فرخمیدن


معنی انگلیسی:
gin

لغت نامه دهخدا

فرخمیدن. [ ف َ خ َ دَ ] ( مص ) پنبه دانه از پنبه برآوردن و حلاجی کردن. ( برهان ). غاژ کردن. پنبه زدن. ( یادداشت به خط مؤلف ). فخمیدن. فلخیدن. رجوع به فخمیدن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) پنبه را از دانه جدا کردن .

فرهنگ معین

(فَ دَ ) = فخمیدن . فخمدان : (مص م . ) پنبه را از پنبه دانه جدا کردن .

فرهنگ عمید

۱. حلاجی کردن، پنبه زدن، پنبه دانه را از پنبه جدا کردن.
۲. اهتمام و دقت کردن در کار: افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مَفَرْخم (ناصرخسرو: ۲۷۷ ).

پیشنهاد کاربران

فلخمیدن و فرخمیدن و فلخمودن نیز گویند
گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی
من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری.
حکاک.
جوان بودم وپنبه فخمیدمی
چو فخمیدمی دانه برچیدمی.
طیان.
[فَ خَ دَ] ( مص ) 1 - به مجاز سر هم کردن و بافتن
افسوس نیاید ترا از این کار
بر خویشتن این رازها مفرخم ( دیوان ناصرخسرو، 277 )
2 - جدا کردن پنبه از دانه و خس و خار آن؛ حلّاجی کردن. نیز رک. فلخمیدن، فلخیدن
...
[مشاهده متن کامل]

الحلج؛ پنبه فرخمیدن ( المصادر، 94 )
{برگرفته از ذیل فرهنگهای فارسی، علی رواقی}

بپرس