نشک

لغت نامه دهخدا

نشک. [ ن َ ] ( اِ ) درخت ناژ باشد. ( فرهنگ اسدی ).درخت ناژو را گویند. ( جهانگیری ). درختی است که بار نیارد. ( یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی ). درخت صنوبر وکاج. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). درخت صنوبر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). درخت ناز و نوژ باشد. ( اوبهی ). ناز. نوز. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). ناژ. نشنگ. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). در لغت نامه اسدی در کلمه ناژو نوژ گوید: ناژ و نوژ و نشک هر سه یک درخت باشد و مانند سرو بوده و بارش چون ترنج باشد عیبه عیبه چون عیبه های جوشن. ( یادداشت مؤلف ). در صحاح الفرس : نشک درخت نار باشد و قیل دندان پیش سباع. ( صحاح الفرس چ طاعتی ص 188 ) :
آن که نشک آفرید و سرو سهی
و آن که بید آفرید و نار و بهی.
رودکی ( از فرهنگ اسدی و صحاح الفرس ).
میر عادل زَین دین ، ای آفتاب از تو به رشک
ای مرا خار تو گل ، خاک تو زر، نال تو نشک.
سوزنی ( از جهانگیری ).
و نیز رجوع به ناژ و ناژو شود. || انار. ( صحاح الفرس ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به معنی قبلی شود. || دندان پیش سباع. ( صحاح الفرس چ طاعتی ص 188 ). دندان فیل و یا خوک و یا مار . ( ناظم الاطباء ). و به معنی دندان چهارگانه که گل نیز گویند، چنان که شاعر گوید:
در دم اژدها و نشک پلنگ.
( از فرهنگ خطی ).
یَشک. رجوع به یَشک شود.

نشک. [ ن َ ش ِ ] ( اِ ) رجوع به نشک [ ن َ ] شود.

نشک. [ ن ِ ] ( اِ ) نوک و منقار مرغان. ( ناظم الاطباء ).
- امثال :
مرغی که انجیر میخورد نشکش کج است .

فرهنگ فارسی

( اسم ) درخت ناژ کاج صنوبر: آن که نشک آفرید و سرو سهی وان که بید آفرید و نار و بهی ... ( رودکی .لفااق.۲۶۴ )
توک و منقار مرغان .

فرهنگ معین

(نَ ) (اِ. ) درخت صنوبر و کاج .

فرهنگ عمید

ناژو، درخت کاج، صنوبر: آن که نشک آفرید و سرو سهی / وآن که بید آفرید و ناز و بهی (رودکی: ۵۴۶ ).

جدول کلمات

نشک

پیشنهاد کاربران

نشک نوک و تیزی هر چیزی را گویند
نشک انار نیست انان ناژ /ناز را نار خوانده اند گمان کرده اند انار است هر درخت بی بر را نشک گویند و درختی که بر دهد باغی است و باغ/ باو/باگ بر و ثمر است
بیگمان انچه دندان جانوران درنده است یشک است و نه نشک و نباید این بدخوانی را در فرهنگنامه نوشت و گر باید یاد کرد
Neshk, این واژه در گویش شهرستان بهاباد به معنای نوک پرندگان است
مرغ هایی که انجیر می خورند نشکشون کجه
در گویش برخی از روستا ها در مناطق شازند اطاف آن به معنی عدس و غذای عدسی است
نِشک با کسره حرف نون در گوش یزدی یعنی منقار و نوک پرندگان
این واژه در منطقه بم و نرماشیر به معنای نوک پرندگان میباشد

بپرس