چار

/CAr/

مترادف چار: چهار، چاره، گریز، کوره سفال پزی، کوره آجرپزی، سزاوار، لایق

لغت نامه دهخدا

چار. ( اِ ) کوره ای که در آن آجر پزند. ( از مهذب الاسماء ). داشی را گویند که در آن خشت و آهک و کاسه و کوزه و امثال آن پزند. ( برهان ).

چار. ( عدد، ص ، اِ ) مخفف «چهار» که به عربی «اربعة» گویند. ( برهان ). رجوع به «چهار» شود :
دقیقی چار خصلت برگزیده ست
به گیتی در ز خوبی ها و زشتی.
دقیقی.
جهان را ببخشید بر چار بهر
یکایک همه نامزد کرد شهر.
فردوسی.
چنین گفت روشندل پارسی
که بگذشت سال از برش چارسی.
فردوسی.
خدنگی گزین کرد پیکان چو آب
نهاده بر او چار پر عقاب.
فردوسی.
همان باژ کشور که بد چاربار
ز دینار رومی هزاران هزار.
فردوسی.
همی داشت خود در دل این شهریار
چنین تا برآمد بر این روز چار.
فردوسی.
به گرد جهان چار سالار من
که هستند بر جان نگهدار من.
فردوسی.
همیشه به پیش سپهدار پیل
طلایه پراکنده بر چار میل.
فردوسی.
بفرمودتا خانگی مرغ چار
پرستنده آرد بر شهریار.
فردوسی.
ببرید هر چارانگشت خویش
بریده همی داشت در مشت خویش.
فردوسی.
کمان را بمالید جنگی به چنگ
بزد بر کمر چار تیر خدنگ.
فردوسی.
کنیزک بدش چار چون آفتاب
کسی روی ایشان ندیده بخواب.
فردوسی.
از آن آهن لعلگون تیغ چار
هم از روهنی و بلا لک هزار.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 200 ).
هر چار چار حد بنای پیمبری
هر چار چار عنصر ارواح اولیا.
خاقانی.
اگر شد چار مولای عزیزت
بشارت میدهم بر چار چیزت.
نظامی.
چار کس را داد مردی یک درم
هر یکی افتاده از شهری بهم.
مولوی.
گویند چاره اش به زر و سیم و صبر کن
بیچاره را نمی دهد این هر سه چار دست.
سلمان.

چار. ( اِ ) چاره. گزیر. علاج. بُد.... مخفف چاره. ( برهان ). رجوع به «چاره » شود :
ز دشمن به دینار و یا زینهار
برستن توان و آز را نیست چار.
ابوشکور بلخی.
چه چار است واین کار را راه چیست ؟
که برکرد و ناکرد باید گریست.
فردوسی.
خردمند از خرد جوید همه چار
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مخفف چهار، علاج، درمان، تدبیر، مکر، حیله، گزیر
( اسم ) کور. سفال پزی داشی که در آن خشت و آهک و کاسه و کوزه پزند.
مخفف (( چهار ) ) که بعربی (( اربعه ) ) گویند . یا چاره گزیر . علاج . بد ... مخفف چاره . یا بزبان علمی اهل هند بمعنی جاسوس باشد . یا سزاوار و لایق . یا تزار . تیسار .

فرهنگ معین

(اِ. ) چهار.
[ په . ] (اِ. ) چاره .

فرهنگ عمید

= چهار
۱. علاج، درمان.
۲. تدبیر، گزیر: خردمند از خرد جوید همه چار / به دست چاره بگذارد همه کار (فخرالدین اسعد: ۱۱۴ ).
۳. مکر، حیله.
* چاروناچار: (قید ) [عامیانه]
۱. خواه وناخواه، ناگزیر.
۲. لاعلاج: چاره آن شد که چاروناچارش / مهربانی بُوَد سزاوارش (نظامی۴: ۶۳۸ ).
۱. کورۀ آجرپزی.
۲. کورۀ سفال پزی، داش.

گویش مازنی

/chaar/ وسیله ای برای تغییر سرعت و تغییر ارتفاع سنگ آسیاب

دانشنامه عمومی

چار ( به صربی: Čar ) یک روستا در صربستان است که در بوجانوواچ واقع شده است. [ ۱] چار ۲۹۶ نفر جمعیت دارد.
عکس چار

چار (تاجیکستان). چار ( تاجیکستان ) ( به لاتین: Char, Tajikistan ) یک منطقهٔ مسکونی در تاجیکستان است که در ولایت سغد واقع شده است. [ ۱]
عکس چار (تاجیکستان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

چار مثل چال
چال چالماق چالقی چالیشماق چال ها چال : تحرک هسته مفهومی که به شکل کوبش کار ضرب …
چار آچار آچماق آچیلیش آچی : هسته مفهومی گشایش
چاره : به سمت گشایش
دچار : بدون گشودگی و محبوس
دچار غم
چارمی تواند معانی زیادی داشته باشد، صرف نظر از اینکه در زبان های مختلف این معنا گاهی با اینتوناسیاهای مختلفی ادا می شود. صرفا در زبان فارسی چار مخفف شده چهار استفاده می شود نمی توان ائتیمولوژی مناسبی برای
...
[مشاهده متن کامل]
آن دست و پا کرد. هر چند این واژه ها در علوم مختلف می تواند منشاهایی مختلفی نیز داشته باشند. مثلا در نام جغرافیا، یا نام وسایل یا حتی در آنتروپولوژی. مثلا در عشترود استان آذربایجان غربی شهرستانی هست به نام"چاراویماق" به عقیده ی بسیاری این نام واریانتی از واژه ی "ساری اویماق" است. در متون قدیمی ترکی اویماق به معنی ایلان یامار به کاررفته است. معلوم نیست این نام ساری اویماق بوده است که بعدا به صورت سار اویماق، چار اویماق دچار تغییر شده است یا نه. این باید برگردد به علم آنتروپولوژی که مار در زمان خودش نوعی توتم بوده است در آن منطقه.

چار مخفف چهار هست
برخی دوستان در برخی کلمات به مشکل برخوردن و چا رو چهار تصور کردن که نشان از عدم مطالعه انهاست
👈مترادف چار: چهار، چاره، گریز، کوره سفال پزی، کوره آجرپزی، سزاوار، لایق

...
[مشاهده متن کامل]

معانی موجود در چار را مشاهده کنید ( محسن جان شما اول معنی کلمه خودتو بدون تا با آچار و آچ ترکی به معنای باز کردن هست مشکل نخوری )

واژگان ( چار، چاره، چال، چاله، چالش ) همگی از یک ریشه هستند. دگرگونیِ آواییِ ( ر/ل ) در روندِ زبان پارسی و زبانهای هندواروپایی رواگمند ( رایج ) بوده است. برای نمونه در پسگشتِ ( رفرنس ) زیر، واژه یِ
( چار ) به دیسه یِ ( چال ) ، چارَگ ( چاره ) به دیسه یِ ( چالَک ) ( چاله ) ، نیز واگویی می شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

چنانکه در رویه 21 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچکِ پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی ) آمده است:
( به واژگانِ درونِ کروشه یا براکت با آوایِ ( ل L ) ، ریز بنگرید. )

چار
چار: [عامیانه، اصطلاح] کوتاه شده ی عدد چهار، مترادف چشم ( مانند چشم و چار ) .
سوگلر آخار گئدر ، وریانی ( ابتدای انشعاب جوب فرعی از جوب اصلی زمین کشاورزی را وریان گفته می شود ) ییخار گئدر ، بودونیا بیر پنجره دی ، هر گلن باخار گئدر
چار - چاره - آچار و چارا مانند خور خوره - آخور و خورا است گشا حل - - چاره گشایش راه حل - آچار - گشاینده حلال ابزار گشایش و در خورد و سزا - یازکننده و چاشنی را اچار گویند که گشاینده خوردن است
میتواند دو معنی دهد
۱ چار : جنگل کوچک
۲ چار: شکل گفتاری چهار ( ۴ )

در استان فارس و عمده تا در ایل عرب خمسه به معنی اِدرار کرد مورد استفاده قرار می گیرد هر چند یک کلمه باستانی ایرانی است.
چُر = ادرار کن
چار = ادرار کرد
چِرار = ادرار
چارکت ( به فتح کاف )
به چهاردربلوچی چارمی گویندودرفارسی مخفف عددچهاراست وکت درحال حاضردربلوچی به خانه میگویندودرفارسی قدیم کت یا کدهم معنی خانه رامی دهد.
در زبان لری بختیاری به معنی
چادر
چارشو::چادر شب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس