imply

/ˌɪmˈplaɪ//ɪmˈplaɪ/

معنی: اشاره کردن، رساندن، دلالت ضمنی کردن بر، اشاره داشتن بر
معانی دیگر: (به طور ضمنی یا تلویحی) معنی دادن، چم دادن، دلالت داشتن بر، به طور سربسته گفتن، مستلزم چیزی بودن، متضمن چیزی بودن، پایندان بودن، مطلبی را رساندن، ضمنا فهماندن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: implies, implying, implied
(1) تعریف: to say indirectly; suggest.
مترادف: hint, intimate, suggest
متضاد: state
مشابه: allude, connote, indicate, insinuate

- Are you implying that I cheated?
[ترجمه Ramin22] ابا تو منظورت اینه که من تقلب کردم؟
|
[ترجمه محمدرضا فیروزجایی] می خواهی بگویی من تقلب کرده ام؟
|
[ترجمه گوگل] منظورت اینه که من تقلب کردم؟
[ترجمه ترگمان] منظورت اینه که من خیانت کردم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She agreed to do it, but her tone implied resentment.
[ترجمه Javad Keyhan] او به ظاهر بله رو داد ولی از لحن صحبتش معلوم بود ناراحته
|
[ترجمه گوگل] او قبول کرد که این کار را انجام دهد، اما لحن او حاکی از عصبانیت بود
[ترجمه ترگمان] او موافقت کرد که این کار را بکند، اما لحن صدایش حاکی از رنجش و بیزاری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When she told him he dropped his candy wrapper, she was implying that he should pick it up.
[ترجمه گوگل] وقتی او به او گفت که بسته بندی آب نبات خود را انداخته است، او به این معنی بود که باید آن را بردارید
[ترجمه ترگمان] وقتی به او گفت کاغذ candy را پایین انداخت، گفت که باید آن را بردارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These symptoms may imply a weak heart.
[ترجمه Farshad] شاید این علائم حاکی از یک قلب ضعیف باشد.
|
[ترجمه گوگل] این علائم ممکن است دلالت بر ضعف قلب داشته باشد
[ترجمه ترگمان] این نشانه ها ممکن است نشان دهنده قلب ضعیف باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to include or entail as a necessary element or condition.
مترادف: entail, presume, presuppose
مشابه: assume, bespeak, connote, denote, import, indicate, involve, mean, predicate, signify

- Speech implies the use of vocal cords.
[ترجمه گوگل] گفتار به معنای استفاده از تارهای صوتی است
[ترجمه ترگمان] گفتار به استفاده از تاره ای صوتی اشاره دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. did her silence imply consent?
آیا سکوت او علامت رضایت بود؟

2. i don't wish to imply that you are lying
نمی خواهم بگویم که شما دروغ می گویید.

3. Cleo blushed. She had not meant to imply that he was lying.
[ترجمه گوگل]کلیو سرخ شد او قصد نداشت بگوید که او دروغ می گوید
[ترجمه ترگمان]کلئو از خجالت سرخ شد منظورش این نبود که دروغ می گوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. This does not necessarily imply that children achieve better results in private schools.
[ترجمه گوگل]این لزوما به این معنا نیست که کودکان در مدارس خصوصی به نتایج بهتری دست می یابند
[ترجمه ترگمان]این امر لزوما به این معنا نیست که کودکان به نتایج بهتری در مدارس خصوصی دست می یابند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I never meant to imply any criticism.
[ترجمه نگار] من هرگز قصد نداشتم هیچ حس انتقادی رو القا کنم
|
[ترجمه گوگل]من هرگز قصد نداشتم انتقادی داشته باشم
[ترجمه ترگمان]من هیچ وقت نمی خواستم انتقاد کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Empathy for the criminal's childhood misery does not imply exoneration of the crimes he committed as an adult.
[ترجمه گوگل]همدلی با بدبختی دوران کودکی جنایتکار به معنای تبرئه جنایاتی نیست که او در بزرگسالی مرتکب شده است
[ترجمه ترگمان]همدلی مربوط به فقر دوران کودکی به exoneration از جرایمی که او به عنوان بزرگ سال مرتکب شده است، دلالت ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. What did she imply in her words?
[ترجمه گوگل]او در سخنانش چه معنایی داشت؟
[ترجمه ترگمان]منظورش چی بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. This statement should not be taken to imply that the government is exonerated of all blame.
[ترجمه گوگل]این بیانیه نباید به این معنا باشد که دولت از همه تقصیرها مبرا است
[ترجمه ترگمان]این بیانیه نباید به این معنا درنظر گرفته شود که دولت از همه تقصیرها مبرا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The letter seems to imply that the minister knew about the business deals.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد این نامه حاکی از آن است که وزیر از معاملات تجاری اطلاع داشته است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که این نامه حاکی از آن است که وزیر از معاملات تجاری اطلاع دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. How dare she imply that I was lying?
[ترجمه گوگل]او چگونه جرات کرد که بگوید من دروغ می گویم؟
[ترجمه ترگمان]چطور جرات کرده ادعا کنه که من دروغ گفتم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. High profits do not necessarily imply efficiency.
[ترجمه گوگل]سود بالا لزوماً به معنای کارایی نیست
[ترجمه ترگمان]سود بالا الزاما حاکی از کارایی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I don't wish to imply that you are wrong.
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم بگویم که شما اشتباه می کنید
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم بگویم که تو اشتباه می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. But this does not imply public generosity either.
[ترجمه گوگل]اما این به معنای سخاوت عمومی نیز نیست
[ترجمه ترگمان]اما این به سخاوت مردم هم دلالت نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Second, stability does not imply fixity or constancy.
[ترجمه گوگل]ثانیاً، ثبات به معنای ثبات یا پایداری نیست
[ترجمه ترگمان]دوم، پایداری دلالت بر تداوم و ثبات ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Affiliation may not imply successful recovery. Individual characteristics that have been investigated are as varied as the researchers performing the studies.
[ترجمه گوگل]وابستگی ممکن است به معنای بهبود موفقیت آمیز نباشد ویژگی های فردی که مورد بررسی قرار گرفته اند به اندازه محققانی که مطالعات را انجام می دهند متفاوت است
[ترجمه ترگمان]وابستگی ممکن است حاکی از بهبود موفقیت آمیز نباشد ویژگی های فردی که مورد بررسی قرار گرفته اند، به همان اندازه که محققان مطالعات را انجام می دهند، متفاوت هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اشاره کردن (فعل)
point, motion, mention, hint, sign, allude, nudge, insinuate, imply, cue, beckon

رساندن (فعل)
give, convey, supply, put in, impart, forward, transmit, broadcast, imply, understand, extend

دلالت ضمنی کردن بر (فعل)
imply, connote

اشاره داشتن بر (فعل)
imply

تخصصی

[ریاضیات] نتیجه گرفتن، تلویحا فهماندن یا دلالت کردن بر، نتیجه دادن، ایجاب کردن، اشاره داشتن بر، در برداشتن، معنی دادن، مستلزم بودن

انگلیسی به انگلیسی

• indirectly suggest, hint, infer
if you imply that something is true, you suggest that it is true without actually saying so.
if a situation implies that something is the case, it makes it seem that it is the case.

پیشنهاد کاربران

نشان دادن
مثال: His silence implied agreement with the proposal.
سکوتش نشان می داد که با پیشنهاد موافق است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
Imply
1. به طور ضمنی و غیرمستقیم بیان کردن/اشاره کردن/اشاره داشتن
Are you implying ( that ) I am wrong?
داری میگی من اشتباه میگم؟ ( منظورت اینه که من اشتباه میگم؟ )
His silence seemed to imply agreement.
...
[مشاهده متن کامل]

سکوتش، به نظر موافقتش رو میرسوند. ( به نظر میرسید سکوتش به معنای موافقت/رضایت بود )
It was implied that we were at fault.
اینطور به نظر میرسید که ما مقصر بودیم.
I disliked the implied criticism in his voice.
من از انتقاد ضمنی در لحن او خوشم نیومد.
2. اشاره داشتن، نشان دادن، معنی دادن، دلالت داشتن بر، حاکی از . . . بودن = Suggest
The fact that she was here implies a degree of interest.
این واقعیت که او اینجا بود، نشان دهنده درجه ای از علاقه است.
The survey implies ( that ) more people are moving house than was thought.
این نظرسنجی نشان می دهد ( که ) افراد بیشتری نسبت به آنچه تصور می شد خانه شان را تغییر می دهند.
Popularity does not necessarily imply merit.
محبوبیت لزوما به معنای شایستگی نیست ( حاکی از/نشان دهنده شایستگی نیست ) .
3. مستلزم چیزی بودن
The project implies an enormous investment in training.
این پروژه مستلزم سرمایه گذاری عظیم در آموزش است.
Sustainable development implies a long - term perspective.
توسعه پایدار مستلزم یک چشم انداز بلند مدت است.
Implied = Implicit
ضمنی، تلویحی، غیر مستقیم
Implication
1. پیامد، نتیجه، اثر = effect
These results have important practical implications.
You need to consider the legal implications before you publish anything.
His talk will examine the wider implications of the Internet revolution.
What are the implications of the new law?
پیامدهای قانون جدید چیست؟
2. معنی، مفهوم، دلالت
The implication is clear: young females do better if they mate with a new male.
From what she said, the implication was that they were splitting up.
از آنچه او گفت، مفهوم این بود که آنها در حال جدا شدن هستند.
3. مشارکت، دست داشتن یا دخیل بودن در جرم و غیره
He resigned after his implication in a sex scandal.
the implication of the former Chief of Staff in a major scandal
By implication = به طور ضمنی، تلویحا
The law bans organized protests and, by implication, any form of opposition.
این قانون اعتراضات سازمان یافته و به طور ضمنی هرگونه مخالفت را ممنوع می کند.
She accused the party and, by implication, its leader too.
او حزب و به طور ضمنی رهبر آن را نیز متهم کرد.

حاکی از
معنی دادن
بار معنایی داشتن
your remark imply that we are thieves
حرفاتون این معنی رو میده ( یا داره ) که ما دزدیم
غیر مستقیم بیان کردن:
. . . The passage seems to imply
متن غیر مستقیم بیان میکند که. . .
imply = to communicate an idea or feeling without saying it directly
What are you implying.
سربسته ، به چی داری اشاره میکنی ؟
سربسته ، چی داری میگی ؟
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : imply / implicate
✅️ اسم ( noun ) : implicature / implication
✅️ صفت ( adjective ) : implicit / implied
✅️ قید ( adverb ) : implicitly
ارتباط نزدیکی داشتن
استنباط
قابل شدن
به این معناست که. . .
مستلزم چیزی بودن، نشان دادن
?How dare she imply that I was lying
نشان از . . . . . . داشتن، اشاره به . . . . . . داشتن
Indicate
اشاره کردن ( تلویحا )
# His tone implied disapproval
# Are you implying that I am wrong?
# I never meant to imply any criticism
# How dare she imply that I was lying?
غیر مستقیم چیزی رو گفتن
Are you implying that I'm fat?

( موضوعی را ) رساندن
Imply:
به معنای ( چیزی ) بودن
Democracy implies a respect for individual liberties
دموکراسی به معنای احترام به آزادی های فردی است
High profits do not necessarily imply efficiency
سود زیاد لزوما به معنای کارایی نیست
① اشاره کردن به یک مورد ( با حالت کنایه )
مثلا: ?are you implying he's stupid ( آیا شما [با کنایه] میگویید که او بی عقل است؟آیا منظورتان این است که او احمق است؟ )
②همانطور که پیداست، همانطور که مشخص است
مثلا: as the face implies. . . . ( . . . . همانطور که از چهره اش پیداست )
در معنی دوم این کلمه :
لازم و مهم کردن چیزی برا موفق شدن
The project implies an enormous investment in training
القا کردن
در لفافه حرف زدن غیر مستقیم مطلبی بیان کردن
Intimate
تضمین کردن, ضامن بودن
مبین آنست که. . .
به طور ضمنی بیان کردن، تلویحا معنا دادن، بیانگر چیزی بودن
To infer
تلویح کردن
غیر مسقیم فهمیدن ، برداشت ضمنی
بیان کننده
بر آمدن ( مثلا: As its title implies: همانطور که از عنوان آن بر می آید )
حاکی بودن از، حکایت کردن از
دلالت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس