گسی


معنی انگلیسی:
acridity

لغت نامه دهخدا

گسی. [ گ َ ] ( حامص ) گس بودن. عفوصت. زمختی.

گسی. [ گ ُ ] ( اِ ) مخفف گسیل است. روانه کردن. روانه نمودن و فرستادن. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ).گسیل کردن. || وداع کردن. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). || دفع کردن. ( برهان ). || فرستادن باشد کسی را به جایی. ( برهان ) ( آنندراج ). و رجوع به گسی کردن و گسیل کردن شود.

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) ارسال فرستادن . ۲ - ( صفت ) راهی رونده : نومید مکن گسیل سایل را بندیش زروزگار آن سایل . ( ناصر خسرو )

فرهنگ عمید

= گسیل

فرهنگستان زبان و ادب

{astringence} [علوم و فنّاوری غذا] احساس خشکی و جمع شدگی غشای دهان ناشی از خوردن برخی مواد غذایی

پیشنهاد کاربران

گسی گویه دگر گسید است و هیچ کوتاه شدگی ندارد در پهلوی د به ی - ج - ل میگردد مانند پاد پای پادگان پایگان - هرگاه - د - در گسید - ی - شود هردو بهم شوند و گسی خواهد شد و د به ل بگردد چون دمبه لمبه سردار سللار و گسید گسیل - همچنین ل به ر بگردد و گسیل گسیر شود و همچنین گ به - و - ب - بگردد وسید - وسیل - وسی - بسی - بسیج شود
...
[مشاهده متن کامل]

او را بیاگاهان که آن روز سه شنبه که ترا گسیل کرد از ماه چندین شده بود
قابوسنامه
خواجه سالها بود تا در این بند بود آخر آن کار را چون زر بساخت و اشتر گسیل کردو از دروازه رودبار اشتر در می شد و جنازه فردوسی به دروازه رزان بیرون همی بردند
نظامی عروضی
زانشان ز فلک گسیل کردند
هر چند ستارگان دینند
مولوی
روزی به پیامبر گفتم مرا به کاری راهنمایی کن که به بهشت گسیلم کند و از آتش دورم سازد
حاجب بن زراره به نزد انوشیروان گسیل شد و اجازه ی ورود خواست انوشیروان پرده دار را گفت بپرسش که کیست بپرسید گفت بگو مردی از اعرابم
بهایی
و شما را گسیل کنم و رها کنم رها کردنی نیکو
گویید ما فرستاده خداوند جهانیانیم که بنی اسراییل را بگشای و با ما گسیل کن
چون ایشان را بساخت گسیل کردن را گفت آن برادر هم پدر خویش بر من آریدن
و ایشان را چیزی دهید و تهی گسیل مکنید بر مرد توانگر باندازه توان وی و بر مرد درویش باندازه توان وی ، فرا دست آن زن چیزی به چم، که از آن بر دهنده زور نیاید و آن زن را از آن ننگ ناید این را سزای نهادیم بر نیکوکاران
آن زن را نگاه دارید و بزنی باز آرید بنیکویی بچم یا بگشایید او را و گسیل کنید بنیکویی و بچم و با خود مگیرید
نگاه داشتن است بچم یا گسیل کردنی است بنیکویی
و شما را گسیل کنم و رها کنم رها کردنی نیکو
میبدی
خدای ترا رها کرد ما باز نتوانیم داشت مرا توشه بساختند و با صحبتی گسیل کردند تا بشهر مسلمانان
ابوعلی حسن بن احمد عثمانی
خواجه بوعبدالله او را از شهر گسیل کرد گفت بباید رفت از شهر بحوالی جای کن کی سخن تو مردمک را زیان میدارد ویرا بیرون کرد
خواجه بوعبدالله والی شهر بود و پدر هاریوکان بود
آن کودک گسیل کرد و گفت پس این گرد این قوم مگرد
کی یافتنی است توحید و یافت آنست که او جای بگیرد و دیگر گسیل کند کسی گفت که فرا من گفتند
طبقات الصوفیه
را از آن رنج آزاد کردند و به راه دریا گسیل کرد چنان که در کرامت و فراغ به پارس رسیدیم از برکات آن آزاد مرد که خدای عز وجل از آزادمردان خشنود باد ناصر خسرو

گُسی: دکتر کزازی در مورد واژه ی " گسی" می نویسد : ( ( گسی ریخت کوتاه شده ی گُسیل است که در پارتی وسید wsyd بوده است و در پهلوی وسه wisē؛ گسی کردن: فرستادن ) ) .
( ( � گسی کردش و خود به راه ایستاد
...
[مشاهده متن کامل]

سپاه و سپهبد از آن کارْْ شاد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۴۲۱. )


گسی در فارس و کرمان انرا وسی و بسی می گویند -
صلوات وسی کن
در پهلوی انرا وسی و بسیج و گسی و گسیل و وسیل میگفتند و عربی انرا وسیله گفته
بدین گسیله توانم که راه در گسلم
بدین وسیله توانم
...
[مشاهده متن کامل]

گسی کرد و بر گاه تنها بماند
سیاووش و سودابه را پیش خواند
بدو گفت پرموده را بی سپاه
گسی کن بخوبی بدین بارگاه
گسی کن بزودی بنزدیک شاه
سوی شهر ایران گشادست راه
گسی کن بزودی بنزدیک شاه
سوی شهر ایران گشادست راه
گسی کردمش با دلی مستمند
چو آید به نزدیک تخت بلند
همان باغبان را بسی خواسته
. بداد و گسی کردش آراسته.
گُسی کردمش با دلی شادمان
کز او دوربادا بدِ بدگمان
گسی کرد و اندرز دادش بسی
وزان پس بسوی خراسان کسی
گسی کن بزودی بنزدیک شاه
سوی شهر ایران گشادست راه
گسی کرد و اندرز دادش بسی
وزان پس بسوی خراسان کسی
چون گسی کردمت به دستک خویش
گنه خویش بر تو افکندم .
رودکی .
از آن دشت آواز دادش کسی
که جاماسب را کرد خسرو گسی .
دقیقی .
چو ویس دلبر آذین را گسی کرد
به درد و داغ دل مویه بسی کرد.
( ویس و رامین ) .
مدار او را به بوم ماه آباد
سوی مروش گسی کن با دل شاد.
( ویس و رامین ) .
پس آنگه دایه را با یک جگر تیر
گسی کرد از میان دشت نخجیرگگ
( ویس و رامین ) .
گسی کرد دیگر سپه هرچه داشت
همه زنگیان را ز ره بازداشت .
اسدی .
گسیشان کن اکنون بنزد پدر
ابا نامه سود و زیان درسپر.
شمسی ( یوسف و زلیخا ) .
گسی تان کنم با همه کام دل
همه رامش و ناز و آرام دل .
شمسی ( یوسف و زلیخا ) .
ز درگاه خود شاه نیک اخترش
گسی کرد با خلعتی درخورش .
نظامی .

گُسی کرد از آن گونه او را به راه
که شد بر سیاوُش نَظاره سپاه
فردوسی

بپرس