سن

/sen/

مترادف سن: پرده، مجلس، صحنه، جایگاه وقوع حادثه، رویداد، واقعه، گزارش، شرح، عمر، آفت گندم، دندان

برابر پارسی: زاد، سال

معنی انگلیسی:
scene, stage, species of aphis destructive to wheat, the seine river, [kind of june-bug very destructive to wheat], saint, years

لغت نامه دهخدا

سن. [ س َ ] ( اِ ) رستنی باشد که بر درختها پیچد و به عربی عشقه خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). عشقه بود که بر درخت پیچد. ( لغت فرس اسدی ) ( تحفه حکیم مؤمن ). || سان که مثل و مانند و رسم و عادت و طرز و روش باشد. || سنان. نیزه. ( برهان ) ( آنندراج ).

سن. [ س َن ن ] ( ع مص ) تیز کردن کارد را بفسان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تیز کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || نصب کردن سنان به نیزه. || مالیدن دندان را به سواک. || سخت راندن شتران را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیک راندن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). || ظاهر کردن و آشکارا کردن کاری را. || سفال گردانیدن گل. || سنان زدن یا بدان گزیدن یا شکستن دندان او را. || خوابانیدن و برجستن بر آن. || گذاشتن شتران را در چراگاه. || نیکو کردن سیاست و تیمار کسی را. || تصویر آن چیز کشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سن علیه الدرع او الماء؛ ریخت آن را بر آن. ( منتهی الارب ). || زره به خویشتن فروگذاشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || رفتن در آن راه. || آرزومند طعام کردن کسی را چیزی. || ریختن خاک بر زمین. || بلند کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بلند شدن. ( المصادر زوزنی ). || آب بر روی ریختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سن. [ س ِن ن ] ( ع اِ ) دندان. || سال. ( منتهی الارب ). || عمر. مدت عمر. زندگانی. هنگام از عمر. ( ناظم الاطباء ). عمر. ( منتهی الارب ). سال و عمر. مؤنث است در مردم باشد یا غیر آن. ج ، اسنان. ( آنندراج ). || گاو دشتی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گاو نر. ( مهذب الاسماء ). || تیزی مهره پشت. || جای تراش از قلم. || زبان قلم. || شاخ. || دانه از سیر. || دندانه راسن. || اکل شدید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
- سن بلوغ ؛ هنگامی که شخص مکلف شود و به تکلیف رسد. ( ناظم الاطباء ).
- سن تمیز ؛ هنگامی که شخص شاعر شود و خوب و بد را بشناسد.
- سن رشد ؛ سن قانونی. بلوغ سن.
- سن شباب ؛ جوانی. ( ناظم الاطباء ).
- سن شیخوخت ؛ پیری. ( ناظم الاطباء ).
- سن قانونی ؛ سال و مدت عمری که پس از آن قانون اجازه میدهد کلیه معاملات را شخصاً انجام دهد.
- سن و سال ؛ عمر و زندگانی. ( ناظم الاطباء ).

سن. [س ِ ] ( اِ ) حشره ای است که رطوبت ساق خوشه های گندم و جو بمکد و آنرا خشک یا نزار کند. ( یادداشت مؤلف ).

سن. [ س ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔنصار بخش قصبه معمره شهرستان آبادان. دارای 350 تن سکنه. آب آن از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد. محصول آنجا حنا، مختصری انگور و خرما. شغل اهالی آنجا زراعت ، ماهیگیری ، حصیربافی و گلاب گیری است. ساکنین از طایفه نصار هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دپارتمانی است در مرکز شمال فرانسه
( اسم ) صحنه نمایش صحنه .
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرم شهر .

فرهنگ معین

( ~ . ) [ فر. ] (اِ. ) صحنة نمایش .
(س ) (اِ. ) حشره ای است ریز با بال های کوچک و دهانی خرطومی شکل که آفت گندم است .
(سَ ) (اِ. ) گیاهی است که بر درخت پیچد، عشقه ، سرند، کشور.
(س نُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دندان . ۲ - عُمر.

فرهنگ عمید

عشقه، گیاهی که بر درخت می پیچد: هست بر خواجه پیخته زفتن / راست چون بر درخت پیچید سن (رودکی: ۵۰۵ ).
مدتی که از عمر انسان یا جاندار دیگر گذشته باشد، مدت عمر و زندگانی.
* سن بلوغ: سنی که دختر یا پسر به رشد طبیعی برسد، حد رشد یا بلوغ دختر در دین اسلام نه سالگی و پسر چهارده سالگی است.
* سنِ تمییز: سنی که وقتی انسان به آن برسد نفع و ضرر خود را می شناسد.
حشره ای ریز و دارای بال های کوچک با دهانی به شکل خرطوم که با آن شیرۀ ساقه و خوشۀ جو یا گندم را می مکد و از بزرگترین آفات گندم و برخی درختان مانند سیب و گلابی است و برای دفع آن علاوه بر سَم از نوعی زنبور استفاده می شود.
در تئاتر، قسمتی از سالن که در آنجا نمایش اجرا می شود، صحنۀ نمایش.

گویش مازنی

/sen/ سال سن

واژه نامه بختیاریکا

( سُن * ) مرز بین دو طلایه
دا

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مدت عمر انسان یا موجود زنده دیگر را سن می گویند.
سِن مدت عمر یا شمار سالهای زندگی انسان یا موجود زنده دیگر می باشد.

کاربرد سن درفقه
عنوان یاد شده به مناسبت در بابهایی چون طهارت، صلات، زکات، حج و حجر به کار رفته است.

احکام سن
...

دانشنامه عمومی

سن (رود). سن رودی است به ویستولا می ریزد. این رود از کشور لهستان می گذرد.
عکس سن (رود)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

age (اسم)
عصر، سن، عمر، پیری، دوره، سن بلوغ، عهد

فارسی به عربی

عمر

پیشنهاد کاربران

زیو
از واژه زیوش به چم عمر برگرفته ام.
ما در زبان مازندرانی به سِن سِند میگوییم و این نشان میدهد اسناد هم که نوعی کهنگی و گذشت زمان را در خود جای دارد از همینجا آمده => سند یا سن = مدت زمان کهنگی
هم به معنای طول عمر فعلی فرد مقابله
هم همون کلمه scene انگلیسی به معنای صحنه نمایشه
هم به زبون ترکی به معنای "تو" یا به طور مودبانه تر "شما" هستش
سن یک واژه پارسی است چون در عربی می شود عمر و در ترکی یاش واژه سن صد درصد پارسی است.
۹۸ درصد لغات عربی که ملاحضه میکنید بطور کل و تماما از کلمات ترکی قرض گرفته اند
مثل سن که سال هست ما باید این کلمات را سریعا بنام خود ثبت کنیم
مزگت = مسجد از سجده نیستا؟؟!!!
گوراب = جوراب هنوز دلیلی براش ندارم گ رو ج کنید
همه کسانی که گفتند سنات و سناتور و سن اری است چرت میگویند سن برای نوزاد هم به کار میرود و سناتور انست که در سنا باشد و سنا بچم پیر است - سن عربی به چم گذشت زندگی نخست از دندانه و دندانه گرفته شده
سِن به معنای صحنه نمایش هم است و میتواند به کنسرت نیز اشاره داشته باشد.
به این مثال از آهنگ بغض یاس توجه کنید:
بغض یعنی پا به سن بزارم /بازم نمیتونم تو ایران پا به سن بزارم
در زبان ترکی به معنای تو هستش
سن sen در زبان ترکی به چم تو است.
واژه ی سن با واژه ی سناتور هم ریشه است زیرا واژه پارسی کهن hanata و واژه ی پهلوی شنات ŝināt به معنی سال و سنه با تغییری در حرف ش که به س بدل شده ( خروش /خروس ) واژه ی پهلوی شنات به سنات بدل شده به زبان
...
[مشاهده متن کامل]
لاتین وارد شده بنابراین در لاتین سناتور معنی مسن ، و کهنسال و در معنی امروزی ریش سفید معنی می دهد .

سن سن تکرار کلمه سن به معنای عمر بالا و بالطبع درک و فهم بالا و درایت بیشتر
سن سن تاکید بر درایت بالای اهالی آن است
Yaş مثال:?Yaşın kac=چند سالته؟.
Age.
سن ( CEN ) [اصطلاح پاراگلایدر]: موسسه گواهی استاندارد گلایدر اروپا
.
لغت آریایی سن به معنای عمر قدمت کهنگی از ریشه پیشاهندواروپایی sen - به معنای old پیر به دست آمده که به عربی و عبری نیز راه یافته و در سنسکریت सन sana خوانده میشود. سن در اوستایی به شکل hana - و سپس در پارسی کهن به شکل hanata - به معنای old age, lapse of time و در پهلوی به شکل شنات ŝin�t =سال - سنه درآمده است ( سـ و شـ بدل همدیگرند مانند خروس - خروش ) . سن در ارمنستان hin հին در یونان enos در ولز hen خوانده میشود و با واژگان لاتین سنا و سناتور همریشه است. واژه سن را به غلط به واژه عربی سن به معنای دندان رپت داده اند زیرا شمردن دندان چارپایان نشانگر سن آنهاست. اگر این افسانه درست بود مایه خواری آدمیان میشد زیرا دانستن سن کسان اشاره داشت به شمردن دندان آنان یعنی همان کاری که با چارپایان میکنند. بدینسان لغت سنه همتای واژه تاریخ است و واژگان عربی سنوات مسن سنین جعلی هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

معنی به کردی
ته مه ن
واژه سن/senn در معنی age در خانواده زبان های ایندو - اروپایی دارد به کار رفته است. این واژه در کلمات انگلیسی همچون senator ، senior و . . بعنوان ریشه به کار رفته است:
Sen ior
Sen at ( e ) or
و در هر دو واژه مفهوم که کهنگی و پختگی و پیش کسوت بودن آشکارا القا می شود. ریشه این کلمات انگلیسی برگرفته از واژه لاتین ( sen ( ex می باشد که به معنی old یا old man می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین Shannon نام رودی است در ایرلند، مرکب از sean به همان معنی سن / old و پسوند on - . واژه شانون/Shannon بعنوان اسم فرد نیز رایج می باشد که به همان معنی old و wise و با سن و سال و پر تجربه اشاره دارد.
مرجع: یوتیوب، کانال Originally Same

در سن چهل سالگی انسان آگاهانه تر زندگی می کند هر کاری که انجام می دهد چه خوب چه بد می فهمد بهتر از آن یا بدتر ازآن می توانست انجام دهد و حاضر است عقوبت و یا پاداشش را بپذیرد ای کاش آدمی بدنیا میامد چهل سالش بود وبهتر است تصمیم بگیریم در چهل سالگی یکبار دیگر بدنیا بیاییم.
سن یعنی مدت زمانی که هر کسی سر کرده ، که از زمان تولد او شروع می شود و مقیاس های آن بارای نوزادان ( ماه ، روز ) و کسانی که ( ۱ ) ساله شده اند هم از واحد سال استفاده می شود.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس