گفتن


مترادف گفتن: اظهارداشتن، اعلام کردن، اقرار کردن، به عرض رساندن، بیان کردن، سخن راندن، صحبت کردن، عرض کردن، فرمودن، گپ زدن، گفت وگو کردن، معروض داشتن، نقل کردن، سرودن، نامیدن، پنداشتن، تصور کردن، خیال کردن، فرض کردن، مقال

متضاد گفتن: شنودن، شنیدن

معنی انگلیسی:
to say or tell, add, bid, compose, impart, observe, put, relate, remark, repeat, say, speak, state, utter, utterance, vocalize, voice, vi. to talk, vt. to say or tell

لغت نامه دهخدا

گفتن. [ گ ُ ت َ ] ( مص ) ( از: گف ( = گو ) + تن ، پسوند مصدری ) پهلوی ، گوفتن جزء اول از ریشه فارسی باستان گَوب ، و رجوع شود به نیبرگ ص 84، 85، کردی گوتن ، وخی ژوی -ام سریکلی خوی -ام و رجوع به هوبشمان شود. طبری بااوتن گفتن ، گیلکی بوتن ، بوگوتن ، بوگوفتن . سخن راندن. تکلم. صحبت کردن. بیان کردن. حرف زدن. تقریر کردن.بنظم درآوردن. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). قول.قیل. قولة. مقال. مقاله. ( منتهی الارب ) :
من سخن گویم تو کانایی کنی
بر زمانی دست بر دستت زنی.
رودکی.
گفت خیز اکنون و ساز ره بسیچ
رفت بایدت ای پسر ممغزتو هیچ.
رودکی.
گفت فردا بکشم اورا پیش تو
خود بیاهنجم ستیم از ریش تو.
رودکی.
و او را قصه آن دیواربست بگفتند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). اگر ظفر ما را بود باز جای نهیم [ زره های داده به قوم را ] و اگر ظفر ایشان را بود این نیز گو هلاک شو. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
ز بدها جهاندارتان یار بس
مگویید از اندوه و شادی به کس.
فردوسی.
بدوگفت قیصر که خسرو کجاست
ببایدت گفتن به من راه راست.
فردوسی.
گروه دیگر گفتندی که این بت را
بر آسمان برین بود جایگاه و مقر.
فرخی.
این همی رفت و همه روی پر از خون دو چشم
وآن همی گفت و همه سینه پر از خون جگر.
فرخی.
بغلگاه میدوخت [ مادر عبداﷲ زبیر ] و میگفت دندان افشار با این فاسقان تا بهشت یابی چنانکه گفتی بپالوده خوردن میفرستد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187 ).
به گفتن ترا گر خطایی فتد
ز بربط فزونت بمالند گوش.
مسعودسعد ( دیوان ص 873 ).
میگفتم از سخن زر و زوری بکف کنم
امید زر و زور مرا زیرو زار کرد.
خاقانی.
گفت این چه بهاربود گویی
کآورد به ما عبیربویی.
نظامی.
به پیاز حاجت بود... رابعه گفت گو پیاز مباش. ( تذکرة الاولیاء عطار ).
کم گوی و بجز مصلحت خویش مگو
چیزی که نپرسند تو از پیش مگو
دادند دو گوش و یک زبانت ز آغاز
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگو.
باباافضل.
|| معتقد بودن :
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی
این گفت سحرگه گل ، بلبل تو چه میگویی.
حافظ.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گفت گوید خواهد گفت بگوی گوینده گویا گویان گفته گوش گویش ) ۱ - سخن راندن صحبت کردن . ۲ - بنظم در آوردن سرودن : در مدح شاه ولایت علی علیه السلام گوید : ... ۴ - آواز خواندن : و بر اثر ایشان مطربان زدن و گفتن گرفتند . ۵ - نامیدن : غلامی که ویرا قماش گفتندی ... در آمد . ۶ - پنداشتن تصور کردن خیال کردن . توضیح : باین معنی غالبا بمنزل. قید تشبیه بکار رود . آنجا که سخن از حال و آینده است باید بصیغ. مضارع استعمال شود : بدو منقار زمین چون بنشیند بکند گویی از بیم کند نامه نهان بر سر راه . ( منوچهری ) و هنگامی که سخن از گذشته میرود بصیغ. ماضی استعمال گردد : بلرزیدی زمین از زلزله سخت که کوه اندر فتادی زو بگردن . تو گفتی هر زمانی ژنده پیلی بلزاند زرنج پشگان تن . ( منوچهری ) یا با خویشتن ( خود ) گفتن . ۱ - با خود حرف زدن . ۲ - اندیشیدن . یا بدل گفتن . با خود اندیشیدن در دل شرح دادن . یا بسیار گفتن . پر گفتن پر حرفی کردن . یا فرو گفتن . گفتنبیان کردن.یا گفتن به. قایل شدن به معتقد شدن به : ترسایان بسه قدیم گفتند : اقنوم الاب اقنوم الابن و اقنوم روح القدس.یا گفته اند. آورده اند حکایت کرده اند : و گفته اند : الصاحب بالجنب کسی است که پیوسته با تو بود در خدمت و صحبت تو . یا گو ( گوی ) . ۱ - امراز گفتن بهم. معانی . ۲ - بگذار هر چه بادا باد . : زان باده که در مصطب. عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گورمضان باش . . ( حافظ ) یا ... را می گویی ? تکیه کلام گونه ایست در تداول دربار. ... سخن میگویی ? از او می پرسی ? : حاجی را میگویی سر از پا نمی شناخت . آتش گرفته بود . یا گوییا . پنداری تصور کنی . یا نگو ( تو نگو ) . بمعنی گویی پنداری استعمال شود : در همین بین دو زن که نگو از همان اول مواظب کشمکش میان آن دو بودند ... یا نگو و نپرس . در موردی استعمال شود که اهمیت و عظمت امری و واقعه ای را بخواهند برسانند : الم شنگه ای سر ما راه انداخت که نگو و نپرس .

فرهنگ معین

(گُ تَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - صحبت کردن ، حرف زدن . ۲ - به نظم درآوردن ، سرودن . ۳ - معتقد بودن . ۴ - آواز خواندن . ۵ - پنداشتن ، تصور کردن . ۶ - نامیدن .

فرهنگ عمید

حرف زدن، سخن راندن، ادا کردن سخن.

واژه نامه بختیاریکا

اَوُردن واوالا؛ گُدِن؛ ور گدِن

مترادف ها

utterance (اسم)
نطق، گفتن، اظهار، سخن، اداء

iteration (اسم)
گفتن، تکرار، باز گویی، باز گو

utter (فعل)
ادا کردن، گفتن، فاش کردن، بزبان اوردن

declare (فعل)
اعلام کردن، گفتن، اعلان کردن، اظهار کردن، اظهار داشتن، شناساندن

relate (فعل)
نقل کردن، گفتن، شرح دادن، باز گو کردن، گزارش دادن

tell (فعل)
نقل کردن، گفتن، تشخیص دادن، فاش کردن، بیان کردن، تعریف کردن

inform (فعل)
اگاه کردن، گفتن، خبر دادن، اگاهی دادن، مطلبی را رساندن، چغلی کردن، خبرچینی کردن، خبردادن از، اطلاع دادن، مستحضر داشتن

say (فعل)
سخن گفتن، گفتن، بیان کردن، صحبت کردن، اظهار داشتن، حرف زدن

adduce (فعل)
گفتن، استشهاد کردن، احضار کردن

tongue (فعل)
گفتن، بر زبان اوردن، دارای زبانه کردن

mouth (فعل)
گفتن، فرمودن، دهنه زدن، در دهان گذاشتن، ادا و اصول در اوردن

observe (فعل)
گفتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن، رعایت کردن، نظاره کردن، مراعات کردن، برپا داشتن

cite (فعل)
گفتن، ذکر کردن، اتخاذ سند کردن

intimate (فعل)
گفتن، مطلبی را رساندن، محرم ساختن

bubble (فعل)
گفتن، جوشاندن، جوشیدن، قلقل زدن، حباب براوردن، خروشیدن، بیان کردن، فوران کردن

rehearse (فعل)
گفتن، تمرین کردن، تکرار کردن

فارسی به عربی

اخبر , استشهد به , تدرب علیه , تعلق به , تکرار , عمیق , فقاعة , فم , قل , لاحظ , لسان , مطلق

پیشنهاد کاربران

اظهار
یادداشت:
( گُسْتْ و گُوْیْ )
۱ - [ گُوْیِیْدَنْ: گُوْسْتَنْ] بر وزن [ روییدن: روستن ]: نقل قول. قال. tell
موضوع را برش ( بِگُوْیْ ) .
در انجام کنست یا فعل باید حرف ( ی ) هستان و موجود باشد چون حرف اخیر فعل است.
...
[مشاهده متن کامل]

( گُوْفْتْ و گُوْبْ )
۲ - [ گُوْبِیْدَنْ: گُوْفْتَنْ ] بر وزن [ روبیدن: روفتن] تکلم کردن. Speak.
( گَفْتْ و گَوْ )
۳ - [ گَوِیْدَنْ: گَفْتَنْ ] بر وزن [ رویدن: رفتن ]: گَو زدن : گَف زدن: گَپ زدن. گویدن: گفیدن: گپیدن: صحبت کردن. talk
کنست و فعل این مصدر به حرف واو ، ف و پ ختم می شود.
( گَوْ: گَف: گَپَ )

[ گَوِیْدَنْ: گَفْتَنْ ] درست.
[ گوییدن: گفتن ] نادرست.
👇
[ رویدن: رفتن ] رَفت و رَو: آیین کنست ها.
می روم و رفتم.
👇
[ گویدن: گفتن ] گَفت و گَوْ: آیین کنست ها.
می گَوَم و گَفتَم.
دگر ( بقیه ) سر و سامان دادن کابذران یا درباران ( در عربی چی می گویند؟ مصادر ) پسان!
واژه گفتن
معادل ابجد 550
تعداد حروف 4
تلفظ goftan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: guftan]
مختصات ( گُ تَ ) [ په . ] ( مص م . )
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی عمید
بر زبان راندن
نفس گشادن . [ ن َ ف َ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) کلام کردن . ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . سخن گفتن .
ایراد کردن
بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن. گفتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
بر رستم آمد بگفت آن سخن
...
[مشاهده متن کامل]

که افکند پور سپهدار بن.
فردوسی.
به عرض رسانیدن ( رساندن ) ؛ گفتن و بیان کردن شخص کوچکتر به بزرگتر. ( از فرهنگ فارسی معین ) .
- به معرض عرض رسانیدن ( رساندن ) ؛ به نظر شاه یا امیر رساند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
ادا کردن
عرض کردن ؛ به سمع بزرگی یا صاحب مقامی رسانیدن مطلبی را. رجوع به عرض کردن در ردیف خود شود.
گوییدن. [ دَ ] ( مص ) به معنی گفتن و نطق کردن باشد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 325 ) .
عنوان کردن
تقریر افتادن. [ ت َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) گفتن. بیان کردن : اینقدر از فضایل این پادشاه تقریر افتاد. ( کلیله و دمنه ) . اینقدر از فضایل ملک که تالی و تابع دین است تقریر افتاد. ( کلیله و دمنه ) . این حکمتی چند موجز از خصایص ملک ودولت. . . تقریر افتاد. ( کلیله و دمنه ) . || مقرر گردیدن : وزارت بر ابوالحسن. . . عتبی تقریر افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 46 ) .

تقریر افتادن. [ ت َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) گفتن. بیان کردن : اینقدر از فضایل این پادشاه تقریر افتاد. ( کلیله و دمنه ) . اینقدر از فضایل ملک که تالی و تابع دین است تقریر افتاد. ( کلیله و دمنه ) . این حکمتی
...
[مشاهده متن کامل]
چند موجز از خصایص ملک ودولت. . . تقریر افتاد. ( کلیله و دمنه ) . || مقرر گردیدن : وزارت بر ابوالحسن. . . عتبی تقریر افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 46 ) .

عنوان کردن
دوستانی که درباره گفت گفتند نخست انکه ت در همه گویه های گفت و گوت و وت و وخت واخت و نمونه های دگر شناسه است و از ریشه واژه نیست بهتر است وازگان را با گوی یا واخ یا واژ بسنجیم ی که در پایان واژه �گوی� آمده
...
[مشاهده متن کامل]
خود واژی جانشین هـ است و این هـ با اینها ـ ث ـس ـ ش ـ ژ ـ ج جابجا میشود در پارسی دری ( گوید گوهد گوهت ) ـ - ( گویند گوهنت گوسنت - گوشنت ) - ( گویان گوهان گوسان گاثان ) - ( گاث وات گاه واخ واگ واژ واج گوی ) ( گوی گوو گفو ) ( گفت وخت ) ( گفتن گوتن ووتن ) دیدیم که در واپسین نمونه ها واژسوم برداشته شد ( چون واژ پیشینش هم از واژهای آوایی بود ) این نمونه ها پر آوازه ترینند مانند سخن بواژ = یحن بگوی - واتم = گویم - دیدیم که واژ میانی گوی �و� ف گردد همچنین ف - خ نیز در پارسی بسیار جای هم نشینند چون درخشنده درفشده سفت سخت سوخرای سوفرای وخت گفت - گفت - وخت -

فرمودن. . . .
انشا
گوییدن. [ دَ ] ( مص ) به معنی گفتن و نطق کردن باشد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 325 ) .
عرض کردن ؛ به سمع بزرگی یا صاحب مقامی رسانیدن مطلبی را. رجوع به عرض کردن در ردیف خود شود.
به عرض رسانیدن ( رساندن ) ؛ گفتن و بیان کردن شخص کوچکتر به بزرگتر. ( از فرهنگ فارسی معین ) .
- به معرض عرض رسانیدن ( رساندن ) ؛ به نظر شاه یا امیر رساند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
ادا کردن
بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن. گفتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
بر رستم آمد بگفت آن سخن
که افکند پور سپهدار بن.
فردوسی.
پیشنهاد میشود میگردد منصرف از بیان کلمه VOC OR VOX بهتر است اول زبان آلمانی را توضیح و بشرح ذیل برای تولید و توسعه علمی بیان نمایید:
V اول در زبان آلمانی صدای F یا ف میدهد و بدیل آنکه دو حرف اول آخر آن بیصدا تلفظ میشود بدین صورت باید تلفظ شود:
F�OKS یا فوکس یا F�OK یا فوک بمانند Tآخر که بلامنازع D تلفظ و جالب در زبان تووپراک تورکیش ترکیه هم کلمه هایی که Dدر آخر دارد را را از زبان آلمانی وام گرفته و ( بمانند اسم کلمه مرد را M�artیا مرت ) تلفظ میکنند.
گفتن
گوو تن
گوو یا گوف =مشترک با ریشه آلمانیruf از مصدر rufen به معنی گفتن
شکل ماضی آن ruft می شود که در فارسی می شود گوفت یا گفت
با اضافه شدن پسوند مصدرساز ژرمانیک an به شکل guftan یا گفتن در آمده است
...
[مشاهده متن کامل]

waxtan یا واختن
باریشه لاتین voc یا vox از یک ریشه
vox صورت ماضی آن می شود voxt که در فارسی شده vaxt یا واخت
با اضافه شدن پسوند مصدرساز ژرمانیک an به شکل vaxtan یا waxtan در آمده است
voc با اشکال فارسی واک ، واکه ، واگ، واج ، واژ، واژه و. . . . مشترک می باشد

ایراد کردن
به سخن آوردن
گفتن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی گفتن می نویسد : ( ( گفتن در پهلوی واختن wāxtan بوده است ، نیز گفتن guftan. ) )
حکیما چو کس نیست، گفتن چه سود؟
از این پس بگو کافرینش چه بود.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 185 )

کردی کرمانجی=گوتن
کردی سورانی=وتن، گوتن
کردی لکی=وتن
کردی کرماشانی=وتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس