لشکر

/laSkar/

مترادف لشکر: ارتش، جند، جیش، خیل، سپاه، سپه، عسکر، فوج، قشون، گند

برابر پارسی: لشگر

معنی انگلیسی:
division, army, host

لغت نامه دهخدا

لشکر.[ ل َ ک َ ] ( اِ ) سپاه. سپه. جیش. جند. عسکر. ( منتهی الارب ). قال ابن قتیبة والعسکر، فارسی معرب. قال ابن درید و انما هو لشکر بالفارسیة و هو مجتمع الجیش. ( المعرب جوالیقی ص 230 ). خیل. حشم. بهمة. ( منتهی الارب ). حثحوث. قشون. سریة. ( دهار ). رجل. جمیع. کتیبة. خمیس.زفر. زافره. صنتیت. ازور. فیلق. عجوز. غار. طحون. عرض [ ع َ / ع ِ / ع َ رَ ]. ( منتهی الارب ) :
خواسته تاراج کرده ، سودهایت بر زیان
لشکرت همواره یافه چون رمه ی ْ رفته شبان.
رودکی ( در مقام نفرین ).
سپاه اندک و رای و دانش فزون
به از لشکر گشن بی رهنمون.
ابوشکور.
شد آن لشکر و تخت شاهی به باد
چو پیچیده شد شاه را سر ز داد.
فردوسی.
نیاطوس جنگی برادرش بود
بدان جنگ سالار لشکرش بود.
فردوسی.
ز بهر طلایه یکی کینه توز
فرستاد با لشکری رزم یوز.
فردوسی.
نه از لشکر ما کسی کم شده ست
نه این کشور از خون لمالم شده ست.
فردوسی.
چنان لشکر گشن و چندین سوار
سراسیمه گشتند از کارزار.
فردوسی.
خروشی برآمد ز لشکر به زار
کشیدند صف بر در شهریار.
فردوسی.
کجا شیرمردان جنگاورند [نیساریان ]
فروزنده لشکر و کشورند.
فردوسی.
بزد نای رویین و بربست کوس
بیاراست لشکرچو چشم خروس.
فردوسی.
همیشه خلیده دل و راهجوی
ز لشکر سوی دژ نهادند روی.
فردوسی.
به اندازه لشکر او نبودی
گر از خاک و از گل زدندی شیانی.
فرخی.
خوارزم گرد لشکرش ار بنگری هنوز
بینی علم علم تو به هر دشت و کردری.
عنصری.
بجوشید لشکر چو مور و ملخ
کشیدند از کوه تا کوه نخ.
عنصری.
لشکر چو سگان رمه و دشمن چون گرگ
وین کار سگ و گرگ و رمه با رمه بان است.
منوچهری.
برگل تر عندلیب گنج فریدون زده ست
لشکر چین در بهار خیمه به هامون زده ست.
منوچهری.
گفت سالار قوی باید به پروان اندرون
زانکه در کشور بود لشکر تن و سردار سر.
میزبانی بخاری.
عبداﷲ بیرون آمد و لشکر خود را بیافت پراکنده و برگشته. ( تاریخ بیهقی ). حجاج بن یوسف... برآمد بالشکر بسیار و ایشان را مرتب کرد. ( تاریخ بیهقی ). عبدالملک مروان با لشکر بسیار از شام قصد مصعب کرد. ( تاریخ بیهقی ). دلم بر احمد عبدالصمد قرار میگیرد که لشکر بدان بزرگی و خوارزمشاه مرده را به آموی رسانیدن تواند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374 ). هر دو لشکر بدان بلا صبر کردند. ( تاریخ بیهقی ص 352 ). بگتکین چوگانی و پیرآخورسالار را بگفت تا بر میمنه بایستادند با لشکری سخت قوی. ( تاریخ بیهقی ). کوکبه بزرگ و لشکر و اعیان و رسول پیش آمد. ( تاریخ بیهقی ص 355 ). نامه ها نسخت کردند سوی امیرک بیهقی که پیش از لشکر بیاید. ( تاریخ بیهقی ص 360 ). امیر گفت : مبارک باد خلعت بر ما و بر خواجه و بر لشکر و بر رعیت. ( تاریخ بیهقی ص 381 ). از در باغ شادیاخ تا در سرای رسول تمامی لشکر و اعیان برنشستند. ( تاریخ بیهقی ص 376 ). معظم لشکر امیرسبکتکین را نیک بمالیدند. ( تاریخ بیهقی ). پدرش سواران برافکند و لشکر خواستن گرفت. ( تاریخ بیهقی ). پس از عید دوازده روز، نامه رسید از حاجب علی قریب و اعیان لشکر. ( ابوالفصل بیهقی ). و یوسف را بدان بهانه فرستادند که گفتند باد سالاری در سر وی شده است و لشکر چشم را سوی او کشیده. ( تاریخ بیهقی ). از جانب لشکر فور بانگی به نیرو آمد و فور را دل مشغول شد. ( تاریخ بیهقی ). لشکر را سلاح دادند و بامداد برنشست ، کوسها فروکوفتند. ( تاریخ بیهقی ). در باب لشکر پایمردی ها کردی تا جمله روی بدو دادند. ( تاریخ بیهقی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

