puny

/ˈpjuːni//ˈpjuːni/

معنی: ضعیف، کوچک، قد کوتاه، ریزه اندام
معانی دیگر: ریزه پیزه، چلغوز، فسقلی، کم زور، نحیف، زبون، لاغر مردنی، درجه پست

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: punier, puniest
مشتقات: puniness (n.)
• : تعریف: exceptionally small, weak, or insignificant.
مترادف: feeble, weak
متضاد: beefy, burly, herculean, husky, mighty, sinewy, strong, sturdy
مشابه: delicate, dwarfish, flimsy, fragile, frail, insignificant, paltry, poor, scrub, slight, small, stunted, trivial, underdeveloped, undersized

- He'd eaten little while in the hospital, and his arms had become puny.
[ترجمه گوگل] وقتی در بیمارستان بود کمی غذا می خورد و دستانش ضعیف شده بود
[ترجمه ترگمان] او مدتی در بیمارستان چیزی خورده بود و بازوهایش کم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't want to hear any more of your puny excuses; just get the job done.
[ترجمه گوگل] من دیگر نمی خواهم از بهانه های ضعیف شما بشنوم فقط کار را انجام دهید
[ترجمه ترگمان] نمی خوام بیشتر از این بهونه ضعیف تو بشنوم، فقط کار رو تموم کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She felt puny in her first meeting with all the bigwigs of the company.
[ترجمه گوگل] او در اولین ملاقاتش با همه بزرگان شرکت احساس ضعف می کرد
[ترجمه ترگمان] در نخستین دیدارش با تمام the شرکت احساس ضعف می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Have grandiose aims but puny abilities, great ambition but little talent.
[ترجمه گوگل]اهداف بزرگ داشته باشید اما توانایی های ضعیف، جاه طلبی های بزرگ اما استعداد کمی داشته باشید
[ترجمه ترگمان]هدف های grandiose، توانایی های puny، جاه طلبی شدید، اما استعداد کمی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. My car only has a puny little engine.
[ترجمه گوگل]ماشین من فقط یک موتور کوچک ضعیف دارد
[ترجمه ترگمان]ماشین من فقط یه موتور ریزه میزه داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Our efforts look puny beside Fred's.
[ترجمه گوگل]تلاش های ما در کنار تلاش های فرد ضعیف به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]تلاش ما در کنار فرد ضعیف به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. What a puny little creature!
[ترجمه گوگل]چه موجود کوچک ضعیفی!
[ترجمه ترگمان]چه موجود کوچکی است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They laughed at my puny efforts at rock-climbing.
[ترجمه گوگل]آنها به تلاش های ضعیف من در صخره نوردی خندیدند
[ترجمه ترگمان]به تلاش ضعیف من در بالا رفتن سنگ خندیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She was awarded a puny £000 in compensation.
[ترجمه گوگل]000 پوند غرامت به او تعلق گرفت
[ترجمه ترگمان]او مبلغ ناچیزی را به عنوان غرامت به او اهدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They laughed at my puny efforts.
[ترجمه گوگل]آنها به تلاش های ضعیف من خندیدند
[ترجمه ترگمان]به تلاش کوچک من خندیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The lamb was a puny little thing.
[ترجمه گوگل]بره چیز کوچکی بود
[ترجمه ترگمان]بره کوچولو یه چیز کوچیکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Puny had left baked chicken, and green beans cooked with new potatoes, one of his favorite meals.
[ترجمه گوگل]پونی مرغ پخته و لوبیا سبز پخته شده با سیب زمینی جدید را که یکی از وعده های غذایی مورد علاقه او بود، گذاشته بود
[ترجمه ترگمان]Puny مرغ پخته و لوبیای سبز پخته همراه با سیب زمینی های تازه و یکی از وعده های غذایی مورد علاقه اش را ترک کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I was nicknamed Pune, an inverted pun on puny, a physical status I retained, nomatterhow many press-ups I did.
[ترجمه گوگل]به من لقب پونه داده بودند، یک جناس وارونه در مورد ضعیف، وضعیت فیزیکی که حفظ کردم، مهم نیست که چقدر پرس آپ انجام دادم
[ترجمه ترگمان]من به پون ۵ ملقب شده بودم، یک جناس لفظی به سبک puny، یک موقعیت جسمی که من حفظ کرده بودم، و بسیاری از ups را که من انجام دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The relatively puny father-of-three could have been forgiven for having second thoughts when he was picked.
[ترجمه گوگل]پدر سه فرزند نسبتاً ضعیف را می‌توان به خاطر داشتن افکار دوم در هنگام انتخاب بخشید
[ترجمه ترگمان]زمانی که او انتخاب شد، مرد نسبتا ریزه اندام توانست به خاطر داشتن افکار ثانوی مورد عفو قرار گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Puny blushed, and lowered her eyes.
[ترجمه گوگل]پونی سرخ شد و چشمانش را پایین انداخت
[ترجمه ترگمان]Puny سرخ شد و چشمانش را پایین آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Persuasive in its action moments but puny in terms of character and dialogue.
[ترجمه گوگل]در لحظات اکشنش قانع کننده اما از نظر شخصیت و دیالوگ ضعیف
[ترجمه ترگمان]متقاعد کننده در لحظات عملی خود اما از لحاظ شخصیت و گفتگو، ضعیف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Puny started slicing the peeled apples.
[ترجمه گوگل]پونی شروع به بریدن سیب های پوست کنده کرد
[ترجمه ترگمان]Puny شروع به ضربه زدن به سیب پوست کنده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It is Mr Ekdahl and his puny divorce settlement.
[ترجمه گوگل]این آقای اکدال و طلاق ضعیف اوست
[ترجمه ترگمان]این آقای Ekdahl و اقامتگاه puny او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضعیف (صفت)
light, lean, anemic, weak, faint, weakly, feeble, flagging, anile, asthenic, slack, atonic, infirm, fragile, pusillanimous, sappy, puny, feeblish, languid, shaky, rickety, languorous, weakish, wonky, powerless

کوچک (صفت)
small, short, little, fractional, tiny, minute, bantam, miniature, pocket, diminutive, petty, dinky, puny, runty, gracile, teeny, pint-size, pint-sized, small-fry, weeny

قد کوتاه (صفت)
little, dwarf, puny, lilliputian, pygmaean, pygmean

ریزه اندام (صفت)
puny, petite

انگلیسی به انگلیسی

• weak, feeble; small, little; trivial, petty
puny means very small or weak.

پیشنهاد کاربران

۱. فسقلی. ریزه میزه. کوچولو ۲. ضعیف. نحیف. لاغر مردنی ۳. {تلاش} مذبوحانه
مثال:
He'd eaten little while in the hospital, and his arms had become puny.
او زمانی که در بیمارستان بود {غذای} کمی خورده بود و بازوانش ضعیف شده بود.
مبلغ ناچیز
adjective
somewhat informal
1 : small and weak
◀️a puny little guy
◀️ I wouldn't mess with him—he makes bodybuilders look puny in comparison
2 : not very large, impressive, or effective
...
[مشاهده متن کامل]

◀️puny weapons
◀️a puny little car
◀️We laughed at their puny attempt to trick us.
◀️ With regard to his physical characteristics, he was white with a reddish complexion. He was muscular, tall, solid and bald. He was very strong, not weak or puny. When he walked, he walked quickly, when he spoke, he spoke clearly, and when he stuck, he caused pain.

تحت تاثیر قرار ندهنده، معمولی [ به خاطر کوچک بودن از لحاظ اندازه، کیفیت یا مقدار]
مثال:
They were young enough to be my sons and puny under their baggy clothes.
The Guardian ( 2016 )
That is the puny extent to which they are our overlords.
The Guardian ( 2016 )
...
[مشاهده متن کامل]

And the odds of us puny humans making a comeback are not very good.
The Guardian ( 2017 )
The margins are too big and the opposition too puny for this to count as real democracy.
The Guardian ( 2018 )
We are where we are – and that means we must use the puny tactical tools at our disposal.
The Guardian ( 2015 )
Also it came with a rather puny dab of sour cream.
Times, Sunday Times ( 2012 )
He was a puny little thing.
Times, Sunday Times ( 2006 )
Yet their puny efforts to resist the invader brought upon them death and destruction out of all proportion to any military accomplishment.
Max Hastings Nemesis: The Battle for Japan, 194445 ( 2007 )
That's when our own efforts can seem puny.
Times, Sunday Times ( 2006 )
By any historical standard this has been a puny recovery with little or no feel - good factor.
Times, Sunday Times ( 2012 )

1. دارای اندازه و قدرت کمتر از حد معمول. ضعیف
2. بی اهمیت; ناچیز؛ کوچک یا جزئی
3. منسوخ
جوان تر؛ در رتبه پایین تر
ریزه اندام
کوچولو موچولو
زیقی
[انسان] حقیر، بی مقدار، بی مایه

بپرس