خنیده

لغت نامه دهخدا

خنیده. [ خ َ دَ / دِ ] ( ن مف ) مشهور. معروف.شهرت یافته. ( برهان قاطع ). پخش شده. منتشرشده. عالمگیرشده. جهانگیرشده. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
خنیده بگیتی بمهر و وفا
ز اهریمنی دور و دور از جفا.
فردوسی.
همانا شنیدند گردنکشان
خنیده شد اندر جهان این نشان.
فردوسی.
ز شاهان گیتی خنیده تویی
جهان خورده و کاردیده تویی.
فردوسی.
منم در کشور عشقت خنیده
دلی از مهررویت آگنیده.
شاکر بخاری.
برادر بدآن شاه را سروری
خنیده بمردی به هر کشوری.
اسدی.
این پرده دریده شد به هر سو
وین راز خنیده شد به هر سو.
نظامی.
خنیده چنان شد کزآن چاه چست
بر آهنگ آن ناله نالی برست.
نظامی.
خنیده چنین شد در اقصای روم
که بی سیمی آمد ز بیگانه بوم.
نظامی.
|| پسندیده. مطبوع. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || دانای در کار سرود و مطرب و نیک و خوب مصنف در موسیقی و دانای در آن. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). || ( اِ ) صدا و آوازی را گویند که در میان دو کوه و گنبد و خم پیچد. ( برهان قاطع ).

خنیده. [ خ ِ دَ / دِ ] ( ن مف ) مکیده.

خنیده. [ خ ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) پسندیده. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان قاطع ). || نامور. نامدار. معروف. مشهور در نزد همه کس. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) سروده خوانده شده . ۲ - دانای در کارسرود مصنف موسیقی دان. ۳ - ( اسم ) صدا و آوازی که در میان دو کوه و گنبد و خم و مانند آن پیچد .
مکیده

فرهنگ معین

(خُ دِ یا دَ ) (ص . ) پسندیده .
(خَ دِ یا دَ ) ۱ - (اِمف . ) سروده ، خوانده شده . ۲ - دانای در کار سرود، موسیقی دان . ۳ - (اِ. ) صدا و آوازی که در میان دو کوه و گنبد و مانند آن پیچد.
( ~. ) (اِمف . ) معروف ، شهرت یافته .

فرهنگ عمید

۱. معروف، مشهور: ز شیران توران خنیده تویی / جهان جوی و هم رزم دیده تویی (فردوسی۴: ۴۰۸ )، از این آشناروی تو داستان / خنیده نیامد بر راستان (نظامی۵: ۷۶۲ ).

پیشنهاد کاربران

ستاگ ان خن است در پارسی باستانی واجی بوده میان خ وش امروز در پاره ای واژگان انرا با دو واج خ و ش در پاره ای واژگان میگوییم و در پاره ای تنها به یکی از انان بسنده می کنیم چون سیاوخش - سند و شند و خند در واژگان خشنود و شنود و خنیده و فرخنده پسند و خرسند دیده میشود
...
[مشاهده متن کامل]

.

پسندیده سندیدن و خرسندیدن
گویی خنیا و خنیدن
همه دشت از آوازشان می خنید
همی رفت تا شهر پیران رسید.
فردوسی.
خنیده به کلک و ستوده به تیر
بدین گنج بخش و بدان شهر گیر
اسدی

گویی خنیا و خنیدن کنش مفعولی از خوندن است
همه دشت از آوازشان می خنید
همی رفت تا شهر پیران رسید.
فردوسی.
ز شیران توران خنیده تویی
جهان جوی و هم رزم دیده تویی
( فردوسی۴: ۴۰۸ )
، از این آشناروی تو داستان
خنیده نیامد بر راستان
( نظامی۵: ۷۶۲ ) .
خنیده؛
به معنى پر آوازه، مشهور، نامدار، معروف، و. . . ،
مثال؛
خنیده به گیتى به مهر و وفا ز اهریمنى دور دور از جفا
( فردوسى )
خُنیده :
دکتر کزازی در مورد واژه ی " خُنیده " می نویسد : ( ( خُنیده به معنی پرآوازه و نیکنام است و در ریخت اسم مفعول از مصدر خنیدن که کاربرد نیافته است و تنها این ساخت از آن به کار رفته است. به هر روی ستاک واژه خُن است. این ستاک را در " خنیا" نیز به معنی رامش و موسیقی باز می یابیم نیز پنداشته شده است که " خنیا "ریخت پارسی شده ی هونواگ huniwag در پهلوی است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( خُنیده به هر جای شَهْرَسْپْ نام ،
نَزَد جز به نیکی به هر جای گام . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 256. )

بپرس