درست

/dorost/

مترادف درست: راست، صحیح، استوار، تمام، کامل، تندرست، سالم، حق، حقیقی، صواب، واقع، امین، درستکار، صائب، موثق

متضاد درست: خطا

معنی انگلیسی:
accurate, all right, aright, correct, exact, precise, whole, full, honest, sound well, just, barely, clean, dead, direct, downright, even, clear, fair, flat, directly, faithful, fully, functional, sharp, sound, kosher, legitimate, true, very, ortho-, out, perfect, precisely, prompt, proper, quite, righteous, rightful, rightly, smack, strict, truthful, upright, correctlyproperly, honest-to-goodness, valid, exactly

لغت نامه دهخدا

درست. [ دُ رُ ] ( ص ، ق ، اِ ) کل. تام. کامل. تمام. ( ناظم الاطباء ). تمام و غیر ناقص. ( غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است. مقابل کم : وزن یا سنگ درست ؛ که کم نباشد. سنگ تمام. سنگ حق. || وافیه. بخوبی. بسزا. بتمامی.( یادداشت مرحوم دهخدا ). کاملاً. بتمامه :
از آنکه مدح تو گویم درست گویم و راست
مرا بکار نیاید سریشم و کبدا.
دقیقی.
همانا که این مایه دانی درست
که آن پادشاه تو مرگ توجست.
فردوسی.
یکی ترجمان را ز لشکر بجست
که گفتار ترکان بداند درست.
فردوسی.
بدو گفت آری فرودم درست
از آن سرو افگنده شاخی برست.
فردوسی.
همه هرچه شاه از فریبرز جست
ز طوس آن کنون از تو بیند درست.
فردوسی.
ز ایوان همه گنج را بازجست
بگفتند با او یکایک درست.
فردوسی.
دبیرانْش را گفت نامه نخست
سراسر بخوانید بر من درست.
فردوسی.
بدو راز بگشاد و زو چاره جست
کز آغاز پیمانْت خواهم درست.
فردوسی.
نامه ها رفت... به ری و سپاهان... تا درست مقرر گردد. ( تاریخ بیهقی ).
زبانْت ار چه پوشیده راز تست
همی رنگ چهرت بگوید درست.
اسدی.
کسی را سزد پادشاهی درست
که بر تن بود پادشا از نخست.
اسدی.
به هر سو مشو تا ندانی درست
هر آبی مخور نازموده نخست.
اسدی.
درست رفت ز خاطر شکستگی منش
چو بردمید بنفشه ز برگ یاسمنش.
ظهیر ( از آنندراج ).
- بدرست ؛ کاملاً. از روی کمال :
گفت من رقص ندانم بسزا
مطربی نیز ندانم بدرست.
خاقانی.
چون تو خود را شناختی بدرست
نگذری هرچه بگذری ز نخست.
نظامی.
خدمت شاه می کنم بدرست
پدرم نیز کرده بود نخست.
نظامی.
اصل هر یک شناختم بدرست
کاین وجود از چه یافت و آن ز چه رست.
نظامی.
باورم ناید این سخن بدرست
تا نبینم به چشم خویش نخست.
نظامی.
- درست و راست ؛ کاملاً. بتمام. بعین. عیناً :
دو چشم آهو و دو نرگس شکفته ببار
درست وراست بدان چشمکان تو ماند.
دقیقی.
|| تماماً. یکجا :
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

صحیح، سالم، بی عیب، تمام، کامل، امین واستوار
( صفت ) ۱ - صحیح سالم بی عیب مقابل شکسته معیوب . ۲ - سالم تندرست ۳ - کامل تمام مقابل ناقص . ۴ - مهتمد امین استوار ۵ - عدد صحیح مقابل شکسته . ۶ - ( اسم ) سیم وزر مسکوک سکه تمام عیار .
ابن رباط فقیمی شاعری بوده است معاصر فرزدق و او سیاه چرده و کوتاه بالا و زشت روی بوده

فرهنگ معین

(دُ رُ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - کامل ، بی عیب ، سالم . ۲ - امین ، استوار. ۳ - زرِ تمام عیار، سکّه سالم .

فرهنگ عمید

۱. صحیح.
۲. سالم، بی عیب.
۳. [قدیمی] تمام، کامل.
۴. [قدیمی] امین و استوار.
۵. (اسم ) [قدیمی] سیم و زر مسکوک و تمام عیار.
* درست شدن: (مصدر لازم )
۱. [عامیانه] ساخته شدن.
۲. آماده شدن.
۳. [عامیانه] اصلاح شدن.
* درست کردن: (مصدر متعدی )
۱. [عامیانه] ساختن.
۲. آماده کردن.
۳. [عامیانه] تربیت دادن.

فرهنگستان زبان و ادب

{accurate} [مهندسی نقشه برداری] ویژگی اندازه گیری یا کمیتی که به مقدار واقعی خود نزدیک باشد

واژه نامه بختیاریکا

( دِرِست ) سالم؛ تن درست؛ غیر بیمار
راست

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] درست، از اصطلاحات بکار رفته در علم حدیث بوده و از الفاظ مدح راوی، به شمار می آید.
یکی از الفاظ مدح، اصطلاح "درست" است.
مفاد اصطلاح
در مفاد آن چند قول است: ۱- "درست" همان صحیح است که از زبان فارسی به زبان عربی رفته است و در این صورت از الفاظ توثیق راوی است؛ ۲- از الفاظ مدح است؛ ولی عده ای در این که مفید مدح و توثیق باشد تردید کرده اند چون نام برخی از راویان "درست" است مثل درست بن ابی منصور واقفی.
نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی (فهرست اسماء مصنفی الشیعه)، ص۱۶۲.
۱. ↑ نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی (فهرست اسماء مصنفی الشیعه)، ص۱۶۲.
...

[ویکی الکتاب] معنی دَرَسْتَ: درس گرفته ای - آموخته ای(دراست از نظر معنا اخص از تعلّم است ، چون اگر چه هر دو به معنای آموختن است ، ولی دراست غالبا در جائی بکار میرود که انسان از روی کتاب درسی را بگیرد و بخواند تا بیاموزد . )
معنی إِصْلَاحٌ: اصلاح-درست کردن
معنی صَوَاباً: صحیح - درست
معنی إِصْلَاحِهَا: اصلاحش-درست کردنش
معنی سَوَّاهُنَّ: آنان را درست و نیکو قرار داد
معنی سَوَّاهُ: او را درست و نیکو ومنظم کرد (چون مساوی کردن هم نوعی نظم دادن است )
معنی سَوَّاکَ: تو را درست و نیکو ومنظم کرد (چون مساوی کردن هم نوعی نظم دادن است )
معنی یَلْبِسُواْ: که مشتبه کنند (مشتبه شدن ناشی از اختلاط و درهم شدن درست ونادرست می باشد)
معنی سَوَّیٰ: درست و نیکو گردانید (از مصدر تسویه به معنی قرار دادن هرجزء از یک ترکیب در جای مناسبش)
معنی سَوَّیْتُهُ: او را درست و نیکو گردانیدم (از مصدر تسویه به معنی قرار دادن هرجزء از یک ترکیب در جای مناسبش)
معنی رَفْرَفٍ: پارچه سبزی است که با آن مجلس آذین درست میکنند . بعضی هم گفتهاند : به معنای بالش یا متکا است .
معنی نُّسَوِّیَ: که درست ونیکو بازسازی کنیم (از مصدر تسویه به معنی قرار دادن هرجزء از یک ترکیب در جای مناسبش)
ریشه کلمه:
درس (۶ بار)

