نیاز

/niyAz/

مترادف نیاز: احتیاج، اقتضا، تلنگ، تمنا، حاجت، دربایست، درخواست، ضرورت، لزوم، نذر، وسن، نذری، تحفه، اظهارعشق ، ناز

معنی انگلیسی:
need, necessity, call, demand, requirement, use, want

فرهنگ اسم ها

اسم: نیاز (دختر) (فارسی) (تلفظ: niyāz) (فارسی: نياز) (انگلیسی: niyaz)
معنی: خواهش، احتیاج، اظهار محبت، ( به مجاز ) محبوب، معشوق، حالتی که در آن برای انجام دادن کاری یا برآوردن منظوری، چیزی یا کسی مورد تقاضا، مناسب یا سودمند است، ضروری، لازم، چنان که از سوی عاشق در مقابلِ ناز، ( در عرفان ) اظهار ناچیزی در برابر معشوق، قبول این که بنده به حق نیاز دارد، حاجت
برچسب ها: اسم، اسم با ن، اسم دختر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

نیاز. ( اِ ) حاجت. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( رشیدی ) ( آنندراج ). احتیاج. ( برهان قاطع ). ارب. اربه. مأربه. وطر. ( یادداشت مؤلف ) :
اگرچه بمانند دیر ودراز
به دانا بودشان همیشه نیاز.
بوشکور.
ما را بدان لب تو نیاز است در جهان
طعنه مزن که با دو لب من چرا چخی.
کسائی.
بدین خواسته نیست ما را نیاز
سخن چند گوییم چندین دراز.
فردوسی.
که ای نامداران گردن فراز
به رأی شما هرکسی را نیاز.
فردوسی.
چو بشنید مرد آن بجوشیدش آز
وگر چه نبودش به چیزی نیاز.
فردوسی.
در جهان هیچ شاه و خسرو نیست
که نه او را به فضل اوست نیاز.
فرخی.
خویشتن را چه ستاید چو ستوده است بفضل
چه نیاز است سیه موی جوان را به خضاب.
فرخی.
نگیرد چنین چاره گفتند ساز
جز آنگه که باشد به یاران نیاز.
اسدی.
همان روز بفروختند آن جهاز
که بد مشتری را سوی آن نیاز.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
هر آنچ امروز بتواند به فعل آوردن از قوت
نیاز و عجز اگر نبود ورا چه دی و چه فردا.
ناصرخسرو.
ناز دنیا گذرنده است ترا گر بهشی
سزد ار هیچ نباشد به چنین ناز نیاز.
ناصرخسرو.
ای ترا آرزوی نعمت و ناز
آز کرده عنان اسب نیاز.
ناصرخسرو.
نیاز بود چنین ملک را به چون تو وزیر
در آرزوی تو می بود روزگار دراز.
سوزنی.
درازدستی جودت بغایتی برسید
که دست آز و زبان نیاز شد کوتاه.
انوری.
روزی که به دست ناز برخیزی
دانم ز نیاز من خبر داری.
انوری.
کشت صبر مرا نیاز عطات
دیت کشته نیاز فرست.
خاقانی.
بخت ز من دست شست شاید اگر من
نقش امید از رخ نیاز بشویم.
خاقانی.
پیش زخم تو کعبتین کردار
بر بساط نیاز می غلطم.
خاقانی.
که شرح حال من لختی دراز است
به حاضر گشتن خسرو نیاز است.
نظامی.
به دلها نیاز اوستادی قوی است
کزو هر زمان صنعتی را نوی است.
امیرخسرو.
ای سروناز حسن که خوش می روی به ناز
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

حاجت، میل وخواهش، عشق و آرزو، تحفه وهدیه
( اسم ) ۱ - حاجت احتیاج . ۲ - خواهش تمنی : (( مروت گر چه نامی بی نشان است نیازی عرضه کن بر نازنینی . ) ) ( حافظ. ۳ ) ۲۴۲ - اظهار محبت : مقابل ناز . ۴ - تحف. درویش : (( این حب نبات را بعنوان نیاز ازین درویش قبول کنید . ) ) ۵ - نذری که برای گرفتن مراد و حاجت خود بنام نبی و وی داده شود و آن بیشتر بشکل خوراک است . ۶ - دوست معشوق : (( ایا نیاز بمن ساز و مرمرا مگذار ) که ناز کردن معشوق دلگداز بود . ) ) ( لبیبی . لفااق. ۱۸۶ ) یا هنگام نیاز . هنگام حاجت .
علی شیرازی متخلص به نیاز از شاعران و خوشنویسان قرن سیزدهم اوست . شکسته نویس توانا و طبیب ماهری بود و به سال ۱۲۶۳ هجری قمری درگذشت .

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - حاجت ، احتیاج . ۲ - نذری که برای گرفتن مراد و حاجت به کسی یا جایی بدهند.

فرهنگ عمید

۱. حاجت، میل و خواهش.
۲. [قدیمی] عشق و آرزو.
۳. (اسم ) تحفه و هدیۀ درویشان.
۴. (اسم ) نذری که برای گرفتن مراد و حاجت به کسی یا جایی بدهند.

گویش مازنی

/neyaaz/ پرچین موقت از سرشاخه های درختان

واژه نامه بختیاریکا

( اع ) ؛ پارچه سبز رنگی که به نیت پیر یا امامزاده جهت گرفتن حاجت خود به دست یا بازو و غیره می بندند
تُلُنگ

دانشنامه عمومی

نیاز (عنوان). نیاز یا نز ( кнѧзь ) یک عنوان تاریخی اسلاوی است که به عنوان عنوان سلطنتی یا اشرافی در زمان های مختلف در سرزمین های اسلاوی به کار رفته است. این عنوان در زبان فارسی به عنوان شاهزاده یا دوک برگردانده می شود. این عنوان در اصل از واژهٔ نیاژرمنی kuningaz به معنای پادشاه آمده است.
این واژه در نهایت هم خانوادهٔ واژهٔ انگلیسی king به معنای پادشاه، König در زبان آلمانی و konung در زبان سوئدی است. شکل آن در زبان نیااسلاوی به صورت кнѧзь، kŭnędzĭ بوده است؛[ ۱] اسلاوی کلیسایی: кънѧѕь، [ ۲] kŭnędzĭ؛ بلغاری: княз، knyaz; اسلاوی شرقی باستان: князь، knyazĭ؛ لهستانی: książę؛ چکی: kníže; اسلواکی: knieža و غیره. به طور کلی در نظر گرفته می شود که نیاز یک وام واژه از kuningaz در زبان نیاژرمنی باشد. [ ۳] [ ۴]
معنی این اصطلاح در طول تاریخ تغییر کرده است. نیاز در ابتدا این عنوان برای مشخص نمودن رئیس قبیلهٔ یک قبیلهٔ اسلاوی به کار برده می شد. سپس، با توسعهٔ دولت های فئودال، نیاز عنوان حاکم یک دولت شد؛ برای نمونه در میان اسلاوهای خاوری ( روسی: княжество ( knyazhestvo ) , اوکراینی: князівство، آوانگاری:  kniazivstvo ) در دولت روس کیف. در منابع قرون وسطایی لاتین این عنوان به شکل رکس یا دوکس ارائه شده است. در بلغارستان، بوریس یکم بلغارستان پس از تغییر دین به مسیحیت عنوان خود را به نیاز تغییر داد اما پسرش سیمئون یکم در سال ۹۱۳ عنوان بالاتر تزار را گرفت. در روس کی یف، با رشد میزان مرکزگرایی، حاکم عنوان ولیکی نیاز ( Великий Князь ) را به خود منصوب کرد که به معنای شاهزاده بزرگ یا دوک بزرگ است.
هنگامی که روس کی یف در سدهٔ سیزدهم متلاشی شد، عنوان نیاز همچنان در کشورهای اسلاوی شرقی، از جمله کی یف، چرنیهیف، نووگورود، پریاسلاف، ولادیمیر - سوزدال، دوک نشین بزرگ مسکو، تور، پادشاهی گالیسیا - وولینیا و همچنین در دوک نشین بزرگ لیتوانی به کار برده می شد. [ ۵]
عکس نیاز (عنوان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

حاجت

مترادف ها

demand (اسم)
درخواست، طلب، خواست، مطالبه، تقاضا، نیاز

want (اسم)
عدم، فقدان، خواست، نیاز، نقصان، نداری، حاجت

requirement (اسم)
الزام، تقاضا، نیاز، ایجاب، نیازمندی، احتیاج، التزام، مقرره، دربایست

need (اسم)
نیاز، ایجاب، لزوم، نیازمندی، نیستی، احتیاج، بایستگی، حاجت

necessity (اسم)
نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی

فارسی به عربی

حاجة , ضرورة , متطلب

پیشنهاد کاربران

بعض فیلسوف ها برای "الله الصمد" تعیین تکلیف ومحدود میکنند ومیگن:
بیشتر از "سبع سماوات" نیاز نیست خلق شود!
عجب!
ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدی‏30
...
[مشاهده متن کامل]

نه الله محدود هست نه خلائقش نه سماواتش نه زمین هاش.
به کلمه "سبع" رجوع کنید.

واژه نیاز
معادل ابجد 68
تعداد حروف 4
تلفظ niyāz
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، اسم مصدر ) [پهلوی: niyāz]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی niyAz
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
واژگان مترادف و متضاد
وقتی کاری برای تحقق کار دیگری بودنش ضرورت دارد و نیاز است می گوییم آن کار ضرورت دارد . مثلا برای رفع تحقق تشنگی ضرورت دارد آب نوشید و باید آب نوشید و نیاز است.
سلام اسم نیاز درسته پسرانه است و به منم گفتند نیازه دخترونش میشده
اسم پسردایی من نیاز هس وآقا هستند که اسمش نیاز هست. گفتن اسم نیاز برا پسراس ودخترونه اش نیازه میشه یعنی اسم نیاز پسرانه بوده و نیازه دخترونه که درست اداره ننوشتن
محرومیتی که شخص در خود احساس می کند
نیازمن به تو بر نیاز است نیاز
انکه خود را می کندخوار وزبون بر نیاز است نیاز
جهد و کو شش بر لقمه نانی بر نیاز است نیاز
آنکه مهر طلب کنند. از یار بر نیاز است نیاز
آنکه غرورش بر باد دهد بر نیاز است نیاز
...
[مشاهده متن کامل]

آنکه مفلس وعبد صاحب است بر نیاز است نیاز
آنکه رود سوی میخانه در میخانه زند بر نیاز است نیاز
آنکه تمنا کنند خود را رسوا کنند بر نیاز است نیاز
آنچه تو را بالامی برد به عرش اعلی می برد بر نیاز است نیاز
عشق باز یافته در روح و روان بر نیاز است نیاز
گر پارسی دست دعا بر گیری چون گیاه برمیغ بر نیاز است نیاز
ما زاده عشقیم چون فطرت ما بر نیاز است نیاز
نیاز به سنگسری شوق میل ضروری

بایسته
خواهش
وابستگی چیزی برای وجود یافتن به آن نیاز
مثلا برای سیر شدن نیاز به غذا است و سیر شدن وابسته به غذا است.
نیاز واژه ای پارسی است گویی ترکیبش ن یاز است چون نبشته و اینگونه نون خنثی بسیار پیش از واژگان پارسی میاید و
احتیاج، اقتضا، تلنگ، تمنا، حاجت، دربایست، درخواست، ضرورت، لزوم، نذر، وسن، نذری، تحفه، اظهارعشق، ناز، مایحتاج
نیاز: در پهلوی در همین ریختکار برد داشته است.
( ( به چیزی که باشد مرا دسترس
بگیتی نیازت نیارم به کس. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 220. )

مهم وحتمی بودن کسی یاچیزی، ضروردانستن، احتیاج داشتن.
نیاز 1 - حالتی که در آن برای انجام دادن کاری یا برآوردن منظوری، چیزی یا کسی مورد تقاضا، مناسب یا سودمند است، احتیاج؛ 2 - ضروری، لازم؛ 3 - ( در قدیم ) اظهار محبت، چنان که از سوی عاشق در مقابلِ ناز؛ 4 -
...
[مشاهده متن کامل]
( در قدیم ) ( به مجاز ) محبوب، معشوق؛ 5 - ( در عرفان ) اظهار ناچیزی در برابر معشوق، قبول این که بنده به حق نیاز دارد.

نام زیبا برای دختر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس