پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٣٩٢)
سنجد گرگان. سیلانه. شیلانه. چیلان. چیلانه دار . چیلانگ/. ارج. درخت شیلان. درخت شیلانک. تبرخون. سنجد جیلان. سنجد گیلان سنجد جیلان. : سنجد چیلان به د ...
کبت/کفت به معنی افتادن و افکندن به پارسی نیز است و ریشه اریه دارد
کبت/گبت و باز بفرمود تا یکی جوال بزرگ از کبت سرخ پر کردند و ابروی را در آن جوال کردند تا بمرد. ( تاریخ بخارا چ مدرس رضوی ص 6 ) . خلیة عاسلة؛ کبت پر ا ...
کبت=زنبور || گیر کردن. پیش رفتن نتوانستن : کبت ناگه بوی نیلوفر بیافت خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت تاچو شد در آب نیلوفر نهان او به زیر آب ماند از ناگها ...
مرا مغز خر داد خشدامنم که تا همچو خر گردن آرم به زیر چو خر نرم گردن نگشتم ازان مگر همچو خر گشته ام سخت ایر خسورا خسوزادگان ورا بگادم نشد . یرم از گ ...
زمان/زمانه/دمان/دم/تایم ( time ) درست ان دم / دمان است تمن=عمر اینک دم رفتن است برخیز پسر
مشت با وازگان مس و مساج انگلیسی همریشه است mass/massage=مشت /جِرم/انبوه/توده در اوستایی نیز مرز/مریز . مردmarz/mrz/marez/mard امده marz/mrz/marez/ ...
ازغ در پهلوی به چم شاخه است در نوشته های پهلوی شاخه را ازگ/ازغ میگویند برای همین است در پهلوی تاتی هیزم را ازگ میگویند هرگونه شاخه را ازغ گویند
تار=تارو مار / ترت و مرت و ترتن و مرتن راندن و کشتن ، تار/تاره/تاران/تاراج/ تار=قهر تار=نثر/نشر تارشن و تارانش از تارش افتاب روشن پیدا شده این جه ...
جریدن/دریدن یکی رخت نو بر تن به مهمانی میرفت در راه جری پیش امد گدار نبود خواست بپرد دید راه دراز است و جامه اش تنگ با خود اندیشید شلوارش در اورد و ...
بوریا از واژه بوری گرفته شده و بوری به معنی نی است در ارامی
برز بنواژ براز استی در پهلوی برزشن برازشن ( برز براز ) ، تبشن تابشن ( تب تاب ) ، ورشن وارشن ( گر گار ) وزشن وازشن ( وز واز ) برز براز /برزشن/برازش ...
سپه نباشد پانصد ستور بر یک مرد روا بود که شما را سپاه نشماریم ناصرخسرو ستور همان واژه ستبر است که به چم تهم و سترگ و پرنیرو و ایستا و پایدار است ری ...
سرپرستی مکن سردهی تا توانی قبول که زود از تو گردند دل ها ملول نزاری
نریمان ببد شاد و گفتا ممول همه کارهای دگر بربشول. اسدی
شوربختانه دهخدا بسیاری چیزهارا نادرست گفته دارنده در پارسی اداره کننده است و داشتن اداره کردن است همچنین دارنده بچم بازدارنده نیز است مالک و صاحب ...
سَتیگ/استیگ/استیغ/استیخ/استیز/استیه ستیغد/ستیخد/ستیزد/ستیهد ستیر=انگیختن استر/سترون/ستاغ=ایستاگ از زایش استیم/استین=ساق و ساعد
آسیا بچم محور است در یونانی نیز انرا axis گویند Axial compressor=آسیال کمپرسور axis=محور/آسیا
مگر موی خرد تنها بر پلک است که انرا مویزه بنامند؟ مژه مویچه نیست مژه از موز بچم پوشش است ( موزه پایپوش نیز از همین ریشه است در پهلوی پوشیدن را موخت ...
ز رستم سخن چند خواهی شنود گمانی که چون او به مردی نبود اگر رزم گرشاسب یاد آوری همه رزم رستم به باد آوری همان بود رستم که دیو نژند ببردش به ابر و ...
درست/درود ( درود ) /درُس/دره/ترو بنواژش ترو بچم حقیقت و راستی است در انگلیسی نیزtrue/trust خوانند در این سرود فردوسی نیز بهمین چم امده ترا دین ...
زه =تناسل زه/جیگ=وتر/رشته
زهار تناسل
نادانانی که میگویند زهار بالای زهار است نخست بدین بنگرند خواست که وی را بزند خویشتن را از زین برداشت میان زره پیش زهارش پیدا شد بیهقی اگر زهار بال ...
دم بچم زمان است و سردم یعنی دوره / عصر مانند سردم صفویه سردم ساسانیان
خیم/ سیم نیز مینامند دو جوی روان در دهانش ز خلم دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم. شهید زمین است آماجگاه زمان نشانه تن ما و چرخش کمان ز زخمش همه خستگا ...
استیم و ستیم همانstem و stain انگلیسی است ریشه ان � استا � ( ایستادن ) است چون خون ایستاده است انرا ستیم یا استیم گویند پاچه و پایه و میان ارنج و مچ ...
نمیدانم دهخدا چگونه دم سپیده دمان را به چم نفش گرفته؟ دم بچم زمان است براستی همان واژه زمان راست و درستش دم است و این دم هیچ پیوندی با دمیدن و دمشت ...
مزه maza/maze بی هیچ تشدیدی است و در پهلوی مچک بوده و در پارسی دری انرا به � مزیدن� صرف کنند
مهست/مهشت با مجستی/مجسطی یونانی و مستر/مستری انگلیسی همریشه است در پارسی ریشه ان مه/مس است
بدره در این سرود فردوسی پیدا نیست چیست کجا آن همه رسم و سوگند ما همان بدره و پند و پیوند ما
سوا از سو ( =روشنی ) بچم فردا پارسی است
سبا/سوا از سو ( =روشنی ) به چم فردا پارسی است
پادتن برای انتیبودی بسیار نادرست است انتی = ان یت/ید =نیستی =نابودگر است و بودی هم تن است ( بودی در انگلیسی به چم تن مردم نیست هر بودی است و در اینج ...
لیز = آرامش/امنیت/خانه و هر ارامش و امنیتی ، در ژرمنی"Lager" ( =بستر/لیزگاه ) انگلیسی "lair, "to lie down, lay. " ( =لیزگاه، درازکشیدن ارامش ) در ...
نوند=از نوید = نوید برابر خبر و آگاهی و شناخت است و نوند آگاهی اورنده و تیز هوش است نوند=تیزرو نوند=نالان / غریو / نوان نوند=اسپند
کوست/خوست/وست/گوشه= سوی، شاید برگرفته از ور باشد ر به ش گشته و سپس ش س شده به و، خ ویا گ افزوده شده و سپس این دو به ک گشته اند خرااسان کوست و خاوران ...
روس لوس و روسپی و روسیه ( سیاه روی ) است روسان بزرگترین دشمن ایرانیان هستند
رژه/رسه/رشه/رجه/رشن=نظم، ترتیب، قانون
شیب بچم زیر برابر پیشنود انگلیسیsup است همچنین شیب/شیو/شِو بچم محری اب و سرازیری نیز است
دهخدا گفته �|| گمان میکنم یکی از معانی این کلمه حرکت و جنبش بوده در مقابل سایه که معنی آرام داشته است. شتاب ( مقابل سایه ، آرام ) � شیب بچم اضطراب ...
پارسی ان سختیان است و نام یکی از بزرگان ایران در سده یکم هجری سختیانی بود چون پدرش پوست فروش بود در افغانستان نیز سختیان میگویند من نمیدانم که گفته ت ...
ونند در پیکر اسمانی کرکس نشسته است که به پارسی کشف ( سنگپشت ) و دیگپایه و سه پایه میگویند پنجمین ستارهٔ درخشان آسمان شب است و ۲۶ سال نوری از ما دور ...
همچنین یکی از یشتهای اوستا بنام ونند یشت است گوید: ونند، ستاره مزدا آفریده اَشَوَن، رَد اشونی را می ستاییم. وَنند ِدرمان بخش و سزاوار بلندآوازگی ...
آنرا به پارسی ونند گویند ونند بچم پیروز است وانشن/ وناگ/ونند
فیلتر
همشیره همداد و همزاد است هرکه به کودکی زمان شیرخوارگیشان بیکدم بوده بدو گفت بهرام کای شیرمرد چنین یاد بهرام با تو که کرد چنین داد پاسخ مر او را فر ...
همشیره به چم همداد است کسانی که شیرخوارگیشان بیکدم بوده
براستی فرهنگ دهخدا پرغلطترین و پر اشتباه ترین کتاب جهان است بنگرید واژه خران را چگونه ذیل خزان اورده ناصر خسرو میگوید هرچند جو بسوی خران به ز گندم ا ...
در استان فارس ( فارس بزرگ که از رامهرمز تا کرمان و از دریا تا بختیاری و اصفهان است تنگیدن یعنی جهیدن با پوی پتی تِنگیدی رو کُمُم کمم پُکُندی حالو ک ...
خسیل گشته خسید به چم تر است به گندم و جوی و هر کشت دیگر گفته میشود که دانه کشت انرا پر میریزند تا انرا سبز بچرانند این واژه در ریشه به چم تر و خیس اس ...
دیوان لغات ترک به زبان عربی در سده بیستم با عربی سده بیستم نوشته شده هرچند نویسنده کوشیده انرا با عربی کهن تر بنویسد اما نتوانسته و کاملا پیداست که ن ...
مله هیچ پیوندی با ملح=نمک ندارد بنواژ مله � وده/ Wade� است در پارسی پهلوی م/و بهم میگردد و د نیز به ل میگردد مانند دمبه لمبه شغاد/شغال کلید/ کلیل ...
برز درستش بَرز است و بُٰرز هم میتوان گفت گرز هم پیشتر اینگونه بوده بدینها بنگریم بالای برز / برزبالا اینها را باید بَرز گفت همچنین که بَرزین و اتشک ...
دیدار را دیار نیز گویند سپیدی سینه دلبر دیاره در پارسی گاهی د پس از واکه ی میشود و چون در دیدار د دومین ی شود دو ی کنار هم بوده دیار شده
بنکرد یا بنگرد آنگونه که یاقوت حموی اورده بچم مرکز و مصدر است وقال أبو معاذ: المخلاف البنکرد، وهو أن یکون لکل قوم صدقة علی حدة، فذاک بنکرده یؤدى إل ...
دهخدا از این زمان چیزی نگغته در سروده خسرو خراسان کشان دامن اندر ده و کوی و برزن زنان دستها بر سرود و زمانه ناصرخسرو این زمانه چیز دگری است من مید ...
زمان دگر گشته دمان است و دم بچم زمان و گاه است همان که در انگلیسی تایم میگویند بهتر است که بجای زمان دمان و دم بگوییم
کسانی که میگویند ساق پا پارسی است در پارسی انرا پاچه و زنگ و ستیم گویند ساق عربی از ساق سوق سایق است که به چم پیش راندن است همانگونه که نام ران در پا ...
چر در پارسی از بسی بنواژها می اید ۱ - چر/چش/کش/چژ/چاشت/اچار بچم تغذیه و لذت و نوشیدن ( چون باده کشی ) /مزه است ۲ - چر/جار/سرو/کل/چیر/غر ( غرش ) بچم ...
گویا خمودن با خموج/خموش از یک ریشه باشد
انجیدن/انجتن/ جت/ زت/ جد/زد/کات ( کات انگلیسی ) بچم کات کردن است برخی نیز جای انجیدن انجنیدن گویند چون بریز و بریزان
۱ - مل/ور/گر ( دن ) /جر/کش/کول=گردن /شانه/آسیا ۲ - مود/مید/موی/مو/می/مل/پت/پل=موی ۳ - مد/میذ/مل/می/مو/میمیز/مویز = انگبین/انگور، می/مویز ۴ - ...
خواستن =خواندن
واژنام بستگان همسر به پهلوانیزبان ( همه زبانهای ایرانی ) خسر است به هنجار پهلوزبان ( هنجار زبانهای ایرانی ) س/ه بهم ه /ی بهم خ/ه نیز بهم گردد ایدون چ ...
سر وندی برای نشان دادن جدایی و استقلال چیزی سرخدایی=دولت مستقل سرزمین=قاره سردار سررشته سرجدا سر = اضافه باقی چند سر میدهی =چند اضافه میدهی ای ...
توپ به چم گوی واژه ای قبطی ( مصری فرعونی و نه عربی ) است
هاده/واده=بده/میده
بگونه سیاه چرده و ببالا دراز و بتن خشک بود برنگ سیاه خلقت بود و ببالا دراز و بتن خشک گونه = رنگ
چر/چیر/جار/سرو/کال آواز و نوا و سرود و اعلام و بانگ باشد و در پهلوی و پارسی دری بسیار آمده و تا کنون نیز در جای جای ایران بگونه گوناگون بکار برند چ ...
closure بستار در پارسی از بی است ار است و در پهلوی بسیار کاربرد داشته و همه بچم سهل انگاری است بی گمان در سروده ناصرخسرو نیز چنین است عروةالوثقی حق ...
بفند گونه ای پارچه است روز هیجا از بر چابک سواران پروری از برای زین رخش خویش کمیخت و بفند سوزنی
بیوه را کی بود بیوگانی بنواژ کت/گد/خت/هت در پارسی مِلک است از خانه و مزرعه و باغ و ده گرفته تا یک شاهنشاهی بزرگ میتواند باشد و سروری آن را کدیوری و ...
شخودن کاوش بمالید بر چشم او دست و روی بر و یال ببسود و بشخود موی بپرسید بسیار و بشخودخاک به ناخن سر چاه را کرد چاک. فردوسی.
مُرز =گزند . مرزیدن گزند رساندن است و آمرزیدن بخشیدن است از ایرا موش و مار و اینگونه جانوران زیانزسان را مرزه گویند مُرز= پند کون /چنبر سوراخ کون ...
۱ - باره/بار - که در زنباره و بچه باره و شکار باره است بنواژش از ور و ورن آید که بچم شهوت و خواهش تن و گشنی است ۲ - باره /بار/اباره /بر/برا - بر بلن ...
اردبیز به قیلون گفت دو سِمَه داری گفت تو خو او وامیداری سمه/سمگ/سمْچ=سوراخ
اهلموغی/اشموغ/اهروموغ بچم اهریمن اموغ/ اهریاموز= اهریمن اموختگی است
اگرچه همگان توفیدن را به چم خروش آورده اند گمانم که توفیدن به چم انفجار باشد بنگریم مغزمان روزه بتوفید و تبه کرد و بسوخت فرخی. روزه مغز را توفیده ...
سپه برون برد از رود ژرف بی کشتی گهر برآورد از سنگ خاره بی کهکان قطران توریزی
بنگر که این غریژن پوسیده یاقوت سرخ و عنبر سارا شد
گلوبال را اگر بخواهیم بهتر بشناسیم بهتر است اینگونه روشنگری کنیم / پسوند ال را جدا کنیم گلوب/گروبال/گروپ ال/گروپال/قلمبه/کلمبه/گروهال/گروه/گلوب/کلوب ...
عنان درستش انان از انیدن و پارسی است ریشه ان نَی به چم اوردن و هدایت کردن است انیدن بچم اوردن و هدایت کردن است بنواژ ان نَی است و در پارسی اوستایی و ...
جهش که در پهلوی جهشت / جهشن امده ریشه جهشن جه به چم یافت شدن است ، ǰastan, ǰast, ǰah، ǰahišn، ، ، جهشت/جهشن در پهلوی در واژگانی چون جهشن ایار / هوجهش ...
بوته بچم قالب است
اوان اگر به چم گاه باشد پارسی است و راست و سره ان اوام است و در پهلوی بسیار امده ma ēd zīwānd andar ān ī škeft āwām = مزیاد اندر این شگفت اوام ( سخت ...
سر=دمپایی پای آزادگان نیابد سُر. رودکی کیک دریاچهٔ من افکندی وینکت سنگ اوفتاده به سر خشک ریشی گری کری نکند هان وهان چاردست و پای شتر انوری واژ پهلو ...
در این باره بیشتر کاویدم جایگاه ان بنزدیکی همدان در دشت بهار است یک منزلی . آنجا کوشک بهرام و مادر بهرام بود و بهرام در انجا شکار میکرد و در همان ...
مرج دای/ مرگ دای/ مرغ دای/ دای مرج/دای مرغ یکیست دینوری در این باره گوید به یاد مادر بهرام انجا "دای مرج" خواندند زیرا "دای" به پارسی مادر است و"مر ...
مرج دای/ مرگ دای/ دای مرج/ مرغ دای/ دای مرغ یکیست دینوری در این باره گوید به یاد مادر بهرام انجا "دای مرج" خواندند زیرا "دای" به پارسی مادر است و"م ...
دروازه به هر دری گویند چه در خانه باشد چه در اغل و چه در شهر و چه از بیخ در چوبین واهنین نباشد برای نمونه در اصفهان دروازه سوی شیراز را دروازه شیراز ...
سانت / سنت/ست ( ۱۰۰ ) است ستوم و کنتوم هردو به چم صد است ن افزوده واپسین است سانتیمتر به چم یک صدم متر است و سنتیگراد به چم صد درجه است دو سنتی گراد ...
دیر/تیر/دار است و سدیر /سه دیر /سه تیر و سه دار است و پادیر / پادار است و این دار به چم نگاه داشتن است پادیر را وانه و مانه نیز گویند - سه دیر را سه ...
این واژ آبفت است تن همان خاک گران و سیه است ار چند شار و آبفت کنی قرطه و شلوارش. شار و شاره پارچه نازک است و آبفت پارچه ستبر
به پالیزبان گفت کای پاک دین چه آگاهی استت ز ایران زمین چنین دادپاسخ که ای برمنش ز تو دور بادا بد بدکنش شهِ برمنش را خوش آمد سَخُن که آن سروِ پروین ...
شگفت از دهخدا و معین آیا نمیدانند ایرانیان یزدان را ایزد و یزدان و یزد خوانند و خدای بچم صاحب است و گفتن خدای جای یزدان در همین چند سده پایانی رواج پ ...
مخیدن به چم چسبیدن و مچیدن است خزندگان را هم مخیده و مخنده گویند چرا که بر زمین مخیده اند میخ نیز از همین است جنبنده که در جامه افتد، گویند �مخید ...
پارسی کنایه گوشه و گواژه است گوشه گشته گویه است
محمدحیدری ملایری یک دیوانه نادان بود چگونه از زایش زاست ساخته . دگر انکه در پارسی چندین واژه برای طبیعت است یکی از انها سرشت است که هنوز در کردستان ر ...
برده براستی بچم اسیر است که او را از جایی به جای دگر برند بر به چم حمل عربیست و بچم آر و بر هر دو است گرچه امروز یکسویه شده بر ، بَرشت ، برشن ، ب ...
بَرده همان واژ یست که امروز آنرا بُرده میگوییم و بیگمان بَرده ( بَردَه ) راست و درست است. میگوییم بر و باربر و نمیگوییم بُر . خورد نیز درستش خَورد ...
در پهلوی نیز به چم کاستی است
دوست بختیاری سی که به چم دیدن است از سی/سیل/سید /هید/وید ( ریشه دیدن ) امده . سی را در همه ایران میگویند ایران و افغانستان
کالف /آمو/آمل / بلخه/پرخه/پهله/پرسه. این همه چرت ننویسید چرا اندکی پژوهشگری نمی کنید نخست انکه آمو کوتاه شده آمل است و چون ل را ناپدید کردند امُ ...
کوچک از واژه کوچ آمده کوچ در پهلوی به چم کوچک و اندک است در هندی هم به چم اندک و هیچ است کتک واژی پارسی است کتک واگویه. زدک است واژگر ان چنین است ...
اپادیس چرا اخیرا هرکسی هرچرتی مینویسه اوکی میکنی اخه اینهایی که واژگان را به عقل ناسالم قسمت میکنند و معنی میکنند و میپندارند ماسه از ماء و سه است چر ...
پارسی را باید از پهلویان ( سره ایرانیان ) اموخت بنگریم رکاب و ردیف را چه گویند سخنور گوید پا بنه سر پایلم بشی پس ترگم خوی دار دلبرم کرد جونه مرگم پ ...
دوست عزیز هرچه در شاهنامه امده پارسی نیست شوربختانه بسیاری در شاهنامه دست بردند و واژگان پارسیش را به عربی برگردانده اند و بسیاری هم بیتهای بیخود بدا ...
اچ ترکی است اچمز ناگشا . اچار = گشا/گشاینده. کلید در پارسی نیز وازه اچار است و هیچ پیوندی با اچار ترکی ندارد. اچار پارسی به چند چم است یکی ا - چار ...
یکی از معانی سنگ در پارسی یعنی نیرو و توان و پتانسیل در شاهنامه بسیار امده و انرا هنگ نیز میگفتند انرا میتوان برای باتری نیز گفت حتی از انجا که بسیا ...
نمیدانم ابوحسن نجفی از کجا گفته که انرا طالار مینویسند هیچ کسی انرا طالار نمینویسد و همه میدانند پارسی است و تالار است شیرازیان انرا تللار و تاللار ...
دوستی فرمودند که خوبست جای ویدو بینه گوییم انچه را امروز به ان دیدن میگوییم در پارسی باستان ( پارسی هخامنشی یکی از گویشهای پارسی باستان است و در اینج ...
دوستی فر مود که به گیلکی نعنا است بینه همان پونه است و پونه پارسی نعنا است و گفتن بینه بجای پونه نیز راست و درست است و این گونه سخن گفتن از خوش ذوق ...
مزدور مزد ور است هر کسی که مزد میگیرد کارگر .
به گمانم کشیک پارسی است و کشیک کشیدن میگویند
ابشی/ همان شیب است حمزه اصفهانی گوید شیب مجرای اب است و انرا به پارسی شیو نیز گویند
بی گمان شب یوزه و شب یازه است و نه شب بوزه و دگر شپوز گویند و ان نیز راست است یوز و یاز گشته تاز است و وز حرکت است این مرغ را شپوز و شبیازه و شبیوز ...
دَوَنگ=دیوانه/سرمست نشینم از بر اسب کرنگم کشم قیه از بن کلهٔ دونگم بتارم اسب و دشمن واترونم اگر مردی بیو دشمن بجنگم
در تالش یک واژه دارند که به ان وش میگویند وش دگر گشت ور و گر است میگویند اتش گر گرفت یا اتش ور کردیم وش دگر گشته ور و گر گرفتن است در پارسی ر به ش م ...
پارسی این واژه انگونه که پورسینا اورده رایش است ریاضی=رایش ریاضیدان=رایشگر عربان رایش را رایض گفته و سپس از رایض، ریاضی
مزد/مزده/مژده/مشته لیگ/مشته لوق دوستی که گفت بوشتو یعنی هدیه خود بوشت از بخش پارسی است
خدوی یزدون کنه یارم بیاید چراغون شب تارم بیاید
قاطر ، همان واژه ستر ( ستور ) است. ستر، چتر، گتر، قتر، قاتر و. در هندی قچر گفته میشد
درونه حلاج بگمانم ترونه بوده و ترونه به چم تاراندن است چرا که پنبه را میزند و می تاراند تا تفال شود
دوست گرامی شهر به معنی شهر و روستا نیست شهر به معنی مملکت است با امدن عربی بسیاری از وازگان پارسی معنی خود را از دست داده اند و چیز دیگر شده اند ...
تفگ انگونه که در دهخدا امده از واژه توپ نیست توپ واژی مصری ( قبطی - فرعونی ) برای گوگ/گوی است و تفگ پارسی است همچنان که فشگ نیز پارسی است فشگ از افشا ...
سماور=خودجوش سمه به روسی خود است و ور/وریت= جوش
نسا نگانیه= دفن مرده . نگندن =دفن کردن ( مرده ) هماگ نهفتگ نی برشْن چی نسا نگانیه hamāg nihuftag nē barišn, čē nasā - nigānīh; . [مرده] سراسر نه ...
برای کامل نمیخواهد وازه بسازید خود واژه پر / پرنا. بوَنده/بوندگ. سپر/سپریگ/سپریغ . کامل شدن و کامل کردن و تکامل نیز چنین امده uspurrīgīhistan, uspurr ...
ما هرگز باشتن نداریم ما انباشتن/انباردن داریم بنگر انباردن و انباشتن چیست برای اینها نیاز به وازه سازی نیست انبار و انباشتن پرکردن نیز است مانند گا ...
پاسخ به محسن نقدی برادر من نه اینگونه باشد شتر تاختن نخست انکه انبارشتن پیوندی با باریدن ندارد . ان نیز جهت دار کردن نیست ان در انباشتن همان هم ...
دفن و مدفون را در پارسی پهلوی نگان میگفتند و نگانیدن دفن کردن است ud nasā nigānīdan ud nasā šustan ud nasā sōxtan, ō āb ud ātaxš burdan ud nasā xward ...
تحمل را به خود کن رهنمونی نه چندانی که بار آرد زبونی به جایی که بدخواه خونی بود تواضع نمودن زبونی بود زبونی چه دیدی که توسن شدی چه بیداد کردم که دشم ...
بیدادکشی زبونی آرد نابودی و سرنگونی ارد
وی راست دار . راست دارنده نوشته ویراستار، براست دارنده است و انرا در هر کار میتوان بکار برد و نه تنها در نوشتن . انرا میتوان برای معمار و تعمیرکار ن ...
باستان به چم قدیم و همیشه است bāstān ud har gāh ummēd ō yazadān dār ud dōst ān gīr ī pad tō sūdōmandtar hād. ( Jamasp - Asana, 1913, p. 59 ) باستا ...
پارسی قانون اساسی بنداد است بنچک/بنگاه/بنواژ/بنداد قانون واژ یونانی است و پارسی ان داد است و قانون اساسی به پارسی بنداد میشود . به بنداد ایرانیان ...
زنده یاد دهخدا مردیست با پشتکار شگفت انگیز و برای فرهنگ نویسی خویش بسیار کوشش نمودند با این همه این فرهنگنامه پر از ناراستی و لغزش است و ایشان هیچ پا ...
گمانم سرمد همان سرآمد باشد که معنی همیشگی گرفته ازل - ابد همان اسر - اپد است نا سر - نا پای است
نمیدانم چرا دهخدا در انجا که خرمهره و خرچال اورده خربزه را نیاورده خرآس ، خرامرود، خربط، خرپشته ، خربیواز، خرتوت ، خرچال ، خرچنگ ، خرسنگ ، خرگاه ، ...
نهانگاه را در پارسی نهفت و نهان گویند و کمین واژ عربیست از کمن و کامن و مکنون که تا زنده ام چرمه جفت منست خم چرخ گردان نهفت منست فردوسی سپاهیان بن ...
بزرگوار سیاوشی خیابانی بسیاری از کامنتهای شما بسیار خوبند . این یکی نه . سره به معنی اصل و اصیل است و ناسره یعنی نا اصل و تقلبی انچه در زمان ما رواج ...
وز دژم روی ابر پنداری کآسمان آسمانه ای است خدنگ. فرخی. معنی دژم در این سروده فرخی چیست
دو انیران است یکی انغران /انیران انگران/انغزان/انیران/انارام/انغره رئوچه که روشنایی بی کران است سفندارمذماه رفته تمام به روزی که خوانیش انیران نام ...
داد به چم قانون و نهادن است ز خورشید تابنده تا تیره خاک گذر نیست از داد یزدان پاک
نیزه/نیز/مکرر/ سمنرخ بدو گفت کای پارسی چو تو کشته ام نیزه در بار سی همان نیزه بخشندهٔ دادگر کز اوی است پیدا به گیتی هنر
تازیک/تاجیک/تازی بچم عرب است و پارسیان هیچگاه خود را تاجیک نخوانده اند و این ترکان بودند که گمان میکردند پارسیان عربند
من در این بسیار اندیشیدیم هیچ کدام از اینها نیست و چیزی به نام هاز. و هازیدن نداریم این بهاز و بهز سر هم است بهز و بهاز همان. به از است که یک واژه ...
من در این به هاز بسیار اندیشیدیم هیچ کدام از اینها نیست و چیزی به نام هازیدن نداریم در این سروده میگوید به از این کن نظر حال من و خویش بهاز بهاز پ ...
گدی خواهش /گدایی در بدی و کدی توئی منحوس ساستاسا و ساسیا آسا. فرالاوی
این بیت درست از فراولی است و ساسی به گدا و دیوانه گویند در بدی و کدی توئی منحوس ساستاسا و ساسیا آسا. فرالاوی چه خیزد ز اول ملکی که در پیش دم آخر ...
قلیون به اردبیز ایگو دو سمه داری گفت بی بخت و خوت که او وانیداری
سمَه سوراخ
گیتی جهان مادی - گیتی=مادی was gētīg - ārāy ma bāš, čē gētīg - ārāy mard mēnōg - wišōb bawēd pad āzarm ud grāmīgīh wistāx ma bāš čē pad mē ...
گیتی به چم مادی و مینوگ به چم معنوی است was gētīg - ārāy ma bāš, čē gētīg - ārāy mard mēnōg - wišōb bawēd بس گیتیگ آرای مباش چه گیتیگ آرای مرد مینو ...
ارزن روم از ان رو گفتند که روم بخشی از ارزنگان را گرفته بود و به ان بخش ارزن روم و ارز روم میگفتند
شگفت با شکوه از یک ریشه است مانند گفتن و گوهان جای گویان نبودی جدا یک زمان از پدر پدر نیز نشگیفتی از پسر چو افراسیابش به هامون بدید شگفتید ازان کودک ...
پرسه: پرسه=احوال پرسی/عیادت /ختم/ پرسه /درودپرسه=احوال پرسی پرسه=گدایی پرسه=پرسش - پرسه=پرستاری/پرستار/پیشکار - پرسه/پرهه=پرهیز/نگهبانی/کشیک/ع ...
ورس /گرس/کرس به چم موی و پیچ نیز است ورس/پرچ/پرچم نیز به چم مو و کاکل نیز است و همه پارسی است این به چم پیچ است سر بتاب از حسد وگفته پر مکر و فریب ...
تجزیه
گرچه دوستمان درباره گشتن. ر/د به ل راست گفتند با اینهمه وول از ور/فر/قر/قل/پر/گر امده و د و ت در گشت/ورت/غلت افزوده مصدری است. و ریشه انها نیز گر/قل ...
کرس موی و پیچ است چو سروی بدی بر سرش گردماه بران ماه کرسی ز مشک سیاه کنون چنبری گشت بالای سرو تن پیل وارت به کردار غرو بیگمان در سروده ناصرخسرو نیز ...
یاره همه گونه زیور و ابزار است بیفکند یاره فروهشت موی سوی داور دادگر کرد روی. دقیقی
نبودی جدا یک زمان از پدر پدر نیز نشگیفتی از پسر چو افراسیابش به هامون بدید شگفتید ازان کودک نارسید نبودی جدا یک زمان از پدر پدر نیز نشگیفتی از ...
اور/هاور/خاور=غرب/غروب اوار/اواره=غریب ایوار=مغرب/غروب خاور بچم غرب است و هیچ پیوندی با واژه خور ندارد . آور را هاور / خاور نیز میگفتند ( در ارمنی ن ...
گارمو/ گرمو/خرمو/خرم/وُرْم/خرو/خُرگ/خرنگ بچم اخگر است
گله اسپ را بپارسی فسیله و زرنگ خوانند و اسپ سرگله را نهاز خوانند و اسپ را نوند و باره و بارگی و تکاور و یکران نیز گویند. و اسب را و هر ستور که برد، ب ...
گله اسب را به پارسی فسیله و زرنگ گویند در قرقیزی به ان жылқы جیلخی/ ایلخی میگویند
گله اسب را به پارسی فسیله و زرنگ گویند
بیرون را در پهلوی uz میگفتند همین به ترکی هم رفته و یازیه شده
جریان اب سوی رود با کاروانی گشن زهابی بدوی اندرون سهمگن. ابوشکور
پرهیب و داهول - این ایرزاد چه اندازه چرت مینویسد نمیداند ریشه ملخ، میگ، میگو هرسه مدگ است به ملخ میگ و به میگو نیز ملخ دریایی گویند - شبح دگر گ ...
این همان واژه یونانی νόμος, n�mos, ناموس است که در انگلیسی به گونه نومیا می اید nomos، nomoi، یا قانون Nomos، از یونانی باستان: νόμος، رومی شده: n ...
خر که در خرمهره و خرچنگ و خربط میاید گویی با کرا از یک ریشه اند و خر که در پس پرخاشخر و کشخر میاید دگر گشته گر است
ex / �xo / uz / us برابر همند
دلام فراتر از نیزه است بسیاری اهرم را �دی - لُم� گویند که همان دلام است اهرم/ پشنگ/ بارخیز/دیلم/دلام
دهخدا هرچه چرت و یاوه پیدا کرده در نوشته اش گرد اورده و انرا به خورد مردم داده . دو سده پیش یکی از دیلمان نبیگی نوشته که درباره زبان خودشان نوشته و ن ...
فرصت چو آمدش هنگام بگشاد شست بر گور نر تا سرونش بخشت هم انگاه گور اندر آمد به سر برفتند گردان زرین کمر - در پارسی بیشینه انچه هن و ان در اغاز دار ...
مان بن ماندن و گشته ماد است ( ن ماند سپس افزوده شده مانند ستاد و افشاد فرساد که ستاند و افشاند و فرستاند شده ) و ماد و مان جای مادن/ ماندن است و آنچه ...
پارسی قاره/غاره/گاره/گاله/کاله/چره/چیره//چیر/جیغ/غره/غرش به چم غرش ، غرنگ، غرّ ، غو پارسی است سرزمین پارسی قاره عربی است سرزمین، زمینیست سر خود، چون ...
سرزمین برابر پارسی قاره است. قاره سر زمینیست، سرزمین زمینیست سرخود
بوم =سلطح بر= بلندی - برز بوم و بر = پستی و بلندی
بومهن و بومهین نیز امده بومهن میتواند از. بوم مهن/مثن=لرزه و یا بوم هن/هین =لرزه/حمله/سیل/هجوم باشد hēnīh یعنی �دشمنی، هجوم، حمله�
خوابیدن=خوابانیدن بر ایشان یکی بانگ برزد به خشم بتابید روی و بخوابید چشم از این جادوئیها بخوابید چشم بجنگ اندر آئید یکسر بخشم. هر آن کس که او از گن ...
اوراق نا درست است اوگار درست است
پین/بند هردو از یک ریشه و بنواژ آن پد/بد/پت است دیده اید برخی جای چیدن چیندن میگویند ریشه چیدن چد و ریشه زدن نیز زد/جت است چد، جت، وید، افشادن، مادن، ...
دوستانی که میگویند فلات پارسی است و عربها هضبه میگویند برادر من فلات از بیخ پارسی نیست یک واژه عربی است به معنی بیابان و مترجمین انرا به جای پلاتو نه ...
بریده برنده رسیده رسنده
دوزنده را در پارسی درزی بنامند. ابزار درزی چیست؟ درز ن=درزن نامابزار هرچیز را در پارسی با ریشه ن یا ریشه نه میسازند مانند پوش، پوشن. روز، روزن/ ...
درز شکاف نیست. اگر شکاف بود شکافنده را درزی میگفتند نه دوزنده را درز بخیه است است و ابزار بخیه زدن را درزن گویند بنگریم به سرود پارسی کیسه ای دوز ...
دهخدا و دگران درباره واژگانی چون مادیان و دانایان بیراه رفته اند در پارسی هیچگاه هیچ چیزی را با یان جمع نمیبندند دانایان و توانایان و مادیان و کاویان ...
دل انگیز نیز مانند دلخواه میتواند دو چم داشته باشد هزار سوار گسیل شاه و بفرمان، و پانصد سوار نیز دلخواهان امدند هزار سوار فرستاده شاه بود و پانصد ...
دل انگیز =داوطلب زیر همین واژه نمونه های بیهقی را بنگرید
گویی برخی از قزل باشان بنشت ترک نداشتند مانند همین استاج لو . استاج استاگ - استاگ باید واژی پارسی باشد.
تهمورث که برابر واژه ذهن خواست بابرهای پهلوی در پهلوی با درون سر و کار دارند مینویسم ōš ud wīr ud bōy ud axw ud mārišn ud sōhišn ud šnāsag ud warm ...
ناوه همان است که در تازی انرا سطل میگویند و ناوه کشی را میدانیم. با اینهمه ناوه در این سروده تواند که تاوه نیز باشد و تاوه کشی و توه کشی تا کنون از ...
در پارسی انچه را که واژگان یک زبان را با ان مینویسند دبیره نام دارد و انچه که با کشیدن گچ یا خامه پدید میاید نامش به پارسی. کشه و کشگ است از ان رو وا ...
دوستانی که گفتند خیلی پارسی است چون در عربی جدا میگویند نخست انکه جدا بچم بسیار نیست و در عربی وازگانی دیگر مانند واجد ، کثیر برابر ان است دیگر انکه ...
عارف طاهری برادر کسی که چیزی نمیداند باید پژوهش کند انگاه سخن گوید فرمودید حرارت از حر است و چون حر دوواژی است عربی نیست با تو چه میتوان گفت حر دو وا ...
دمستر پد Demister Pad برابر پارسش همان دم ستر پد است دم ستردن
دروای همان اندروای است بچم درهوا کوس را دل نی و دردی نه ، چرا نالد زار ناله زار ز درد دل دروا شنوند. دیگر دروای نیز دربای/دربایه/دربایست است گر ...
وای/واد/باد بچم هوا است واژه باد که انرا وای/واد/وات نیز میگفتند پارسی هوا است باد=هوا اگر بوزد ( وزش یعنی حرکت برای هرچیز - در پهلوی داریم بسم وزید ...
به سوتام بس کن تو از خوردنی شاهنامه
نهاپت/نافاپد/ناواپت واژی پهلویست ناها دگر گشته ناوا ناف/ناو/نوه، ا بچم ناف نوه و نسل و ملت و مرکز است ا است و پت هم همان پت/پد/بد پهلویست که در دنبال ...
آنرا اذر خرّین و آذرفرنبغ و اذرخرداد و آذر کاریان نیز گویند
غرو نی میان تهی است و غنگ چوب پر و صلب است میگوید این ناله از غرو نیست از غنگ است
می فرستاد فرود سرای بدست من و من به اغاچی خادم میدادم و خیرخیر جواب می آوردم و امیر را هیچ نمیدیدمی سریع در کردی میگویند خیرایی روناکی =سرعت نور
چه چرتها که جنیدی گفته هزوارش تنها در زبانهای باستانی بود مانند اینکه بنویسیم � من and تو � و یا �من and یار � و میخوانیم من و تو و من و یار و نمی خو ...
بیرهی/ناراهی بیچارگی براه میگوید درست میگوید
انچه را امروز زبان پارسی می نامیم براستی زبان پارسی دری تنها یک شاخه از پارسی است و باید پارسی را گسترده تر دانست ایرانیان یک مردمند و زبانششان زبان ...
اسا=شخص /باسا =شخیص
در پهلوی اپرناگان و اپورناگان نوشته اند
پرنا جوان = جوان بالغ اپرنای رهیگ= کودک نابالغ
ستایش بچم ستودگی و منقبت هم هست و تنها ستودن کسی نیست که هر شاه کو را ستایش بود همه کارش اندر فزایش بود بپرسید کس را از آموختن ستایش ندیدم و افرو ...
در بیدادگر ، بی دادگر نیست بیداد گر است
در پارسی و اری بسیاری د ها به ل میگردند مانند درد/لرت. دمبه/لمبه . بدست/بلست اینک بنگریم در پارسی دری بلوچی پشتو سورانی کرمانجی و دگر زبانهای اریا. و ...
- بهشتم بفرمود تا تاج زر زمین کورستان و زرین کمر زمین کَوَرْستان بُد از پیشتر که خوانی همی ماوراءالنهر در - - زمین کورشان وُرا داد شاه که بود از ...
بودن در پهلوی و اغاز پارسی دری به چم شدن است انچه اکنون شدن میگوییم به چم رفتن است فرو بود رستم ببوسید تخت که ای نامور خسرو نیکبخت -
گویا یاکت/یاکوت واژ کهن تر یاکند است و همان واژ کهن را عربان گرفته اند چرا که در پارسی بسیاری واژگان سپستر بدان ن افزوده اند مانند افشاند که در پهلوی ...
استی یعنی بود اگر کار بدست منستی اگر کار بدست من بود راست اینست که بود در پارسی به چم شد است وما در پارسی کنونی بود را به نادرست و ناراست به کار م ...
بنیز یعنی حتی تنها بنیز پارسی میان سخن یا پایانش میاید حتی عربی نخست کسی را که درویش باشد بنیز ز گنج نهاده ببخشیم چیز. فردوسی. یعنی حتی کسی را ...
توره به پارسی به چم لگام و عنان اسب است
غلاف /کلاف پارسی پهلوی است در شایست نشایست امده xormā ka - š kulāfag nē ē ( w ) - kardag, xormā rēman ud kulāfag astag pāk خرما، اگر [با] غلاف خود ...
تور /دود/توره/دوده واژی اریایی است بچم رسم و سنت است د در پهلوی به ویژه در اران و اذربایجان وارمنستان خراسان به ت و ر میگردد مانند شنید/شنیر. جهود/جه ...
kulāfag واژ پارسی است به چم غلاف xormā ka - š kulāfag nē ē ( w ) - kardag, xormā rēman ud kulāfag astag pāk; خرما کش کلافگ نه یکپارچه خرما ریمن و ه ...
حلوان شهری ایرانی بود و نام ان هوروان است خوب روان
آخشیج ضد است دریغا که دهخدا و معین نادانسته انرا گوهر پنداشته اند چهار گوهر که اخشیجان=ضدان همند مایه گمراهی او شده - اخشیج تنها معنی ضد میدهد بنگریم ...
نهنگ در پارسی به معنی تمساح است انچه در دریا و اقیانوس است نامش به پارسی وال ماهی است
دشبل =دش/دژ که در اغاز وازگان است و بل که دگر گشته بد به چم بند است واژه بند نخست بد بوده و در پارسی باستان بنده ، بدگ امده
دشگال/دشکار به گیاهان هرز که در کشته پدید میاید میگویند برای نمونه دانه های گیاهی که در برنج به همراه برنج است دشگال/دشکار میگویند
برم در پهلوی به گونه ورم/وارم امده haštom, druz az wārom brīdan rāy, kēn az menišn ōgārdan ud az wināh tēz petītīg būdan. ( Anklesaria, 1964, p. 98 ) ...
چوب بستی که انگور بر ان اندازند ترم و تارم است است و نه برم ترم یا همان تارم زنجان که انرا به نادرست طارم مینویسند ترم است پس چه شد جستان وهسودان ...
عبارت عربی واژه گزاره است و نیازی به ساختن واژه ندارد
جهان و مال جهان سر بسر خنیده تست بشهریاری و فیروزی از خنیده بچر فرخی
یابو/یاوو نزد کرمانجان اسب نر است
باریاب و بخس ( بش/دیم ) هر دو پارسی اند بخس بچم خیساندن است و در پهلوی بسیار امده
دوستان کرمانجی، زازا ، سورانی واژگانی چون کبک، کفش، گبر نزد مردم فارس و خراسان نیز مانند شما میگویند و آنرا کوک کوش گور مینویسند هشداریم اینها را دقی ...
در اوستا خوردن آتیتاathita و در سنسکریت اسas, آسه�śe ودر لاتین ad, ed در انگلیسی و ارمنی و هیتی و لاتین نیز خوردن از Eat امده همچنان که واژه edible ا ...
نز روی عزیزی است که چون مرکب شاهان رائض ننهد بر سر خرکره همی مخ اگر بر سر خرکره مخ نمینهند از گرامی بودگیش نیست
نژاد را در برخی گویشها نجاد و نجار گویند و همین به عربی رفته نجاره گویش دیگری از نژاده است با این همه گمانم انچه نمونه اورده و با تازی امده تخاره با ...
تو پیدقی و همی نهدی مخ بر کره توسن تخاره منجیک
گشت تغییر رنگش گشت مزه اش گشت سال نگشته بر میگردم زن میگرم سی کاکام
خلش/خلیدن عشق صورت در دل شه زادگان چون خلش می کرد مانند سنان
هرچه انرا از پنبه یا پشم یا ابریشم یا ابره یا پر اگنند غزآگند است رختخواب بالش بالین نهالی و هر رخت که در ان چیزی اکنده اند گژآگند است
آنرا باید غژآگند/غزآگند/خزآگند بچم خزآگنده یا ابریشم اگند نوشت
دی ز من پرسید معروفی ز معروفان بلخ از شما پوشیده چون دارم عزیز شادخی انوری همچنین شادخ نام کهن نیشابور است شادخ و یا شادیاخ نام شهر نیشابوراست و آن ...
تاخته ریخته نیست تاخته، جاری است سره ریشه تازیدن /تجیدن/تاختن در پارسی اوستایی جاری و روان است در این سروده نیز تاخته به رود برمیگردد و نه به خون ه ...
آرک =آوردن /آوردنی میگویند آرک میاره برک میبره
مادن=ماندن
استوا که میان زمین است پارسی است و با استوی عربی پیوندی ندارد و از دو ریشه جدا می ایند
کوشن/کاشن واژ پهلوی به چم جای کاشت و مزرعه است پیداست که در زبان اذربایجانیان پر از واژگان پهلوی است شما برادری که گمان میکنی همه ترکند اگر نگاهی به ...
برابر گیشه در پارسی بازه و کوشک است
خیابان بر گرفته از نام خدابان/خذابان/ خیابان هرات است و نخستین بار انجا را خیابان خواندند در تاریخ بیهقی تألیف ابو الفضل محمد بن حسین بیهقی ( 385 - 4 ...
هر که با تو بجنگ گشت دچار با ظفر نزد او یکیست هرب فرخی از اتفاق بد شکر خادم با غلامی چند بشغلی بمیدان سرای امارت آمد با عبد الجبار دچار شد و عبد ال ...
بند=پیمان/گرو/قطع/فن/فریب/رسم/گرفتار زنی بود با او به پرده درون پر از چاره و رنگ و بند و فسون. ببستند بندی به ایین خویش
بسیج=لجستیک کنون بودنی بود مندیش هیچ امید بهی دار و رامش بسیج.
نامهای پارسی ان فرَش مرغ/فریسا/پریسا/سیمرغ/سیرمرغ شاید تاوس هم پارسی بوده به یونانی رفته
رامه رامش و کامش کامه
لای لاییدن لایش لایه
بیابی ببینی یکی خان من روندست کام تو بر جان من
بدو گفت رستم که ای خوب چهر که مهرت مبراد از وی سپهر چرا نزد باب تو خواهشگران نینگیزی از هر سوی مهتران - بباشیم پیشش به خواهشگری بسازیم هرگونه ...
زره = دریا به پیش اندرون شهر هاماوران به هر کشوری در سپاهی گران رسید اگهیشان که کاووس شاه برآمد ز آب زره با سپاه هم آواز گشتند یک با دگر سپه ر ...
آسن/آهن در پهلوی آسن است جای افسوس و دریغ است که دهخدا از هر واژ عربی اگرچه نام یک خاربوته در دیار بنی عجل میان یمن و تهامه باشد یاد میکند و از آسن پ ...
هوازی/یوازی بچم تنها و به تنهایی و یکباره است سره ان یوازی است یو در پهلوی یک است و زی ، سو و جا است
هیرمان ، ویرمان نیست که دوستان یادماندنی گفتند هیرمان ایرمان است همان ایر که در ایران و آریان است مان نیز بچم میهن است
کارگر موثر کاری نگردد چنین آهن از آب تر نه آتش برو بر بود کارگر نیامد سخنها برو کارگر بفرمود تا رفت لشکر بدر که آن زهرشد بر تنش کارگر گر اندیشه ما نی ...
ایدا بچم نیز است و ایضا عربی از ان گرفته شده هر چند که شمارک خود باز راندم ٭ مرا تو ماندی، بر تو موقوف ماندم الهی! ار شمار تو بدرد من می راست ایذ من ...
ایذ بچم نیز است و همچنین به عربی رفته ایضا شده هر چند که شمارک خود باز راندم ٭ مرا تو ماندی، بر تو موقوف ماندم الهی! ار شمار تو بدرد من می راست ایذ ...
سره ان پارسی است دهخدا هیچ زبان نمیداند ایضا برگرفته از ایذا/ایدا/ایدون پارسی است هر چند که شمارک خود باز راندم ٭ مرا تو ماندی، بر تو موقوف ماندم ...
هرکه جام باده ای از دست یار لر گرفت کک به تمبانش درافتاد و بناگه گُر گرفت گُر گرفتم ای خدا آتشنشانان خفته اند نیست ابری تا ببارد بر دل بارانیم
درایش بچم تحول و ترانسفرم است
نیزه بچم نیز همان نیزه بخشندهٔ دادگر کز اوی است پیدا به گیتی هنر
دار ا بچم اداره کردن است کاوس هنگام رفتن مازندران به زال گوید سپاه و دل و گنجم افزونترست جهان زیر شمشیر تیز اندرست تو با رستم ایدر جهاندار باش ...
سرود نظامی چنین است چو در زور پیچیدی اندام را گره برزدی گوش ضرغام را
تاوان = جرم جنایت
وزیدن پارسی حرکت است امدن واژگان عربی مایه ان شده که امروز گمان کنیم وزش تنها برای باد است همانگونه که باد پارسی هوا است باد به چم هوا و باد هردو است
سپرهم و بادروج و نازبوی بادرنگ بویه
بادروج نام پارسی ریحان است و انطاکی و حکیم مومن که گفته اند نبطی است نبطیان انرا از پارسی گرفتند و بادروج بچم روزبویه است شب کم بو است
در شگفتم چرا دهخدا نخست و پیش از همه نخستین معنی گوهر را ننوشته گوهر/گهر در پارسی به چم عنصر است و چهار گوهران به چم عناصر اربعه است همچنین گوهر و ...
لکهن بچم روزه است گویی لگهن واگویه دگری از روزه است گویی روزه را روزن گویی ر/ل - و/گ - ز/ه - ه/ن گفته اند و در نامهای پارسی نامی دیده ام که گرچه چمی ...
در پهلوی یک را یو میگفتند ده یک را ده یویه میگفتند دهیویه و بیست یویه ده یک و بیست یک است وکان باللغة الفارسیة إلی العربیة فی أیام الحجاج. والذی نق ...
ویر در پشتو اندوه و مویه است
لجن/لجند در پارسی بچم اغشتن الودن است
در پارسی پهلوی د بسیار به ی/ل/ر/ذ میگردد د/ل مانند کلید/کلیل ، شغال/شغال ، دمبه/لمبه، گسید/گسیل، مدگ/ملخ/میگ و، چوید/چویل/شوید. واژه شوید و چویل هر ...
پیشوند آ در پارسی پهلوی برای چند چیز آید یکی برابر نا است مانند آنیک=ناخوب/بدی. آکار=ناکاری. دگر پیشوند آ که کار پسوند آ و پیشوند ب کند مانند اکار =ک ...
و قرآن را په پارسی نبی گویند بلعمی به سخن مانَدشعر شعرا رودکی را سخنی تلو نبی است. شهید بلخی. ز تو چو یاد کنم وز ملوک یاد کنم چنان بود که کنم یاد ...
پرگار بچم مدار است گار گاشتن=گردیدن است و پرگار/برگار مدار است دگر پرگار تاج است که انرا پرگر نیز گویند
ژاله ی دیگر بگمانم هم بچم حباب و هم بچم کلکی است که با مشک سازند و از اب بگذرند و زنده یاد دهخدا درین باره بیراه رفته چرا که اگر بگفته برهان بنگریم م ...
سره آن رچاچ است و ارزیز نیز ارچیچ ارچاچ است
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانند بر بازنیج بازی گر. بوشکور. بازنیج/بازنیچ/باذنیچ = آنچه بر باد نوان است
به گمانم باذنویگ بوده به چچم انچه در هوا مینود انچه در هوا نوان است باذ/باد=هوا
در استان فارس توره =شغال/روباه تور=توسن /سرکش/جانور وحشی ضد اهلی تور بیابان /تور دشتی یار توره تور دشتی تی بد شد از ما گشتی یارا چه خواهیمان کرد ...
پارسی ان دربند و بندر است
بیگمان دست کم در پارسی امروز باید وازه �کین� و �کینه� را از هم جدا کنیم کینه دشمنی پنهان ( چه بسا بی هیچ برخود و ریشه ) همانست که در عربی آنرا حقد گو ...
براستی اگر پیشینیان به پارسی پرداخته بودند کمتر زبانی مانند آن این همه واژه داشت بنگریم برای شبنم چند واژه دارد دست کم پنج واژه تنها برای شبنم دارد ...
شهر ساربان در خراسان بسی خسرو نامور پیش از او شدستند زی بندر و ساربان دیباجی
گمانم این واژه چون واژ قناد پارسی است و سره ان نتاف است پنبع را نتافته میکند هرچه را رشتیم بازش پنبه کرد
موی یال ( گردن ) را فژ/بش گویند
جهشن/جهش اقبال /بخت
بی است آری = سهل انگاری
میز/میَزد/بچم نذری /مهمانی است همچنین مهمان و ابزار مهمانی دادن را نیز میز گویند
بهیجد / بهیجاد - بئیجد/بئیجاد/بیجاده
زوش هم تندی است و هم عشق و این ب دگر گشته جوش است
داج دیج دیجور بی گمان پارسی است چه برای شب چه خاک و دیج/داج و دیج و دیزه تیره است
دیجور بی گمان پارسی است چه برای شب چه خاک و دیج/داج و دیج و دیزه تیره است
به خداوندی خدا هم دهخدا هم موسسه دهخدا بی همه چیزند آیا نباید معنی کرای پارسی را بنویسد؟ کرا سود و ارزش است کرا نمی کند ایام پنج روزه عمر : چنان بد ...
در پارسی وید/وین ( =بین از دیدن ) مانند چید/چین است سره دیدن ویدن است و ویدیده بچم دیده شده است از آنجا که در پارسی - وی - یک پسوند بسیار پرکار برد ب ...
فسون. [ ف ُ ] ( اِ ) افسون و آن کلماتی باشد که فسونگران و عزائم خوانان و ساحران بجهت مقاصد خوانند و نویسند. ( برهان ) . ورد. سحر : هجران یار بر جگرت ...
برای موی سر موی لب = سیبیل/بروت موی چانه و گونه = ریش موی پلک = مژه/پرژنگ/مرزنگ موی فراز چشم = ابرو/برو موی شرمگاه= رم نرم موی تن=پرز موی سر=پت/پل م ...
ویار در پشتو بچم غرور است
چَهره=چرخه چهره ریسی=چرخه ریسی/نخ رشتن با دوک یا چرخ نخ ریسی - چهره= چرخ \ریسندگی سره چرخ، چهر است مانند سرخ سهر چرخ ، چهر
آنچه عروس است بیوگ/بوگ است بوک انبار و ابگیر است وگمانم بوکان هم برای همین نام آن را بوکان نهاده اند غله کردی به زیر بوک نهان چون نرانند بوک بر سر ...
نوشیدن آمد گل ، اگر باده گساری ، واخور بی باده ، نفس چند شماری ، واخور دی ، اقچه نداشتی نخوردی ، شاید امروز ، که گل به دست داری ، واخور ( حمید ...
در طبس نیز دهنه کاریز را فرَونگ گویند وهنگ نیز دهنه کاریز است به پارسی
اگر صد دشنام به دهخدا دهیم کم است مشی عربی را نوشته اما مشی و مشیانه پارسی را ننوشته
دسته و پهنه مانند دسته بیل و پهنه بیل . دسته کلنگ و پهنه کلنک دسته تبر و پهنه تبر. پهنه در اینان دسته چوبی و پهنه آهنی است. دسته گرز و پهنه گرز - د ...
هج/هچ/هش/سخ/شخ/شق/هق افرازه و افراخت را گویند و هر اف راست را و در پارسی هخامنشی هش/ هشی گفته بچم راست و درست و از آنست چک/چاک/سز/سغ/ساغ. ساز/سزا/چ ...
یاز و باز دو واژ جداگانه اند و هر دو یکای سنجشند یاز ، ارش است از سر انگشت تا آرنگ . و باز یک بازه است از سر انگشت میانی راست تا سر انگشت میانی دست چ ...
به گفته سه تن که یاز را ترکی نوشته اند بهار و تابستان و پاییز هر سه نزد ترکان یاز است اینجور که پیداست ترکان در سیبری بودند و سال نزد انها دو فصل بود ...
پیخستن=فشردن
پزشک/بیشَ زد/ بیشزگ=بیشه زدا بیش/بیشه =اندوه/رنج
خاوخیز و کمخا هر دو پارسی مخمل است
زراد چون کم آب نامی پارسی است به چم سلاح - زراد/زراه/زره چون سپاد/سپاه/سپه است گمانم زلاه/سلاه گویه دیگر ان بوده و به عربی سلاح شده
مهست نام پسر است و مهستی نام دختر مهست یعنی نخستین
عرض= جهشن عرض=گزرش/وجار/گزارش
انچه ابواسحاق صابی درباره عرب بودن دیلمان گفته چرت است دیلمان نیز مانند دگر ایرانیان خود را پارسی میدانستند همچنان که دیلمان نیز از کردان پارسی بشمار ...
لکهن =روزه خوان اودایم پر زایر و پر مهمان ور جز این باشد حقا که کند لکهن
خوبان و گرامیان شهر خوبان شیرین زبان، سوگمندانه نام بسیاری از شهرها را نادانسته نادرست پنداشته و نوشته اند بی انکه در ان باره بپژوهند نام شهر زیبای ش ...
پردار = معتمد
بچه، کُر، زاک، چُک، زاد، کُدک، کودک، وچک، وچ، زادوک، زاروک، مندار، منال، کُرپه، رود، ببه، باوه بچم فرزند است
مُشک در زبان مردم استان فارس ( تنها شهر شیراز در شصت هفتاد سال پیش دگر نمیگویند ) به معنی موش است همچنان که زنبور را موش میگویند مُشک=موش موش=زنبور ...
دانشمندان زبانشناس بزرگ مانند هورن نام شیپور را ارامی دانسته اند همانگونه که کرنای/سرنای را ، با همه بزرگی ان دانشمندان سخنی یاوه است کرنای را نه از ...
گرچه پدر باب گرامی بود نیست پدر را هنر اودری
خرامه=خورآمه/خورآمان/هورامان بچم مغرب است خرامه فارس مغرب کرمان است
دربند | گذرگاه دریا که آنرا بندر خوانند. ( از برهان ) ( غیاث ) . شهری که بر گذرگاه دریا سازند و بندر مقلوب آنست. ( از آنندراج ) :
رستی=نعمت/خیر آزاد رسته از در و دربند حادثات رستی خوران به باغ رضا آرمیده ایم. خاقانی رستی همچنین دلیری ومحکمی وسختی نیز باشد
بامداد دروند تبهکار است انچه امده اینگونه است روان دروند تبهکار و ( نیز روان ) نیکوکار از پل چینوند بگذرد - دروند تنها برای تبهکار امده ونه نیکوکار ...
سلح/سلاح=زره/زداه/سناه/سنیه/زناه/زنیه/زین/زَی/پولات/زده/افزار/ابجار/ بگمانم که سلاح معرب زداه/جتاه باشد ēn ast ān zay ī ātaxš homānāg sōzišnīg اینست ...
برهم/برسم = از واژه برسمن اوستایی بچم بالش و نمو. برس/برزگر نیز از همین امده بر / ثمره / محصول/تولید/شاخه های تازه بر امده /تنجه برسم را مزدیسنان ه ...
در استان فارس و کرمانجی بچم تولید و تولید مثل است مانند همین پنج تا بز پنج سال بماند چکر میکند یک گله میشود
ازرم =احترام اردوان رای کنیزکی اپایشنیگ بوت کی اژ اپاریک کنیژکان اژرمیک تر و گرامیک تر داشت کارنامگ ارتشیر بابکان چنان شد که در شهر بی هفتواد نگفتی ...
نهیب/نهیو پارسی به چم ترساندن وتهدید و زخم شصت و تشر است شاید در پهلوی بگونه نهیگ نیز می امده و هیچ پیوندی با تاراج و نهب و نهیب و منهوب عربی ندارد ن ...
چوک به چم زانو پارسی است چًک نیز همانست و به گوشه و زاویه نیز چوک گویند گویی با سوک/سیک بچم سوی از یک ریشه اند
نال دمیده بسان سوسن آزاد بنده بر آن نال نال وار نویده . عماره ( از فرهنگ اسدی ) . راه دین رو که راه دین چو روی همچو شاخ از برهنگی ننوی. سنائی. از ...
یک کال بچم نارسیده و غوره و خام است و هیچ بستی به رنگ ندارد ان هبچ - اینک ایرسیم به کال - - واژه کال از نگاه زبانشناسی دگر گشته کود=کبود است زیر ...
ختنه بسیار زیانبخشه بویژه به گونه ای که مسلمانها بسیاری از پوست دا می کنن این باعث کوچکی و کجی و میشود من خود از ختنه شدنم بسیار خشمگینم و احساس میکن ...
خودپسندی
خودبینی
شوربختانه دهخدا بسیار بی سواد است او دانش دانشگاهی نداشت خود کوش بود اندکی نیندیشیده این در پارسی است که بابا/بابه ( نیا ) /بیبی/بوبو هم خانواده اند ...
من و معشوق و می و رود و سرکوی سرود بر سر کوی سر و دست مرا گم شده خر فرخی
حجم را به پارسی اند چند و جرم را به پارسی توده گویند و جسم را تن و هرچه جسم داشته باشد انرا تنومند گویند
در خونساری و کردی و فارسی دیس/دوس بچم چسب است دوسانیدن یعنی چسباندن به ارزیز بندند و دوسانند آن ارزیز را کفشیر گویند. ( از لغت فرس اسدی ) به همانج ...
در پارسی انرا توده مینامند جرم=توده/گرسته حجم=چند/اند جسم=تن/تنه وزن=سنگ/سنجه/کشه مقیاس/قیاس=سنجش/سنجه عمق=ژرفا ارتفاع=بلندا طول=درازا عرض=پهنا ضخامت ...
انرا باید بدین دوگونه نوشت که نخستین اوستایی است و دومین پارسی دری - ویسپه رتو/ویسپه رد بچم همه ردان - گشت رد
عذرا که میگوید هر واژه ای که ال داشته باشه ترکی است بفرمایند اینها هم ترکی اند قال مقال الاتصال الافتعال الاعمال الفعال الانتقال الاقبال الاشعال الا ...
و مثال داد تا اشتران و اسبان رمک را نزدیک تر گرگان آرند، تاریخ بیهقی
هی میخوام پاسخ پان مغولان ندهم نمیشه بابا نادان دش/دژ با دس/دیس انگلیسی یکی است و این نشان از کهنی این پسوند در زبان اریان میدهند کانکت دسکانکت دش ...
پروز در عربی به ان حاشیه میگویند
گناس=گناه جهانا، همانا کزین بی گناهی گنه کار ماییم و تو بی گنازی رودکی
جهانا، همانا کزین بی گناهی گنه کار ماییم و تو بی گنازی رودکی
جهانا، همانا کزین بی گناهی گنه کار ماییم و تو بی گنازی رودکی
در سروده مولوی پرده ای نیست برده ای است سنایی غزنوی از روستایی به نام ابرده یا برده بوده ابرده روستایی از غزنه بود برمدار از مقام مستی پی سر همانجا ...
غرس/غراش گر نه بدبختمی مرا که فگند با یکی چاف چاف زود غرس رودکی
غراش=غرس هیچ میانه ای با خراش ندارد گر نه بدبختمی مرا که فگند با یکی چاف چاف زود غرس رودکی
او پس از سوی بلشویک های روسیه که خواستار گرفتن ایران بودند و پیشتر هم به ایران تاخته بودند و پس از ان هم نشان دادند که دشمن ایرانند به ایران تحمیل شد ...
به سجاد برادر ترجمه و تردد پارسی نیست و در انها تر پیشوند نیست ریشه تردد رد است دگر انکه ترا را ر زمان ما از ترانس گرفتند و انرا به فارسی اوردند و گم ...
، در سرود رودکی ( د. ۳۲۹ق ) �لک وپک�، �شکست مکست� و �شیب و تیب� به کار رفته است. فردوسی ( د. ۳۹۷ق ) ، �تال و مال�، �تار و تور�، �تک و پوی��جست و جوی� ...
انرا اکنون اشرمه گویند اخوند بی تنگ و نوار و افسار هیچ بی اشرمه نمی کند کار
که بدوسد ز زهر طعم شکر نکند میل بی هنر به هنر . عنصری. چه آن کز وی بدوسد مهربانی چه آن کز کور جوید دیدبانی. چو تو مهر برادر را ندانی من از تو چو ...
بدوسیدن اصل انست
بر پیچش زلف تست شب را غیرت بر تابش روی تست مه را پژهان بهرامی
خدا را چگویی به دهخدا نوشته نارو از نا رو نا رو ، ناروا است
صدگیس/صدویس/صدگیسه درست است
گمانم صدگیس است
این نام یونانی است
بهل/پهل در پارسی برابر حلال است و این وازه پارسی است از هلیدن
|| فروگذاشتن. ( برهان ) گفت� شاهدی برای این معنی نیست� هست چو گرگ ستمگر بدامت فتد هلیدن نباشد ز رای و خرد لبیبی بهل کردن
دوستانی که درباره ابر گفتند نزد همه ایرانیان وازگانی که میانشان ب و ف هست بویژه سه حرفی در زبان همه ایرانیان به او میگردد مانند کفش کوش کبک کوک ابر ا ...
واژه اور سومری به چم شهر است و نه پارسی و نه کردی است کلدانیان سامی هستند اخر کردان مگر سامی زبانند؟ اما ترک زبانان آذربایجان و یونان ایرانی و یونانی ...
الکنداکِر را اقرب الموارد از محیط المحیط بستانی از فریتغ گرفته و گویا ان فریتغ کنت عکا /کنت اکر را که کنداکر نوشته اند دیده بوده
پرسه به هر زیارت و عیادت و پرسه رفتگان و مردگان گفته میشود همچنین پرسه نگهبانی و کشیک وپرهه داری است واژه پارسا و پارسی نیز از ان گرفته شده - همچنین ...
قیاس عربی و میانه پارسی انست
خان /کان/خانی/خین= چشمه و کان پارسی خان = کاروان سرا هتل منزل در راه و ازق این رو هفت خان رستم را باید خان نوشت و نه خوان خان/خاقان/خان خان همانگون ...
پرویزن را اردغیز/اردگیز نیز گویند غربال/غربیل نیز گویند گویا امیختن ویختن امودن امیتن یکی بوده و گل ویتن/غر وید/غربیل/غرویز شده گل ولای را نیز غلیز ...
ترخون پارسی است و ان تلخونی بوده از تلخی اندک ان
آنچه زیر زانو تا پاچه است به پارسی پهلوی زنگ گویند انچه ساغ/ساق گویند و ترکان به کار ببرند از پارسی گرفته اند و ساز و ساغ چون فروز و فروغ است این وا ...
زنگ به پارسی و پهلوی ساق پا باشد
سرو ( سروچمن ) در سومری و ایلامی شرمن/سرون در پارسی سرو/سلو/سلب/سرب/سلبک/سولک/سلوک و در اروپایی ( سبر/ کپر/سپر یس ) در انگلیسی cypress در فرانسه ، cy ...
سرو اروپایی و میل عربی است میل یعنی کج شدن بفرمایید خوراک کج کنید
روش/روژ/روج/روز/روخش گویه های پارسی پهلوی این واژه اند بچم روشنایی و فروغ و روز و آفتاب و خوشید بفر مردم ایرج نژادان جهان روشا کند خور بامدادان روشا ...
کرپه واژی پارسی است در همه انرا بکار میبرند کرپه نورس نونهال نوزاد نوجوان است اینکه دیر زا و دیر کشت گمان کرده اید همان کوچکتری بوده و نه نارسی - کرپ ...
این واژه مغولی است چنانکه واژه نوکر در پارسی برابر اینها دها واژه زیباست
کیان را باید با زبر گفت امدن عربی از انجا که در عربی نمونه این واژگان را با زیر میگویند همه چیز را به هم زده کیان/کدان /کدا/کیا بچم بزرگ سرور است ...
از تک اسپ و بانگ و نعره مرد کوه پرنوف شد هوا پرگرد. عنصری وز چکاوک نوف بینی رستخیز دشت برگیرد بدان آوای تیز رودکی قلادید در لشکر افتاده نوف از آن ...
کرپه نورس نونهال نوزاد نوجوان است اینکه دیر زا و دیر کشت گمان کرده اید همان کوچکتری بوده و نه نارسی - کرپه نوزادی و کودکی است و بزرگی و رسیدگی را کلر ...
کرو /غرو ( و را میتوان هر گونه خواندش هم بر سنگ سرو هم هم بر سنگ سبو ) چیز میان تهی را گویند چون نی چون دندان کرو چون کشتی و هر کشتی را می توان گ گفت ...
کندن= حرکت در کارنامک ارتشیر بابکان میخوانیم ardaxšīr ka - š pad ān ēwēnag dīd spāh az ānōh kand beraft. اردشیر کش پدآن آیین دید، سپاه از آنجا کند ...
انگشته/انبشته در راه نشابور دهی دیدم بس خوب انگشته او را نه عدد بود و نه مره. رودکی.
دوستی که درباره گویش سنخواستی گفت ( نام زبانتان را باید پهلوی گفت و نه تاتی - نام تاتی را ترکان مغول به غیر مغولان میگفتند - این زبان را در نوشته های ...
در استان فارس میگویند شاندن را شوندن میگویند شوندمش سر جاش بشین بشون درخت شوندن - در استان فارس پیش از نوروز برای کاشت درخت انگور که به ان رز شوندن ...
شاندن دراین سرود ویس و رامین افشاندن نیست گردو بر گنبد نشاندن است تو گفتی گوز بر گنبد همی شاند و یا در بادیه کشتی همی راند - در بختیاری هم شند در ...
یکی از نمونه ها ریک کوتاهه اریک / اریغ است اگر شاخ برخیزد از بیخ نیک تو با شاخ تندی میاغاز و ریک ( اریغ ) فردوسی ریگ/ریک/ریو/ریچ همان ارث و غنی ...
ریگ/ریک/ همان ارث و غنی /ثروت/نعمت است انرا در مرده ریگ میبینیم اینکه گفته اند ریگ/ریک خوشبخت است از این میاید و نه ویک عربی که در انگلیسی نیز ریچ ...
فزون=فزا/فزود/برفزود/افزایش
ز نیرو بود مرد را راستی ز سستی کژی زاید و کاستی کاستی در این بیت ستم است
سرای از سروا به چم سرویدن درجایی بسر بردن است هنرمند بزرگ ایران حسن زیرک بزرگ میخواند جیم نیه تی بسروم خاکم بسر بیلانه خوم مستحق تیر و طعنه ی اشنا ...
فرات را در پارسی پالات و ارنگ میگفتند was tāzēnd ō ēn ērān dehān ī man ohrmazd dād tā arang bār, hād būd kē frāt rōd guft; tā ō gawrān ī asūrestān m ...
اوژنیدن هم اکنون نیز بکار میرود انرا اوشنیدن گویند چویل کِر کمر باد اوژنیدش دل کر کاردین تر غم انجنیدش
کارده یا کاردین گونه ای گیاه است و از ان اش درست میکنند در ایران بویژه استانهای فارس و کهکیلویه
جان سپوز حیات بخش نیست سپوز یعنی دفع درنگ هل دادن و خورش جان سپوز به چم بخور و نمیر
دهخدا عربی پرست واژه رایش پارسی رای رایش که نام دانش ریاضی است را نیاورده و رایش عربی که در پارسی هیچ کاربری ندارد اورده
شوره و شورش = انقلاب آشوب = اغتشاش بر ستمکاران بشورید و بر اندازیدشان شوره مردان کو و کو شوره زنان روزگار ـ هنگام شور دیگر است ای دوست برخیز گیتی ...
تاگ/تاک/تک چهارطاق چهار گوهر را گویند گوهر پارسی عنصر است با اینهمه طاق را میتوان بر عنصر یا اتم نیز گفت طاق و جفت
قصیل و خصیل هر دو لغت نادرست حصیل /حاصل هستند پارسی ان خوید/خید است
فنر را به ترکی یای میگویند دهخدا از بیخ دیوانه هست هرچیزی را که در نوشته های کهن ندیده گمان کرده ترکی ست
کفتن ( کفیدن ) کافتن کوفتن کافت شکافت کفید شکفت
سوپه/هوپه/هوبه/سوبه در پهلوی به چم سفت و کفت ودوش و شانه است و نام شاپور ذوالاکتاف زا هوبه سوپه /سوپه خوب میگفتند
موی گردن اسب و شیر نر را فش گویند و یال گردن است پشوتن همی رفت پیش سپاه بریده فش و یال اسب سیاه. گرفتش فش و یال اسب سیاه ز خون لعل شد خاک آوردگاه. ...
پوشن واژه ای کهن است و مادربزرگهای ما انرا بکار میبردند پوشن به معنی پوشیدنی و گستردنی است
عالی قاپو یا در همایون در یا در والا باب عالی به دربار عثمانی و صفوی میگفتند و قاپ واژی یونانی است بچم دروازه و در و فیثاغورس برگردان باب الشمس را در ...
قاب واژی یونانی است بچم دروازه و در و فیثاغورس برگردان باب الشمس را در گفتار حنون کارتاژی به Cap Soleis برگردانده
دهخدا از انجمن آرا و فرهنگ رشیدی و انندراج گوید بمعنی دندانه کلید به نون و زای فارسی است. ( فرهنگ رشیدی ) . دانه کلید که در برهان آورده غلط است به نو ...
منم گفت بستور پور زریر پذیره نیامد مرا نره شیر دقیقی بستور است و نه نستور
گامیش همان گاومیش است همه جا ان را گامیش میگویند
تاران پراکنده انتشار منتشر
پی=پا بیابان چو دریای خون شد درست تو گفتی که روی زمین لاله رست پی ژنده پیلان بخون اندرون چنان چون ز بیجاده باشد ستون
رهروی سرگشته ای آواره ای بینوائی بیدلی بیواره ای
این واژه ترکی نیست پارسی هندی است
شتل که در کردی گویند عربی است شتل مشتل
گویی رسد همان از رسد و بررسد خودمان است
مر تنها پش از را و مفعول نمیاید به گردون گردان رسد نام تو که آمد مر این کار با نام تو بگریند مر دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم فردوسی
اگر بشمری نیست انداز و مر همی از تبیره شود گوش کر. بشمری و نه بشمردی
پیداست که شولیدن همان شوریدن است
خستوه ستوه نسوه ستیه ستیز
بجای آنکه تو کردی برایشان در کتر شاها حدیث رستم دستان یکی بود از هزار افسان آنکه اسدی گفته کنر است که در افغانستان است کنون کتر دشت کتر نزدیک بلخ است
چو بازارگان را درم سخته شد فرستاده از کار پردخته شد. فردوسی. کسی کش نیاز است آید بگنج ستاند ز گنجی درم سخته پنج. فردوسی. همه راه خاقان بپردخته بو ...
ناره= اناره - ناره گپان اناره کپان
هرنگ آنگونه که در لکی هست در استان فارس هم هست گویی معنی تکیه گاه میداده و آرنج / آرنگ را برای تکه گاه بودنش ارنج گفته اند و هرنگ را باید با ارنگ یک ...
میله میل - میله چاهها که از هَرَنج یعنی مظهر قنات تا مادرچاه کنده شود. سوراخ قنات. سمت و عمق چاه تا آنگاه که عمودی ومستقیم است. چون کج و مخروط شود در ...
فیر اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد زبهر خر نمی گردد به نیسان دشت چون بستان. ناصرخسرو.
پیشتر در شیرازی هم جیم شدن را کالیدن میگفتند یهودیان شیراز هنوز میگویند یک شعر یهودی شیراز هست میگوید ما میکالوم ا بیتن شما بین امکو مین جیم میشم ...
آبادیس گرامی سایت شما با راه کامنت گذاری مایه ان شد که انبوهی از دانسته که دهخدا و دانشگاه هم از ان مانده بود از سوی گویندگان سراسر ایران گرد اید این ...
در پارسی همه واژگانی که میان واژشان ب/ف بی نوا است مانند ابر کفش کبک گبر انرا به دوگونه میگویند مانند ابر/ اور کفش/ کوش کبک/ کوک گبر /گور حتی واژگان ...
رکاب را اسپره و سپر و اسپار و سپار و پایه هم گویند
این واژ را برای رکاب گویند
اننچه را امروز بیم میگوییم در پهلوی بَه هیم / بخیم / پخیم /و خیم میگقتند گمانم در عربی وخیم به خیم را از پارسی گرفته انرا به وخم و وخامه گردانده
اصل ان پرمیخ است
ماه را در ماه و مانگ و ماس و ماخ و مج گویند و ماه دو هفته را خار گوید به پارسی و ماه کاسته را ماه نوگویند
چرخه را در بسی جا چَهره گویند چهره ریسی و این درست است انرا در سنسکریت چکره /چاکرا گویند
نردشیر پارسی است در پهلوی هم نرد را نردشیر گفت اند
بالشت. [ ل ِ ] ( اِ ) نوعی پول در تداول مردم چین. اسکناس. پول چاو. ابن بطوطه گوید: خرید و فروش مردم چین نه بدینار و نه درهم است بلکه آنان بقطعاتی از ...
اینکه دیسه ای به مانند چلیپای ترسایی از روزگار باستان میان اریان بوده سخنی است درست مگر انکه ایرانیان انرا چلیپا نمی نامیدند چلیپا/چلیبا/صلیبا/کلیبا ...
دوستی که گفت کردی است - برادر همه ایرانیان را تا صد و اندی سال پیش پارسی می نامیدند و این پیوندی با یونانی یا عربی نداشت خود ایرانیان نیز خودد را پار ...
ای کوته استینان تا کی درازدستی
ما در خزانه گوهرهای ناسفته است دست پرماس هیچ جوهری نگشته و در پس تتق غیب ابکار نهفته است دست هیچ داماد به دامان عصمت ایشان نرسیده مرصاد العباد
قارون نکرد شادی چندان بنعمتش کز بهر کیر خواجه کنی تو همی کروژ. منجیک بوزنه جست و گریز اندرزمی بانگ بربرد از کروژ و خرمی با کروژ و خرمی آهو به دشت م ...
ورد نیایش نیست ورد از و رود و ارد هست و به معنای دعایی کهه عادت شده گرفتند
در این سرود چمانه دوم جانور ( جمنده - جمبنده ) باشد چه لافی که من یک چمانه بخوردم چه فضل است پس مر ترا بر چمانه. ناصرخسرو
تجن روان روودی که از رود بزرگ جا کنند - تاریخ سیستان
لاک=لاس ای کمال النسب از بهر خداوند مگوی کان ندیمان گزیده ز کجا کردی روی هریکی همچو سگ لاک دوان از پس بوی ضرر نقل و هلاک قدح و مرگ سبوی سوزنی سمرقندی
در اینجا بوته بچم آماج است بر آن تیر کز شستش آمد به در سوی بوته شد راست مانند زر. سلمان ساوجی بوته بر عارض آن نگار نهاد دل ما را به عشق خار نهاد. ...
کربال سره آن کربار است مانند رودبار و دریابار و باریاب و فاراب - بزمینی که کنار رود است و آب بر آن سار شود رودبار گویند و چون کربال کنار رود کر است آ ...
اگر نام کردی آهوون است بچم دایره و شکفت و کانال و تونل است اگر اهوَن است این بر وزن افعل بچم خوارتر - زبونتر - اسانتر است و این عربی است دوستان ایران ...
چه توان کرد؟ بودنی می باشد تاریخ بیهقی بودنی وبود بچم قضا و قدر است و معنی فلسفی دارد
کَرَک ولج/ولچ. بدیده/بدبده/بودنه/ورتیج/وردیج/ورتج/ورتاج/ورده/وشم . کرک در پارسی میانه و نیز در گویش هراتی و گویش های زبان کردی، در پارسی دری به ویژه ...
کَرَک در پارسی میانه و نیز در گویش هراتی و گویش های زبان کردی، در پارسی دری به ویژه در گویش کرمانی واژهٔ بدبده و بودنه و بدیده، در پارسی دری کهن وَرْ ...
کَرَک در پارسی میانه و نیز در گویش هراتی و گویش های زبان کردی، در پارسی دری به ویژه در گویش کرمانی واژهٔ بدبده و بودنه و بدیده، در پارسی دری کهن وَرْ ...
کَرَک در پارسی میانه و نیز در گویش هراتی و گویش های زبان کردی، در پارسی دری به ویژه در گویش کرمانی واژهٔ بدبده ، در پارسی دری کهن وَرْتِج/وَرْتیج/وَر ...
آید از باغ بی سرود و بازیج دستک بکراعه می برآرد ورتیج. زینتی ( از لغت نامه اسدی ) . گشته در چنگل عشق تو گرفتار دلم همچو ورتیج که در چنگل باز است اس ...
دروشت و بیز درفش باشد بیز است و نه تیر ای مسلمانان زنهار ز کافر بچگان که به دروشت بتان چگلی کشت دلم.
بیز بچم دروشت و درفش پارسی است و انرا اسدی طوسی در لغت فرس اورده شگفت است دهخدا بسیار بی سواد است
این واژه پاژ است و نه تاژ آن را درست نخوانده انند پاژ و پاژه خیمه است خسرو غازی آهنگ بخارا دارد زده از غزنین تا جیحون پاژ و خرگاه. بهرامی
پاژ/پاژه خیمه خسرو غازی آهنگ بخارا دارد زده از غزنین تا جیحون پاژ و خرگاه. بهرامی
ژَد žad، ژَی/ژه، انگَم /انجَم/انگو/ هنگو/هنگف ، بربیم، انگم ژد= اَنگُژه angože ، جَتَر jatar /کتره/کتیرا ( اوستایی: جَتَرَ jatara ) ، کتیرگ / بریژنه ...
موج واژ عربیست پارسی ان کوهه و کلاک و اشترک است
به قبطی و مصری فول و به عراق جرجر معرب گرگر و سریانی و کوفی کرانیس و قوابادس و به لغت سجزی کالوسْک وبه بستی کوَسْک و گروهی آنرا توَسْک نامند. توَسْک ...
توَسْک است در پارسی باقلا می و عنبر و مشک ناویژه ناک
دیزه سیاه نیست در هر جانداری رنگیست خر دیزه و اسب دیزه و گرگ دیزه و رنگ تک رنگ نیست در خر به خری می گویند که بدفوزش خاکستری بیرنگ و تن و سرش به سیاه ...
گمانم سنار همان شنار باشد جایی که شنهای ته دریا در ان تل گشته و ژرفای اندک دارد
گذر - گذار بچم از چیزی گذشتن و عبور است ترک چیزی را ههم گویند - سپاسگذارم یعنی سپاسنمیگزارم - گزار/وجار بچم شناختن است
خوچ به تاج خروس نیز میگویند و ان ابریشمبن سرخ را هم برای همین خوچ گفته اند
در مرزبان نامه امده زغن از گرسنگی زاغ زده بود نمیدانم این زاغ چیست
ترانگل - انگل تر - تر انگشت -
به گمانم پساوند هم قافیه و هم ردیف و هم دنباله و پایان است
اهوان = خالی - خلا - به مال و قوت دنیا مشو غره چو دانستی که روزی آهوان بودند آن پرآرد انبان ها
اهوان به مال و قوت دنیا مشو غره چو دانستی که روزی آهوان بودند آن پرآرد انبان ها
سام همان سهم است
بازه همچنان دایره و فرجه و رخنه باشد
دهخدا این بیت را باید زیر برزگر ریون دست می اورد در راه نشابور دهی دیدم بس خوب انگشته او را نه عدد بود و نه مره. رودکی
در نوشتاران زرتشتی میخوانیم وانکه آوارگان بسپنجد - این واژه از سه و پنج نیست سپنجیدن بچم سرپناه دادن است
دل خوش چه بوی بدانکه ناصر مانده است غریب و مندخانی ناصر خسرو
جگربند فرزند همه پهلوانان کاووس شاه نشستند بر خاک با او به راه زبان بزرگان پر از پند بود تهمتن به درد از جگربند بود
مغزآید/چغزآید/نغزآید/فغ زاید
آوار از آور =ایوار است همین واژه آور سپس خاور نیز شده و آوار غریب غربت و دور کرده شده و ان همه معانی گرفته شده و ان اوار که بچم حساب است از آمار امده
کوچ در میهن ارز جایی به جای دگر و برگشتن به انست مهاجر را به پارسی آواره گفته اند ud kē wēmārān ud armēštān ud kārdāgān rāy spinǰānagīh kunēd. ( Ank ...
شگفتا از دوست عرب خمسه ما هنرزاده شیراز میگوید این سایت شیح را پارسی گفته. برادر اندکی درست بخوان در اینجا چند بار گفت درمنه پارسی شیح است و گفت شیخ ...
خوشبختانه خوارزمی هزار سال پیش گغته که تکین پارسی هست و دقیق توضیح داده تک/تگ/تج/تاز که در تجره ( دجله ) و رود تجن و تکاور میبینیم گویه دگری از تاز ا ...
دو دمب در نشته های پهلوی امده چون انگار از دو سو دنباله داره دو دنباله میگفته اند
برادر شیشک بره ماده پشمینه است که شش ماه را گذرانده و میتواند ابستن شود بز را در پارسی پهلوی چه کوهی و چه خویی باشد بز گویند اگر خویگر ( اهلی ) باشد ...
wāzišt ān kē - š andar abr rawišn dārēd, u - š tom ud tār ī andarwāyīg zanēd ud stabrīh ī andarwāy bārīk, sabuk čihrīg kardan ud tagarg widāxtan ud ā ...
هوا وازه عربی است در پارسی بدان باد/واد/وای میگویند
باد/ واد/وای بچم هوا و باد است گر بگرداند ز مهر تو زمانی رأی رای باشد از غم روز و شب جان وی اندر وای وای
دلم ز لطف تو رمزی به گوش تو می گفت ز شوق اشک چمم آب در دهان آورد امیر خسرو دهلوی
کت/گت/جت/زت/زد در پارسی به چم کشتن زدن و جنگ است و در سنگنبشته داریوش هخامنشی بسیار امده مانند جتا =بزنید /بکشید - واژه جنگ نیز بدرستی باید جتگ/زدگ=ز ...
گفته شعوری دست است و گفته دهخدا بر چیزی نیست درکلمه رانین یاء برای نسبت و نون برای تأکید نسبت است چنان که میگوییم زر زری زرین ران رانی رانین سیم ...
- ud ka tō dīd kē dādwarīh ī rāst kard ud pārag nē stad ud gugāyīh ī rāst dād ud dranǰišn ī frārōn guft, ( Anklesaria, 1913, p. 31 ) و چون تو دیدی ...
چرده/کرده = خلق افریده شده
چه چرت و پرتهایی - وجین/گزین هیچ پیوندی با چیدنو چینه ندارد چیدن از چدن /کتن بچم کندن است
هوش داری - پاس داری - یاد داری
واژه � تاش � گویه دگر � دار� است در پارسی واج�ر� به �ش�میگردد چون برگرد/برگشت. دار/داشت. دار بچم پرسداری/پرستاری=همداری است پسوند �دار� به گونه �د ...
ترکاره - تره کاریهر خوراک که در ان سبزی و میوه باشد
پل و شپول
لارستان کچتم من میرقصم کچتش رقصیدی کچته میرقصد بچخ برقص چَخ= رقص پایکوب درهم مالیدنله کردن با پا پایمال هلی - شلی
گمانم فندق پنجیر و ویشگون است
شیپور - شیفور - شیفتک - شوتک - شیعون چفیر شفیر سپیل - سفیر
شاک به بز نر میگویند
وا/وای در پهلوی هوا و فضا باشد و در وا و اندر وا یعنی سر و پا در هوا
این واژه هزاروش است پهلوی ان نمیدانم چیست اسیم همان سریانی عظیم است
هنر زاده واژه ای کهن را یادم اوردی یادش بخیر
الفنج = کسب
انانی که میگویند سنسکریت - در سنسکریت این دانش را گانیتام / گانیتا میگویند
چه چرت و پرتها که گفته نشد یکی یک نگاه به نوشته های ابن سینا نینداخت رایش واژه پارسی برای دانش ریاضی است گویا از همین واژه رایش گرفته شده -
افراشت افراخت افراز است
کورش جان اگر وازه شناسی و دانش همینجوری بود که تو میپنداری همه استاد بودند - هیمه تا هنگامی که نسوخته هیمه هست همین که اتش گرفت خورگ/ خورنگ است میتو ...
گویا در پارسی خورا بچم راغب نیز بوده
غورک نام فرمانده سغد زیردست ترخان - و غورک غور ک غور مردم غور گوران مردم کوهستان غور=هرزه هست کار من برو چونانکه وقتی پیش ازین دهخدایی گفت با غوری ...
گویی خلم با خدو دو گویه از یک واژ باشد
گمانم با ویران یکیست
ویدا هم بچم پیداست و هم به چم گم و ناپدید و زیان
گیاخن = منطقی
دستگه - اداره
این واژ در پارسی دیوان بوده
کومله = توده -
ایرزاد - این خوش و بش نبوده و خوش و وَش بوده انرا دگرگون کرده اند و وش نیز همان خوش است - شما پارسی نمیدانید و نمیدانید آز بیشی نیست - - بخش را ...
فرچه/پرزه هرچه از پرز داشته باشه پرز کاکل هم هست از هر زبانی که امد در پارسی هم برش و پرز و پرچ بوده
دهخدا از بس عربی زده هست همش در سرگین بود - دمن دامن به چم چشم انداز است
دمن چشم انداز است
مانگ/ مونگ - ماه/ماخ /ماج/ماس/ مج / مهیر - آییشم نامهای پارسی انست آییشم پهلوی اشکانیست - ماه دو هفته در پارسی خار - ماه. ( اِ ) شهرو مملکت را گوین ...
فدای آن قد و زلفش که گویی فروهشته ست از شمشاد شمشار لبیبی شمشاد را در برخی گویشها شمشار گویند د به ر بگردد بویژه در اران و اذربایجان و خراسان
فرتاش لت ریشه اش در کرث /گرس نیست لت چیز دگر است لت از لخت است لت / لهت/ لخت ، تکه و لنگه و لت دیگر کوب است لت و کوب و لت و پار هم گویند لت را به چم ...
جیر جیر آواز وافور باشد
کسرا خسروی این که به سفت و سخت و اینچیزها میگویند جیر همان جیر ( لاستیک ) است - لاستیک را زانرو جیر گویند لاستیک را جیر گویند چرا که از انگم /ژدو/زید ...
دوستی که میگوید چون در زبان بختیاریست - دوست گرامی بختیاریان بیشترین واژگان پهلوی و کهن را نگاه داشته اند و زبان انها بیگمان بسیار شگفت اور است ( من ...
ژَد žad، ژَی/ژه، انگم /انجم/انگو/ هنگو/هنگف ، بربیم، انگم ژد= اَنگُژه angože ، جَتَر jatar /کتره/کتیرا ( اوستایی: جَتَرَ jatara ) ، زیدی/زودو، جیر، پ ...
مهدی امانیا کسی به ان نمیگفته بز بچه - مچ /مژ/مک ( از مکیدن ) است بز مچه بچم بز مچ /بز مک است گچی واژی از گیسی=مویین است و زانجا که آذریان پهلوی بود ...
خفتان/کپتان دو گونه تواند بود کپ ت کپت ان یا گپ تن واژه کپ kap م پوشینه و پوشن است کف که روی چیزها میبندد مانند کف دریا نیز پوشن است کپک نیز روی ن ...
لوطی نویسه نادرستی از لوتی است. انرا �لودی /لوتی/ لودی/لولی/لوری� گویندو اینها همه گویه های کهن پارسی است ( گرداندن �ت/ د/ل/ر� میان پارسیان رواج داشت ...
این واژه شوربختانه عربی هست ( افسوس چقدر دوست داشتمش گمان میکردم کردیه ) ما واژگانی مانند انار انجیر اسپ را هنار و هنجیر و هسپ میگوییم در همه جای ایر ...
برادر کهمره ای از شما دگر زشت است ندانی بهبهان لر نیستند زبانشان مانند کهمره ای یک زبان پهلوی ویژه هست و دیگر انکه ارجان /ارگان/ارغان ربطی به ارژن ند ...
دوست بزرگوارمان بهابادی این خیَو است بر سنگ و اهنگ خدو - براستی این خیو همان خدو است در پارسی �د� به �ی� بگردد بویژه اگر پس از صدا دار باشد و هم اک ...
بتبک من نیز با شما همراهم - البته این دوستمان هرچه کامنت از او میبینم بسیار شایگان و نیک است بویژه هنگامی که از واژگان بهابادی میگوید
پارسی ان = روزکور
ویر به چم پهلوان هم هست ویرو
فرشم و فرادم نخست است
فرادم و فرشم بچم نخست است
فاریاب و فاراب را پاریاب ، فاریاو و پاریاو ، پاراب ، فاراب نیز آمده است. فارسنامه ابن بلخی گوید : خشت و کمارج دو شهرند در میان قهستان گرمسیر بغایت و ...
داو به دو چم است یکی دشنام و داد و بیداد کردن - دیگر نوبت - میگویند داو منست یا دو منست
ماکیان را چه راحت از خایه چون خُرُه تاج برد و پیرایه
خار پارسی فلز را گویند و سنگ خارا را نیز چون مانند فلز نموده و سنگ خاره گفته اند. برابر دیگر پارسی آن ایوخشوست و " داتو" است تیر در سنگ نشسته تا سوف ...
بدر در پارسی بیش از یک نام دارد کاک و خار چو خورشید تابان نهان کرد روی همی تاخت خار از پس پشت اوی فردوسی
فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار بر من آن بت بازار نیکوان بشکست فری دو زلف سیه رنگ او چو خفته دو زاغ بر آفتاب و دو گل هر یکی گرفته بچنگ. فری خوی آن ب ...
فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار بر من آن بت بازار نیکوان بشکست فری دو زلف سیه رنگ او چو خفته دو زاغ بر آفتاب و دو گل هر یکی گرفته بچنگ. فری خوی آن ب ...
فریش فری آفری آفرین آفریگ همه بیک چمند فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار بر من آن بت بازار نیکوان بشکست فرخی فریش سیم و مر آن سیم را ز مشک حجاب فریش ...
فریش فری آفری آفرین آفریگ همه بیک چمند فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار بر من آن بت بازار نیکوان بشکست فرخی فریش سیم و مر آن سیم را ز مشک حجاب فریش ...
بچم زیور است و به گونه درخت که چوبش زیورانه است گفته میشود
ارجن در پارسی هخامنشی بچم زیور است
اژگ پهلوی و کارا پارسی هخامنشی است چقدر چرت اینجا نوشته شده شما که هنوز نمیدانید ملت و ملک دو چیز جدا هستند پارسی ملک شهر است و پارسی مملکت شهرستان ...
خم= خَو= خواب است دگرش م/و در پارسی بسیار فراوان بوده مانند مویز ممیز . پروین /پرمین. اندمه/اندوه. وند/مند. خیم/خیو. همال/هوال. امار/اوار. دمان/دوان. ...
برادر را به پارسی دادر/برادر/براذر/بیادر/براد/برات/براس/برار/برور/ورور - کاکا/کاکو/گگو/گئو گویند نه بذاذر بود بنرم و درشت که برای شکم بود هم پشت آهو ...
بدر به پارسی کاک میشود و نه ماه شب چهارده - این یکی تعریف ان است
همه ایرجی زاده و پهلوی همه ایرانیان را پهلوی و پارسی میگفتند
دهخدا هیچ از اندازه نگفته جز افکندن - اندازه انداخت و براورد است سنگی انداخت و اندازه شد انداختنش - اندام همه کار به اندازه آنست نشاید کار بی ان ...
هضبه همان فلات است مانند هضبه پارسی یا هضبه فارس که از ارمنستان تا هند کشیده شده و به ان هضبه ایران نیز گفته میشود
دوستان که گفتند تاش تراشیدن است اری تراشیدن در پارسی باستان و پهلوی تاشیدن بوده مگر وازه تیشه را نمینگرید تاشیدن را هنوز بسیاری میگویند بسیاری واژه ه ...
افرین فرتاش تالان تاران تارون تالون تاراج تاراگ مانند داناگ /داناج پارسی اند و تاراندن نیز معنی میدهد
دهخدا همه واژگان پارسی را که نشناخته ترکی و عربی پنداشته نادان ندانسته که انرا خوچ/قوچ گویند و این پهلوی است و به عربی رفته انرا کبش مانند کوک/کبک گف ...
پارسی آن خداوند خدایگان خاوند هاوند خدای خدا خیا کیا خواجه گویند خذاوند و خذایگان و خذا نیز گویند و اگر زن باشد خاتون ختین خذین خدین - پارسی واژه � ...
دهخدا دهها نام عربی برابر ان اورده که در پارسی کاربرد ندارد و دریغ از یک برابر پارسی چون گرگر - پیروزگر - دادار - دارنده - دارای - - پارسی واژه � ...
در فرهنگهای عربی به فارسی کهن گاهی واژه پارسی که انرا میخواهیم نوشته شده ، انگونه نیک است برای نمونه امده ( صفره :توش آفتاب ) این نیک است که زیر توش ...
روانگان = اوقاف خوارزمی خود نوشته اوقاف و نام خیریه نبرده
در مفاتیح العلوم خوارزمی نامی از ترک نبرده نوشته "شباسی هو صاحب الجیش - صاحب الجیش یعنی سپاهی و نه چیز دگر - ترکان این واژه را نشناختند و انرا سوباش ...
دَهلیز پارسی انست گویی ان دریج ( از در ) بوده چرا که انرا دلیج و دالیج و دالان نیز گویند دهلیز تونل و نقب نیست انرا در پارسی آهون و سَمج گویند
حلقه و دایره آنرا جرگه نیز میگویند
دهخدا وارونه گفته دَهلیز پارسی است و معرب ان دِهلیز است تنها اگر دهلایز را با زبر میگوید هر انچه امروز با زیر میگویند درست نیست و با زبر است همانگونه ...
پریشیدن پراکنده شدن است و در ایران پراکندن افشره است مانند دو لیمو لت کن بر خوراک بپرشان - رخت شسته را اب کش و انرا بپرشان بر آفتاب انداز - پرشاندن پ ...
شدن = چودن = رفتن بوده - هنوز میگویند کشته رفت یا کشتن رفتند
توته همان توده است
ریشه امدن از گم است و به گم/چم/چو/شو/وم گشته بوده و به اومدن وسپس به امدن گردیده چم /چو/شو نیز هنوز در پارسی رواج دارد -
دهخدا وکزازی ایدن را برای امدن نمونه اوردند که یزدان پاک ازمیان گروه برانگیخت ما را [ فریدون ] ز البرز کوه بدان تا جهان از بد اژدها بفرمان و گرز من آ ...
بز را در پارسی پهلوی چه کوهی و چه خویی باشد بز گویند اگر خویی ( اهلی ) باشد آنرا گیسی نیز گویند که بچم مویین است نر آنرا شاک و نر بزرانش را تگه و بی ...
دوستی که گفتند تکه زیر و زبر دارد باید بگویم با تِکه را بازبر نیز گویند مگر تک نشنیدی
واژه تیگر نیز در تیگر یا دیگر دو تیگر سه تیگر همان که امروز در افغانستان جای بخش و تکه بکار میرود از همان است
دیوان لغات ترک یک کتاب جعلی است که در اغاز قرن بیست به عربی معاصر نوشته شد. جعل کنندگان چون به پیشینه زبان ترکی آشنایی نداشتندآنرا به عربی نوشتند هیچ ...
من در پارسی اندیشه و نیت است اهرمن بچم بد نیت است
گویا واژه لای نیز بچم سیل بوده ولای و لور باید از یک ریشه باشند این با انگونه که دوستمان درباره لورکند و لور گفت جور است چرا که وازه مویه و موره نیز ...
لای لیک لیگ لوی به پارسی لعاب است در نامه انارجانی لوی انار بچم لعاب انار است و احمد خانی نیز در نوبهار بچوکان لیک را برگردان لعاب اورد
فلج عربی است - و پالسی انگلیسی - در پارسی شیشله گویند دستهایم شیک گردد پایهایم شیشله
وارفته و فرسوده
رودکی استاد شاعران جهان بود صدیک از او توئی کسایی برگست خاک کف پای رودکی نسزی تو هم نسزی کوش او چه خائی برغست هم نسزی خاک کفش او چه ژاژ میخایی گرغ ...
سماع واژی سامی است بچم شنیدن و هیچ گمان در ان نیست مگر آنکه در برخی زبانهای ایرانی سما را رقص و سماگر را رقاص میدانسته اند و در سانسکریت هم این واژه ...
فتراک واژی پارسی است از پت/پد راک
چه اندازه چرت گفته میشود - اینکه به کی میگویند که معنی نمیشود - غربت و غربتی یعنی چه؟ غریب - انکه بوده با غریبشمار مردم مختلط چون پدر را نام ...
خواهش میکنم کامنت فرستاده شده پیشین را پاک کنید من درست ننوشتم بی مست خرسند و خشنود است کامنت پیشین را نادرست نوشتم مکنزی بی مست را خرسند گفته ای کا ...
مُست هم گله مند و شکوه مند و ناخرسند است و هم خرسند و خشنود مکنزی در فرهنگ پهلوی خرسند و خشنودگفته به مستی رسید این از ان ان از این چنان تنگ شد بر د ...
مردم استان فارس باصریها شهرهای و روستاهای شرق شیراز و استان فارس نیز به دیوانه لیوه میگویند شاید عاشق هم باشد - دارم به این می اندیشم که چه اندازه بر ...
وشان بچم رقصان
در گوشه منتهی الارب زیر تهییج نوشته برانگیتن - برالیز - آلوز - در رساله روحی انارجانی که به لهجه تبریز در سده یازده هجریست الوز والوز امده و پژوهن ...
ویلان را ولو و پَرَه نیز گویند
خور گرفت و مه گرفت - خورگیران و مه گیران
تو خفته ای ای پسر و چرخ روز و شب همواره می کنند ببالینت پنگره - واژه های جندره و پاتره نیز هست
پژار ازرده و فگار و نژند و پژمان است و پژاره اندوه و افسردگی و دلتنگی است
آزرده - زار - رنجور
اندوه - افسردگی - دلتنگی
عیاران گروهی از جوانمردان بودند که از زورمندان میگرفتند و به تهی دستان میبخشیدند و دزد نیستنند. این واژه در پارسی ایار بوده ( چون انار ) بچم یاری و ...
نخست انکه فردوسی واژه سلیح و مزیح را هم بکار برده که ۱۰۰٪ عربی است و دیگر انکه در شاهنامه شوربختانه دستدرازی بسیار شده و بیشینه سروده هایی که در ان و ...
انکه بشیرازی است خزوک است و نه خروک - به ان خزوگ گه ترون گویند
کمین بچم نهانگاه عربیست از کمن و در این سروده فردوسی از کم است بر ان نامور تیر باران گرفت کمانش کمین سواران گرفت
چیرگی - فرادستی - زبردستی
بابا آشنا کوتاه شده آشناه است آشناه / آشناس =شناس بودن =شناخت است ناس کردن کسی =شناختن - ش از ان سو به پیش امده مانند مارش =شمار - تاب= تند تابش=شتاب ...
برفت از شهر گرگان یکسواره بزیرش تیزرو اسبی تخاره
در عربی چنین واژه ای نیست و نقاش را رسام گویند . نقش از واژه نگار فارسی گرفته شده چون دار و داشت
آید درست است اید در اید چون درامد این پارسی است و در عربی چنین چیزی نیست
این واژه آیدی پارسی است از در اید
کالون= غلاف نیام شمشیر
ارون /هارون عبری با ارون پارسی هیچ پیوندی ندارد ارون پارسی به چم شوق وآوران است
ازحد سند تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسی ، فرس جمع فارس و معنی فرس پارسایانست و بتازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند - فارسنامه ا ...
خواجه ی چین که نافه بار کند مشک را ز انگُژَد شمار کند
انگژه/انگژد/انگدان/انغزه یکیست و ژد صمغ است
در دست نوشتهای کهن و نوشته های تاریخی انرا شیدان نوشته اند ( مانند چیدان و شیران ) برای نمونه در پارس نامه این بلخی و پارس را چندین مَرغ است مرغ شیدا ...
مسعودی گوید رود امویه را نیز رود کالف می نامیدند وعند الفرس على ما فی کتاب السکیکین أن کیخسرو کان قبله على الملک جده لأبیه، وهوکیکاووس ولم یعلم ممن ه ...
خدایا یک عقلی بده به برادران ما که همه چیز را به ترکی میبندند نام قندس و قندز چه پیوندی با توز و نمک دارد؟ یا از نشستن پرندگان ؟ مگر پرنده هست؟ نام ق ...
نام زنبور پارسی نیست این نام در زبان سومری به نام پرنده بوده و سپس به زبان سامی رفته . در پارسی به زنبور مُج / مُنج/ونج/گًنج گویند
زرگُنج به چم حلبه است و زرگنج چینی به حلبه چینی گویند
اندی بچم حالا هست
خام لوک بار خر است شتر اگر بمیرد خام لوک بار خر است = بزرگ مرده اش به ناکسان می ارزد
دوستی که گمان میکند چون هزینه برابر خرج است پس هزاندن بیرون کردن است باید بداند که هزینه خرج نیست و ریشه ان هم - از - است
پلخمون باید گویه دگری از فلاخن/ فلاخون / پلاخوون /پلخمون باشد
و اگر دم زدن دشوار بوذ و با غناسیدن چنانک کس به خواب اندر بغناسد بدان که علت صعب است و اگر دم زدن اسان بود و بی غناسیدن بدان که علت سلیم است و و روی ...
فرهنگ دیوان لغات الترک یک نوشته ساختگی است که در سده نوزده پان ترکها جور کردند و از انجا که زبان ترکی سده پنج را نمیدانستند ناچار انرا به زبان عربی د ...
جهانگیری این بیت سیدعزالدین را شاهد آورده : گر برِ تهمتن هشی به مصاف ار برِ کرگدن کشی به سلاح. هشی از هشیدن واشیدن و اچیدن است
این واژه هیچ پیوندی با خوب وبد امدن ندارد چندش/چندگ به چم حرکت و جنبش است
راس الغول و حامل راس الغول دو اصطلاح هستند که از پارسی سر دیو و برنده سردیو گرفته شده و این نامهای پهلوی و سغدی و خوارزمی انست و برنده به پارسی گرا ن ...
مرهم دارویی است که بر رخم و بر تن مالند مالهم ملهم در زبانهای هندی نیز مالا و ملهم است که پیداست از مالیدن و مشتن امده و همچنین واژه پماد که فرانسوی ...
نیلوفر واٰژه ای پارسی است و سره ان نیلوفل/نیلوول است نیل برابر ابی است و فل/ول گل است و هم اکنون در استان فارس نیز گفته میشود میدانیم که گل در پارسی ...
انچه را امروز زبانهای ایرانی میگویند در گذشته نام زبانهای پارسی داشت و ابن مقفع میگوید زبانهای پارسی گوناگونند پهلوی پارسی خوزی دری سورانی پهلوی زبان ...
مچیدن میدن و مکیدن است این چرتها چیست که نوشته شده
خلوت فراغت بال
گاهشمار ساعت است به کردی انرا کاتشمیر کاتزمیر گویند
چه زمان - کی =gava در کردی کرمانجی وقت= گاس/گاه / کات در کاتشمیر - گاهشمار فصل گار یار جار بار زمان/دمان - دم وقت سردم گویا از سال نیست از سر دم ...
یعنی ندانسته اند که این همان عنقا است اعز من بیض الانوق اعز من بیض العنقا
میگویند چه انق است انق یعنی زشت و در ارمنی آنگِق شده همان انق است که با بستن ک/گ به ان بسته اند انقک/انگق شده
یعنی من نمیدانم ما تا کی باید فریبخورده عثمانی و پان ترک باشیم برادر من پیش ار اینکه با تعصب روی چیزی پا فشاری کنی این گوگل است ایغوری مغولی تاتاری ق ...
انچه ترکش انفجار است نامش پرزه است
واژه زمان از دمان و دم است و دم همان دم و باز دم است است این واژه بسیار کهن است و در اریایی انگلیس تایم است
امروز پیشنهاد به چم پیشنمون / پیشنماد پیشگذار offer گرفته میشود اما پیشتر به چم پروژه و قرارداد بوده
دوستی که گفت از اوستایی به پارسی رفته نخست انکه اوستایی خود پارسی است و دیگر انکه در عربی واژه رخنه نیامده و عربها نمی دانند چیست
در عربی مدرک از درک است و نمی توان از ان بچم سند بهره برد انچه در پارسی در این سالها رواج پیدا کرده و میگویند مدرک باید همان مهرگ و مهره باشد که مانن ...
پرچ. برچ به چم موی و درخشیدن است درفش نیز به چم درخشیدن است و انرا درخش درفشنده و درفش درخشنده نیز گویند - پرچم واژی پارسی است پرچ/برچ درخشیدن و گیسو ...
پرچم واژی پارسی است پرچ/برچ درخشیدن و گیسو را گویند و م دگر گشته ن است که در واژگان پارسی نشان وصفی و نسبت است چون زر زرن. روز . روزن - روش /روشن - چ ...
شلنگ و شنگینه و شنگرک خرطوم پیل است و لوله اب را به همین روی شلنگ خواندند
شلنگ و شنگینه خرطوم پیل است و لوله اب را به همین روی شلنگ خواندند
بیخ امید من ز بن برکند آنکه شاخ زمانه پیرای است از که نالم بگو ز کارگزار یا از آن کس که کار فرمای است
کلنگ /کلند / خرچال/ غازقلنگ پارسی انست و به ترکی درنا گویند
من در شگفتم از دوستانی که معنی ژیار را شهرنشینی و تمدن مینویسند . بابا نه ما سرخپوستیم و نه شما . زبان همه ما چه بلوچ چه کرد چه لر چه تبری و گیلکی و ...
چیشت به چم خوراکی است و گویا چاشت از گاس/گاه اید و به نیم اغازین روز از بامداد تا نیمروز گویند و پس از انرا پسین گویند گه چاشت چون بود روز دگر بیام ...
خیور/هیور/ایور به پارسی برادر شوی را گویند و برادر زن را خُسُربرا گویند و پرزن و پدرشوی را خُسُر گویند و خسوره نیز گفته اند
برابر پارسی ان واژه �دم � است و واژه زمان نیز از همین واژه است هنوز بسیاری از ایرانیان به وقت خوش میگویند دم خوش . دم وش . دم میگذرد وقت می گذرد ...
من بر این باورم که زبان پارسی دری ( زبانی که به ان سخن میگوییم ) برگرفته ای از دیگر زبانهای ایرانی است و می توان با زبانهای همخانواده اش ان را پشتیبا ...
دست کم پانزده واژه پارسی برابر تیزی و زودی و فرزی هست و ما واژه عربی سریع را به کار میبریم ننگ بر ما تیز . اشتو. گرژ. زبر. ژر. زغرد. گربز . زرنگ. چُ ...
چغر/سور/سغر بچم سخت باشد سور پای ان کار است سخت پای ان کار است - چون چغر گشت بناگوشِ چو سیسنبر تو چند نازی پسِ این پیرزن زشت چغاز ( ناصرخسرو ) .
جلد بچم چست و چابک پارسی است و در ان سخنی نیست و در سانسکریت هم همین اید - شوربختانه بسیار شده اند کسانی که بی هیچ دانش زبان شناسانه واژگان عربی و سر ...
در پارسی ان را بنداریه و بندار میگفتند و واژه بندر نیز از ان گرفته شده پیش از انی که ترکان به ایران ایند و پیش از انی که عرب به ایران اید و پیش از ان ...
ای خداوند بکار من ازین به بنگر مر مرا مشمر ازین شاعرک لاس و دلوس ابوشکور بلخی
خدای ناو - خدا = صاحب
گاهنبار به گفته حمزه اصبهانی بچم مهمانی همگانی است
این همه چرت و پرت چیست که میگویید بویژه علی باقری این همه نمیدانید که مراد و مرید یک وازه صرف شده در عربی هست از راد یرید و مراد، ما راد = انچه خواست ...
خداحافظ را اخوندها در این یکی دو سده جور کردند وچیز بی ریشه ای هست در روستاها و شهرستانها چیزهای دگر میگویند ( دست کم پیرانشان ) - خدانگهدار بدرود - ...
جوش= اوج - منتها
دهخدا همه چیز را بسته به دم عربی در اینها دیم پیوندی با دایم و مدام عربی ندارد - دیم بچم بارش است - ایا ابر دایم میبارد که انرا چنین معنی کردی؟ ابر ...
دس=ده در پارسی سمنان
شادروان دهخدا گوید رسته || گویا زری باشد که هنوز پاک نشده و کدورات خاک و سنگ در آن است ، مقابل ساو. - این درست نیست چرا که درباره ساو گفته اند زری با ...
گو که در شهنامه امده بچم قوی است و شگفت که این واژه به عربی نیز رفته و قوت و قوی را از همین واژه است در پشتو غوښتل/غوشتل=خواستن و توانستن است
در روستای شیراز بنجشک و ونجشک و بجشک و همدان ملیچک و ملوچک در کلهری ملیچک و چکوله و کردی چولکه . در ورامین چنگوشک ودر یزدی چغرک و در برخی جاها ان را ...
انچه دوستمان مهدی اسکندری گفت از دو واژه جدا از هم است چم/زم به چم سرماست که در واژه زمستان و زمین انرا داریم رچ/رس/رست بچم سفت است
این که نامش را قشقایی گذاشته بی گمان از فریب خوردگان پان ترک است و قشقاییها مردمانی با فرهنگ ایرانی هستند و چنین هرزه لایی از انها دور است
آزند ههر چیز که چیزی را آژده وانباشته کند - آژندن وآژیدن آجین کردن است آژدن و آژن چون زد و زن و زند است آژیدن و آژندن آژن و بیاژن بفرمود کآهنگران ...
چویل کر کمر باد اوشنیدش دل کر کاردین تر غم انجنیدش
فعل امر از آژیدن و آژندن آژن و بیاژن
هامون بچم هموار است سپه بود بر کوه و هامون و راغ دل رومیان بد پر از درد و داغ. ز هامون برآمد به کوه بلند برادْرْش بسته بر اسپی سمند. ستور از در شه ...
بندر =بند در - جای کشتی بستن است و پیوندی با بن ندارد
در استان فارس دامن و کنار را کنا و کناغ گویند
شهر/شار پیشتر خشثر بوده و شار را در پارسی نیز میگویند و همه مردم افغانستان انرا شار میگویند - و در شاهنامه بارها امده که من شارسانم علیم درست درست ا ...
کژ است وعده تو با تو راست شاید گفت مگرد گرد کژی بیش از این و راست پلنگ
ای کیای خطیر ابراهیم چرخ با همت تو پست آید هست با تو هیبت تو نیست شود نیست با دولت تو هست آید پدرم را گرفته ای به چه جرم؟ مکن این کز تو سخت گست آید ق ...
واندر داگ پزشکیه و کرد پزشکیه داگ اپدم پزشکیه �داغ اَپدُم بِزِشکیهْ� dāg abdom bizeškīh همچنین اردوان پنجم هخامنشی را اردوان افدم میخواندند
شگفتا از شادروان دهخدا که نیمی از زبان پارسی را عربی و ترکی نوشته بادیه /باطیه همان پاتیله /پاتیل است و اگرچه باطیه را با ط نوشتند این بسیار افتاده ک ...
حنجر او صحبت رقاب گرفته
سرده در مینوی خرد امده سگ سردگان مینوخرد فصل 53 فقره 7 آمده �اُاگرپرگست اندریزتان مینویان اُگیتیان اُمردمان اُگاوان اُ گوسپندان اُسگان اُ سگ سردگان ...
ابسال= بسال /بهار است در پارسی ه=س و همچنین ر = ل است - ه=س بهار است
غلاف و نیام ر در پارسی کالون و پنام و پورند گویند در هندی و سانسکریت انرا میان گویند - نیم / ناف میان است و زین رو است که در شهری گالی بشاگرد و جای د ...
غلاف و نیام ر در پارسی کالون و پنام و پورند گویند در هندی و سانسکریت انرا میان گویند - نیم / ناف میان است و زین رو است که در شهری گالی بشاگرد و جای د ...
ریگ را فردوسی یکجا ریغ گفته همه کوه و هامون در و دشت و ریغ برافکنده دست و سر و ترک و تیغ
ریگ = ارث و میراث و در مرده ریگ نمودار است
به عربی حلم شود - پسر نو گوشاسپ پسر تازه محتلم شده نو ریش
تو بسی با هزار ببر شمند تو بسی با هزار شیر ژیان مسعود سعد
نام اهنگهای باربرد مطربان ساعت به ساعت بر نوای زیر وبم گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه گاه زیر قیصران و گاه تخت اردشیر گاه نوروز بزرگ و گه بهار ...
دیو رخش یعنی دیو سرخ
در لارستان و نزد لکها و نزد کرمانجان نیز هات بچم امدن است و این هات هیچ پیوندی با عربی ندارد - این هات از �آی ) است ی را برداشته و انرا هات/آت گفته ا ...
در پهلوی بوم چندگ امده -
شگفت دهخدا همه چیز را ترکی میگوید چک و چوک به پارسی به زانو گویند همچنان که به پیشانی نیز گویند و به زانو زدن شتر نیز به پارسی چوک زدن میگویند
انگله و انگشت هم زغال است و هم هرچیز چون انگشت باشد
گمانم دلقک و تلخک و طلخک واژی از ترخند است و این باید ترخنی باشند که ترخان و ترخانی شده ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنادانی که با نر شیر برناید سترون ...
پارسی ان بخرد است خرد بخرد عقل عاقل
انباغ / انباز
من سالها چشمم را در پژوهش کور کردم هربار میخواهم اینجا چیزی بنویسم خوانندگان ارج مینهم و چکیده دانش و پزوهش مینویسم با این همه بسیار اندک میشود کسی ی ...
دوستانی که میگویند گزیرک پارسی جزیره است بهتر است اندکی به معنی واژه گزیرگ و گزیره در پارسی نگاه کنند چرا این همه چرت و پرت میگویید ؟ در پارسی دری گ ...
جو و هوا عربی هستند و پارسی ان دو پناد و وای است بخار اب را بپارسی : وشم - نژم - مُژ - دم و هلم گویند و میغ و آمیغ را هم برای ابر و هم برای مه میگوین ...
جو و هوا عربی هستند و پارسی ان دو پناد و وای است بخار اب را بپارسی : وشم - نژم - مُژ - دم و هلم گویند و میغ و آمیغ را هم برای ابر و هم برای مه میگوین ...
از برساخته های اذرکیوان است
پندک در پشتو
هده در بیهده و بیهوده همان سود است بیهوده بی سوده -
گمانم ستاک با ستاگ و ستاغ یکی باشد به کره اسب هم ستاغ گویند
تبر از زر و سیم باید کرد تا شود کارگر بران کنده واندگر کندگان در آنحجره بشب تیره خورد را کنده همه با یکدیگر همی بازند بازی کودکان نوکنده تا بدان کند ...
ای خدا بگویم دهخدا را چه کند این مرد از بیخ عربزده هست هیچ واژگان پارسی را نمی نویسد و همه دنبال عربی هست ماده گاوان پاده اش هر یک شاه پرور بود چو ...
گرا که آهن پهنی باشد این را هم گرا و هم گراز گویند چو بشناخت آهنگری پیشه کرد گراز و تبر اره و تیشه کرد.
اوسن - اووس - نرد مردم فارس شیراز
یلان= یله - ازاد - دخترو یلون یلون میرد او انبار دل میگد راهش بگیر مشکشو وردار
آرمان /اَرمان/اروان /آرمه/اروا /ارمانج/ارمانگ=آرزو - هدف - امید - حسرت - ویار در پارسی میگویند اروا بابات/بوات - این همان اروا/ ارمان است و پیوندی با ...
لخت لهت لوت روت رُت لیت ریت لوچ همه پارسی است و هیچ پیوندی به ترکی ندارد آذریان گرامی هم چون زبان کهنشان پهلوی بوده بسیاری از واژگان کهن را دارند لخت ...
گوسان/گوهان/گویان خنیاگر خواننده است گشتن س/ه/ی در پارسی رواج داشته مانند خوراسان/خوراهان/خورایان زبان پهلوی هر کاو شناسد خواسان آن بود کز وی خور آس ...
قُل/ال در ترکی دست میشود و بند نیز چون دست است در ترکی ق جای ا را میگیرد مانند قورخان اورخان و قلدر یعنی قلدار دست دار - قول /غول/غیل /گود/کول بچم ...
شاه غزنین چو نزد او بگذشت چون دویژه بگردش اندر گشت
استخوان همان استوان است استه خرمای سوخته و به سرکه آغشته اکتحال کنند. ( نزهة القلوب ) . || استخوان آدمی و جانوران دیگر. ( برهان ) . استو. و در دو کل ...
تنوری که در آن کماج و نان سنگک پزند و به عربی فُرن گویند. ( از برهان ) ( آنندراج ) . و رجوع به برزن و بریزن شود. || تابه ای که از گل سازند و بر زبر آ ...
داشتم در میانه حکم سرخ روی و سپیج گردن خویش سوزنی
نهنبن نهان بان بچم غطاء است چه سر دیگ باشد چه جمجمه سر چه هر کوفت دیگر چرا دهخدا این همه بیراه میرود
مُهر بچم محکم و استوار - این میخ که بدیوار کوفتی مهر نیست نمیشه چیزی به ان اویخت - از این قرص و مهر تر ؟
ویر در زبان پشه ای به چم تن است ویر در پارسی به چم هوش یاد حواس - خاطر است - ویر وَندِن vir vanden = مراقبت کردن ، نگهداری کردن ، دقت کردن ، توجه داد ...
ای کاش سروران و استادان ما اندکی دانش پارسی دانی داشتند و مردم ما در دبستان و دبیرستان می اموختند که در پارسی غ و خ باشد که جای هم نشینند و ز - ژ یک ...
هر بژی = ازاده زی - ایرانی زی � پارساآزاده راد ایرانگان زی ئر بژی کرد کرمانجی کجا کو کلهران ایرجی خانه تاران کرد ترک چین و روس روسیه خانه ات ویران ...
کنده ای که به بی ریشان یا پسران بزرگتر میگفتند همه با زبر کاف است و پسران را ساده و کنده میگفتند اگر پسر بی ریش و تازه و خرد بود او را ساده میگفتند ب ...
این واژه عربی است پارسی ان چندین واژه است اژکهن - راک - توور - ویم - گر - پرت - بی گمان بسیاری واژگان دگر نیز است که یاد ندارم
نمیدانم این دهخدا نوشته یا کس دیگر - نوشته اژگهن بچم تنپل نیست - اری بچم تنپل است در مزدیسنا دیو اشگهانی /اشگهانیه دیو تنپلی است - اژکهن سنگ بزرگ نیز ...
آماس آماه پندام پندیدن
در گویش ملکی قالی بشاگرد و برخی گویشهای لارستانی نیز پندام میگویند - چندی پیش رخم پندام در کرده بود یکی از افغانستانی ها به من گفت اوی بچه چه پندیده ...
نام سوزن بیاید یاد از سوزنی سمرقندی نشود شگفت است
و اگر تب نباشد آشامه ای از کشک بریان کرده سازند یا از پست جو. ( ذخیره خوارزمشاهی )
گاه گاه اید صدای خنده اش شیخ پیدا هست اهل بخیه ای
غنده را غندل نیز گویند که به عربی رتیل است
پر سیاوشان درویش و ضعیف شاخ بادام کرده است کنار پر شیانی ناصر خسرو
انداختن بسیار معانی دیگر دارد ش. ربختانه دهخدا نیاورده - نیانداخته کار و جامه مبر ز هر گونه گفتیم و انداختیم سر انجام یکسر برین ساختیم اندازه گیر ...
در روستاهای شیراز یعنی گود و ژرف - یکی به دوستش گفت فردا بیکارم گوده ات اماده ان بیام سیت درخت بشونم گفت برو گوده بوات بشون که غیلن
دیش در سروده رودکی دیش انچه نوشته شده نیستد بخوانیم سروده رودکی را کاروان شهید رفت از پیش وآن ما رفته گیر و می اندیش از شمار دو چشم یک تن کم وز شم ...
خاک شد فطرت ز پستی لیک مژگان برنداشت ورنه از ما تا به بام آسمان یک زینه بود
بهل /پهل وازهای به چم حلال عربی است از من پهلست قاتل من -
محمد عباسلو نام روستای شما در اصل پهل ( پهل پهله پهلو ) نام بسیاری جاها در ایران زمین است و معنی مرکز پارسیان و پهلویان و شهر پارسیان دارد انرا پرهه ...
دوستی که گفت بجای اما عربی ولی را بکار برید دوست گرامی ولی ولیکن نیز عربی است . گفتار پارسی نیازی به اما و ولیک نداشته بجای من به خانه دوستم رفتم ام ...
درقه پارسی است .
فتیل فتیله پارسی از پلیته و پتیله است . پتیله کردن و پلیل کردن گویند
میخ=سکه /مسکوک درم را یکی میخ نو ساختیم سوی شادی و فرخی تاختیم. درم را همی میخ سازید نیز سبک داشتن بیشتر زین چه چیز. از آن پس دگر کرد میخ درم همان ...
پوک را در پاره ای جاها به چم پر و انباشته بکار میبرند میگویند یک گونی پوک زر داشت بر باد داد - زمستانی یک خیگ پوک شیره و یک خیگ پوک روغن خوردیم. .
شرزه پارسی است و در عربی شرزه را از شیرازه گرفته اند و انچه از شرز در عربی امده همه پس از اسلام است - شرزه - شزر باید از شگر باشد درنده باشد -
این انین است و نه ایین || نهره ای بود که بدان ماست و دوغ از یکدیگر جدا کنند. دوغم اکنون که در آنین تو شد بزنم تا بکشم روغن از او. دوغم ای دوست در ...
دهش= افرینش - مانند نبیگ بندهش = بن افرینش
آنرا زاغذ نیز گویند گاو لاغز به زاغذ اندر کرد توده زر به کاغز اندر کرد
خداوند ما باد پیروزگر سر و کار او با پرندین بری منوچهری
خواهی که پای بسته نگردی به دام دل با مرغ شوخ دیده مکن همنشیمنی شاخی که سر به خانهٔ همسایه می برد تلخی برآورد گرش بیخ برکنی
استه استخوان و استه ( هسته ) است - استوان و استوار از انست " اَست" ( به اوستایی و پهلوی 𐬀𐬯𐬝 ( ast ) استخوان و /استه/استه/استوان - استوانه و استو ...
دَنگ =صدا - تقلید - ادا دنگ /تنگ دنگ =مرکز - نقطه پرکار - تویی مانند دنگ و من چو پرگار به گردت بی سر و بی پای گردم. ملقابادی دنگ/دند=دیوانه و بی چ ...
دوستی که فرمودند دهخدا در واژگان پارسی ناتوان است درست فرمودند گرچه اینجا اَستوه خود بچم ناستیه /ناستیز است ستوه /استوه/استه /خسته/خستوه یکیست است ...
چه ژاژها - دوستی که میگوید چون گسیل پارسی است پس سیل پارسی است توشه ات را از کجا میگیری برادر ؟ میدانید پیشوند چیست؟ خوبست که خود میگویی جدایی ناپذیر ...
در نبیگ پهلوی �خسرو قبادان و ریدک� نام ون ( نوعی چنگ که با چوب درخت زبان گنجشک ساخته می شده است ) کنار چنگ، بربط تمبور که همگی از سازهای پر رواج بوده ...
نمیدانم چرا دهخدا نتوانسته این را بخواند استه و غامی شدم ز درد جدائی هامی و وامی شدم ز جستن مهرب رنگ رخ من چو غمروات شداز غم موی سر من سپید گشت چو م ...
مل به هرگونه که بخوانیش گردن است پاره ای انرا با زیر و پاره ای با زبر و پاره ای با پیش میگویند یزد و شیراز و لر و کرد همگی گردن را مل میگویند مل بچم ...
فشار در این سروده ها ( اگرچه عربها ان را فُشار گویند ) فَشار= پشار =پراکنده است انرا بچم دشنام گرفته اند این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار پنبه ...
چون نهاد ان پهند را نیکو بند شد در پهند او اهو
انجام=اندام - به اندام یودن - به نظم بودن - تراز
آجیل =خشک میوه آجین =درهم است
دیوان لغت ترک را پان ترکان نوشتند و چون از ترکی پیشین اگاهی نداشتند انرا با عربی نوشتند در این کتاب که تا کنون نسخه خطیش را رو نکردند از چیزهایی گفته ...
شگفتا دهخدا با اینکه میداند در کرمان شنوسه میگویند باز ان همه ژاژ نوشته که شنوشه شکیبایی است -
کراندن لایه برداشتن با کاردک این واژه با واژه کارد و کاردک - ته دیگ را هم زین رو کرون گویند
سکنجیدن= خنجیدن
چویل کِـرّ کمر باد اوشنیده ( افشانیده ) دل کر کاردین تر غم انجنیده کاسه ٔ سر بازرگان بگماز شراب است گوشت تن مجتازان انجیده کباب است. منوچهری. زم ...
آزاده میازار چو آزردی بیوژن ( ب اوژن - بکش ) اوژن =افکن - کشتن - جنگ
میختم میختی میخت میزم میزی میزد هر کجا در دل زمین موشی است سرنگون سار بر فلک میزد
نشک انار نیست انان ناژ /ناز را نار خوانده اند گمان کرده اند انار است هر درخت بی بر را نشک گویند و درختی که بر دهد باغی است و باغ/ باو/باگ بر و ثمر است
نمیدانم این بدرستی یشک است یا نشک - شاید نشک باشد که به دندان نیش و منقار گویند منقار عربی است پارسی ان نشک یا چنگ است
رس بچم گلوبند نیست گویا نخستین بار اوبهی واژه گلوبنده /بنده گلو را درباره رس دیده و انرا درنیافته گمان کرده گلوبنده ماده گلوبند است - رس/ لس/ لوس مرد ...
شوربختانه دهخدا که باید درست باشد نیست راغ به دامنه کوه که برتر از هامون است گفته میشود صحرا یعنی بیابان بی اب و علف راغ دامنه کوه سرسبز را گویند
خلنگ در استان فارس به مرغ و خروس جوان گویند
نامهای پارسی گردکان، گردو، جوز، گوز، گوج ، گویز، آقوز، قز، ووز، چارمغز، بیشتر این نامها در همه جا ونزد همه ایرانیان چه کرد و چه گیلک چه تبری چه گرگان ...
تنی چند از آب دریا بجست رسیدند نزدیکی آبخوست. عنصری.
تنی چند از آب دریا بجَست رسیدند نزدیکی آبخوست. عنصری.
کشه و کشگ خط است هر خطی و همچنین کشه دربر کشیدن نیز است - در زرین دشت دارابگرد به رودخانه کشه گویند و در یزد دامن است و کشیدگی کوه و سربالایی گردنه ر ...
در کردی نماز را نویژ یا نوَژ گویند این نوژ چون پوز است - اگر چچند چیز کوچک را بدانیم پارسی دری و کردی یکی هستند و - م بهم جای هم مینشینند بیشینه ز را ...
پیخسته همان پَی خسته است خسته زخمی نیست کوفته است و کوفته و پایمان را در سغدی خوسته و خسته میگفتند کوفته و کوبیده و کوییده که ریشه ان کو است از خو خو ...
میرا = انکه میمیرد و میراست میرا گویشی دگر از مهرا و میثرا بچم خور و مهر و هور و خورشید است و این همه پارسی است
باید هشداریم که ان گروه که شاهنامه و نوشته های تاریخی و ادبی پیش و پس از ساسانی انان را ترک خوانده اند ایرانی هستند و چاچ و اسپیجاپ و فرغانه انگونه ک ...
واژه انقلاب پارسی نیست و در عربی نیز معنای دگری دارد. و در تاریخ ادبیات فارسی هم پیوسته معنای بدی میداده - پارسی این واژه شورش است
پاری بچم سال گذشته و گذشته هاست بیخ ان بچم کهن بوده و پار و پری و پیر نیز از همان است
چشمان تیه کالی خونم بخورد سالیست خوشبخت آنکه دلدار با یار تیه کالیست کاری که میتوانی با یار آشنا کن یک مشت خاک راهش بردار توتیا کن
تو سرو جویباری تو لاله بهاری تو یار غمگساری تو حور دلربایی. فرخی. به گیتی مرا خود همین است و بس چه انده گسار و چه فریادرس. فردوسی. اگر رای میداری ...
ژیان بچم خشمگین نیست شگفتا که گویا غرم ژیان و گوزن ژیان را ندیده اند بدان ایزدی فر و جاه کیان ز نخجیر گور و گوزن ژیان که با آهوئی گفت غُرم ژیان که ...
مرحوم عبدالحی حبیبی نویسنده و پژوهشگر خوبی بود افسوس که ایشان در پایان زندگی گوهر بار خویش دست به جعل نوشته ای زد که مدعی شد ان را در پیشاور از یکی ا ...
رزان=باغستان . ابن اسفندیار در تاریخ تبرستان گوید بوقت انکه شهر امل مینهادند مردی صاحب عیال بود یک گری زمین داشت که رزان او بود در پهلوی پهله ( تاتی ...
شوربختانه هرچه سخنور پیش از زمان صفوی به پشتون میبندند دروغ است و نخستین سخنور پشتون خوشخال خان ختک است
دوستمان وخشور و گنجور و دستور و شرور و بخور و همه چیز به هم پیوست برادر وخشور و گنجور پارسی را چه پیوند با شرور عربی - ور در نامهای پارسی مانند گنج ...
قلیچ = قلیج = گریج و گریگ است و گرا در پهلوی و پارسی دری برنده است و گریک نیز بچم برنده است و بی گمان شمشیر ر برنده است - این ریشه پهلوی انست انانی ک ...
شکردن و شکر و جانشکر و دل شکر نه به چم شکار که به چم برش و بریدن است و راست این واژه شگر است - شگر نیز چون شمار بی ش ریشه ان بدست میاید چون شمار که م ...
باز - پیمانه اندازه گیری برای درازا و چیزهای روان است انرا در پارسی هخامنشی بازیش میگفتند بچاه سیصدباز اندرم من از غم او عطای میر رسن ساختم ز سیصد ...
دهخدا میگوید در هندی شیره هرچیز را گویند گویا نمیدانسته در پارسی نیز ، رس و ریس شیره هر چیز باشد -
سَرین= بالش - سرینم خشت و بالینم زمین است و سَرین= سردین خنک - و در پارسی د - ی جای هم نشینند چون شهریارشهردار ماده مایه پاد پای آذرآپادگان آذربایجان ...
تنها - بی همتا - جدا با من محبت تو چو جان از عدم رسید نتوان ز دست دامن او را یکان گذاشت ورا نگویم از ارکان دولتست یکی که اوبجاه ز ارکان دولتست یکان
سرد به ترکی قش میشود و در قشقلاق نیز انرا میبینیم و سرد و سردین و سرین پارسی است سردین خنک - و در پارسی د - ی جای هم نشینند چون شهریارشهردار ماده مای ...
جوذر همان گیاه جودر است و نه جو ذره
اینچنین واژه ای درپارسی نداریم و ان تَحَجُّم عربی است و از سروده خاقانی نیز پیداست که همین واژه عربی است نه کرکس فرخج و نه زاغ تحجم است
قپیز و قپان ( گپیز و گپان ) با هم در پیوند است و از ریشه ایرانی کپ kap به چم دربرداشتن است . گپیز یا کفیز ، کویز، کویژ ، قفیز ، گپیچ ، کپیث ( پیمانه ...
جدا از پهلوی یوتاک =یو تاک - یو=یگ=یک و تاک هم تک است یو از پارسی باستان همان یک است که اکنون در پشتو و پهلوی آذربایجان=تاتی ) گفته میشود و گمان نکن ...
خرّقان بیگمان با دو رای درست است و همانگونه که در تاریخ بخارا آمده بچم فرخندگان ( مبارک عربی ) است و جز این که گفته در بسیار جاهای دگر نیز خرقان باشد ...
نام این آهنگ شیواتیر است که نام ارش کمانگیر است
هروی در ابنیه ارد که بزبان بهری خراسانیان کَوَندَه گویند - در کاشمر و سبزوار و بردسکن کوند و در نهبندان ترّک و در طبس تژگ گویند در شیراز انرا کرکو ی ...
غرن =گریان دو دستم به سستی چو پوده پیاز دو پایم معطل ، دو دیده غرن. بوالعباس الأرخسی پاره ای روستاهای شیراز گریید را غربیدن میگویند به خروش اندرش ...
کویژ نیز امده در ام الکتاب اسماعیلی امده
چفت و چفته خمیده و کج همیشه تا چو زنخدان و زلف دوست بود ز روی گردی گوی و ز چفتگی چوگان هزار مهر مه و مهرگان و جشن وبهار به خرمی بگذار و تو جاودانه ...
چو شمشیر تو رنگرز من ندیدم که ریگ سیه را کند بهرمانی منوچهری
گرمان همان کرمان و کرمانج است بر فرخی و بر بهی، گردد ترا شاهنشهی این بنده را گرمان دهی، وان بنده را گرمانیه منوچهری دامغانی
بخار به پارسی چندین نام دارد - وشم - نژم - مُژ - دم این بخار است و میغ و آمیغ را هم برای ابر و هم برای مه میگویند و مه را مه ومیغ و آمیغ و دمه و دمان ...
روشن و روشت = روش روشن زمانه بران سان بود که فرمان دادار کیهان بود فردوسی
این واژه را فردوسی نیز به گونه گش اورده وبه گمانم واژه گس که امروزه میگوییم برای گس سفید و گس سرخ و گس زرد و گس سیاه نیز بکار آید کسی را که اندیشه ن ...
گو اینکه شخ دیسه دگر سخ ( سخت ) باشد ت در واژه سخت نیز مانند ت در راست و خواست که در پهلوی راس و خواه است از ریشه واژه نیست و هر انچه در باره شخ امده ...
دبیره و کشه /کشک پارسی انست و دبیره نبشتن را و کشه کشیدن را ست ودوگواه راستگوی و پذیرای سخن داردیکی بیرونی خوارزمی و دگر سگالنده جنگان دلیران بلوچ ...
گسل بگسل - گسل گسلان چون خور خوران - وان دیگر گسلان انست که گویی پیوند گسست از من و رفتش گسلان چون اب که میرود ز سرچشمه روان گسلم گسلی گسلد گسلیم ...
گویند زمین بر سر شاخ گاویست و ان گاو را پای بر پشت ماهی است و پشت ان ماهی پایان جهان است فردوسی نیز انرا بارها بکار برده بچینی نشان داد شاهی کراست ز ...
گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز. سوزنی چون با شعرا مرد بکاود و ستیزد چون بر کس و کون زن خود کارد کیکیز. فرهنگ اسدی کیکی ...
تژن همان تجن است که هم رودی در خراسان و هم در امل است و تژن تیز و تند باشد و هر خوردنی تند را نیز تژن و دژن گویند
دژن تنها تیز و تژن باشد و رود تجن را بخراسان و طبرستان نیز تجن گویند چرا که تند است
یکتازیانه خوردمی برچان از ان دو چمش کز درد او بماندیچون زرد سیب کی دل به جای داری پیش دو چشم او کو چمش را به غمزه بگرداند از وریب شهید بلخی
این واژه زنجی است و شادروان دهخدا و دگران نام ابوالعباس و همچنین نام نویسنده مهذب الاسما را که از ارگ زنجی سیستان بود به نادرست ربنجنی خوانده اند زنج ...
خدای زمین و اسمان گواه است داشتم درباره آن بالا و خوبانش تالشان و اران و دیلم و گیلان و آذربایجان لنکران و گروسان و مهرانیان ومرداویز و جستان و هسودا ...
مهستی از مهست مهست بزرگترین و نخست است و اگرچه نظامی ستی و مه ستی گفته ان چیز دگرست و مهستی و مهین پیوندی با ستی ندارد
دو یاد اوری دیوان لغت ترک نخستین کتاب ترکی به زبان عربی است دیده اید در جهان چنین چیزی را ؟ کسی نخستین کتابش به زبان دگری باشد ؟ دیوان لغت ترک را ...
بکن گردکوه و دز لنبه سر سرش زیر گردان، تنش را زبر ممان هیچ کاندر جهان دز بود نه یک توده خاک هرگز بود
پارسی ان پرپهن است
قالی را که خالی نیز میگفتند از واژه خارین و خاری و خاره است که به بافتنیهای پرز دار گفته میشد - در پهلوی ل و ر یک واژه اند
همه اینها را که دهخدا نشانه اورده ریغ است و نه زیغ - آه از غم آن نگار بدمهر کآریغ ز من بدل گرفته خسروانی جهان ویژه کردم به برنده تیغ چرا دارد از م ...
بُد آکنده هامون و گردون همه زمرغان چفاله زغرمان رمه گرشاسپنامه ز مرغ و آهو رانم به جویبار و به دشت از این جغاله جغاله وزان قطارقطار. عنصری.
خوک در تاریخ سیستان انرا برابر خیگ اورده و بیرونی انرا برابر خوی اورده و گوید گاو و گوساله و پیل و اهو و ان جانوران که با مردم خوگ کنند
یرقان گویشی دگر از زرگان و زرگ زرد است
دهخدا مانند همیشه از وازگان عربی و بربران مراکش مینویسد و واژگان پارسی و پهلوی این میهن ویران را خود نمیداند که چیست - مَس مَه است و و مسین و مهین و ...
جقه باید دگرگون شده چکه باشد چرا که جقه بسیار به چکه ( قطره ) میماند
برابر تازی آریغ حقد است
نام پسر کشتاسپ و برادر اسفندیار است بیامد پس آن برگزیده سوار پس شهریار جهان نیوزار به زیر اندرون تیزرو شولکی که نبود چنان از هزاران یکی بیامد بران ...
اپاورتن، اپاورتا، ابیورد پایتخت اشک دوم تیرداد تیرداد به�آپاورتن�/ �آپاوارتا� = ابیورد شهری ساخت وآنرا پایتخت کرد ونامش دارا/داریون نهاد. گویی شهر ...
انکه سخت و درشت باشد رست است و نه زست
به خان براهام شو بی کیار نگر تا چه دارد نهاده بیار شاهنامه
چو سی روز بگذشت از اردیبهشت شد از میوه پالیزها چون بهشت به شبگیر هرمزد خرداد ماه ازان دشت سوی دهی رفت شاه
زیستن باشد خری زاد و خری زید و خری مرد
تورج پسر میانی بود و نه بزرگترین - چرا که سرم برادرش تورج را گوید من ه سال و خرد از تو مهترم بجنبید مر سلم را دل ز جای دگرگونه تر شد به آیین و رای ن ...
خَل کج و شل و لق باشد و همچنان خاکستر و در سروده فرخی به هر دو چم است پیل مست ار بر در کاخش کند روزی گذار شیر نر گر بر سر کوخش کند وقتی گذر آتش خشمش ...
انرا به گونه پنج و پند نیز گویند - در زبانهای آریا گ و ج - g - هر دو را توان گفت . د - گ در پارسی گاهی ججای هم مینشینند مانند نرد و نرگ که هردو تنه ا ...
آماس و استخر است انرا پدام و پدم نیز گویند گرچه نامردم است ان ناکس بشود هیچ از او دلم پرگس او مرا پیش شیر بپسندد من نتاوم براو نشسته مگس گر نه بدبخت ...
غَرَس و غَرَش خشم است و غراسیدن غراشیدن خشم اوردن
فرهنگ اسدی چسبنده را دوسنده اورده شلک ، گل بود دوسنده و گیرنده چو پیش آرند کردارت بمحشر فرومانی چو خر در بین شلکا رودکی
چو پیش آرند کردارت بمحشر فرومانی چو خر در بین شلکا رودکی شلک ، گل بود سیاه دوسنده و گیرنده
نرد و نرگ هردو گفته شود و هردو تنه باشد
برابر دور عربی گردش و پرگار است چنین است پرگار چرخ بلند که آید بدین پادشاهی گزند. فردوسی. دور ترکی که ایست است از دار پارسی گرفته شده دار و بدار ...
پرگار گردش است چنین است پرگار چرخ بلند که آید بدین پادشاهی گزند فردوسی
درختان که کشتن نداریم یاد بدندان بدو نیمه کردند ساد ساد هیچ پیوندی با گراز ندارد و اسدی نیز در فرهنگ همچنین چیز نگفته و دگران گفته اند و گراز خود ...
تا کنون بیست سی واژه گوناگون را دیده ام که هیچ یک با هم هیچ پیوندی نداشتند و همگی را این ارش محمدی به اکمک ترکی بسته - دوستان ترکان ( غز سلجوق و مغول ...
درخت به درفش و سایبان نیز گفته میشده درختی زدند از بر گاه شاه کجا سایه گسترد بر تاج و گاه تنش سیم و شاخش ز یاقوت و زر بر او گونه گون خوشه های گهر
باد در پهلوی هم باد وزان است و هم هوا برای همین به هرجا از رخت که بسته نیست نیز بادبان گویند به سوراخهای زیر بغل و برخی بازه ها که با زیب و دکمه بسته ...
آفرین به این اریابد که پیوسته روشنگرانه مینویسد هیر که در اوستا و نوشته های پهلوی امده دارایی نیست همان خیر است گوید بسی هیر و خواستک بسی کرد - بسی ...
انکه برابر با اتش است آلاو است و آلاو زبانه آتش است به پارسی - آنکه سرخ و چهری است آل و آلل است و الاله و لعل و لاله با ان هم خانواده است ال قرمز سرخ ...
چرا برخی مردم این همه خود را به نادانی میزنند آیا نمیدانند سپاهان و ماهان از سپاه و ماه است ؟ بومهن از بوم مهن است و مچون دو میم کنار هم امدند یکی شد ...
آفرین بر دوستان خوب بهابادی که هم زبانشان بسیار کهن و زیباست وهم پیوسته همه جا بهین نوشته ها را مینویسند مرغ گیاه سرسبزی و همچنین دشتیست که تابستان و ...
چه بدبختی است که برخی بی دانش هر سخنی چرت میگویند و دگران نیز ان را لایک میکنند که دل دل کردن چه پیوندی با لرزه دارد - نادانی تا کی ؟ دگری نیز که بوم ...
پیوسته دهخدا زندگی و هوشش برای واژگان عربی و ترکی است تا انان را به زبان پارسی بکشد این کار همیشگی اوست اگر پس از ان همه جایی برای پارسی بود گاهی هم ...
پارسی ان بومهن است
برابر پارسی ان پاس است و در نوشته های کهن اورده اند و در برگردان قران و حدیث ترزبانان کهن برابر ساعت پاس اورده اند - یک شبانه روز از ایوار که فرورفتن ...
ویر پارسی ان است فرستاده باید یکی تیز ویر سخن گوی و داننده و یادگیر ز کشمیر وز دنبر و مرغ و مای وزان تیزویران جوینده رای ز دریا و از کنده و آبگیر ی ...
دوستان هشدارند که معامله هر کاری میان دو کس یا بیشتر است و نه خرید و فروش دهخدا و دگران هم نگفتند مبالغه گفتند تأکید و مبالغه در کار و ابرام و تقاضا ...
پارسی آن ارته و اشه است
دلت را زنگ بد کردنم بخورده است به رندهی توبه زو زنگش فرو رند ناصر خسرو
کرا در آستین مردار باشد کجا یابد رهایش مغزش از گند؟ ناصرخسرو
به نوک تیر پیکان می گویند و به ته انکه بر زه مینهند و چهار پر بر ان است سوفار میگویند سوفار همان سوپَر تیر است ان سویش که پر است این را باید در پهلوی ...
کیکیز و گندنا و سپندان و کاسنی این هر چهار گونه که دادی همه دژن ؟ ( از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 402 ) . نگاه کن که بقا را چگونه میکوشد به خردگی منگر دان ...
در سروده سوزنی هیم به پارسی دری رسا و پهلوی رسا است و ان ه ام = آهم هست که در پهلوی برابر هستم است هیم به پله نیکی کم از سپندانی به پله بدی اندر هز ...
همانگونه که بسیاری از بزرگان میدانند فرهنگی پهلوی بازمانده که نام اویک اویم گرفته اُییگ اُییم ( ōīm - ēwak ) ایوو/ یگ/یو/ یی/یم /یج /یک/هک/اگ/ همگی ی ...
کاوک در پهلوی به چم مفصل نیز است و در لارستانی زانو است
واژه پارسی برابر سیل عربی هین است هین از کوهسار دوش به رنگ می هین آمد ای نگار می آور هین. دقیقی. هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه هین بزرگ بازنگر ...
هنگ را هنج نیز میگفتند وهنج نیز ویژه پارسی است و از عربیگویی نیست - و فردوسی فرهنگ را فرهنج نیز اورده - ودر پهلوی شهریاریگ را شهریاریج نیز میگفتند ک ...
ویراژ گراز گرازان و ویراژان
ویراژان آنکه ویراژ د و بگرازد
ویراژان و بویراژ رفتن
به ره تو بس که نالم ز غم تو بس که مویم شده ام ز ناله نالی شده ام ز مویه مویی رضوانی شیرازی
بشخلیدن - بش خلیدن
نیزه او وصلت قلوب گسیده نیزه او صحبت رقاب گرفته وطواط
شفترک شیر بایدش نتوان خرد را داشت بی دایه احمد اطعمه شیرازی همشهری و پس رو بسحق
برابر پارسی این واژه عربی این واژه پارسی است نهاد - واضع= نهاده وضعَ = نهاد موضوع= نهاده وضع= نهاد آنچه دوستان درباره این واژه گفتند سراسر ژاژ و ی ...
اروانه شتر ماده است و لوک شتر نر است بختی شتر دوکوهه است و بیسراک شتر یک کوهه است سپیده دمان گاه بانگ خروس ببستند بر کوهه پیل کوس همه نیزه و تیر با ...
فرهاد پهلوان زمان کیکاوس و کیخسرو است که هم در جنگ مازندران هم در کین سیاوش و هم در اوردن بیژن به همراه رستم است شگفت که اینهمه چیزی از او نمیدانیم ...
گشن دستگاهی نهاده فراخ یکی کلبه سازیده بر پیش کاخ بمن داد زین گونه دستارخوان که بر من جهان آفرین را بخوان
گشن دستگاهی نهاده فراخ یکی کلبه سازیده بر پیش کاخ بمن داد زین گونه دستارخوان که بر من جهان آفرین را بخوان
گشن دستگاهی نهاده فراخ یکی کلبه سازیده بر پیش کاخ گشن دستگاه گشاده دستگاه
بیرونی در التفهیم همهجا جای بازو باهو اورده میان پروین ساعد و آرنج و باهو و دوش. التفهیم بیرونی
تاریخ قم گوید دینجان ده انیان است ودراین دیه از فرزندان عجم قومی بودند که به شجاعت منسوب بودند پس نی بزبان عجم شجاع باشد و دیه یعنی قریه پس ده انیان ...
دستبی ری و دستبی همدان دو دست بزرگ بودند که هریک بیش از نود روستا داشت و دستبی همدان را گاهی دستبی قزوین نیز مینامیدند ابن فقیه گوید دستبی ری و دستبی ...
گاشتن گذرای گشتن و شیوه بهین راندن این واژه است همان گونه که گذشت و گذاشت و خورد و خوراند داریم جای دارد که این فعل را زنده کنیم
چم چشم است به پارسی دری به زبان مردم هرات و فراه و غور و سیستان و مکران و گیلان و خرم آباد و پهله ( فیلی ) این واژه بی گمان بسیار کهن است و چم درزن ...
فران باغ برو خنست درست نوشتن فرنبغ و درست خواندنش را یاد گیر پس بیا - تو کجا بن دهشن را دیده ای را دیده ای و از رازش آگاهی ما که پهلوی میدانیم خواندن ...
ههمه نمونه ها که دهخدا آورده ا ایچون ( اینچنبن ) است و هیچ یک را نمی توان به چیز دگر بست
در فزیک از پس برامدن بسنذگی و بیش از بسندگی - احتمال محتمل تحمل - سود متوقع یا زیلن متوقع تخمین ارزیابی اندازه گیری براورد -
اگر ورجا ارج و ارز یا برز بود انرا ارجمند و ارزمند و برزمند میگفتند بیگمان ورجا چیز دگر است
رس که در سروده های زیر است خواجه یکی غلامک رس دارد کز ناگوارد خانه چو تس دارد منجیک رادمردان همه با درگهش آموخته اند چون بز رس که بیاموزد با سبز گی ...
قوچ جنگی و صخره
دهخدا پیوسته نخست واژه ها را عربی میبیند و واژه عربی را ترجمه میکند و اگر واژه به هیچ روی به عربی نمینمود انگاه ان واژه پارسی را به عربی ترجمه میکند ...
رودبار هر زمین و روستا و شهرستان که کنار رود باشد انرا رودبار میگویند ز برای نمونه دشت میان رودان رودبار است دشتهای دو سوی امو دریا و گلزریون رودبارس ...
هیز خیز نیز گویند دول بود و انکه هیز چشم است در گارنامه اردشیر بابکان امده است که شاپور به اسواران گفت که هیزگ به چاه افگنید و آب آهنجید . . و ستور ...
به گمانم غن در این سروده همان سنگ روغن گیری باشد و خواستش از پیچش سنگ روغنگیران است و نه دستابرنجن بر سر هر رگ تافته گیسویی پیچیده بر دستش بکردار غن ...
بوعلی سینا و بیرونی هر دو در نوشته های پارسیشان نهادن را برابر فرض نهاده اند
فور بور باشد دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد
چشم را در پارسی دری چشم و چم گویند و چم را در سورانی چاو گویند در هرات و مرو و بسیار جای خراسان و پهله ای ( فیلی ) و بلوچان چم گویند و چشم را دیده ( ...
بیگمان انچه دندان جانوران درنده است یشک است و نه نشک و نباید این بدخوانی را در فرهنگنامه نوشت و گر باید یاد کرد
بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است. لبیبی
آرش محمدی خود باغ ترکی از باز است چرا که در پنج شهر پهله ( ری اسفهان ماه همدان ماه دینور آذربایجان ) ز را ج میگفتندچون رازی راجی تازیک تاجیک باز باج ...
بند = فن باشد بشمشیر و گرز و کمان و کمند نمودند هر گونه بسیار بند اسدی پیل زوری که چون کند کستی بند او پیل را دهد سستی مسعودسعد
از زبان هیتی گرفته شده Hittite 𒄑𒆳𒋫𒀀𒀠 ( kurtal - , kartal -
سودا از واژه سود و زیان است در ایران شوربختانه انرا به گمان عربی بودن به گونه عربی میگویند
فسیله اسپان همی تا به کابل بیامد زرنگ فسیله همی تاخت از رنگ رنگ فردوسی زمین از تک و پوی گام زرنگ چو ماهی فروشد به کام نهنگ اسدی
پارسی ان نیرنگ است
خام ویژه و سره است که به عربی ان را خالص و بی غش گویند یکی جام پر نقره خام کرد - زر خام و سیم خام زر پاک و بی الایش گویند
پارسی ان گشاد نامه است امیر به خط خویش گشادنامه نبشت بر این جمله : بسم اﷲ الرحمن الرحیم ، محمودبن سبکتگین را فرمان چنان است این خیلتاش را که به هر ...
خاور هیچ پیوندی با خور ندارد خاور از واژه اور و ایوار است آور - ایوار - اویر - اوار - بچم غرب مغرب غریب غربت است خ گفتن ا نزد فرارودیان ( در سغد و خو ...
شگفتا از استاد کزازی با اینکه درباره واژه خاور خود گفته اند که خاور به جای فروشد خورشید گویند و انان که جز این پنداشته اند گمراهند باز درباره باختر خ ...
شگفتا که دهخدا نوشته فردوسی مشرق ایران را خاور گفته و از همه سروده هایی که نمونه اورده خاور جای فروشد خورشید است نه جای برامدنش بنگریم نخستین نمونه ...
زین سلاح هرگونه که باشد چه شمشیر و چه نیزه و چه خنجر و زین است را چون اسب کاربرد جنگی داشت زین نامیدند و طهمورث زیناوند طهمورث مسلح است و زن و جن ریش ...
چخیدن در روستاهای شیراز گریختن و خیز و برتنگیدن و برجهیدن و پایکوبی و رقص و اگر با ج و غین گویند تنها گریختن باشد
در لری نیز خازه گویند و غزسه به غزیدن یا خزیدن گویند
اب منی را به پارسی اب خازه و شوس و شوسر گویند و خازه خمیر و خمیره و سرشت است و ندانم ان راچون سفت است خازه گفتند یا چون خمیره مردمان است لعل کرده ر ...
پارسی خمیر خازه و سریش است و خمیر شدن را خازیدن گویند و خمیر کردن را خازاندن و سرشتن گویند گل پرویز را نیز چون با اب بسرشند خازه گویند سرشتم سرشتی سر ...
سریش همان سرشم و سرشته= خمیر است و سریش را چون سریشنی است سریش و سرشم گویند
پارسی خمیر خازه و سریش است و خمیر شدن را خازیدن گویند و خمیر کردن را خازاندن و سرشتن گویند سرشتم سرشتی سرشت و اینده را گوییی سرشم سرشی سَرَشَد اگ ...
آذر خراد همان آذر فَرَّنَه بغ است که جای فرَّنَه ، اذرخَرَّنَه وآذر خراد و آذرخرّین و آذر خرَّداد و آذر خرداد نیز توان گفت توان گفت که پو واپسین بچم ...
در این سروده نیوشه از شنیدن نیست از نوش است - و در این سروده یا نیوشه از نوش و یا به نوشه است مرا امروز توبه سود دارد چنان چون دردمندان را نیوشه م ...
شاید استکاک و استحکاک را میگفتید برای فرخسته
غولین همان است که زمان ما به ان غوری گویند
در پارس انشان ( از بهبهان تا کرمان ) به چوب خشک سرشاخه های نازک چیله و چنگ و چیله گویند و به شاخ سالگشته و نرگ و کنده است هیمه و یا خیزم گویند
روا - رونده - روان -
پابندان گرو است و پایندان هم پایند و هم پایمرد و هم میانجگر است سخندان شیراز گوید گرو بستان نه پایندان و سوگند که پایندان نباشد همچو پابند سعدی مگ ...
دهخدا چه اندازه بیراهه رویی دارد پابند - گرو - گروگری - گرفتار - پاینده پیمان - وابسته پابسته سخنور شیراز گوید گرو بستان نه پایندان و سوگند که پایند ...
سبلان و ارسباران هردو واژی از سواران است سواران را سوَران و سبلان گقته اند و درست ان اینست که سوار که امروزه میگوییم دگرگونه شده و نام پیشینش همان اس ...
علی باقری هیچ کس نمیگوید هین شما و هین دارا نیست - خان هم از سان گرفته نشده خان از شان گرفته شده و شان شاه است و هم اکنون در هورامان و میان لکها شان ...
روز پارسی اینگونه است. شبگیر اندکی پیش از سپیده یا خود سپیده است سپیده ( سپیده دروغین و پسین ) بامداد - افتاب زرد ( افتاب پهن ) گرمگاه چاشت پیشین ( ن ...
دهخدا گفته به دربایست شعر تهَم گفته اند درست نیست این را میتوان هم تهم گفت و هم تهَم و هم تخم - ایا در تهمتن نمیبینیم - ان را تَخم نیز توان گفت رستخم ...
در فارس فند هم ترفند است و هم مانند - گویند فند مار و اژدها چون مار و آزدهاست
پیشیار که پیشاب است از پیشار و پیشیار که پیشکار است خود پیداست
سخنوری باستانی ست در لغت فرس اسدی از او سروده آمده ز همه خوبان سوی تو بدان یازم که همه خوبی سوی تو شده یازان تا ز هوای توام به بند و به ناله عشق تو ...
بزرگواری که فرمودند واژه "پهلوی" یعنی "پارتی"، آن صورت تحول یافته "پرثو" . . . "ث" به "هـ" تبدیل شده واین کلمه "پرهو" می شود - شما و همه استادان ...
بایدش سرکوفتن مانند سیر شیخ آگه نیست از نرخ پیاز کوبمش گرز گزارنده به سر دیو را اگه کنم نرخ پیاز از نرخ پیاز آگاه کردن سزای بدکاران را دادن است
موره همان که انرا مور نیز گویند نویه نوفه مویه
نزد مردم استان فارس به ان شکفت و اشگفت میگویند شکفت و اشکفت که غار عربیست گور از غار و این چیزها نیست گور از گود است در پهلوی د - ل - بهم میگردند ...
دهخدا انچنان به واژگان عربی و مغولی سرگرم بوده که دگر به پارسی نمیرسیده - دان =دانش نوروزنامه گوید شها بجشن فروردین بماه فروردین آزادی گزین بر دان ...
آتشدان گلخن و کسی که کار تون میکند را تون تاو گویند تون جهنم را هم گویند و تون و دون و دان و تان جا ی هرچیز است
ریو واژی از ریگ برابر با ارث و دخل و فیض خیر و رهاوندی است نوروزنامه گوید شهریور خوانند که ریو دخل بود یعنی دخل پادشاهان درین ماه باشد، بیگمان درب ...
بالا = بال ببال بالا بالان بالنده بالانده بالیدن چون مال بمال مالا مالان مالنده مالانده مالیدن مرا گویی چرا بالا نیایی که از بالا رسد مردم به بالا. ...
سان برابر با رسم عربی
پاره ای نویسندگان بزرگ پارسی چچون خاقانی و کیکاوس وشمگیر عجمی را پارسی ندان و انکه پارسی نیست و زبان ندان گرفته اند اینگونه گرفته اند که عجم سخنور و ...
کسانی که میگویند جهان عربی شده گیهان است بهتر است اندکی خرد و اندیشه خود را به کار بندند آیا g اریا اروپایی را نمیبینند که گ و ج خوانده میشود ایا سنگ ...
آفرین بر سیاووش خیابانی همینست چشمداشت از آزادپارسیان آذرپاس آذرپاد و تبریز و خوبانش که همه بهسودِ وهسودانند علی باقری آنچه برابر آن واژه سغدی ست د ...
بسی واژی از گسی و گسیل است و ان را بسیر نیز گویند
دهخدا دیوانه کننده است هرچی توانسته عربی چپانده در این واژه نامه و به واژگان پارسی نپرداخته ما برابر نا و نه و مه چون ماکن که برابر مکن است ایمام ...
اخشیج و اخشیگ ضد است و نه گوهر - اخشیجان اضداد هستنددیواخشیج دیوستیز
بازهم دهخدا واژه پارسی را نیاورده و عربی انرا نوشته ستره پاکیزه وسترده - همچنان هرچیز که از بهر ستردن است چون کاردک و چون تیغ ریشتراشی
بدبختی اینست که دهخدا و دیگران گویا واژه نامه عربی برگردان میکرده اند برای دایه که پرورش دهنده است چه مرد باشد چه زن چه مادر باشد چه برادر مادر و چه ...
دارندگی سرپرستی و پرستاری است نشاید که داریم چیزی دریغ ز دارنده لشکر و تاج و تیغ چو دارندگان ترا مایه نیست مر او را بگیتی چو من دایه نیست چنان بد که ...
شگفتا از دهخدا نیمی از واژگان را ترکی پنداشته بی انکه اندکی به ریشه ان بیندیشد دده داده دادا لالا ( داداش ) لالا لله ( چون سردار وسللار و دار ولار ) ...
دار همانگونه که در شهردار و سردار پیداست بچم اداره کننده مدیر سرپرست ، گرداننده ، پرورنده ، توانگر، نگه دارنده ، پاسدار است انکه میدارد - چنانکه در ا ...
دارا و دار همانگونه که در شهردار و سردار پیداست بچم اداره کننده مدیر سرپرست ، پروراننده ، گرداننده ، توانگر، نگه دارنده ، پاسدار است انکه میدارد - چن ...
دار همانگونه که در شهردار و سردار پیداست بچم اداره کننده مدیر سرپرست ، گرداننده ، توانگر، نگه دارنده ، پاسدار است انکه میدارد - چنانکه در این سروده ه ...
بسیاری از واژگان عربی ریشه پارسی دارند مانند مدارا و اداره که از دار میاید چون شهردار که شهر را میدارد اداره میکند و درباره دار برابر مدارا نیز در هم ...
پیداست که وننگ برابر آونگ است و پیوند ان با انگور و خوشه و بند تنها در اونگ بودن انست و فرخی نیز گوید دشمنت مانند تری که اونگ شده گریان باد و انجا که ...
گَریَه به هنگام به که خنده ی بیگاه - بگرید مرا دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم عنصری چون پیاله ی پر بدست مست گَریانیم ما گَریَه تا چندی ...
گویا این خواسگی از خواستنی بوده خواسته مال است و مال گرانسنگ را خواسگی گویند
در روستاهای شیراز و میان باصریها گربیدن گرپیتن گرپیتک گریه گرگه گویند گریست را گویند غربید غربست - گرپیتگ خک گرپیتن = گریه است و هم بغض -
فرهیختن = فرهنگختین - فرااهیخت برکشید - هختن و هیختن هنگ و سنگ و سنج کشیدن است دایگان کنیزک به سر چاه بودند و آب همی هیختندی. ( کارنامه اردشیر ) . ه ...
گوالیدن دو است یکی همان بالیدن است در پارسی بسیاری جاها گ⇌ب ⇌و بهم ججابجا میشوند مانند گنجشک =بنجشک. گستاخ =بستاخ . بر= گور. باد=بات =گوات - بازی=گاز ...
گوشه زدن =زدن یک گویه= گفته به یکی است گوشه=گویه در پهلوی گویان گوهان گوسان گوشان /گوی گوه گوس گوش/گویه گوهه گوسه گوشه /گوینت گوهنت گوسنت گوشنت=گویند ...
فرنبغ = فرنه بغ - فرنه =خورنه - مانند زر زری زرانَه زَرَنَه = فری فری فرانه فرنه = فرنه بغ درخشش فرهی خدا است بسیاری سرانه و ترانه روانه را سرَنَه و ...
دهخدا هر چرت و پرت عربی و ترکی اورده یادش رفته کو = ضرب و کو= بکو را بیاورد ب چه پیش از بکو چه پس ان در کوب از واژه نیست کفتن و - ف شده بکو =بکو خر ...
مرزبان و مرزبانی هیچ پیوندی با مرز کشورهای امروزی ندارند به ان پهرگ و پهرگی میگویند که همان پاسبان و پاسبانی است بنگرید ایا سپاه مرز دارد ایا میزبان ...
پیرنیا شوربختانه بیراهه رفته نخست انکه پیرنیا گمان کرده ایران همین صندوقی است که اکنون میپندارد نمیداند که ایران برابر با کشور پارسی است و از کاشغر و ...
سر گزیت =سرگزید بهای سر گزیدن است - میگفتند میان سربریدن و سرگزیدن یکی برگزین
دلهی رای = رای دلهی = دهلی
فرهخته = ادیب
گسیل درپهلوی و همچنین پارسی دری گسید است او را بیاگاهان که آن روز سه شنبه که ترا گسیل کرد از ماه چندین شده بود قابوسنامه خواجه سالها بود تا در ...
گسی گویه دگر گسید است و هیچ کوتاه شدگی ندارد در پهلوی د به ی - ج - ل میگردد مانند پاد پای پادگان پایگان - هرگاه - د - در گسید - ی - شود هردو بهم شوند ...
چم بچم نیکویی و معروف عربی میبدی در تفسیر قران برابر � المعروف�= چم آورده و ایشان را چیزی دهید و تهی گسیل مکنید بر مرد توانگر باندازه توان وی و بر ...
درکارنامه اردشیر بابکان امده درپاسخ اردلان که اورا کرد چادر نشین خوانده بود گفت سرت برگیرم و گنجخانه ات بر آتش ازینه کنم بر خویشتن آنچ داری و ترا ...
هزینه باشد در کارنامه اردشیربابکان به اورد طبری و برگردان عتبی امده که در پاسخ اردلان گفت سرت برگیرم و گنجخانه ات بر اتش ازینه کنم دربرگردانهای قران ...
گپ در زبان عنصری و انوری و مولوی امده چگونه عامیانه است ای عامیان؟ پیران ما میگویند گپ و گَفت خوبان بلوچ گویند گپ و گپتار
میگوییم بَه بَه پس بَه درست است - ما به یاد خود بزرگتران را به یاد داریم که میگفتند بَه خدا - بَرو و بَه کجا و همه دانند که بَه و پَه از پَد پهلوی اس ...
اگر تو یار گیری یککی بس وگر با دوکنی یارت بنی کس و گر بَیْ سه کنی بی یار گردی و گر افزون کنی بر سر زنی تس نخستین بند بدینسان نیز است - اگر تو یارگیری ...
این سفتن از همان سودن است و سمبیدن و سمباده نیز باده ای دید بدان جام درافتاده که بن جام همی سفت چو سنباده. منوچهری. سمباده سودنی و سمبیدنی
بانبشنان بانبشن/ پانبشنان پانبشن زن و برابر شاهنشاه باشد و بانوان بانو نیز گویندو در اوستا مانو - به سغدی وانو ( وامبَن ) و در پهلوی بانوگ /پانوگ بود ...
مولیان =جایی برای درنگ برای خوشی کردن است با بوستان و باغ و همه و مولیدن درنگ است
گمانم اختر از دو بخش استاختر =استار = ( اخ=اس=ای ) ( تر=در =درخشیدن ) �تر �در پارسیبه گونه درشده و در پارسی هخامنشی درتن =درخشیدن است و درا = درخشا ...
کمان ابروی دلبر دوباره چین دارد نگاه تیر یک انداز آرشین دارد چو بید بر سر جان بایدم دروشیدن بگو که با من بیدل دلت چه کین دارد - دروشیدن و درفشی ...
چه چرندیات نوشته اندیکی نبشته زن شستن ست چون پول شویی واندگرگفته گاسَم، زناکاری شوهر است - ، ای دریغا چراغ ایرج کور ! /چه امده بر سرتان ای دریغ. - ...
و گرا به هیچ روی بنده نباشد و انندراج و رشیدی و تبریزی در سروده ترک فلک هندوی گرای تست بیراهه رفته اند یحیی کاشی ( از آنندراج ) . ترک فلک هندوی گرا ...
نبات واژه ای عربی وپارسی برساخته به تازگی است ونام پارسیش قند تبرزد و شمارش به شاخه است و قندسپیدرا که شکر سخت است پانید/ فانید گویند و نبات رستنی با ...
فشنگ و تفنگ هردو پارسی ز پیشهنگ - و تف هنگ اند و هنگ / آهنگ/هنج آهنج برون رفت و پرتاب و انداختن است تف از تفیدن گرما و تب و تابستان ار انست بدو گفت ...
پشنگه و پشنگیدن واز ی دگر از انست
اریغ به پارسی هخامنشی اریکا و به سغدی آریغ - آریگ است این با همان واژه همخانواده است که بلوچی آر در گرمسیر فارس و ابراهه آر همچنین در پارسی دری هار خ ...
چمیدن برابر با جابه جایی است به هر گونه که باشد چه با ناز باشد چه با تاخت - ریشه آن چم=گم است و گام نیز از ان است چماننده دیزه هنگام گرد چراننده کرک ...
نخست انکه چم به چم سینه نیست و ان سروده سوزنی بچم چشم است سپهداران توران را شهی شایسته بدهمت که پیش او بشایستی نهادن دستها بر چم سوزنی از که آمختی ...
دار به پارسی درخت است بهار آرد و تیرماه و خزان برآرد پر از میوه دار رزان تن ما چو میوه ست و او میوه دار بچینند یکروز میوه ز دار. اسدی مرد دارو فروش ...
فردوسی جای ان چیره - فره اورده
کول پیرزن پیرمردهای بسی کهن فارس وکهکیلویهه به چیز سرد بویژه اب سرد میگفتند کول - کول /گول همان وازه گود است در پارسی پهلوی د - ل جای هم مینشینند ما ...
بنگرید ما به چه بدبختیها دچاریم عمید سروده سنایی غزنوی را اورده ونوشته گپ عامیانه است ایا سنایی عامی است : هرکجا زلف ایازی دید خواهی در جهان عشق بر ...
گپ = سخن - وگپ زدن گویند انوری در نکوهش گوید چند گویی خواهر من پارساست گپ مزن گرد حدیث او مگرد پارسا در خانهٔ تو نان تست زانکه نانت را نه زن بیند ن ...
پارسی ان جداگر دوستی که گفتند یوت - برادر من در پارسی پهلوی ج و ی جای هم نشینند چون جشن - یسن و جو - یو و جدا - یتا نمیدانم که به شما گفته اک پسوند ...
گاماس گاماس = گام گام یک گام را برداری ارام بر زمین نهی باز یک پای دیگر یا همان که امروز میگویند پابرچین - و از گاماس گاماس اهستگی را خواسته اند
خواهان شماییم همیشه پرسان شماییم همار\ه خواهان= دعاگو
روان کردن رود از دل کوه روان کردن اب از دل زمین ز بس کز تنان تیغ کین سرد رود صفاهان ز خون گشت چون زنده رود شهریار نامه
مهرآشیان بهتر بود که بگوییم در افغانستان که پارسی را بهتر و سره تر از ما میدانند تیردان را ترکش میگویند گر این تیر از ترکش رستمی است نه بر مرده بر ...
چلاندن فشردن است و چل اگر چهل باشد توان بهتر است که انرا چَل گویند ( اینرا باید بدانیم که بیشینه واژگان پارسی اهنگ زبر دارند و اهنگ زیر در انان بسیار ...
دوست بشگردی مردمان سنگان نیز که به پارسی دری سخن میگویند بزغاله را شنگ و بزغالگان را شنگان گویند از امدن گ بر سر شن و شنگ گفتن ان پیداست که این وازه ...
روشن از ان دست اموزشن و گلشن نیست و روشن و روزن از روز و روش است
موی را در بیشتر استان فارس مود و مید میگویند مود و موی چون پاد و پای - ماده مایه - داده دایه - زاد زای - خود خوی - پاییز پادیز - خدا خیا - بلاده بل ...
کادین کدین کتین ختون خاتون ختین خاتین کتایون کدبانو خثین کدیور ختوش هتوش هتوس ختوس اتوس ختوسا هتوسا اتوسا هدیش خدیش همگی گویه های یک وازه پارسی اند
- آبگاه تهیگاه و گرده گاه است میان استخوان لگن و دنده را آبگاه و تهیگاه و گرده گاه گویند سر سنان تو در آبگاه گرده ی خصم مدام کار کند چون زبان که در ...
گرده - این سروده نظامی را دهخدا در بخش گره نان اورده که درست نیست باید انرا در بخش گرده مردمان میاورد و پهلوی پهلوانان و گرده گردنان درست است درم پ ...
نماندن گویه دگر نمودن و نماییدن ( مانندگی و نشان دادن ) است خداوند جهان، الب ارسلان، سلطان دین پرور که با عدلش نماند جور یکسر عدل نوشروان آنچه که ...
چقدر هر یک از ما میخواهیم به دیگری هم زور بگوییم دری زبان میگوید سورانی نوشته نشود سو رانی میگوید کرمانجی هم سورانی بنویسد برادرمان دارد به پارسی دری ...
فراشا = فراخه=گراخه لغتیست در هراس و هراسه فراشیدن = فراخیدن= گراخیدن = خرازیدن = هراسیدن مو بر بدن برخاستن است. ( فرهنگ جهانگیری ) . فراشا. . . پیش ...
من = اندیشه سرش سبز باد و تنش ارجمند منش برگذشته ز چرخ بلند فردوسی
خن خنده این عجبتر که می نداند او شعر از شعر و خشم را از خن. رودکی
همه کسانی که گفتند سنات و سناتور و سن اری است چرت میگویند سن برای نوزاد هم به کار میرود و سناتور انست که در سنا باشد و سنا بچم پیر است - سن عربی به چ ...
رنج = کوشش برنجید پس هر کسی نان خویش بورزید و بشناخت سامان خویش بپوییم و رنجیم و گنج آگنیم بدل بر همی آرزو بشکنیم - رنج = رنگ بپوییم تا آب و رنجش ...
این هومن خوب براتون اسان کرد خلیج از خل و ایج است و خلبان از خلیدن - بدبختی به اینست که چهارده تا هم انگشت زدن
گست گویه دگر زشت است گ =ج=ز ست =شت
بی = بیک برابر با اما و ولی - بیک میخواهد تا پاک کند شمارا ترجمه بلعمی از تفسیر طبری فاکثرهم الناس لایشکرون و بی گویشترین مردمان شکر نمیگذارند - ...
برادر آذرآپادگانی ایا نمیدانی شر و شریدن و آبشار یکیست و هیچ گاه ش و یا شی نمیشود و ایا نمیدانی نام کهن شیز گنجک و گزن و جزنگ و جزن و گندزک بودو شیز ...
دوستانی که درباره گفت گفتند نخست انکه ت در همه گویه های گفت و گوت و وت و وخت واخت و نمونه های دگر شناسه است و از ریشه واژه نیست بهتر است وازگان را با ...
گویا دوستمان اهنگ سروده های پارسی را نمیشناسد که پرسید خوالیگر را چگونه میخوانند گمانم در پارسی هیچگاه آ از پس خو نمیاید - و این خو یک واژ بود و اکنو ...
تِنگیدن و تَنگیدن هردو هم رقص و خیز است و هم تَنگ و هر دو را تنج نیز توان گفت و هر دو را هم به کسر و هم به فتح توان گفت - نیک او را فسانه واری شو ...
همچنان کوشان خود زبان نوشته دارند و زبانشان ایرانی است و بسیار به پارسی نزدیک است و خود را در کتیبه ها اریا خوانده اند
کوشن یک واژه پارسی است و در پهلوی نیز امده و در سروده ای به پهلوی آذری آمده همان های و همان هی و همان هوی همان کوشن همان دشت و همان کوی اژ واجم اوی ...
نشست از بر گاه جادو پرست و نه چادر پرست - وزان جادوان کاندر ایوان بدند همه نامور نره دیوان بدند سرانشان به گرز گران کرد پست نشست از برگاه جادوپرست
خیون و خیونان زرد پوست نیستند خیونان ایرانی هستند خیونان همان کوشانیان و هفتالیان ایرانی هستند - هندی ها انان را هونا مینامند - گرچه چینیان نیز بر ای ...
رضا جان بز و گوسفند حیون میگوییم که از حیوون و حیوان عربی است - این هیون پارسی است -
پوشه = پوشن جامه سرش تنگ بگرفت و یک پوشه چاک بداد و نبود آگه از شرم و باک فردوسی
پوشه = پوشن = جامه سرش تنگ بگرفت و یک پوشه چاک بداد و نبود آگه از شرم و باک فردوسی
غرض منظور
ساوالان نیست ان سواران است
رامند گویه دیگری در راوند است و ان رها وند است که به تازی انرا مضاعف گویند -
پارسی ان رهاوند میشوند در النقض امده که نام راوند رهاوند بود و ان به پارسی مضاعف است
پیشتخته به گرامافون میگویند در جنوب ایران و در کشورهای کویت و بحرین و قطر و امارات نیز رواج دارد
هاز و هازیدن گویه دیگر ساز و سازیدن است در پارسی بسیار دو گویه از یک وازه را هم قافیه کرده اند
ان نهاز است و نه بهاز
اسب سر گله را نهاز گویند
شهر = شه را = شه را = شهر برابر است به انچه به تازی انرا مُلک و مملکت خوانند و شه و شهرو شهرستان = مَلک و ملک و مملکت است به تازی - و گویه دیگر ش به ...
خهر گویه دیگر شهر است و هنوز در خراسان و سیستان شهر را خهر گویند گویه های شهر چند است شهر و شار و خهر و خار و هار و شهر = شه ر= ملک و مملکت است به تا ...
همه نمونه هایی که برای چهره اورده هیچ کدام معنی چهره ندارند و صورت به معنی چهره یک وازه تازه کاربرد است و در زبان فارسی هیچ گاه به معنی روی و چهره نب ...
رهاوند در تاریخ قم یا کتاب النقض امده که نام راوند رهاوند به معنی مضاعف بوده
دوستانی که عادت کردند چرت و پرت بگویند اخر ببنند دعوا کی وارد زبان فارسی شده ؟ پس ببرندش به زرتشتی دعوا ربطی به دیو ندارد - برادر دعوا همش صد سال نیس ...
برادر سپنتا مهر چه ژاژها که خاییده ای - که گفته است که گند از جند عربی گرفته شده؟ و که گفته که گند برابر با خایه همانست گند لشکر است ؟ و کدام نادان م ...
اسپ را به پارسی نوند وباره وگله ان فسیله وماده ان مادیانه وجفت جویش را گشن وبچه انرا کره و شیرخوارش و شیرده اش را ستاغ وآمخته انرا پدرام وپرجوش آنرا ...
باره اخشیج توسن است باره اسب رام و پدرام و ارام است و نه اسپ توسن -
دوستی گه گفته بود پای افزارست پای در این سروده فردوسی پاییدن و ماندگاری است ( ( اگر بارهٔ آهنینی به پای سپهرت بساید نمانی به جای ) ) اگر به پایدا ...
باره راه اورد است چیزی بردنی به از نیکوسخن چیزی نیابی که زی دانا بری بر رسم باره. ناصرخسرو.
باره هر ستور که بار کشد و مرد برد چه اسب باشد و چه اشتر و چه خر و چه استر بارگی و باره گویند - و بار از بردن است و سوار در نهادش اسببار و اسبار است و ...
باره هر ستور که بار کشد و مرد برد چه اسب باشد و چه اشتر و چه خر و چه استر بارگی و باره گویند - و بار از بردن است و سوار در نهادش اسببار و اسبار است و ...
بارگی هر ستور که بار کشد و مرد برد چه اسب باشد و چه اشتر و چه خر و چه استر بارگی و باره گویند - و بار از بردن است و سوار در نهادش اسببار و اسبار است ...
پهره گویه دیگر این واژه هاست پهله فهله فهرج پهرگ پرهه پلهه پلخه پلخ بلخ پرسه پرثه و پارسه پارس و پهلو و پرثو است این همه واژه ها گویه همند همچنین نام ...
این هیره نیست هیزه است . هیزه چند چیز است یکی هیزه پس گردن است مشتی سیاه هیزه آمدندشهر گرفتد برو هیزه سیاهت پس نیاد و ریه ، شش قفا ، هیزه و وجه ...
کامنت پیشین اشتباه شد نشرش ندهید کامنت سپسین درست ان مینویسم
هیز و هیزه برابر با دول آبکشی است و دول و هیز را به پشت و مردزیرخواب گویند و همچنین به پس گردن نیز هیز و هیزه میگویند ریه ، شش قفا ، هیزه و وجه ، ر ...
شگفتا دهخدا میگوید معنی بیت معلوم نیست نکند سرخپوستی است از این روشنتر - برابرهای فارسی و عربی اندامهای تن را میگوید شش ریه است هیره ، قفا و روی و ...
وقتی از اوقات با جمعی آزادگان در بلاد آذربایگان می گشتیم حمیدی بلخی مقامات سده شش
چگونه توتیا عربی شده دوده هاست و روند بر اینست که در بابل و سورستان و خاک تازیان روت و وات و توته و تیته را رود و باد و دوده و دیده میگفتند براستی که ...
رم پارسی قبیله است پنج رم فارس رمیجان و رم جیلویه و رم دیوان و رم کاریان و رم بارزنگ بود در چاپ پاره ای کتابها انرا زم نوشته اند که بی گمان درست نیست ...
خه خوب و خوش است این واژه واژه ای سره است و همین وازه خوب کنونی از ان امده ان را پیشاپیش بسیاری نامها و وازگان پارسی می بینیم باید دانست که گاهی به ه ...
بیگمان موک بچنم نیش است چرا که در سراج گفته مطلق نیش را گویند خواه نیش عقرب باشد و خواه نیش چیزهای دیگر - از این گفته مینماید که گوینده موک را میشناخ ...
کبک را کووک میگویند و کابوک لانه کبوتر است
انکه از دست تا ارنج است بال است و نه یال و انچه ناظم و برهان و منیری گفته اند بال است و نه یال - موی گردن را موی یال گویند از هرچه باشد پاره ای از ج ...
موی یال موی گردن است و یال گردن است اینکه موی گردن اسب را یال میگویند منظور موی یال است و به تنهایی بچم گردن است و بس
شغنانی یکی از زبانهای پامیری است که بسیاری از ویژگیهای پارسی کهن را نگه داشته است مانند واژی که بانگش میان خ و ش بود و در پارسی هخامنشی وازه خشاثیه ...
نام منوچهر را به گونه فرخ منوس نیز امده که فرخ منوس آن شه دادگر که بد پادشاه جهان سریسر جدا ماند بیچاره از تاج و تخت بدرویشی افتاد و شد شور بخت سر ...
دادگر نام کمر فریدون بود که به ایرج و پس از او به شاهان ایران رسید این کمر به هفت چشمه و دادگر نام آور است فردوسی در این باره میگوید بدانگه که ایرا ...
این خوب است که هر واژه را هرکی از سرزمین خود بگوید مگر انکه باید بدانیم در فاری هم اورسی میگویند گونه ای از کفش بوده -
درباره مذکر مونث در پارسی باستان هم بسیار پیچیده برای همه چیز مونث و مذکر و بیجنس بکار می بردند مفرد و مثنی و جمع هم داشته حتی شمسی و قمری هم داشته -
اخشیج گستاخ ≠ آزرمی است - گستاخ هرچه که ریشه اش بوده اینگونه اش که رسیده در پهلوی و دری برابر با گس تاز بود = کسی که کسوار وازن وار میتازد و در ناخ ...
اخشیج گستاخ ≠ آزرمی است - گستاخ هرچه که ریشه اش بوده اینگونه اش که رسیده در پهلوی و دری برابر با گس تاز بود = کسی که کسوار وازن وار میتازد و در ناخ ...
چیر بچم تند و تیز نیز است چو هومان ز گودرز برگشت چیر برآشفت بر سان شیر دلیر
اگر واژه عربی بود دهخدا تا بیخ دینش در می اورد و پانصد برگ می نوشت که دم شتر هفت ساله سه بار زاییده سیاه چیل کج لب چاک که بالای چشمش ابرو باشد و یک ب ...
بازرگان کم سرمایه باید از همبازی بپردازد قابوسنامه
گویی لشکر از راسگر و راهگرباشد به سپاهی که به راه می انداختند می گفتند و نام دیگرش کشون بود که به ترکی قشونش گفتند می بینیم که به کار. تن شتر نیز لشک ...
لشگر گویا به چم دیگر نیز است چهارش هزار اشتر از بهر بار پس و پیش لشگر کشیده قطار لشگر گویا گروه انبوه باشد از پیوندهایش لشکر کش - لشکر بسیج لشکر س ...
شگفتا گویی پارسی دانی ز ایران رخت بسته ای دریغ گویی ایرانشهریان را نیست مرد کاردان شگفتا و صد شگفتا آیا نمیبینید آزاد را که زاده است و آ - آزاد از ...
پیوسته ایزان با پارس برابر بوده و ایرانیان خویش را پارسی و کشور خویش را ایران می گفتند در شاهنامه و اوستا پیداست و هندی و ارمنی و ارامی و همگان به ان ...
درود به دوستان تنها واژگان پارسی را میگویم جرکه جر و جنگ است بگونه چر و گر در سنگنوشته داریوش امده و به گونه های چر گر و کال و کار و زار و چال و کر ...
سماری گویه دیگریست از سماری و انرا به کشتی می گفتند و در سخن پارسیان بسیار بود که و را م گویند و م را و چون مایم و وایم و چم و چو - نیوه نیمه کفتر کو ...
ایوک یا ایوگ برابر با یک به پارسی باستان است
گر بان = گر بان - گر را امروزه بسیار جاهابه گویش گوناگون هنوز میگوییم در پهله فارس ( کهکیلویه و فارس و بوشهر ) میگوییم آسمون من جرت میان جرت - جر - م ...
۵۵ هزار فرمایشت ایکنی
ریک و ریگ هیچ پیوندی با ویحک عربی ندارد و به هیچ گونه نمیتواند از ان باشد ریگ برابر با بهره وری و فیض و ارث و نعمت است و این از همان سر ریزی پیوسته چ ...
چه اندازه فرهنگ نامه های ما تهیدستند درباره شوش که کهنترین شهر جهان و بزرگترین شهر خوزیان و پارسیان بوده هیچ ننوشته - شوش نزد پارسیان و خوزیان به نام ...
تشتر پاهمچنین پایدار شهر شوش است و ایرانیان ان را تشتر تستر میگفتند و عربها نیز همین را گرفته اند و انرا تیرگان نیز بخوانند
طاووس پارسی ان سیرمرغ وسور مرغ و سیمرغ و تووج و تاووج = تاجدار است تاج خروس را خوچ میناممند هم از پهله ی پارس کوچ و بلوچ سگالیده جنگ و براورده خوج
در استان فارس ما به فعل گردش میگوییم چرخشت مانند چرخش روزگار همانا برای بیشتر واژه ها یک ت یا ن می افزوییم گردشت - گردشن - بارشت - خورشن و خورشت - چر ...
هیچ کدام اینها که گفتند نیست نشان میدهد شالهنگ چارشن و چالش و چالشن همه به همان معنی های چالج در ژرمنیست
شگفتا که فرزندان ایران هریک بهم در افتادند - کر - جر - گر - کار - چر - چار= جنگ است در واژه کرنای و کارن ( قارن - گارن ) و کارینجار کارزار پیکار انرا ...
در پهلوی به گوسفند نیز پس میگویند که بز گویه دیگر انست - دوست بختیاری داریوش نخست هخامنشی میگوید نئیم کام تی پث کَرَئَیش نیمَ کام تی ( تو - در ) ...
در شاهرود و اطراف تهران به پازن پاژنگ میگویند -
دگرش دال به لام در پارسی بسیار بوده است و استادانی که گفته اند دال سترده شده بیراهه رفته اند در اوستا نیز بسیار میبینیم که دال لام میشود در گویشهای ب ...
پارسی مربا انبه است و نه پرورده که گرته برداری شده از مرباست - پارسیان بنا بر انچه در صیدنه بیرونی امده میوه های هندوستانی و خراسانی را انبه می کردند ...
سو - سی - زی - از شیراز سوی هرات - از بلخ زی همدان - از یاسوج سی بدخشان - سی به چشم جانب و برای
درست ان سللار است که گویه دیگری از سردار است در گویه ای از پارسی دال به لام تبدیل میشد و را نیز به لام و سردار سللار شده است
لگام یک اسب است و کمند چهار اسپ
کمند جنگ افزاری ساده به چم پاهنگ است ریسمانی که انرا بسیار خشک می بافند و پیوسته سواران انرا بر فتراک اسب می بستند یا در بازو ی خود می انداختند برای ...
بَختی است منسوب به بلخ بَخت روشن - ایا نمی بینید که سعدی انرا با سختی قافیه کرده است پای مسکین پیاده چند رود کز تحمل ستوه شد بَختی تا شود جسم فرب ...
غژگاو یا ابریشم گاو گونه ای گاو است که مویی ابریشمین دارد و غژ ابریشم باشد پیشتر گونه کوهی ان که تا هزار کیلو میرسد در کوهای شرق ایران در پامیر و هند ...
اقا دکتر فاروق سومر اگر سواد داشت می دانست که اشخاصی را که ترک اراک نام برد جریانش اینست که زمان محمود سلجوقی عده ای از ترکان که خاندان سلجوقی هم بخش ...
شمار و مار و مر پارسی رقم است - عدد پارسیش تا است - - هفت عدد = هفت تا - مردی هفت تیر داشت به هر عدد مردی بینداخت مردی هفت تیر داشت به هر تا مردی ب ...
دوستی که جواب این شخص داد و گفت با ورود عربها ترکان خزری به اران امدند و زمان عمر بن عبدالعزیز ترکان قیام کردند عزیز اولا ان اقا ادرس درستی نداد و نس ...
اما انچه خود ترک پنداران از تاریخ طبری و دیگران ترجمه و تحریف میکنند سراسر به خاطر نفهمیدنشان از عربی است از انجا که به سنت یهودی مردم دنیا را اولاد ...
کتاب روحی انارجانی به زبان محلی اهل تبریز است پیدا کنید بخوانید هم چاپ شده و هم در نت مجانی هست در سایت پارسی انجمن لینکش هست ببنید ابا زبان محلی اها ...
فردوسی اسپیجاب را از ایران دانسته مقدسی که اسپیجاپ را دیده بود مردمانش را پارسی خوانده و نام اسپیجاب خود گواه بزرگ بر پارسی بودنش است باید دانست که ...
دن پارسی نشاط است - با نشاط را دنان گویند - فرمان دادن بدان را نیز دن گویند همه ماهه بگرد دن همی دن - دن مدن - دنم دنی دند - دنیم دنید دنند - دنید ...
پارسی ان دننده - دناور
خذین و ختین و ختون و خاتون یک واژه با گویه های گوناگونست
دن بچم نشاط است هر نشاطی - ستاک دنیدن است و دنان انست که نشاط کند برای همین رودکی و منوچهری انرا بچم جنگ اورده اند و داد و فریاد و به نشاط رفتن را نی ...
در ترجمه تاریخ تبری امده آن که خراسانیان و وَرَزْرودیان ) �خدیز� میگفتند �. . . و خدیژ به زبانِ ماوراالنّهر کذبانو باشذ. . . . � �سعید عبد العزیز م ...
تراوشگه
پل را به پهلوی و دری پرد گویند و هنوز بسیاری از ایرانیان انرا پرد گویند
پرد به پهلوی و دری پل باشد و هنوز بسیاری از ایرانیان انرا پرد گویند
آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید سربسته و نبرده بدو دست هیچکس بر گونه سیاهی چشم است غژم او هم بر مثال مردمک چشم از او تکس . بهرامی ( از لغت فرس اسد ...
آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید سربسته و نبرده بدو دست هیچکس بر گونه سیاهی چشم است غژم او هم بر مثال مردمک چشم از او تکس . بهرامی ( از لغت فرس اسد ...
تگ = ته ش و تلاو = تراو تراو - تراوش - چون زای و زایش انچه تراوش میشود تلاو است
گویا همان واژه دان و دانگ است و داو است
در فارس به معنی نوبت دون شب دون روز - در روستاها انان که گله بسیار ندارند چند نفر شده و هربار شیر را به خانه یکی برده و میگویند دون خانه من است و د ...
دن بچم نشاط است هر نشاطی - ستاک دنیدن است و دنان انست که نشاط کند برای همین رودکی و منوچهری انرا بچم جنگ اورده اند و داد و فریاد و به نشاط رفتن را نی ...
در این دو سرود رودکی و منوچهری هر دو دن به چم جنگ و کارزار است مگر نمی نگرید که نخست از مرد شصت ساله سودمند سخن میگوید و دوم از کلک و دن سخن میگوید ک ...
ریشه این نام بی گمان پارسی است چرا که جریب و گریپ و گریوه همه بچم گردن است و گریفا و گریوا بچم گردن دراز است
زرافه جریفه گریفه گریوه نام این جانور در پارسی گریوا و گریفا است واو بسیاری جاها در پارسی به فا دگر میشود مانند یاوه و یافه -
جای انکه ریشه واژه جنگل را بگوید و پارسی بودن و نبودش را بگوید درباره درخت گفته
پورانا گویه دیگر پارینه است -
جیوه و زیبق هردو فارسی هستند اما در پهلوی گاف را چون ق مینوشتند و زیبگ و زیبق هردو می خواندند و در عربی نیز بیشتر عربها گاف میگفتند و نه قاف مگر مکه ...
چو بشنید بهرام پالاى خواست یکى جامه خسرو آراى خواست
بال در فارس به معنی حساب است و لرها هم میگویند - نمونه این بال نیست این قبول نیست - این در حساب و شمار نیست - بال به معنی چیز اماده منتظر گذاشته شده ...
تقسیم بندی شمالی جنوبی اگرچه تقسیم دانشگاهی مشهور است اما بسیاری از استادان زبان شناس با ان مخالف هستند اشکال بزرگ ان اینست که مثلا زبان فارسی دری که ...
نزدیک فهلیان و نوراباد شهر کهن نوبندگان بود در تاریخ گردیزی امده است و افریدون ضحاک را بگرفت و از پوستش زهی بر گرفت و او را بدان ببست و به سوی کوه دم ...
پیشتر نزدیک شهر نوراباد شهر تاریخی نوبندگان بود - متنبی شاعر بزرگ عرب هنگامی که به دیدار عضدالدوله دیلمی میرفت از بهبهان تا نوبندگان را در چندین شعر ...
در روستاهای شیراز اوشن و هوشن و هوشوم میگویند
در استان پارس چاق را چاک نیز گویند - و چاک در پهلوی فربهی و چالاکی است و به چم پیه نیز بوده و هنوز کردان میگویند چاک و چاکی - و در پشتو نیز به چم پیه ...
اخر هرچیزی که قاف و غین داشت که ترکی نمیشود با کدام ریشه اخر چگونه ؟ - بنچاق گویه کوچه و بازاری بن چک و چک واژه ای پارسی است چک بنوشت یکی مأمون ر ...
شیر آغازین را آغوز میگویند که گویه دیگری از آغاز است گردکان که به پارسی انرا گوج و گوی و غوز وآغوز و کوز و جوز و گردو گویند همه نامهای پارسی است پارس ...
اسماعیل ابن عامر ، سردار سپاه خراسان بود، طبری از می گوید که اسماعیل به خراسانیان گفت : " دهیذ ای جوانکان "
پرک بک پر از در دو لختی چشم که انرا پلک نیز میگوییم و دیگر نام پارسی ستاره سهیل و دیگر فلک و پره و پرهون و چرخ را گویند
برهان دچار اشتباه شده است شیراز نیز پارسی است انرا اکنون در فارس و بین قشقاییان نیز درست میکنند و انرا ماستانه گویند ترکان چین از ازبکی و ایغور و مغو ...
گتگ و گتخ و گته خورش را گویند و در پهلوی نیز امده پیش از امدن ترکان به کاشغرو خراسان
چم به پارسی رفتن است و چمک پیشروی و پیشدستی است و رقص را نیز چمک گویند
هم از اوست پایگه سخنوری یافتم از قبول تو خود ز ازل بعون تو دست مراست این چمک چند شوم صداع کش گرد بساط خسروان کز در تست عالمی رزق پذیر بی کلک نور ...
سیبه در پهلوی سیوک و سیبگ است و در تاریخ سیستان امده و اندر بیابان سیوک سایه بیش بود که بر بساط او -
گُرم در تاریخ سیستان نیز امده چگونه عوامانه است ؟ اصیلترین واژگان پارسی را باید نزد پامیریان و پشتوها و بلوچان و کردان و لزان و دیلمیان و مردم روستاه ...
من در مغولی و قزقیزی و قزاقی و ایغوری و ازبکی و تاتاری و ترکی استامبولی جستجو کردم همگی یا باشی بود یا بشلانشی و ایخیل و این دست واژه های بود و هیچ ک ...
طرم را ازیرا طرم نوشته اند و ترم ننوشته اند که در پهلوی ت را ط مینوشتند و پارسیان پس از کوفی گرداندن خط هرجا که واژه ای نزدیک بود و گمان بد خوانی میر ...
بیخو زمینی که از گیاه هرزه پاک شده باشد جهان از بدان پاک بیخو کنی بکوشی و آرایش نو کنی فردوسی
زمین پاک از گیاه هرزه و زیان اور - و هرچیز پیرایش شده از بدی جهان از بدان پاک بی خو کنی بکوشی و آرایشی نو کنی
این وازه در پارسی باستان یگ و یو و یی بوده و کنون نیز یگانه می گوییم
و تگین و تکین به چم تکاور و تازانده به تگ است
سباسی و سباشی گویه ای از سپاهی است در پارسی سین و ه بهم دگر شوند و این واژه پیش از امدن ترکان از فارسی به عربی رفته
نرگ و نرگه هم به گونه ای دره در کوه های میگویند و هم به پرهون و جرگه که به عربی ان را حلقه و به انگلیسی ان را رینگ میگویند و ریشه این واژه نرجه و نرد ...
ناو جوی بادغیس خرم ترین چراخوارهای خراسان و عراق است قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هر یکی لشکری را تمام باشد. چهارمقاله
نیمهٔ نخست سدهٔ ۵ه. ق/ ابومنصور هروی در الابنیه عن حقائق الادویه خُلر را به زبان پهلوی اذربایجان �گلول� نوشته که گویه دیگر خلر است خلر = خُلُل =گلول
گسی در فارس و کرمان انرا وسی و بسی می گویند - صلوات وسی کن در پهلوی انرا وسی و بسیج و گسی و گسیل و وسیل میگفتند و عربی انرا وسیله گفته بدین گس ...
چال هر سپید پیشانی را گویند پیشانی هرچه پیش باشد - چال هر گودی و خانه جانواران وچال هوبره است و هردو پارسی است
سی باهنگ کی سی کن کاکو سی کن دلم او شد شیرازی در بیشتر جاهای ایران و افغانستان انرا میگویند سی بر اهنگ شمار سی که در فارس و بوشهر و هرمزگان و کرم ...
دوستان بختیاری که گفتند - زد = زَی در گویه ای پارسی دال و ی بهم دگرش میبابندمانند ماده مایه - زدی =زیی - جدا= جیا - ابدار =ابیار - باید = بایه =بویه ...
دیوپای . دیوَه - تنندو. تننده . تنند. کارتنک، تارتاب - توربفک - تورتنک تارتن، تارتنک، تارتنه تاربفک، جشیر ، تَنَک - تَند - کارتنک، کارتنه، کراتن - ...
دیوپای . تنندو. تننده . تنند. دیوه تارتن - تاربر بدو مرد جنگی به دیوار بر همی تاخت چون غنده بر تار بر. اسدی .
آونگ - آونگان - آویج - آویزه - آهنگ - آخته - گلاویزان - اویخته - فرازده بر طراز آخته پویه کند چون عنکبوت بر بدستی جای بر، جولان کند چون بابزن ستای ...
اخته و بخته بخمه بچم خایه بیرون کشیده انکه خایه اش اهیخته اند و انچه ثروتیان گفته درست نمی باشد
تو دادی رخنه در قلب بشرها فَن ِ ابلیس را بهر تنیدن آن لگدکی دفع خار او کند حاذقی باید که بر مرکز تَنَد. شگفتا چگونه در نیافته اند که این تنیدن بچم ر ...
باز بلبل چنگ زد در پرده های تنگ گل در اصول فاخته بلبل پریشان گشت باز. امیرخسرو بلبل از اوراق گل کرده درست منطق الطیر و اصول فاخته . امیرخسرو انرا س ...
زندواف چلچله و چکاوک و بلبل و قمری و سار نیست چرا که همه اینها را جدا کرده اند
زندواف نه چلچله و نه قمری و نه بلبل و نه سار است چرا که همه اینها را از زندواف جدا گفته اند زندواف به چم زندگو است و واف گویه ای از گو و گفتن اس ...
محرف نیست همان زندواف است اینها گویه دیگر است
بنشاستند درست است خوردند خوراندند رهیدند رهاندند برگشتند برگاشتند بنشستند بنشاستند روی گل سرخ بیاراستند زلفک شمشاد بپیراستند کبکان بر کوه به تک ...
چرخ دوتاست بس کهن نیست نوایی اندراو کو صنمی که بهر ما ساز ستای تو زند گویی ستاو دوتا که امروز انرا سه تار و دوتار میخوانیم نامش ستاو دوتا باشد و ا ...
ستاری که امروز انرا گمان میکنیم سه تاراست نامش ستا است ودر شعر دری بسیار امده ستای باربرد برداشت آواز
دوستی که گفتند نام پسرشان ستار است اری اگر انرا بدون تشدید بخوانید استار و ستاره میشود اما نامها نیز در پارسی نخست جنسیت داشتند و اینکه ستاره و منیژه ...
شاهنامه رامش فزا اورده شور افزا شور انگیز رامش انگیز
شاهنامه رامش فزا اورده - توان افزا - جوش افزا - شور افزا - شورانگیز
شاهنامه انرا گفته است رامش افزا
نوشته از مادی گرفته شده ؟ مگر ماد زبانی از انها مانده ؟ به قاطر گفتند پدرت کیست گفت مادیان
خُرگ در فارسی فارس و کرمان و کهکیلویه وجاهایی دیگر بچم اخگر و زغال سرخ و اتشین است انچه در عربی انرا جمره گویند
شگفتا از پارسی ندانی ما - خورد خوراند برگشت برگاشت - - هشت هلد گشت گلد ( گرَد ) گاشت گالد ز کالیدن یک تن از رزمگاه شکست اندر آید به پشت سپاه ( لب ...
به اوردگه رفت نیزه بکفت بچم کف
دوستان که هریک از بان خود گفتند بسیار عالیست این بسیار خوب است که اگاهی گروهی را بیشتر میکند اما دانستن پیوندها و ریشه ان را به زبان دانان باید گذاشت ...
همان گالیدن و اغاریدن و اغالش و غریدن است و دیگر گالدن و گالیدن چون هشت و هلد است گاشت و گالد ز کالیدن یک تن از رزمگاه شکست اندرآید به پشت سپاه. ل ...
شکنجیده ازرده انجده کاسه ٔ سر بازرگان بگماز شراب است گوشت تن مجتازان انجیده کباب است. منوچهری. زمین خسته از خون انجیدگان هوا بسته از آه رنجیدگان. ...
چویل کِـرّ کمر باد اوشنیده دل کر کاردین تر غم انجنیده کاسه ٔ سر بازرگان بگماز شراب است گوشت تن مجتازان انجیده کباب است. منوچهری. زمین خسته از خو ...
اشور و بابل ماد را مید و میت میگفتند و هیچ یک از نوشته های اشوری و بابلی و ایلامی و اراراتی و پارسی و عبری و یونانی ماد را قوم ننامیده بلکه انرا به گ ...
شاخوره به چم شاه کوره است توتیاگران خاک از معدن می اورند و در شاخوره می نهند نزهه القلوب مستوفی قزوینی ۲۰۵ ذکر معادن
گریو و گریب و گرد و گریپ و جریب و گریوگ و گریوه نیز گفته میشده است
گریب و جریب و گریو و گری پارسی است گریب و جریب بچم گردن است و گریبان از ان اید و پیمانه زمین و دگر چیزهاست و جفت نیز گویند
گریو یعنی گردن و گریوه گردنه است گریب نیز می گویند و گریوبان و گریبان و جریب نیز از انست ارا گرد نیز میگفتند
اغیل همان اغالرو اغالیدن است
راوک روَک - رو کرده
ساوج و ساوه نامی فارسی است و دریای ساوه پیش از امدن ترکان در عراق مشهور بوده - کرج و کره برنامج و برنامه - حتی ساوه شاه نیز انچنان که دانشمندان غربی ...
نهال که ریشه اش از هلیدن و نهادن است همچون بستر که از گستردن است به بستر گویند تن مرده را خاک باشد نهال تو از کشتن من بدین سان منال. فردوسی. به روز ...
همانگونه که در معجم الادبا گفته شده این تحریف شده طره است و چون به شکل طره بود به ان طره میگفتند و ترکان به ان طغرا گفتند وهی کلمة اعجمیة محرفة من ...
فر و بزرگی جهان خرم از فر و اورند او هم از میر محمود فرزند او اسدی طوسی
گمانم اینجا اروند رود باشد رود تیز و بسیار فشار که دجله را نیز برای همین تگره گفته اند چو شاه فریدون کز اروند رود گذشت و نیامد بکشتی فرود. در این ...
واکنون که خوانده ای تو و لبیک گفته ای بر کار خود چو مرد پشیمان چرا شمی؟ سپاه جاودان از تو رمیده نگار چینیان از تو شمیده. ( ویس و رامین ) . اگر شم ...
ستوه رنجور غراب بین نایزن شده ست و من سته شدم ز استماع نای او منوچهری
برذون وازه پارسی است و لغویان عرب انرا پارسی دانسته اند و پیوسته هنگامی این واژه را به کار برده اند با واژه ای عربی انرا تعریف کرده اند و پیداست که د ...
پریز و پروز ستردن موی از سر و پاچه با اتش و فریش نیز گویند - فریش کردن ؛ بریان کردن : ز فربهی به کمالی که گر فریش کنم رود دونایژه روغن از آن دو لخت ...
تن اسانی مرغ و ماهی از اوست پرورش مرغ و ماهی از او است در اوهرکه گویی تن آسانتر است همو بیش با رنج و دردسر است
بجکم هر استان و ایوان و زمینه را بجکم گویند کمان بجکم تیر است استین بجکم دست است بیکم و پچکم و پچکم پشکم بسی رفتم پی آز، اندرین پیروزه گون بیکم کم ...
بجکم هر استان و ایوان و زمینه را بجکم گویند کمان بجکم تیر است استین بجکم دست است بیکم و پچکم و پچکم پشکم بسی رفتم پی آز، اندرین پیروزه گون بیکم کم ...
بجکم هر استان و ایوان و زمینه را بجکم گویند کمان بجکم تیر است استین بجکم دست است بیکم و پچکم و پچکم پشکم بسی رفتم پی آز، اندرین پیروزه گون بیکم کم ...
انگونه که شادروان دهخدا گفته است بدخوانی نیست بیکم گویه ای از بجکم است و ان در پارسی باستانی بسیار بوده چون یسن و جشن بجکم هر استان و ایوان و زمینه ...
بجکم هر استان و ایوان و زمینه را بجکم گویند کمان بجکم تیر است استین بجکم دست است بیکم و پچکم و پچکم پشکم پدید آرد سخن در خلق عالم بیشی و کمّی چو فر ...
خن ستاک خنیدن و خنیا و خندیدن است وبه چم اوازه و خوشی و رامش است واین خ پیشتر واجی میان خ و ش بوده است و اکنون خند سند شند در واژگان فرخنده و خشنود و ...
ستاگ ان خن است در پارسی باستانی واجی بوده میان خ وش امروز در پاره ای واژگان انرا با دو واج خ و ش در پاره ای واژگان میگوییم و در پاره ای تنها به یکی ا ...
بایرام به معنی عید را از بهرام و به رام گرفته اند
دوستی که گفتند بوی میشنوم - برادر نخست باید بدانید که شنودن از کجا امده شنودن واژه ای پارسی است و ان از خشنود است و در پارسی باستانی واجی بوده میان خ ...
آسا بچم گونه امده و در نوشته های کهن همه تن اسان امده گمانم اینگونه باشد دراو هرکه گویی تن اسانتراست چرا که تن اسان بچم تن پروری است
تن اسانی مرغ و ماهی از اوست پرورش مرغ و ماهی از او است
انچه دوستمان هنرزاده گفت در همه فارس گفته میشود و انرا خنگ و فن و فنگو فین نیز میگویند
انگونه که شادروان دهخدا گفته است بدخوانی نیست بیکم گویه ای از بجکم است و ان در پارسی باستانی بسیار بوده چون یسن و جشن
فَرز و فرزه و فرزگ و پرز وفریس و فریژ و فرش و فریش و ورزگ در ورزقان بچم سبزه و رویدنی بسیار سبز و تازه است و فِرز بچم چالاک
همان فرزه است انرا ورزگ نیز گویند و نام ورزقان و فرزه در کابل نیز از ان گرفته شده
گویی خنیا و خنیدن کنش مفعولی از خوندن است همه دشت از آوازشان می خنید همی رفت تا شهر پیران رسید. فردوسی. ز شیران توران خنیده تویی جهان جوی و هم ...
ایوار - ایواره ایوارگ - ائراگ به پارسی مغرب را گویند زمانی و سوی مغرب - اواره آوار ایوارگ بیوار بیواره = به ایواره به چم غریب و غربت است بهای یاسم ...
این بیوار که سگزی گفته شهری است در غرچستان و بیور ده هزار است بیوار = به ایوار = غریب - به غربت - ایوار - ایواره ایوارگ - ائراگ به پارسی مغرب را ...
نشت و نشتمان و نشتیمان هم می گویند البته دیدم در سورانی بچم سرزمین گفته اند
پرند پرن هرچیز نقش دار را گویند شمشیرهایی نیک جوهر دار در قدیم و جدید نقشگون مانندی بر تیغ دارند اگر دیده باشید به ان پرنداور گویند
خش خشور خسور خسوره خسُر خشامن خشو خسیره به چم پدر و مادر شوی و زن است
دوستانی که همین هردمبیل مینویسند بهتراست بدانند در زبان پارسی ( شما بخوانید ایرانی ) حرفی بوده که صدای خو میداده است ان یک حرف است و نه دو حرف خ واو ...
خُنگ در فارس به نخ جاروی خشک و بلند می گویند
و دیگر خار به چم خوب است واین ریشه در خوشی و هیربدی و خیر بودن دارد و هم اکنون در پارسی پهلوی اذرپادگان و پارسی پشتو و پامیریان و بسیاری دیگر پارسیان ...
خار در این بیت سروده فردوسی گونه ای از خام ابریشمی وبافته دیبا است همی زرد گردد گل کامکار همی پرنیان گردداز رنج خار خار در نوشته خوارزمشاهی گویه دی ...
اما هار که در نهج البلاعه امده است و خُذِلَ الْایمانُ فَانْهارَتْ دَعائِمُهُ� راستی رها و ستونهایش خوار و پست گشت این هار همان هار پهلوی و لری و خوار ...
هار چندین ریشه و چندین چم دارد اگر گویه دری ان خوار باشد به چم پست و پایین و اسان است و پهلوی ان هار و هوئٰر و اور هنوز در جای جای ایران بزرگ نزد ازا ...
گواره برابر پارسیش است
پق به چم قورباغه است و برای همین چش پق و چیز پر جمب و جوش را پق می گویند هنور در کاشغر که بسیاری وازگان پارسی کهن مانده است به قورباغه پق میگویند
شگفتا از ناظم الاطبا و دهخدا که انبوهی از واژگان را ندانسته و بی اندیشه ترکی شمرده اند مگر نمی دانند که پق نیز در پارسی به چم غوک بوده و غور پقه و غو ...
چهاره چاره
رودکی غیش و نال بچم اندوه و ناله اورده دولتت باد حریف دشمنت غیشه و نال
فردوسی گوید سپاهش ز رومی و از فارسی ز بحرین و از کرد و از قادسی
فلخمیدن و فرخمیدن و فلخمودن نیز گویند گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری. حکاک. جوان بودم وپنبه فخمیدمی چو فخمیدمی ...
گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری. حکاک. جوان بودم وپنبه فخمیدمی چو فخمیدمی دانه برچیدمی. طیان.
فخمیدن نیز گویند گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری. حکاک. جوان بودم وپنبه فخمیدمی چو فخمیدمی دانه برچیدمی. طیان.
فخم پارسی واکاویدن چیزی و بیرون اوردن خواسته چون کاویدن پنه و بیرون اوردن پنبه دانه و از این رو گمانم که فهم پارسی بوده است
رودکی فلاسنگ نیز اورده است
گر بخواهی که بفخمند ترا پنبه همی من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری
گر بخواهی که بفخمند ترا پنبه همی من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری حکاک
پنبهَ به پارسی دری و پَختهَ به پارسی خراسانی و پنبخ به پارسی پهلوی اذری و پنبگ به پارسی پهلوی ساسانی
ممقان و ممگان پیش از ترکی شدن اذربایجان نیز رواج داشته چلقه ای به چم جرگه ای = حلقه ای و پامبخ و پمبخ پهلوی اذری پمبه است
قالی در اصل گالین است که با گاله و گلیم و گالش همخانواده پوشن را همه فارس میگویند قشقاییها عشایر همپیمان از کلهر و بختیاری و کهکیلویه و باصری و بسیار ...
گم و گمان پوشیده گومه خیمه و پوشه همان گیومه فرنگی است و گامه و جامه هر پوشن است
کوک در فارسی دری و استان فارس و پهلوی همان کبک است و کوک دوختنی را در استان فارس و بسیار جاهای دیگر گندمیگوییم
گمانم کویگ و کوک که دوستان بختیاری گفتند همان کودک باشد چرا که کودک در گویش بسیاری جاها کویک می شود و اصل این وازه همان کوچک است که به بچه زیر جوان م ...
دیوان لغت الترک کتابیست که زمان ما بدست گروه های نژادگرا بیرون امد وچاپ شد و چاپ شده ان را چند تن از اروپیان در نبود نوشته ها درباره ترک ها با شور فر ...
تابگ و تابک و تبوک و تبگ اوند لبه دار پهن را گویند و اگر لبه ان بالاتر باشد تشت است و تشتی که دهانه اش پهنتر باشد لگن گویند اگر لبه ها بسیار بلند با ...
تابگ و تابک و تبوک و تبگ اوند لبه دار پهن را گویند و اگر لبه ان بالاتر باشد تشت است و تشتی که دهانه اش پهنتر باشد لگن گویند اگر لبه ها بسیار بلند باش ...
سطل را ناوه گویند پیشتر ناوه را از تنه درخت تهی کرده می ساختند
ناوه هر چیز میان تهی است بویژه اگر دراز باشد برای همین لوله را می توان ناوه گفت و کشتی بزرگ را ناوو ناوه گفت و جوی نیز ناو و ناوه گفته اند
ناوه کپه آوند تاوه
بحرین همه کناره میان بصره تا دبای عمان انسوی گلفار را بحرین گویند و حد ان نجد و ربع الخالی است همه ابخوستها و کاظمه کویت دمام قطیف و هجر احساء قطر و ...
انکه برادرمان اریا بهداروند گفت سعی عربی است و پیوندی با سهی ندارد واژگان فارسی را هرگونه که بزرگان ما در بلوچی و پشتو و کرمانجیو یا فارسی دری در روس ...
سرو سهی سرو دیدنی سروچشم نواز سرو سهیگ - سرو سی کردنی - در فارس میگویند سی = بنگر - یا می گویند سی سی = بنگر بنگر - شاید سهیگ و یهب لچم دیده شده و گو ...
در فارس سرو ر ا سلب و سلو و سرب و سلبک و سلوک و سولک نیز می گویند
فرسپ به بچم ستون است
نشگون از نشگ است
در فارس همه گویه های شوهر شوی شو شی شوگر شیگر شیهر شیئر شوئر را می توان از زبان یک تن شنید
ذز زوستاهایی از فارس هر ده گویه دخت دهت دت دتر دوئر دوهر دیئر دیهر دختر دهتر زا اط طبان یکتن می توان شنید
دخت دختر دوهر دتر دهت دت دوئر دهتر دیئر دیهر در روستاهای پارس ( هر دو سوی شیراز ) همه این ده گویه را می توان از زبان یک تن شنید
افسان و افسانه و افسون نیز امده از نفس سخن کم جو در مجلس جانبازی بر تارک بی نفسی فرموده دل افسان ساز. سنائی - هزارافسان ؛ هزار افسانه هزار و ده ص ...
مشکل بزرگ اینست که هرکس درباره هر چیزی که می نویسد از نخست نتیجه و خواسته خود را نشانه گرفته و سپس بر ان راه میرود که میواهد یکی میخخواهد بگوید کردها ...
این ارش محمد تا کنون پنجاه تا واژه گوناگون که هیچ کدام پیوندی معنایی و واژگانی به هم نداشته اند را دیده ام که نوشته از ریشه اکماک گرفته شده مثلا اهنگ ...
آماج و آماچ و اماچگ به چند گونه آش و حلوا گویند و واژه ایست پارسی آماج اماد تیر و تیر رس است
چار - چاره - آچار و چارا مانند خور خوره - آخور و خورا است گشا حل - - چاره گشایش راه حل - آچار - گشاینده حلال ابزار گشایش و در خورد و سزا - یازکننده و ...
اغوز اغاز شیر است و اغوز غوز و گوز و جوز بچم گزدکان است
مردَریگ و ان که وسط امده ها نیز بلکه ا است گرد گشته بجای فتحه و قدما هرجا که امکان درست خواندن نبود مانند اینجا که اگر نبود مرد ریگ خوانده میشد و یا ...
الفغده بچم کسب باشد
انچه گفته اند وشی منسوب به ترکستانست یاوه است ان منسوب به یمن است و وشی واکه ای عربیست و و وشی و وشاء گویند همتم گفتا که ملبوس جلال دق مصری وشی صنعا ...
این واژه به اشتباه نامگزاری شده در منطقه شنیدم که به گویش زرزاری ساکنانش نلیوان گفته میشود که گویه دیگر نریوان و نریمان است
دوستانی که زبان خویش را از شاخه داد می دانند ایاحتی یک خط مانده است که صراحتا بگوید این به زبان مادی است یا یک واژه -
حصمان و ضدان را گویند و نه چهار گوهر - اری چهار گوهر ضدانند در برابر هم و نه هر یک به تنها بساختند چهارآخشیج دشمن ازآن که رای تست بحق گشته در میان د ...
آخشیک و آشتیگ چون جنگ و اشتی است و هیچ بچم گوهر نیست مگر آخشیگان که چهار گوهرند بساختند چهارآخشیج دشمن ازآن که رای تست بحق گشته در میان داور . مسعود ...
در استان فارس و بسیاری جاهای دیگر تا کنون پسندر و دختندر را پس اندری و دخخت اندری می گویند
آخشیجان چهار گوهر آخشیح اب و اتش و خاک و باد است خاقانی فرماید آخشیجان امهات و علویان ابای من
امیر علی شیر سارت را به معنی پارسی به کار برده و گفته است : از زمانی که مُلک، از عرب و سارت به خانهای ترک انتقال پیدا کرد؛ در زبان ترکی هم از زمان هل ...
پس بیوبارید ایشان را همه نه شبان را هشت زنده نه رمه . رودکی . بدشت ار بشمشیر بگزاردم از آن به که ماهی بیوباردم . رودکی .
دو برادر بودند: یک پیرمرد و یکی جاهل؛ آن جوان که به او نایب غلامحسین می گفتند، او بیشتر می آمد. بازپرسی پیر میرزا رضای کرمانی
اوبار اوپار اوبارده اوباشتن بیوباردن. اوباردن و اوباریدن انباردن - - اوباران - اوبارند - اوباره برانباشتن انپاشتن. انباردن : انبار انبوه . . انبارد ...
پالا بچم پال و پالیدن و پروردن است و هم اکنون در پشتو و بسیاری بهجه های بلوچی و پامیری گفته می شود و واژه فال عربی نیز از همین ریشه است
شگفتا که مردم کوت را در عراق و شوش نمی بینند که تاریخی چند هزارساله دارد و نام شهر کویت را از ان گرفته اند میگویند هندی است اخر نمیدانید که اریان هند ...
نمی دانم چرا شرم از چشم ما رفته است چرا باید دروغ گفت ؟ رود ارس را در ترکی نیز ارس میگویند این ترکان عثمانی و این ترکی ترکیه و اذربایجانی هم انرا ارس ...
دستکش ستبر و پهن که برای ایمنی از چنگال شاهین و عقاب و باز بدست کنند
نزد - پهلو - کنار - پهنای هم بنشیننید پهنای من بنشین
دیوان لغات الترک یک کتاب جعلی است که تندروان پانترک زمان عثمانی ساختندش و گفتند گم بوده تازه پیدا شده - اما از انجا که ساختگی بود ان را به نام خلیفه ...
پهل که بلوچان به معنی بخشودن و حلال کردن میگویند همان بهل است باید دانست که بلوچی همان ادامه پهلوی است و پ همان ب در فارسی دری است البته بسیاری هم در ...
وازه هایی چون خنگ و کودن هردو از اسب گرفته شده مانند اینکه بگویند عجب اسبی هست - ای اسب -
خنگ با فتحه به چم سفید است زی فرنگستان سه کرت شاه ایران راند خنگ - خواست تا ایران شود همچون فرنگستان قشنگ بهار میگوید
قشنگ از واژه خشنگ است خش با نون نسبت گاف پهلوی و شاید هم خش شنگ باشد
ارش محمدی تو برای وازه اهنگ هم نوشتی Ak یک ریشه ترکی است که یکی از معانی آن حرکت ، جنبش ، می باشد که از آن فعل akmak با معنی حرکت کردن ، جاری شدن ، س ...
هر چیز گداختنی که دراز شده باشد چون شمش و شیش و گلفهشنگ - شوشه همان شمش است در فارسی خوارزمی و فارسی پهلوی و فارسی پهلوی سورانی ( فارسی سورستان ) حر ...
شوشه همان شمش است در فارسی خوارزمی و فارسی پهلوی و فارسی پهلوی سورانی ( فارسی سورستان ) حرف واو و میم به هم دگرش داشتند مانند دمان و دوان و پرماسیده ...
آهنگ که به چم لنگر است نیز از کشندگی و سنگینی می اید چرا که هنگ به معنی سنگ و وزن است در این بیتبه معنی سنگینی است بیشتر و نه لنگر یعنی سنگینی جلال ...
پچنگ و پشنگ وازه ای فارسی است و باید بدانیم که یافته های باستان شناسانه تا ۱۷۰۰ سال پیش هرچه بدست امده بالای رود زرد همه متعلق به اریاییهای بلند قد ب ...
گویی دو واژه جدا با یک معنی بوده درویژه که وازه درویش نیز از انست و دریوزه که بر درهاجستن ( جهیدن ) است
گویا او اخوند درویژخ پیشاوری است از سالها پیش از زمان محمود طرزی تقریبا همه نامهایی که هندی بودند به شهرهای افغانستان کوچ دادند مانند صابر لاهوری را ...
دریوزه به چم به هر در حستن و جهیدن است و نه جستجوی و پلنگ یوز را بدین جهت یوزپلنگ گویند -
گمانم باید می نوشت تنها ۲۰ تخم در سال می گذارد و نه در عمر
بیوه مقابل دوشیزه است و گویا با بیوک به معنی عروس از یک ریشه است - و بیوه به معنی زن شوهر کرده است که سپس معنی بی شوی گرفته
بیوک به فارسی یعنی عروس و در بیت مولوی معنی عروس میدهد و ریش سفید را نمیگویند دیگر آبه ناموس و عقیله و قوم و مایه نام و ننگ کنایه از قوم را گویند که ...
آبه فارسی است و شهر ابه و اوه پیش از ورود ترکان موجود بوده - اما اُبّه که در ترکی به معنی کومه است گویه ای از قبه است که در پهلوی گبه بود و در ترکی گ ...
خزاعیهای خخراسان و سیستان منسوب به طاهریان هستند که انها به خزاعه منسوب شدند اما خود ایرانی هستند و تنها نسبت خزاعی دارند که انوقت رسم بود که هر ایرا ...
مرحوم ازادخان افغانی که زمانی نیز شاه ایران شد برای رشادت و درستکاری و مردانگی که داشت با اینکه کریمخان بسیار با او جنگیده و شکست خورده بود پس از پیر ...
آچار به معنی ترشی نیست اما ترشی اچار است چوندرخورد خوراک است و اشتها را باز می کند - کلید اچار یعنی یعنی کلید در خورد چو آچار است لفظ فارس درخورد که ...
بودجه در زبان فرانسوی " بودجکت بچم انبان و همیان و چنته است که در پارسی چنتگ و صندق نیز از چنتگ است هرج و درامد یک کشور که دیگر کامپیوتر و اینترنت نی ...
انچه دوستمان درباره گرتگ یا گرته و کرته و یا معربش قرطق گفته است همه پارسی است
کت به چم تخت است و در فارس هم میگویند کت هر تختی شاید تخت پادشاهی باشد و شاید هر کت شکسته دیگر - اما شعری که دوستمان یه نام حسین امیری از فردوسی اورد ...
رضا جان رنگ کرمست که قرمز شده و سرخ که با سهر و سور و سیر نیز یکی است گفتیم میدانیم در گفتارشمال غرب منجمله در گفتار ارمنیها بسیاری فتحه های حروف وسط ...
سودا به چم خرید و فروش فارسی است و ریشه اش از سود و هود میباشدهوده مانند بیهوده به معنی بی سود است
دوستی که گفت ه در واژه گان عربی میاید و نشان مونث است اری و نیز در واژگان فارسی - میدانیم که زبان پارسی باستان نیز مونث و مذکر داشته و هوده و پرده و ...
من در شگغتم از دوستانی که میخواهند دوستان ترکی زبان را قانع کنند اخر کسی که میگوید سومری هم ترکی بوده چگونه میتوان او را به دانش خرسند کرد - باز خوبس ...
مه دم دمان مخفف میغ است و دمان همان دم است
کی شود بینم زبان در گاز اندیشیدنش گاز خود پیداست اینکه از گزیدن امده
اصل ان اغاجی و اغازی است و ان باربد و پرده دار است که کار دربار را می اغازدو زین رو اغاجی و اغازی اش گویند شاعر گوید لفظ اغاجی چه داند گله دار ترک ...
همچنان کلیچ و کلک و کلیک انگشت باشد
کلیچ و کلیجه همان کلوچه است و هرنان روغنی را کلیچ گویند نه ان طفلم که با شیرین زبانی به خرمایی کلیچم را ستانی نظامی کریمی که بر سفره ٔ عام دارد ...
ای کاش هنگامی که تضادها مینوشتید انها را فارسی مینوشتید و نه عربی سور و شیون سور و سوگ - هم زیباتراست و هم روان تر
ان شهر لبنان نامش صور است برادر و پیوندی با این ندارد - اما سور در گل سوری و سهر در سهرورد و سرخ همگی پارسی هستند همین واژه به ترکی رفته و انرا سیر م ...
ای ماه رکاب خسرو گردون رخش وی ملک ستان سکندر گیتی بخش در ملک خدای ملک چون بلخ تو نیست برگرد و به بنده بخش ویرانهٔ وخش انوری به گامی سپرد از ختا ...
پژوک = پژ = پس اواک = پس اواک = پسواک -
پژ = پس آوا = پس آوا - پس اواز - پس واک = پژواک - زبان پارسی از انچه گمان میکنید اسان تر است مشکل است که سخن شناس کم است اندیشیدن نیست
نمیدانم مرحوم دهخدا یا مرحوم معین بر چه حسابی گفته اند امروز انرا با کسره شِش میگویند چه کسی جز تهران و چند شهر که انهم از اثرات تلوزیون و لهجه دهات ...
وخش گویه ای دیگر از بخش و بخت است و نام رودی در خراسان است و دو رود بزرگ خراسان را نیز وخش میگفتند ونام کهن سیحوناست و سرزمینی در ختلان نیز است ش ...
با همه بزرگی دهخدا مگر لغتنامه اش ام المصایب است و غث و سمین فراوان دارد مانند همین معنی کردنهایی که از نهایت الارب میارد که کلا درباره زبان عربی است ...
دوستی که باباطاهر پهلوی زبان را ترک میکند معذورش میداریم میگوییم خوب قربانی تبلیغات پان ترکهای استامبول است گمان میکند همدانیان ترک بوده اند اما میخو ...
صندوق وصندق پر پیداست که با چنته و چنتگ یک واژه بودند و پیوندی به فلز و پشم و پارچه و چوب ندارند در زبان فارسی دری پس از اسلام هر واژه که چ داشت و به ...
چنته پیوند ویزه به درویش و شکارچی ندارد هرکسی چنته میتواند داشت - و چرمی و چوبی بودن و پشمی بودنش و بزرگ و کوچکی در نامش اثر نداشته گرچه این واژه با ...
شولک همان شورک است به پاره ای گویشهای فارسی و پهلوی - به هرغی نیز که در شور باشد شولک میگویند می بینیم که ناظم الاطبا نیز گفته مرغی که هر ساعت به رنگ ...
نام پارس از استان پارس به ایران گفته نشده بلکه برعکس نام ایرانیان پارسی بود و چون ایرانیان انشان را گرفتند و شهر پارسه را در انجا ساتند نام انشان به ...
پلخه ( بلخ ) پلهه پهله پرهه فهرج پرسه پارس فارس وپرثه = پرذع ( بردع اران ) بلخان خوارزم فلوجه انبار در همه جای ایران این نام را میبینیم در مکران پرهه ...
یکی گُل پارسی است که شعر کمال اسماعیل بر ان درست است و گلیست صد برگ و یکی گِل پارسی که ذخیره خوارزمشاهی بدان درکار است اما گللار پارسی چیز دیگریست و ...
نمونه ای که از سنگنبشته دایوش داده اشتباه نوشته شده واژه اخر ثهیامهی به معنی گویند است رای زی می هخامنشیا گویندی وازیرا هخامنشیا ن می گویند
تربز به هر تابستان کاری تر گویند مانند خیار و هندوانه و تربزه
شعر مسعود اینست نعل اسبان شده انچه نرم آهن تیغ شاهان شده انچه روهیناست و ریم اهن در اینجا نمیتواند باشد و ریم اهن را نمیتوان نعل اسب کرد طزفا د ...
ارنا استام و ستام نیز نوشته اند و گروهی گمان کرده اند عربی است و اشتباه است اهن نر یا اهن شاپورگان را ستام گویند و هر انچه از ان سازند از اتش کاو و م ...
گوسفند و مویینه و خروس اخته راکع فربه گشته در فارس نیز بخته گویند
پخته پنبه است و در ورارودان و هرات و بلخ و کابل پنبه را تا کنون پخته گویند وان بسیار زبانزد است ان گویه ای خراسانی و سغدی است و پخته همسنگ پنبه بفتح ...
قرم واژه عربی است و از زمان جاهلی بوده که هم معنی شهوت میدهد و هم گوشت و هم ضخیم و کلفت و ساق هم عربی است این واژه ایرانی ساز است اما هر دوساق و قرم ...
به همه گونه اش چه فلزی و چه خوراکی فارسی است و به معنی درخورد است ونه باز کردن چیزی یا اشتها - کلیداچار یعنی کلیدخورا و درخور
در فارسی چنین نبوده و نیست و معنی روگردانی نمیدهد فردوسی میگوید چنین گفت نوشیروان را قباد که چون شاه را سر بپیچد ز داد میبینیم که فردوسی میگوید ه ...
براندر و خواندر و مادندر و دختندر و پسندر از نخست به برادر اندری ( ناتنی ) و خواهر اندری و زن پدر ودخت شوهر و پسر شوهر گفته می شود و به شوهر مادر و پ ...
سرنگ از Syringe گرفته شده
خشن به معنی درشت و مخالف نرم است ممکن است به ادمی تندخو نیز خشن گویند اما به معنی تندخو نیست
آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار ...
غارج صبح است که هنوز گیتی به آرام اندرون است وتا بامداد که برخیزند و به کار عام شوند - و غارجی صبوحی زدن است سپیده دم که وقت کار عامست نبیذ غارجی ...
دانه بخورک - بادام کوهی تلخ و ان از مح است که با ماش نیز همخانواده است
ماهان و ماج ماه است چو تو شاه ننشست بر تخت عاج فروغ از تو گیرد همه مهر و ماج . فردوسی و اگر ما جان باشد مام جان به مادر مادر گفته میشود و جان برای ...
بدرقه ویا بذرقه فارسی است و عربی نیست و عربی دانان انرا عربی نمیدانند و در عربی صرف نمی شود گردش ذال و دال نیز نشان پارسی بودن ان است این وازه شاید ک ...
مانا همه این معانی گفته شده میدهد اما دوستی که گفت تبریز دست نیاکان اورارتو بوده و ان دوست دیگر که گفت دست کردان بوده هردو درست گفتند نیاکان هردو در ...
بیاژم در شعر کسایی میتواند دو معنی داشته باشد یکی خرد و ریز ریز کن و دیگر انکه بیاگن ان را در روده بیاگن - این کلمه در لری و فارس و بسیاری جاها به ص ...
گفت کوتوال نبشته است و گفته �بیست و اند هزار قفیز غله در کندوها انبار کرده شده است، باید فروخت یا نگاه باید داشت؟� ما را به غزنین چندین غله است و این ...
نشتیمان یا نیشتمان نه به معنی زادگاه و نه کشور است نشتیمان یعنی نشست مان نشیمن - این معنی لغوی ان است دیگر هر کس میخواهد به میل خود به ان چیزی بیفزای ...
خالوو هالو از خال عربی است به پارسی ( با همه گونه های زبانی ایران ) ماما و کاکا است در خراسان بیشتر ماما را به برادر مادر میگفتند و کاکا را به برادر ...
دم جنبانک گویند خجسته را بجز از خردما ندارد گوش بنفشه را بجز از کرکما ندارد پاس . منوچهری ( دیوان چ 2 ص 45 ) .
فروهیده به معنی پسندیده است و فرهنگنویسانی چون هدایت معنی اشتباه خردمند و دانا و از این دست را وارد فرهنگ نامه و سپس لغتنامه کرده اند معانی غلط را با ...
جایگان و خایگان هردو میتواند درست باشد کوبش خایگان مشهور است جایگان تو چو کابیله شده ست رنگ او چون کون پاتیله شده ست کابیله گویه دیگری از کوبال ...
جایگان و نه جایگاه و خایگان جایگان تو چو کابیله شده ست رنگ او چون کون پاتیله شده ست دو کتاب لغت فرس و صحاح الفرس پیش از قرن هشتند و لغت را به معنی ...
افروغ افروز است سپهر مهرافروغ = سپهر مهرافروز - جانافروغ
پیشگامی - اقدام در جنگ نهاد از میان گوان پیش پای فردوسی ز بهر دل شاه کشور گشای بماندم نهادم یکی پیش پای بهمن نامه ایرانشاه ابوالخیر
نام دیهی ست در هفت فرسنگی شیراز و انرا بردج و ابرده نیز گویند و نام دیهی است به نزدیکی نخشب و عزیز بردی از انجا بود و نام دیهی است در نزدیکی غزنه که ...
گبرسریانی که به معنی مرد است پیوندی به گبر پارسی ندارد و به کفر نیز پیوندی ندارد و قیاسش با مزگت سخت پریشانگویی است گبر پیش از اسلام نیز به زرتشتیان ...
عنصری کنر را گنر اورده - متاسفانه در دیوان را به صورت گبر اورده که اشتباه است نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار برین گواه من است آن که دیده حرب گن ...
گمانم سرزمین میان کابل و هند که سید علی همدان در ان جان سپرد نام گنر دارد و گبر تصحیف گنر است که اکنون در افغانستان انرا کنر خوانند و در کتابها مرگ س ...
نیاز واژه ای پارسی است گویی ترکیبش ن یاز است چون نبشته و اینگونه نون خنثی بسیار پیش از واژگان پارسی میاید و
این واژه فارسی است و پیش از انکه ترکان به ایران ایند در زبان عربی به صورت جلاوز ثبت شده - که همان گلآویز است و در پارسی معنی پیشرو ندارد بلکه معنی پا ...
پارسیان سرزمین پارس را بدو نیم کرده بودند خراسان و خوروران یا ایواران که به معنی مشرق و مغرب است از قومس به ان سو خراسان بود و از قومس تا نهاوندمغرب ...
نابند و نوبندگان نام چند جا از پارس است مردم فارس نان را نون میگویند و اگر معنی نونبند میداد نونبند نابند میتواند به چم نهاوند و مرکز نیز باشد
احمقانه است وقتی قطران تبریز زبان مردم اذربایجان را پارسی مینامد انگاه بییاییم و نام انرا ایرانی بنهیم اگرچه نام ایران نام کهن پارسیان بوده اما انها ...
زار وک = بسیار گزنده زار= - زهر و صفت ساز = زهرو - چون ترس و ترسو و هند و هندو کاف فارسی پهلوی برای تاکید و تفضیلی کردن مانندترسوک - هندوک - گریوک از ...
پخته با فتح اول پنبه باشد به بغت خراسانیان در افغانستان و تاجیکستان نیز هم اکنون گفته میشود بدان مکیب بدوزد که دل نهی همه عمر زهی بریشم و پخته زهی د ...