پیش پای

لغت نامه دهخدا

پیش پای. [ ش ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیش پا. اَمام. رجوع به پیش پا شود. || قدم : اجرذ؛ آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها دور. قعثلة؛ پیش پای نزدیک گذاشتن و پاشنه ها دور در رفتار. ( منتهی الارب ).
- پیش پای خود نشاندن ؛ بلافاصله فروتر از خود قرار دادن کسی را. از خود پائین تر جای دادن کسی را.
- پیش پای خود نشستن ؛ تجاوز نکردن.
- پیش پای کسی برخاستن ؛ بقصدتعظیم وی بر پا ایستادن :
سپیده دم مه من چون ز خواب برخیزد
به پیش پای رخش آفتاب برخیزد.
تأثیر ( از آنندراج ).
- پیش پای کسی گذاشتن راهی را ؛ هدایت کردن وی را بدان طریق. بدان طریق وی را رهنمائی کردن. متوجه ساختن وی را.
|| ( اِخ ) نام ستاره ای که بر پای مقدم دوپیکر است.

فرهنگ فارسی

۱- جلو امام پیش پا . ۲- ( صفت ) آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها را دور. ۳-( اسم ) ستاره ای که بر پای مقدم دو پیکر است . یا پیش پای کسی بر خاستن . بر پا ایستادن برای تعظیم وی : سپیده دم مه من چون زخواب برخیزد به پیش پای رخش آفتاب برخیزد. ( تاثیر آنند. لغ ). یا راهی را پیش پای کسی گذاشتن.هدایت کردن ویرا بدان طریق متوجه ساختن او را بدان .

پیشنهاد کاربران

پیشگامی - اقدام در جنگ
نهاد از میان گوان پیش پای
فردوسی
ز بهر دل شاه کشور گشای
بماندم نهادم یکی پیش پای
بهمن نامه ایرانشاه ابوالخیر

بپرس