسی - پروتگان شناسی )
واژه مصوب: بُن مایه 1
تعریف: بخش کوچکی از یک پروتئین که هم ساخت بخش هایی از دیگر پروتئین هایی است که کارکردی مشابه دارند
در موسیقی: ترتیبی از نوت ها که در اثر موسیقایی تکرار می شه
نقش مایه های بازرخ دهنده
زیرمایه های بازرخ دهنده
درون‎مایه، طرح تزیینی
تم اصلی یک داستان یا فیلم
تم، ایده اصلی، موضوع، درون مایه اصلی و حاکم، مضمون،
طرح تکرار شونده
My brother's childhood hallucinations were all due to the motifs of the curtain in his
. room

موتیف در واقع یک زیرمجموعه از دمین است که اصطلاح تخصصی در ژنتیک است.
مضمون
هو
موضوعی که در ادبیات تکرار شود.
motif اسم:
a decorative image or design, especially a repeated one forming a pattern. یک تصویر تزئینی یا طراحی، به ویژه یک تکرار کننده که یک الگو را تشکیل می دهد.
"the colourful hand - painted motifs which adorn narrowboats"
...
[مشاهده متن کامل]

a decorative device applied to a garment or textile. یک وسیله تزئینی برای لباس یا پارچه.
"floral or other motifs are then appliqu�d to net veils"
a dominant or recurring idea in an artistic work. یک ایده غالب یا تکراری در کار هنری.
"superstition is a recurring motif in the book""خرافات یک مکتب تکراری در کتاب است"
a leitmotif or figure.
"in this opera, Verdi used identifying motifs"
a distinctive sequence on a protein or DNA, having a three - dimensional structure that allows binding interactions to occur.
motive
اسم:
a reason for doing something. دلیلی برای انجام کاری.
"police were unable to establish a motive for his murder"
a motif in art, literature, or music. موضوع یا اصل یا بنیان در کار هنری مثل نقاشی یا موسیقی . . .
صفت:
producing physical or mechanical motion. تولید حرکت فیزیکی یا مکانیکی.
"the charge of gas is the motive force for every piston stroke"
causing or being the reason for something. علت یا سبب بودن چیزی
"the motive principle of a writer's work"

نقش دار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس