دمن

/daman/

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

دمن. [ دِ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ دِمْنَة. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). ج ِ دمنه ، به معنی سرگین دان. ( از شرفنامه منیری ) ( از برهان ). مزبله که خاکروبه و نجاست در آنجا اندازند. ( آنندراج ) ( غیاث ). در منتهی الارب دمن به کسر دال و سکون میم به معنی سرگین و پشک شتر و گوسپند و جز آن نوشته. ( آنندراج ) :
جان فشان وراد زی و راه کوب و مرد باش
تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن.
خاقانی.
خود را همای دولت خوانند و غافلند
کالاّ غراب ریمن و جغد دمن نیند.
خاقانی.
- خضرای دمن ؛ سبزه که از سرگین زار بروید : ایاکم و خضراء الدمن ؛ بپرهیزید از سبزه سرگین زار . ( حدیث نبوی ).
چشم غره شد به خضرای دمن
عقل گوید بر محک ماش زن.
مولوی.
|| به معنی سرگین است. ( از برهان ). سرگین جمعگشته. ( از آنندراج ) ( از غیاث ). || ج ِ دمنه. به معنی آثارخانه و سواد مردم و آثار باشش مردم. ( آنندراج ) :
خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن
گردد چو اطلال و دمن دیوار قسطنطانیه.
منوچهری.
و آنجا که تو بوده ستی ایام گذشته
آنجاست همه ربع و طلال و دمن من.
منوچهری.
تا بر آن آثار شعر خویشتن گریند باز
نی بر آثار دیار و رسم و اطلال و دمن.
منوچهری.
ابر آشفته برآمد وز دمش
بوستان تر گشت و اطلال و دمن.
ناصرخسرو.
ربع از دلم پرخون کنم اطلال را جیحون کنم
خاک دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن.
امیرمعزی.
او همایی بود و بی او قصر حکمت شد دمن
کو غراب البین گو تا بر دمن بگریستی.
خاقانی.
|| صحرا. دشت. دست. ( یادداشت مؤلف ) :
روزی اندر شکارگاه یمن
با بزرگان آن دیار و دمن.
نظامی.
شاه دمن و رئیس اطلال.
نظامی.
|| کینه دیرینه ، یا عام است. || جای نزدیک خانه. ( آنندراج ).

دمن. [ دَ م َ ] ( اِ ) مزبله و جایی است که خاکروبه را اندازند. ( لغت محلی شوشتر ) ( برهان ) ( آنندراج ) اما در این معنی عربی و به کسر اول است. || مخفف دامن است. ( برهان ).دامن. || کنار و دامنه. ( ناظم الاطباء ).

دمن. [ دَ ] ( ع اِ ) پوسیدگی و سیاهی که به خرمابن رسد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دامن، جمع دمنه، مزبله وخاکروبه دان
( اسم ) ۱ - آثار خانه و حیات مردمی در زمینی . ۲ - جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن .
یونانیان روح آدمی را چون به مقام خدایی می رسید دمن می خواندند .

فرهنگ معین

(دِ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - ج . دمنه . ۲ - در فارسی به معنای دشت و صحرا.

فرهنگ عمید

مزبله، خاکروبه دان.
= دامن

گویش مازنی

/domen/ دامن & کسی که در موقع پیاده روی زیاد نفس بکشد

دانشنامه عمومی

دمن ( به آلمانی: Demen ) یک شهر در آلمان است که در لودویگسلوست - پارشیم واقع شده است. [ ۱] دمن ۱٬۱۰۶ نفر جمعیت دارد.
عکس دمنعکس دمنعکس دمن

دمن (روستا). دمن ( به ترکی آذربایجانی: Deman ) یک منطقهٔ مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان یاردیملی واقع شده است. این روستا همجوار روستای آواش است. [ ۱]
عکس دمن (روستا)عکس دمن (روستا)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

دمن چشم انداز است
دهخدا از بس عربی زده هست همش در سرگین بود -
دمن دامن به چم چشم انداز است
دمن
زمین تپه دار ، زمین ناهم صطح طبیعی.
دل که تنگ است به کجا باید رفت؟!
به در و دشتو دمن یا به باغو گلو گلزارو چمن
دمن جمع دامنه می باشدودامنه قسمت پایین کوه است که معمولاسرسبز است .

بپرس