«دَرَسْتَ» از مادّه «درس» به معنای فراگیری است و این تهمتی بود که مشرکان به پیامبر(صلی الله علیه وآله)می زدند.
پیوسته خواندن. طبرسی در ذیل آیه 105 انعام فرموده: درس به معنی استمرار تلاوت است. به کهنه شدن اثر «درس الاثر» گویند زیرا که با گذشت زمان کهنه شده است. پس یکبار خواندن درس نیست یعنی همین طور آیات را در قالب‏های مختلف بیان می‏کنیم برای اغراض به خصوصی و تا بگویند آن را درس خوانده و آموخته‏ای و تا آنرا بر اهل دانش روشن کنیم لام در «لیقولوا» برای غایب است یعنی تصریف آیات برای عللی است و در نتیجه اهل کفر از تصریف سوء استفاده کرده و خواهند گفت که از دیگران آموخته‏ای. بعضی‏ها آنرا «دُرِسَتْ» به صیغه مجهول و مؤنّث غائب خوانده‏اند یعنی تا بگویند: این سخنان کهنه شده و از گفتار گذشتگان است و نیز «دارَسْتَ» خوانده‏اند. * که کتاب را تعلیم می‏کردید و می‏خواندید. خطاب به اهل مکّه است مراد از طائفین، یهود و نصاری اند یعنی: این قرآن را نازل کردیم مبادا بگوئید کتاب فقط به دو طائفه پیش از ما نازل شد و ما خواندن آنها غافل بودیم.

جدول کلمات

راست

مترادف ها

sound (اسم)
درست، صدا، بانگ، صوت، اوا

sock (اسم)
ضربه، درست، ضرب، جوراب ساقه کوتاه، کفش راحتی بی پاشنه، جوراب کوتاه

well-advised (صفت)
صحیح، درست، معقول، از روی عقل و منطق

trustworthy (صفت)
درست، موثق، قابل اعتماد، قابل اطمینان، مورد اعتماد، امین

straightforward (صفت)
راست، درست، مستقیم، بی پرده، رک، اسان، سر راست

plumb (صفت)
درست، عمودی

veracious (صفت)
درست، واقعی، راستگو

legitimate (صفت)
درست، قانونی، مشروع، برحق، حلال زاده

conscionable (صفت)
درست، باوجدان، وجدانی

orthodox (صفت)
درست، فریور، حنیف، دارای عقیده درست، مطابق عقاید کلیسای مسیح، مطابق مرسوم

incorrupt (صفت)
درست، درست کار کردن، فاسد نشده، صحیح و بی عیب

indefectible (صفت)
درست، بی عیب، عیب نکردنی، خراب نشدنی

integral (صفت)
کامل، صحیح، درست، تمام، بی کسر

leveling (صفت)
درست

right (صفت)
راست، صحیح، درست، واقعی، بجا، محقق، ذیحق، درست کار، قائم

upright (صفت)
راست، درست، عمودی، نیکو کار، راد، درست کار، قائم

straight (صفت)
راست، صریح، درست، عمودی، مرتب، مستقیم، راحت، بی پرده، رک، سر راست، افقی، بطور سرراست

true (صفت)
راست، صحیح، درست، واقعی، حقیقی، راستگو، ثابت، فریور، راستین

perfect (صفت)
کامل، درست، بی عیب، اتم، مکمل، سرامد، گسترده، تمام عیار، کاملا رسیده

genuine (صفت)
اصلی، خالص، درست، واقعی، حقیقی، اصل، عینی

correct (صفت)
صحیح، درست، چیز درست

out-and-out (صفت)
انجام شده، درست، تمام، کامل سرتاسر

accurate (صفت)
دقیق، صحیح، درست

exact (صفت)
کامل، دقیق، صحیح، درست، عینی

valid (صفت)
صحیح، درست، موثر، معتبر، قوی، قانونی، سالم، دارای اعتبار

just (صفت)
درست، مقتضی، بجا، منصف، بامروت، منصفانه، مستحق، بی طرف، فریور، عادل، با عدالت، باانصاف، مشروع

authentic (صفت)
صحیح، درست، موثق، معتبر، قابل اعتماد

even (صفت)
درست، مساوی، متعادل، صاف، هموار، مسطح

whole (صفت)
کامل، درست، مجموع، همه، تمام، سراسر، تمام و کمال، دست نخورده، سالم، بی خرده

entire (صفت)
درست، تمام، سراسر، بی عیب، دست نخورده، یکتیع

فارسی به عربی

ارثذوکسی , اصیل , بالضبط , بسیط , تکاملی , جدیر بالثقة , جورب , دقیق , شرعی , صحیح , صوت , فقط , کامل , کل , مثالی , یمین

پیشنهاد کاربران

واژه درست
معادل ابجد 664
تعداد حروف 4
تلفظ dorost
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: drust]
مختصات ( دُ رُ ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی dorost
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
درهم و دینار مسکوک
"زر خواست پانصد دینار و در دهان او میکرد تا یک درست مانده بود"
چهارمقاله نظامی عروضی سمرقندی مقاله دوم حکایت ششم
- - - - - - - - - -
"ملک چون بر بساط کار بنشست / درستی چند را بر کار بشکست"
...
[مشاهده متن کامل]

در مفهوم زر مسکوک است.
و درست شکستند به معنی زر خرج کردن است .
منبع : خسرو و شیرین نظامی گنجه ای بخش رفتن خسرو به اصفهان در تمنای شکر

خوب ، پسندیده مقابل غلط و بد
یه ضرب المثل هست پارسی هست که میگه
نشستند و گفتند و برخاستند
این مثال برای پانتورک ها هست که با برای اینکه همه چی رو برای خودشون کنن چیز های عجیب درست میکنن
درد اینه که شما از تعصب بر نژاد گذشتید دارید فرهنگ و زبان کشور های دیگر را غارت میکنید و به نام خودتون می زنید
...
[مشاهده متن کامل]

این مسئله مختص ایران نیست فقط
برای هند و پاکستان و افغانستان و ارمنستان هم هستش
امیدوارم یه روزی همچین تفکر هایی از بین بره و با کمال احترام میگم که پانترک ها آدم بشنو تفکر های سمی و نژادپرستانه اشان را کنار بگذارند تا بتونیم با این آدم ها صلح کنیم

سالم و بی عیب مقابل خراب و عیب دار
در موقع قبول کردن و پذیرفتن چیزی گویند درست است
اینجا کمتر عرعر کن مغول
پسندیده
درست به تورکی میشه دوغرو ( doğru ) , دوز ( Duz )
درست به تورکی = دوغرو ( doğru ) , دوز ( Duz )
این ره که میروی به ترکستان است
از زمان گذشته مشخص بوده که شما چه ذاتی داشتین
مقابل اشتباه
بعینه. [ ب ِ ع َ ن ِ ] ( ع ق مرکب ) بِعَینِه. بعینها. عیناً. بمعنی بحقیقت خود و ذات خود. این لفظ در تشبیهات مستعمل و گاهی با لفظ گویا نیز آرند و گاهی بدون با، هم استعمال یابد و این خالی از غرابت نیست. ( آنندراج ) . بحقیقت خود و ذات خود. ( غیاث ) . مأخوذ از تازی، بسیار شبیه و بسیار مانند و بدرستی و کاملاً و با دقت و حرف بحرف و لفظ بلفظ و کلمه بکلمه. ( ناظم الاطباء ) . تمام چون او. با شباهتی تمام. راست. درست :
...
[مشاهده متن کامل]

تو مرا مانی بعینه من ترا مانم همی
دشمن خویشیم هر دو دوستدار انجمن.
منوچهری.
چون چین گریبان عروسان بعینه
کز رشته ٔ زر دوخته برگ گل تربر.
سوزنی.
بعینه مثل آن حریص محروم است
که بازمی نشناسد ز فربهی آماس.
سوزنی.
ذره چه سایه داردآن سایه ام بعینه
زرین رسن فرو کن وز چه مرا برآور.
خاقانی.
جهان پیمانه را ماند بعینه
که چون پر شد تهی گردد به هر بار.
خاقانی.
بعینه گفت کاین شکل جهانتاب
سواری بود کان شب دید در خواب.
نظامی.
بعینه درو صورت خویش دید
ولایت بدست بداندیش دید.
نظامی.
بعینه ز هر سو که برداشتند
نمایش یکی بود بگذاشتند.
نظامی.
خجسته کاغذی بگرفت در دست
بعینه صورت خسرو در او بست.
نظامی.
مثال نرگس رعنا بعینه گویی
که در چمن بتماشای لاله و نسرین.
سلمان ساوجی.
عروس غنچه رسید از حرم بطالع سعد
بعینه دل و دین می برد بوجه حسن.
حافظ.
هزار طعنه ز کج فطرتان کشی تو مسیح
بعینه رقم انتخاب را مانی.
مسیح کاشی ( از آنندراج ) .
این جبه سفیدان که سراپای یخ اند
در مزرع کائنات بی پر ملخ اند
از حله نشینی همه سرمست غرور
این قوم بعینه کمانهای شخ اند.
ملاطاهر فریدون ( از آنندراج ) .

ریشه یابی واژه #دوست #درست #درود #دوغرو #دورو✅
همه ی این واژگان از بن دوغماق و از کلمه ی رایج دوغرو به معنی درست تشکیل شده اند♦️
دوغرو از فعل دوغماق به معنی زاییدن و اضافه کردن است البته این ویژگی طبیعت که به صورت نرمال تشکیل یافته است برمیگردد
...
[مشاهده متن کامل]

دوغال : طبیعی
دوغرو : درست - صحیح - طبیعتا ( به نرمال بودن و درستی اشاره دارد )
#دورو : زلال
واژه ی دوز - d�z هم از این بن درست شده doğruz که احتمالا بخاطر تلفظ راحت تر به شکل d�z مورد استفاده واقع شده. ( احتمالا )
واژه ی دوست هم واژه ای کاملا ترکیست در زبان پهلوی به صورت dauşta مورد استفاده واقع شده. 🔴
احتمالا از فرم دوغوسوت به دوست تبدیل شده
یا اینکه دوغوشتا ( دوغوشدا ) بوده
این واژه در فارسی و پهلوی به معنی عشق ورزیدن بکار میرود
که به پاکی و سلامتی ( دوغرولوق ) نزدیک ترین فرد طرف اطلاق شده و از آنجا فعل دوست داشتن درست شده.
واژه ی درست هم که *در* در ابتدای واژه بیانگر دوغروی ترکی یا حتی دورو ترکی ( زلال ) است که با پسوند های جدید به اسم فارسی زادگان زده شده که احتمالا فرم اصلی و قابل درک آن دوغروشدا است. ❇️
و حال واژه ی درود که میخواهند جایگزین کلمه ی سلام کنند واژه ای کاملا با بن ترکی است.
واژه دورو به معنی زلال هم از این بن گرفته شده.
گفتی است که واژه ی دوغرو به شکل true وارد انگلیسی شده.

درست با محافظه کاری یک وکیل ، هیچ دستاویزی دستش ندادم.

به یقین مسلما به طور حتم
درست:
دکتر کزازی در مورد واژه ی درست می نویسد : ( ( درست drust ریختی دیگر از درست "درشت" است "درشت" ریختی است که زبان شناسان تاریخی آن را سَندی می نامند . "سندی" که واژه ای است سانسکریت به ریخت های فراهنجار گفته می شود . یکی از سندی ها آن است که " س" پیش از "ت" به " ش" دیگرگون می شود؛ از دید معنی شناسی نیز، چون هر آنکه تندرست است فربه است و آنکه بیمار نزار و لاغر . ریخت سندی "درست "در معنی تنومند و ستبر به کار برده شده است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

ز آغاز باید که دانی درست،
سر ِ مایه ی گوهران، از نخست؛
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آمد پدید
معنی بیت : برای شناختن آفرینش نخست می باید چهار آخشیجان را بشناسی که پدیده های جهان از پیوند و آمیختگی آنها با یکدیگر پدیدار شده اند . آفریدگار از نیست هستی را پدید آورده است ، تا بدین گونه توانایی خویش را آشکار به دارد.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 188 )

درست
پهلوی ( drust )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس