رخنه

/rexne/

مترادف رخنه: سرایت، نفوذ، ثقبه، ثلمه، چاک، درز، روزن، سوراخ، شقاق، شکاف، منفذ

برابر پارسی: رهیافت

معنی انگلیسی:
crack, crevice, hole, breach, chink, leak, interstice, porosity

لغت نامه دهخدا

رخنه. [ رُ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) کاغذ. ( ناظم الاطباء ) ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( از لغت فرس اسدی ) ( از فرهنگ اوبهی ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( از برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ سروری ) ( فرهنگ نظام ). قرطاس. ( لغت محلی شوشتر ) ( از برهان ) :
ببیش و راز رخنه اشعار مرا
بیقدر مکن به گفت گفتار مرا.
شهید بلخی ( از لغت فرس اسدی ).

رخنه. [ رَ ن َ / ن ِ ]( اِ ) راهی که در دیوار واقع شده باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( برهان ). سوراخ دیوار و جز آن. ( انجمن آرا ) ( از شعوری ج 2 ص 15 ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ سروری ). راهی است در خانه. ( فرهنگ اوبهی ). سوراخ و شکاف دیوار. ( فرهنگ نظام ). روزنه. فتق. فرجه. ( یادداشت مؤلف ). سوراخ. ( غیاث اللغات ). سوراخ هر چیز. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ). ثلمه. ( دهار ) :
دانش به خانه اندر در بسته
نه رخنه یابم و نه کلیدستم.
ابوشکور بلخی.
گزند آید از پاسبان بزرگ
کنون اندرآید سوی رخنه گرگ.
فردوسی.
سوی رخنه دژ نهادند روی
بیامد دمان رستم جنگجوی.
فردوسی.
ز ترکان سپاهی بکردار کوه
بشد سوی رخنه گروهاگروه.
فردوسی.
از آن رخنه باغ بیرون شدند
که دانست کآن سرکشان چون شدند.
فردوسی.
ز خشتش در تن هر کینه خواهی رخنه ای بیحد
ز تیرش در بر هر جنگجویی دامنی پیکان.
فرخی.
از سنگ منجنیق... حصار رخنه شد و لشکر از چهار جانب روی به رخنه آورد و آن ملاعین جنگی کردند بر آن رخنه چنانکه داد بدادند که جان را می کوشیدند. ( تاریخ بیهقی ). حوضی که پیوسته آب بر وی می آید و آنرا بر اندازه مدخل مخرجی نباشد لاجرم از جوانب راه جوید و بترابد تا رخنه بزرگ افتد. ( کلیله و دمنه ).
زماهش صد قصب را رخنه یابی
چو ماهش رخنه ای بر رخ نیابی.
خاقانی.
پل آبگون فلک باد رخنه
که در جویش آب رضایی نبینم.
خاقانی.
رخنه ز دست هیبتش ناخن شیر آسمان
ناخن دست همتش بحر عطای ایزدی.
خاقانی.
زلزال فنا گر بدرد سقف جهان را
تو سد همه رخنه زلزال فنایی.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

فرهنگ معین

(رِ نِ ) (اِ. ) سوراخ ، شکاف .
(رُ نَ یا نِ ) (اِ. ) کاغذ.

فرهنگ عمید

کاغذ.
۱. راه و شکاف میان دیوار، سوراخ.
۲. [مجاز] عیب و نقص، فساد.
* رخنه افکندن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. در چیزی ایجاد رخنه و شکاف کردن.
۲. [مجاز] اختلاف و نفاق و جدایی میان دیگران انداختن.
* رخنه کردن: (مصدر متعدی )
۱. شکافتن، سوراخ کردن.
۲. (مصدر لازم ) نفوذ کردن.

گویش مازنی

/raKhne/ شکاف – سوراخ & ریشه

دانشنامه عمومی

رخنه روستایی در دهستان میغان بخش مرکزی شهرستان نهبندان استان خراسان جنوبی ایران است. بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰ جمعیت این روستا ۱۰۳ نفر ( در ۳۱ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس رخنه
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

crack (اسم)
ترک، تق تق، رخنه، شکاف، کاف، ترق و تروق، انشقاق

breach (اسم)
نقض عهد، نقض عهد کردن، رخنه، شکاف

gap (اسم)
وقفه، شق، دهنه، رخنه، شکاف، درز، جای باز، اختلاف زیاد

hole (اسم)
سفت، روزنه، سوراخ، خندق، غار، گودی، غول، منفذ، رخنه، فرجه، نقب، حفره، گودال، چال، فرج، لانه خرگوش و امثال ان

split (اسم)
ترک، دو بخشی، انشعاب، رخنه، شکاف، چاک، نفاق

flaw (اسم)
عیب، رخنه، شکاف، درز، خدشه، کاستی، اشوب ناگهانی

chink (اسم)
رخنه، شکاف، صدای بهم خوردن فلز، جرنگ جرنگ، چاک

فارسی به عربی

تدفق , تسرب , خرق , شق , عیب , فتحة , فجوة

پیشنهاد کاربران

دوستی که گفت از اوستایی به پارسی رفته نخست انکه اوستایی خود پارسی است و دیگر انکه در عربی واژه رخنه نیامده و عربها نمی دانند چیست
رِخنیدن = رخنه کردن داخل چیزی یا جایی.
م. ث
تیر عشق او رخنید داخل قلب من.
خلل، سرایت، نفوذ، ثقبه، ثلمه، چاک، درز، روزن، سوراخ، شقاق، شکاف، منفذ
در اوستایی Raexnah به معنای "بیرون رفتن، ترک کردن" است، پس رخنه اوستایی است و از پارسی به تازی رفته است.
در زبان کردی به معنی ایراد گرفتن یاانتقاداست
رسوخ
خلل

بپرس