quintessential

/ˌkwɪntəˈsenʃəl//kwɪnˈtesns/

معنی: اصلی، جوهری
معانی دیگر: جوهری، اصلی، جوهری وابسته به عنصرپنجم، اثیری

جمله های نمونه

1. Everybody thinks of him as the quintessential New Yorker.
[ترجمه امیر] به نطر همه او یک نیویورکی تمام عیار است
|
[ترجمه گوگل]همه او را به عنوان یک نیویورکی اصلی می دانند
[ترجمه ترگمان]همه به اون به عنوان یه نیویورکی واقعی فکر میکنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Roasted garlic with sheep's milk cheese is the quintessential Corsican meal.
[ترجمه امیر] سیرداغ با شیر گوسفندی غذای اصیل کورسیکا/کوغس ( جزیری ای در مدیترانه بین فرانسه و ایتالیا ) است
|
[ترجمه گوگل]سیر کبابی با پنیر شیر گوسفند غذای اصلی کورسی است
[ترجمه ترگمان]سیر به همراه پنیر شیر گوسفند، غذای اصلی این جزیره است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He was the quintessential tough guy.
[ترجمه امیر] او نمونه واقعی یک انسان سخت بود.
|
[ترجمه امیر] او نمونه بارز یک مرد چغر بود
|
[ترجمه گوگل]او مرد سرسخت اساسی بود
[ترجمه ترگمان] اون آدم خشنی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. 'Guys and Dolls' is the quintessential American musical.
[ترجمه گوگل]«بچه‌ها و عروسک‌ها» موزیکال اصلی آمریکایی است
[ترجمه ترگمان]بچه ها و عروسک یک موسیقی آمریکایی واقعی هستن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. And this august body of quintessential back-room people must now press loudly and firmly for this to happen.
[ترجمه گوگل]و این بدنه اوتایی از افراد اساسی اتاق پشتی اکنون باید با صدای بلند و محکم فشار بیاورند تا این اتفاق بیفتد
[ترجمه ترگمان]و این بدن august باید به طور محکم و محکم فشار دهد تا این اتفاق بیافتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They stood, she thought, the quintessential family, looking out from their sanctuary into the vague but hopeful unknown.
[ترجمه گوگل]او فکر می کرد که آنها ایستاده بودند، خانواده اصلی، و از پناهگاه خود به ناشناخته مبهم اما امیدوار کننده نگاه می کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها ایستادند و به فکر یک خانواده واقعی شدند که از حریم آن ها به شکلی مبهم اما امیدوار کننده نگاه می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. For the subordinates, the quintessential managerial role was to create a supportive environment within which they could prosper professionally and personally.
[ترجمه گوگل]برای زیردستان، نقش اساسی مدیریتی ایجاد یک محیط حمایتی بود که در آن بتوانند از نظر حرفه ای و شخصی پیشرفت کنند
[ترجمه ترگمان]برای زیردستان، نقش مدیریتی ناب ایجاد یک محیط حمایتگر در داخل آن است که می تواند به صورت حرفه ای و شخصا پیشرفت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It was the quintessential Knight roster: No superstars, but balanced, cohesive and, above all, consistent.
[ترجمه گوگل]این فهرست اصلی نایت بود: بدون سوپراستار، اما متعادل، منسجم و بالاتر از همه، ثابت
[ترجمه ترگمان]این یک فهرست اصلی است: نه superstars، بلکه متعادل، منسجم، و بالاتر از همه، سازگار هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Retail sales of the quintessential red meats are plummeting, whilst vegetarianism has become a fashionable norm.
[ترجمه گوگل]خرده‌فروشی گوشت‌های قرمز اساسی در حال کاهش است، در حالی که گیاه‌خواری به یک هنجار مد تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]فروش خرده فروشی گوشت قرمز اصیل در حال کاهش است، در حالی که گیاه خواری به یک هنجار متداول تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In Paris, the quintessential city of freedom and discretion, he could lead a double life.
[ترجمه گوگل]در پاریس، شهر اساسی آزادی و اختیار، او می توانست زندگی دوگانه ای داشته باشد
[ترجمه ترگمان]در پاریس، شهر ناب آزادی و اختیار، می تواند زندگی دوگانه ای داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. New York is the quintessential big city.
[ترجمه گوگل]نیویورک یک شهر بزرگ است
[ترجمه ترگمان]نیویورک بزرگ ترین شهر بزرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Shake up the quintessential powder in the bag, tear down the smaller paster of the ventilate adhesive plaster, and then attach the bag to the volar.
[ترجمه گوگل]پودر اولیه کیسه را تکان دهید، چسب کوچکتر گچ چسب تهویه را پاره کنید و سپس کیسه را به ولار وصل کنید
[ترجمه ترگمان]پودر ناب را در کیف بریزید، تکه های کوچک تر the را پاره کنید و سپس کیسه را به the وصل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. That is because Latinos are the quintessential independents, he says.
[ترجمه گوگل]او می‌گوید به این دلیل است که لاتین‌تبارها استقلالی‌های اساسی هستند
[ترجمه ترگمان]او می گوید: این به این دلیل است که لاتینی ها، یک فرد مستقل ناب هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The change of heart is quintessential Buffett - rational, decisive, maverick and blazing a path all his own.
[ترجمه گوگل]تغییر قلب بافت اساسی است - منطقی، قاطع، نابخردانه و راه خود را روشن می کند
[ترجمه ترگمان]تغییر قلب برای بافت منطقی، قاطع، قاطع، تک رو و روشن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Polls have become the quintessential pseudo - events of the preprimary campaign.
[ترجمه گوگل]نظرسنجی ها به شبه رویدادهای اساسی کمپین مقدماتی تبدیل شده اند
[ترجمه ترگمان]نظرسنجی ها به pseudo اصلی کمپین preprimary تبدیل شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اصلی (صفت)
elementary, primary, initial, aboriginal, primitive, main, original, principal, basic, net, genuine, prime, essential, head, organic, arch, inherent, intrinsic, innate, fundamental, cardinal, immanent, normative, germinal, first-hand, seminal, ingrown, quintessential, primordial

جوهری (صفت)
inky, quintessential

انگلیسی به انگلیسی

• purest, most refined; most vital, most important
quintessential means seeming to represent the central nature of something in a pure, concentrated form; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : quintessence
✅️ صفت ( adjective ) : quintessential
✅️ قید ( adverb ) : quintessentially
اساسی
بهترین نمونه از چیزی
The perfect example
به این جمله دقت کنید:
A quintessential part of being Iranian is learning art.
بهترین نمونه ایرانی بودن یادگیری هنر است
تندرست باشید. . . . .
نمونه بارز
سرآمد
Most typical
بنیادی
به نقل از هزاره:
نمونه، ناب، اصیل
ذاتی، مادرزادی
نمونه ی ناب یا بار ز هر چیزی، مظهر، اسوه، تجسم، زبده
کلاسیک
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس