گاشتن

لغت نامه دهخدا

گاشتن. [ ت َ ] ( مص ) متعدی گشتن. ابا کردن. گردانیدن. ( برهان ). گرداندن. گشتن :
به آوردگه رفت و نیزه بگاشت
چولختی بگردید و باره بداشت.
دقیقی.
ترا پاک یزدان بر آن برگماشت.
بد او ز ایران و توران بگاشت.
فردوسی.
بدین گونه گفتند پیر و جوان
جز از رستم نامور پهلوان.
که رستم همی ز آشتی سر بگاشت
ز درد سیاوش به دل کینه داشت.
فردوسی.
همه پشت بر تاجور گاشتند
میان سوارانش بگذاشتند.
فردوسی.
سواری چو من پای بر زین نگاشت
کسی تیغ و کوپال من برنداشت.
فردوسی.
گزند و بلای تو از من بگاشت
که با من زمانه یکی راز داشت.
فردوسی.
گرفتش دم اسب و برجای داشت
ز بالای سر چون فلاخن بگاشت.
اسدی طوسی.
|| این کلمه با مزید مقدم «بر» آید و معنی برگرداندن و برگشتن دهد. رجوع به برگاشتن شود :
یکی راکه بد نامش ایزدگشسب
کز آتش نه برگاشتی در تک اسب.
فردوسی.
یکایک چو از جنگ برگاشت روی
پی اندرگرفتم رسیدم بدوی.
فردوسی.
|| با مزید مقدم ( پیشوند ) «فرو» آید و معنی پائین انداختن و پائین آمدن دهد :
از آن کوه غلطان فروگاشتند
مرآن خفته را کشته پنداشتند.
فردوسی.
رجوع به فروگاشتن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( گاشت . ازین مصدر فقط ماضی آن دیده شده ) ۱ - گردانیدن گرداندن پیچ دادن تاب دادن : باورد گه رفت و نیزه بگاشت چو لختی بگردید باره بداشت . ( دقیقی ) ۲ - منصرف کردن برطرف کردن : ترا پاک یزدان بران بر گماشت بد او زایران و توران بگاشت .

فرهنگ معین

(تَ ) (مص م . ) گرداندن ، برگردانیدن .

فرهنگ عمید

گرداندن، برگردانیدن: عنان را بپیچید و بر گاشت اسب/ برآمد ز لشکر یکی های هوی (فردوسی: ۱/۱۴۳ ).

پیشنهاد کاربران

گاشتن گذرای گشتن و شیوه بهین راندن این واژه است همان گونه که گذشت و گذاشت و خورد و خوراند داریم جای دارد که این فعل را زنده کنیم
گاشتن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "گاشتن " می نویسد : ( ( گاشتن ریخت گذرای " گشتن " ، در پهلوی وشتن waštan ، است و در پارسی و ریخت کهنتر " گرداندن " ، که در پهلوی ورتنیتن wartēnītan ، بوده است ، به همان سان که " گذاشتن " ریخت گذرای " گذشتن" است و " نشاستن " ریخت گذرای " نشستن " . " گاشتن در شاهنامه ویژگی سبکی است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( وزان کوه غلتان فرو گاشتند
مران خفته را کشته پنداشتند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 307. )

بپرس