بیوار

لغت نامه دهخدا

بیوار. [ بی ] ( عدد، اِ ) بیور. ( برهان ). عدد ده هزار را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از جهانگیری ). ده هزار. ( رشیدی ) :
از همت تو کی سزد آخر که بنده را
هر سال عشر الف ز بیوار میرسد .
سراج الدین سگزی.

بیوار. [ ب َی ْ ] ( اِخ ) شهر و قصبه ناحیه غرشستان است که ولایتی است بین غزنه و هرات و مرورود و غور در وسط کوهها. ( از معجم البلدان ) ( از مراصدالاطلاع ).

فرهنگ فارسی

شهر و قصب. ناحی. غرشستان است که ولایتی است بین خزنه و هرات و مرورود و غور در وسط کوهها ٠

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی غریبه است یعنی کسی که خانه ندارد وار=خانه
رهروی سرگشته ای آواره ای
بینوائی بیدلی بیواره ای

این بیوار که سگزی گفته شهری است در غرچستان
و بیور ده هزار است
بیوار = به ایوار = غریب - به غربت -
ایوار - ایواره ایوارگ - ائراگ به پارسی مغرب را گویند زمانی و سوی مغرب - اواره آوار ایوارگ بیوار بیواره = به ایواره به چم غریب و غربت است
...
[مشاهده متن کامل]

بهای یاسمن و چکریم فرست امروز
که دوستیم دو بلخ شراب داد ایوار.
سوزنی .
تو گر شبگیر در توران نهی روی
به آنان کی رسی کایوار رانند.
بندار رازی.
شب و روز از رفتن بی درنگ
ز شبگیر و ایوارش آید بتنگ.
هاتفی.
آوخ نرسیدیم بشبگیر و به ایوار
در سایه ٔ همسایه ٔ دیوار بدیوار
بپرسید کاین مرد بیواره کیست
که گستاخیش سخت یکبارگیست.
بدو گفت کز خانه آواره ام
از ایران یکی مرد بیواره ام.
رهروی پپذن سرگشته ای آواره ای
بینوائی بیدلی بیواره ای.
شکوه تاج کیان وارث ممالک جم
که ازممالکش آوار کرده است آوار.
اسدی
. آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار
از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار
ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز
ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار
شیخ بهایی
ایا گم شده بخت و بیچارگان
همه زار و غم خوار و آوارگان.
که آواره ٔ بدنشان رستم است
که از روز شادیش بهره کم است. . .
نشانی ندادش کس اندر جهان
بدانگونه آواره شد ناگهان.
فردوسی.
پلنگان را درآوردن ز کهسار
گوزنان را ز بیشه کردن آوار.
ترا از خان مان آواره کردند
مرا بی دختر وبیچاره کردند.
( ویس و رامین ) .
ور دوستارآل رسولی تو
از خانمان کنندت آواره.
ناصرخسرو.

در زبان ارمنی به فلفل👈 بیبار ( բիբար ) می گویند. و احتمالأ کلمه ی بیوار هم از بیبار گرفته شده است.

بپرس