دیس

/dis/

معنی انگلیسی:
dish, platter, figure, form, likeness, shape, variant

لغت نامه دهخدا

دیس. [ دَ ] ( ع اِ ) پستان. ( قاموس ) پستان. لغت عراقی است.( منتهی الارب ). ثدی. ( ناظم الاطباء ). || حمله و سر پستان. || پیزر. ( ناظم الاطباء ).

دیس. [ ی َ ]( ع اِ ) ج ِ دیسة. ( منتهی الارب ). رجوع به دیسة شود.

دیس.( ع اِ ) ج ِ دیسة. ( تاج العروس ). رجوع به دیسة شود.

دیس. ( ع اِ ) کلمه ای است دخیل بمعنای گیاههایی که در آب روید و از آن حصیر سازند. ( از معجم الوسیط ). اسل. سمار. نی بوریا. سخونوس الاجامی. کولان. ( یادداشت مؤلف ). و انما الفرق بینه ( بین البردی ) و بین القرطاس المحرق ان البردی والدیس المحرق اضعف من القرطاس المحرق. ( ابن البیطار ص 87 ص 15 ج 1 ). و لکلرک دیس را به ژنک در اینجا ترجمه کرده است.

دیس. ( پسوند ) صورتی دیگر از دیز، دس ، دیسه به معنی گون. وش. فش. ( یادداشت مؤلف ). همتا و مانند و شبیه ونظیر. ( برهان ). شبیه و مانند. ( جهانگیری ). این لفظ برای تشبیه می آید بمعنی همتا و مثل و مانند. ( غیاث ).این کلمه گاه به صورت مستقل می آید چون :
خوش آید ترا از گدایان مکیس
که در بذل هستی تو بی شبه و دیس.
؟
ندارد درگه شاه جهان دیس
بگیتی دربجز تمثال سدکیس.
عمادی.
و گاه به صورت پسوند و مزید مؤخر چون کلنگ دیس. خوردیس. فرخاردیس. تندیس. طاقدیس. ماه دیس.مهردیس. خایه دیس. ( نوعی قارچ که به تخم مرغ ماند ). ترنج دیس. ( المعجم ) مردم دیس. ( المعجم ). و در کلمه دزندیس نیز هرچند معنی جزء اول ( دزن ) امروز معلوم نیست ولی مرکب با همین مزید مؤخر می نماید. ( یادداشت مؤلف ) : تخت طاقدیس بودش و او تمام بساخت. ( مجمل التواریخ ). و دارالملک او [ضحاک ] بابل بوده اول آنجایگاه سرای بزرگ کرده بود و کلنگ دیس نام نهاد. ( مجمل التواریخ ). و کان بیوارسف ینزل بابل فاتخذها داراً علی هیاءة کرکی و سماها، کلنگ دیس. ( تاریخ سنی ملوک الارض حمزه اصفهانی ).
چو تیغ گیرد بهرام دیس شورانگیز
چو جام گیرد خورشیدوار زرافشان.
فرخی.
یکی خانه کرده ست فرخاردیس
که بفروزد از دیدن اوروان.
فرخی.
در آن آرزوگاه فرخاردیس
نکرد آرزو بامقابل مکیس.
نظامی.
دو تندیس از زر برانگیخته
ز هر صورتی قالبی ریخته.
نظامی.
چه قدر آورد بنده حوردیس
چو زیر قبا دارد اندام پیس.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شبیه، مانند، نظیر، همتا، بصورت پسوندباکلمات، بشقاب درازوبزرگ
( اسم ) ۱ - صفحهای آهنین مدور قرص . ۲ - صفحهای چوبین که در میان طوقی فلزی جای داده شده و آنرا در میدان وزرش پرتاب کنند . ۳ - بشقاب دراز و بزرگ دیس .
بنابروایت طبری نام فرزند سیامک است .

فرهنگ معین

(اِ. ) رنگ ، لون . ۲ - شبیه ، نظیر.
پسوند شباهت و لیاقت : طاقدیس ، تندیس .

فرهنگ عمید

بشقاب دراز و بزرگ.
۱. شبیه، نظیر، مثل، مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): تندیس، خایه دیس، طاقدیس، یکی خانه کرده ست فرخاردیس / که بفروزد از دیدن او روان (فرخی: ۲۴۸ ).
۲. (اسم ) [قدیمی] شبیه، نظیر، مثل، مانند.

واژه نامه بختیاریکا

تَوق

دانشنامه عمومی

دیس ظرف لبه کوتاهی است که بزرگتر از بشقاب بوده و برای نمایش غذا پیش از توزیع و تقسیم آن در بشقاب به کار می رود. دیس در اشکال دایره، بیضی، مستطیل و چندضلعی وجود دارد. دیس ها از جنس فلزات گوناگون، سرامیک، ملامین، شیشه و بلور یا آرکوپال تولید شده و به صورت ساده یا گل دار عرضه می شوند. در مراسم تشریفاتی از دیس های نقره نیز استفاده می شود. به ندرت دیسی از طلا ساخته می شود. [ ۱] در میهمانی های رسمی، دیس از سمت چپ میهمان در اختیار وی قرار می گیرد. [ ۲]
عکس دیسعکس دیسعکس دیس
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

دیس (Dis)
(نیز: اورکوس) در اساطیر روم، خدای جهان مردگان، همتای پلوتون، فرمانروای هادِس، در اساطیر یونان. دیس به خود جهان مردگان نیز اطلاق می شود.

مترادف ها

form (اسم)
ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، شکل، روش، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس

platter (اسم)
دیس، صفحه گرامافون، بشقاب بزرگ، هر چیز پهن

فارسی به عربی

طبق کبیر

پیشنهاد کاربران

دیس واژه کهن پارسی است و برابر واژه تازی ( =عربی ) شکل است.
دیس نیز پسوندی است که باز هم برابر همین "شکل" است.
برای نمونه:
تندیس=تن - دیس که می شود تن شکل، چیزی که شکل و دیس تن را داشته باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

ویکی پدیا پسوند دیس را "پسوند همانندی" خوانده است، همانگونه که گفنیم، پسوند دیس برابر "شکل" است، پس برابر واژه ای که پسوند دیس داشته باشد به این شیوه است:
. . . . . . دیس/شکل
برپایه این، نمی توان همیشه همانندی را برای پسوند دیس گرفت، چرا که اگر جای آن نقطه چین ها یک صفت بیاید، دیگر ما با همانندی سر و کار نداریم! برای نمونه زیبادیس که می شود زیبا شکل. اگر به شیوه ویکی پدیا پیش برویم، این واژه می شود "همانند زیبا" که درست نیست!
ویکی پدیا همیشه درست نمی گوید!
این واژگان با دیس پیوند دار ( =مرتبط ) هستند و بهتر است برابر آنها را بدانید: ( رو به روی واژگان، گزاره ها یا واژگانی نوشته شده است که بیگانه هستند و این واژگان ساخته شده با دیس، جایگزین پارسی آنها به شمار می آیند )
دیسیدن=شکل دادن، دیس دادن
دیسه=دیس، شکل، طرح
دیسش=شکل گرفتن، دیس گرفتن
ترادیسش=تبدیل، تبدیل شکل
بدیس=شکل بده، دیس بده
دیسنده=شکل دهنده، دیس دهنده
دیسیده=شکل گرفته، دیس داده شده
دیساک=چیزی که باید به آن شکل داد
پیرادیس=دورِ شکل، محیط
دژدیس=چیزی که بد شکل باشد، چیزی که شکل نامناسبی داشته باشد
دگردیسش=تغییر یافتن شکل
دگر دیسیدن=تغییر دادن شکل
رهنمایی:
دیس - اک
اک در پارسی پسوندی است که در خوراک و پوشاک و. . . . دیده می شود. برای اینکه برابر این گونه واژه ها را بیابیم، باید نخست بن واژه آنها را بیابیم. برای نمونه خوراک می شود خوردن، پوشاک می شود پوشیدن و دیساک می شود دیسیدن. خوراک چیزی است که می خورند یا همان خوردنی، پوشاک چیزی است که می پوشند یا پوشیدنی، پس دیساک چیزی است که باید به آن شکل ( دیس ) داده شود. کاربرد این واژه خیلی کم است ولی ارزشش را دارد که واژه ای بیگانه را از میان برد.
دیگر واژه ها از گرد هم آمدن پسوند ها و پیشوند ها هستند و نیاز به گستردن ( =توضیح دادن ) ندارند.

دیس به لری یعنی چسب ناک بودن
در خونساری و کردی و فارسی دیس/دوس بچم چسب است دوسانیدن یعنی چسباندن
به ارزیز بندند و دوسانند آن ارزیز را کفشیر گویند. ( از لغت فرس اسدی )
به همانجا دوسان/به همانجا دیسان
در استان فارس برخی حتی واژه دوست را هم به گونه دیست میگویند
به کتایون خلیلی:
شما که ریشه زبانتان را به سومریان نسبت می دهید. پس چرا اندکی از این همه تمدن و فرهنگ را با خود به مغولستان و صحرای گبی نبردید تا مجبور نباشید چادرنشینی و بیابانگردی کنید
به کتایون خلیلی:
شما که ریشه زبان خود را به سومر یان نسبت می دهید پس چرا اندکی از این همه تمدن و فرهنگ را با خود به مغولستان و صحرای گبی به یادگار نبردید. تا مجبور نباشید چادر نشین و بیابانگردی کنید.
دیس لایک در اینجا دیس برای منفی کردن لایک یعنی لایک نزدن
واژه دیس
معادل ابجد 74
تعداد حروف 3
تلفظ dis
نقش دستوری اسم
ترکیب ( پسوند ) [پهلوی: dēs] ‹دیسه، دس، دیز›
آواشناسی dis
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ لغت معین
دیس در کردی به معنای چسبناک است وکنایتا به آدمی گفته می شود که در معامله سخت گیر است
واژه دیس در زبان خوانساری به معنای چسب به کار میرود
مثلا واژه ادّیسو یعنی می چسبه
یا بدیسا یعنی چسبید
یا دیسمه دیسی یعنی چسب چسبی
ندّیسو یعنی نمی چسبه
معنی واتس دیس به اینگلیسی یعنی این چی یه و بعد با lts a جواب می دهیم
Platter
بیا خونه آبرومون رو نبر، تن سومریها تو گور لرزید
فرم
شکل
ارواح سومری از این جفنگیات یکه خوردن و میگن ما توو بین النهرین بودیم نه مغولستان
همه کلمات رو ابتدا باید بامعنی ترکی سومری خواند و اگر معنا نداد قطعا شکلِ تغییر یافتهء کلمهء ترکی اش است. البته که ترکی سومری متفاوت از اذری و عثمانی و اویغور ( آغوز ) است.
دیس می تواند معنی دژ، معنی دیز ( زانو ) ، دیس ( ظرف پلو مثلا ) ، دز ( بالارفتن و گذشتن ) ، تختِ سینه و. . . معنی بدهد.
دیس در فارسی به یک نوع ظرف میگن نمیتواند که معنی فرم و شکل دهد!
به ترکی هم میشود "بولوت"
دیس به معنی ظرف بزرگ که از کلمه انگلیسی dish گرفته شده
دیسِسْتَنْ یا دیسِسْتِنْ
در گویش بختیاری به معنی چسبیدن است
ببخشید، فراموش کردم که بگویم معانی باید در ادبیات فارسی شاهد داشته باشند به عبارتی یعنی معانی ساخته شده بی پدر و مادر نباشند. مثلا دیس در ادبیات فارسی قدیم و معاصر و حتی در اوستا یعنی شکل، لذا طرح این
...
[مشاهده متن کامل]
معنا را نمی رساند و معادل دیزاین انگلیسی نمی تواند باشد. اما واژه های فرخاردیس، تندیس، شبدیز ( شبدیس ) و کلمات متاخر سردیس، طاق دیس، ناودیس موید حضور این واژه در ادبیات کهن و نوین فارسی است و البته به همین معنا.

واژه دیس معادل فرم انگلیسی است و از ان میتوان برای فرمول، فرم، فرمالایز، فرمالزیم، فرمیشن، فرمال، این فرمال، دی فرم، دی فرمیشن، و . . . استفاده کرد. دیسچه، دیس، دیسیدن، دیسانیدن، دیسانش، دیسش، دیسال، نادیسال، دیسه، دش دیس، دش دیسی، و. . . .
پسوند شباهت ( همانندی ) ، پسوند نسبت -
این پسوند ریشه قدیمی دارد، در اصل یونانی بوده ولی به جهتِ فتح یونان توسط پادشاهانِ هخامنشی از جمله: خشایار شاه، واردِ زبان فارسی شده و پسوند ایرانی، یونانی محسوب می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

چون یونان در زمانی مالِ ایرانیان بود ( برای اطلاعات بیشتر حتماً به مرجع ها و منبع های تاریخی، در این زمینه رجوع شود، تا افتخارات و جوانمردیِ ایرانیانِ پیشین خود را بشناسیم! ) و مردمان هر دو کشور با هم تعاملاتی داشتند و برقرار می کردن؛ این پسوند بین هر دو کشور مشترک شد و اسم های جالب و زیبای فارسی زیادی، از این پسوند ساخته شد.
( همچنین اسم های زیبای دیگری برای تعامل و نوع دوستی ساختند. مثل: پرسپولیس، کاریزما! و خیلی از اسم های یونانی دیگر. . . )
این پسوند و پسوند های مثل آن ( دیز، یس، ئوس"وس" و. . . ) که اولین بار در یونان و ایران بکار گرفته شد، باعث شد خارجی های دیگر هم ترغیب شوند و از ایران پیروی کنند و از این پسوند، اسم های انگلیسی دیگری بسازند. مثل: ساندیس ( sun: آفتاب، خورشید و. . . )
حتی از آن، پیشوندِ منفی ساز هم ساختند. مثل: dislike ( دوست نداشتن، بیزار بودن، برائت جُستن و. . . )
" قابل توجه همکاران و زبان شناسان: از این پسوندها می توانند برای واژه و اسم سازیِ پارسی ( فارسی ) ، بهره بگیرند! "

شکل، فرم.
دیسیدن
دیسار ( کارنام = اسم فعل )
دیسش ( نام کنش )
دیسنده ( نام کاروَر )
دیسیده ( نام کارگیر )
- دیس ( پسوند شکل ) مانند ماهدیس،
دیساور = طراح، designer
دیساوری
دیسه = دیس + ه ( پسوند بستگی ) = طرح، design
دیسواره = مدل
پسوند ( همانندی، شباهت ) - مانند: پسوند ( وَش ) در تنهاوَش!
مثال: تندیس، سردیس، گلدیس، طاقدیس، ناودیس، مهدیس، پاکدیس، آبادیس! -
توجه:پردیس ( فردیس ) :بهشت؛ که ردپا و مفهوم ( پر، فر ) در آن دیده نمی شود، پس"ساده"است. ممنونم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس