سرپیچی کردن


مترادف سرپیچی کردن: تخطی کردن، تمرد کردن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن، سرکشی کردن، نافرمانی کردن، تمکین ن کردن

معنی انگلیسی:
contravene, defy, offend, refuse, to turn away

لغت نامه دهخدا

سرپیچی کردن. [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نافرمانی کردن. تمرد کردن. سر باززدن از کاری.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) نافرمانی کردن عصیان ورزیدن : در ارتش اگر کسی از اوامر مافوق خود سرپیچی کند سخت تنبیه میشود .

واژه نامه بختیاریکا

سر وُرداشتِن

جدول کلمات

ابا

مترادف ها

disobey (فعل)
خودسری کردن، شکستن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، اطاعت نکردن، نقص کردن، سرکشی کردن

challenge (فعل)
رقابت کردن، بمبارزه طلبیدن، سرپیچی کردن

فارسی به عربی

اعص , تحدی

پیشنهاد کاربران

ابا
جواب : سر تافتن
سرتافتن
سر از دام کسی پیچیدن ؛ از اطاعت او سرپیچیدن.
سر ز خط تابیدن ؛ سر از اطاعت بیرون بردن :
نه زهره که سرز خط بتابم
نه دیده که ره بگنج بیابم.
نظامی.
عدم تابعیت
در فارسی چنین نبوده و نیست و معنی روگردانی نمیدهد
فردوسی میگوید
چنین گفت نوشیروان را قباد
که چون شاه را سر بپیچد ز داد
میبینیم که فردوسی میگوید هرگاه سر ، مرد را از داد بپیچد
تمرد

بپرس