قسمتی ازارتش که عده افراد آن درحدودده هزارنفر
( اسم ) ۱- مجموع. سپاهیان جیش قشون : در غمار دیار اسلام باوجود چنان لشکری کاثر وافر دلهای خواص و عوام حشم شکسته شد . ۲- واحدی نظامی که بطور متوسط شامل سه تیپ است ( اوایل دور. پهلوی ) . یا لشکر پیاد. سنگین . شامل قسمتهای ذیل است : الف - سه هنگ پیاده . ب - گروهان حمل و نقل . پ - گروهان بهداری . ت - گروهان مهندسی . ث - گروهان باربری محمول . ج - سه گردان توپخان. ۱٠۵ میلیمتری . چ - یک گردان توپخان. ۱۵۵ میلیمتری . ح - سه گردان سواراسبی . خ - سه گردان سوار زرهی . یا لشکر جمع کردن . گرد آوردن سپاهیان : بر کیارق چون شفا یافت لشکر جمع کرد و بهمدان آمد و باتتش مصاف دادند ...
ابن طهمورث دیوند . بانی شهر عسکر مکرم که در آغاز نام لشکر داشته و در خوزستان واقع است .

فرهنگ معین

(لَ کَ ) (اِ. ) ۱ - سپاه . ۲ - واحد نظامی که به طور متوسط شامل سه تیپ است .

فرهنگ عمید

۱. قسمتی از ارتش که عدۀ افراد آن در حدود دوازده هزار نفر است.
۲. گروه بسیار از سپاهیان، سپاه.
* لشکر انگیختن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] حرکت دادن لشکر، برانگیختن لشکر به جنگ.
* لشکر جرار: لشکر آراسته و انبوه و بسیار.
* لشکر کشیدن: (مصدر لازم ) حرکت دادن لشکر به سوی دشمن.

فرهنگستان زبان و ادب

{division} [علوم نظامی] یگانی راهکنشی که دارای تجهیزات و تسلیحات لازم برای اجرای عملیات رزمی است و بزرگ تر از تیپ یا هنگ و کوچک تر از سپاه است

واژه نامه بختیاریکا

اُردی

دانشنامه عمومی

لَشکَر — یگانی راهکنشی که دارای تجهیزات و تسلیحات لازم برای اجرای عملیات رزمی است و بزرگ تر از تیپ یا هنگ و کوچک تر از سپاه است[ ۱] .
لشکر یا به فارسی افغانستان فرقه، یکی از یگان های بزرگ ارتش است. لشکر دارای تجهیزات و تسلیحات لازم برای اجرای عملیات رزمی است و بزرگ تر از تیپ یا هنگ و کوچک تر از سپاه است. [ ۲] لشکر شامل ۱۰٬۰۰۰ الی ۲۰٬۰۰۰ سرباز می شود. در بیشتر ارتش ها یک لشکر از چند تیپ تشکیل می شود.
لشکرها به طور معمول به وسیلهٔ اعداد ترتیبی نامگذاری می شوند ( برای نمونه لشکر ۷۷ خراسان ) . همچنین رده های گوناگون به نام آن ها افزوده می شود مانند؛ «پیاده»، «زرهی»، «موتوریزه» و …
در ایران معمولاً فرمانده یک لشکر درجهٔ سرتیپ دومی دارد هر چند که دارای جایگاه سرلشکری است. در ارتش آمریکا معمولاً ۲ لشکر با هم تشکیل یک سپاه را می دهند و هر لشکر معمولاً از ۲ - ۴ تیپ تشکیل شده است.
لشکر همچون یگان رزمی نخستین بار در سپاه شاهنشاهی هخامنشی ( ۵۵۰ — ۳۳۰ پیش از میلاد ) پدید آمده و «بیوره» ( پارسی باستان: - baivara ) نامیده می شده و آن را «بیوره پتی» ( پارسی باستان: - baivarapati «بیوربد» ) فرماندهی می کرده است[ ۳] . هر بیوره از ۱۰ هزاره ( پارسی باستان: - hazāra ) تشکیل می شده و ۱۰، ۰۰۰ سرباز را در بر می گرفته است.
در سپاه اشکانیان ( ۲۵۰ پیش از میلاد — ۲۲۴ میلادی ) ، که سازمان رده بندی دهدهی سپاه هخامنشیان را به کار گرفته بوده[ ۴] ، بیوره ها «گُند» ( ( پارتی: gund ) «لشکر؛ گروه، دسته»[ ۵] > پارسی باستان: Error: {{Lang}}: متن دارای نشانه گذاری ایتالیک است ( راهنما ) > ایرانی باستان: - vr̥nda* «لشکر؛ سپاه»[ ۶] ) نام گرفته و فرماندهان آنها «گُندسالار» ( پارتی: gund - sālār ) خوانده می شده اند[ ۷] .
در سپاه ساسانیان ( ۲۲۴ — ۶۵۱ میلادی ) نیز همین رده بندی و نامگذاری به کار می رفته، ولی هر گُند از ۵ درفش ( پارتی: drafš ) تشکیل می شده، که هر کدامی ۱۰۰۰ سرباز را در بر می گرفته است[ ۸] . فرمانده گُند در سپاه ساسانیان نیز گُندسالار ( پارتی: gund - sālār ) نامیده می شد[ ۹] . اما از میانه های سدۀ پنجم میلادی در کنار اصطلاح «گُند» اصطلاح «لشکر» ( پارسی میانه: Error: {{Lang}}: متن دارای نشانه گذاری ایتالیک است ( راهنما ) > پارسی باستان: Error: {{Lang}}: متن دارای نشانه گذاری ایتالیک است ( راهنما ) «محافظت کننده» > پارسی باستان: Error: {{Lang}}: متن دارای نشانه گذاری ایتالیک است ( راهنما ) «پاسداری کردن»[ ۱۰] ) نیز به کار می رفته است[ ۱۱] . اصطلاح «لشکر» در آثار ادبی فارسی، بویژه «شاهنامه»، بسیار به کار رفته است. چنانچه، فردوسی گفته:
عکس لشکرعکس لشکر

لشکر (دریانوردی). لَشکَر ( انگلیسی: Lascar ) اصطلاحاً به ملوانان یا شبه نظامیان از آسیای جنوبی، آسیای جنوب شرقی، جهان عرب، و دیگر مناطق واقع در شرق دماغه امید نیک گفته می شد که از قرن ۱۶ تا اواسط قرن ۲۰، در کشتی توسط اروپائیان به کار گرفته می شدند.
این واژه همان واژه لشکر فارسی است.
عکس لشکر (دریانوردی)

لشکر (گدابیگ). لشکر ( به لاتین: Leşkər ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان گدابیگ واقع شده است. [ ۱]
عکس لشکر (گدابیگ)عکس لشکر (گدابیگ)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

لَشکر (division)
آرایشی نظامی شامل دو تیپ یا بیشتر. فرماندهی تیپ، توپخانه، واحد مهندسی، بالگردهای تهاجمی و دیگر واحدهای پشتیبانی را یک سرلشکر به عهده دارد. یک لشکر از ۱۰هزار سرباز یا بیشتر تشکیل می شود. دو یا بیش از دو لشکر، یک سپاه را تشکیل می دهند.

جدول کلمات

قشون, جند

مترادف ها

division (اسم)
تقسیم، قسمت، لشکر، دسته بندی، بخش، تفرقه، اختلاف

army (اسم)
ارتش، سپاه، لشکر، گروه، جمعیت، صف، دسته

corps (اسم)
سپاه، لشکر، گروه، دسته، هیئت

پیشنهاد کاربران

عسکر
به اشتباه نوشته اید: برابر پارسی: لشگر
لشکر فارسی است و برابرِ آن �سپاه� است.
لشکر. [ ل َ ک َ ] ( اِ ) سپاه . سپه . جیش . جند. عسکر. ( منتهی الارب ) . قال ابن قتیبة والعسکر، فارسی معرب . قال ابن درید و انما هو لشکر بالفارسیة و هو مجتمع الجیش . ( المعرب جوالیقی ص 230 ) . خیل . حشم . بهمة. ( منتهی الارب ) . حثحوث . قشون . سریة. ( دهار ) . رجل . جمیع. کتیبة. خمیس . زفر. زافره . صنتیت . ازور. فیلق . عجوز. غار. طحون . عرض [ ع َ / ع ِ / ع َ رَ ] . ( منتهی الارب ) :
...
[مشاهده متن کامل]

خواسته تاراج کرده ، سودهایت بر زیان
لشکرت همواره یافه چون رمه ی ْ رفته شبان .
رودکی ( در مقام نفرین ) .
سپاه اندک و رای و دانش فزون
به از لشکر گشن بی رهنمون .
ابوشکور.
شد آن لشکر و تخت شاهی به باد
چو پیچیده شد شاه را سر ز داد.
فردوسی .

گویی لشکر از راسگر و راهگرباشد به سپاهی که به راه می انداختند می گفتند و نام دیگرش کشون بود که به ترکی قشونش گفتند می بینیم که به کار. تن شتر نیز لشکر گفته
درای شتر خاست از کوچگاه
سرآهنگ لشکر درآمد براه .
نظامی .
لشگر گویا به چم دیگر نیز است
چهارش هزار اشتر از بهر بار
پس و پیش لشگر کشیده قطار
لشگر گویا گروه انبوه باشد
از پیوندهایش لشکر کش - لشکر بسیج لشکر ستیز - لشگر همال - لشگر زن - لشگر گشا - لشگر درا - لشکر همآورد -
سپاه . . . . ارتش . . . . جنود . . . .
لشکر یا لشگر واژه ای پارسی است
و کردی آن میشود ارتش در کردی ارتش هم میشود ارتش ارتش بزرگ ارتش کوچک
لَشکر:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " لَشکر" می نویسد : ( ( لَشکر در پهلوی با همین ریخت بکار می رفته است. لشک ، در فرهنگ ها ، به معنی " پاره " آورده شده است . آیا می تواند بود که " لشکر " ریختی پساوندی از " لشک " باشد ، به معنی آنکه کارش دریدن و پاره کردن است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( از ایران و از تازیان لشکری
گزین کرد گرد از همه کشوری ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 284. )
در جایی دیگر می نویسد : " لشکر از دید ِ ف. مولر , ایرانشناس آلمانی زبان در سده ی نوزدهم از دو پاره ی رخشه کره raxša - kara ساخته شده بوده است . کره پساوندی است که در ریخت " گر " در پارسی کاربرد دارد و ستاک واژه رخشه به معنی " پاس می دارد " و " محافظت می کند " به کار می رفته است و همتای سانسکریت آن raks - ati بوده است . "
همان ص 428.
اگر واژه لشکر ریشه سانسکریتی نداشته باشد که ندارد، در این صورت می توان ترکیب فارسی لش - کر یعنی کُشنده و لاشه کننده برای آن در نظر گرفت. نظیر نام مردان و یا آماردان که به معنی آدمکشان است. دلیل درستی این گفته وجود کلمه معرب عسکر ( اسکر ) است که مرکب از کلمه اوستایی و ژرمنی اس ( آس ) که در نام کرکس= مرغ لاشه دیده میشود، به معنی لاشه و جسد کنار گذاشته شده و جزء کر ( کننده ) است یعنی در مجموع مترادف با لشکر است.

ارتش" سپاه" پاسداران
قوا

بپرس