انداختن


معنی انگلیسی:
cast, chop, clap, cut, drop, hew, launch, precipitate, send, shine, shy, throw, thrust, toss, tumble, palm off, pelt, pitch, plump, stick, to cast, to felt, to omit, to lay low, to force, to stay in bed

لغت نامه دهخدا

انداختن. [ اَ ت َ ] ( مص ) افگندن. پرتاب کردن. پرت کردن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). افکندن. ( آنندراج ). اِهواء. ( ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). قذف. هتف. ( دهار ). دحو. رمی. قد. ( ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). پرانیدن.پراندن. گشاد دادن تیر از کمان و گلوله از تفنگ و توپ و جز آنها. رمی کردن. از دهان یا مخرجی دیگر بیرون کردن و بزیر افکندن چنانکه تف ، خیو و پشکل را. اسقاط. وضع. القاء. ( از یادداشتهای مؤلف ) :
بزیر سپر تیغ زهر آب گون
بزد تیز و انداختش سرنگون.
فردوسی.
پر از خون سر دیو کنده زتن
بینداخت زآنسوکه بد انجمن.
فردوسی.
چو آمدبپرموده زآن آگهی
بینداخت از سر کلاه مهی .
فردوسی.
پس شیر رفته مینداز سنگ.
اسدی.
ز زین برربود و همی تاختش
به پیش پدر برد و بنداختش.
( گرشاسب نامه ).
گهر داشتی ارج نشناختی
بنادانی از کف بینداختی.
( گرشاسب نامه ).
زلف در رخسار آن دلبر چو دیدم بی قرار
می بیندازم در آتش جان و دل چون داربوی.
کشفی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
سنگ تهمت نگر که خیل یهود
بر مسیح مطهر اندازد.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 126 ).
بر آب چشم تو رحمت کن و بمهرش بین
که گفته اند تو نیکی کن و در آب انداز.
کمال ( از شرفنامه ).
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که ازپای خمت یکسر بحوض کوثر اندازیم.
حافظ.
ای متاع درد در بازار جان انداخته
گوهر هر سود در جیب زیان انداخته.
عرفی.
ازغال ؛ انداختن طعنه خون را. ( تاج المصادر بیهقی ). تقاذف ؛ بهم انداختن و بهم انداخته شدن. ( مصادر زوزنی ). لطس ؛ سنگ و جز آن انداختن. مذرق به ؛ انداخت آنرا. کلت الشی ٔ؛ انداخت آنرا. لقع؛ انداختن چیزی را. طخ ؛ انداختن چیزی. جلاالرجل جلاء و جلاءة؛ انداخت مرد را بر زمین. جلخ به ؛ بر زمین انداخت او را. جفاه ؛ بر زمین انداخت او را. تمرغ ؛ انداختن لعاب از دهان. مج الشراب من فیه مجاً؛ از دهن انداخت شراب را. مج الریق ؛ انداخت خدو را از دهن. مخوط و مخط؛ انداختن آب بینی را. کذحته الریح کذحاً؛ خاک و سنگریزه انداخت باد بروی. ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

(انداخت اندازد خواهد انداخت بینداز اندازنده انداخته ) ۱ - ( مصدر ) افکندن پرتاب کردن پرت کردن . ۲ - راندن دور کردن . ۳ - اقامت دادن مقیم ساختن . ۴ - تهیه کردن ساختن : شراب انداختن سرکه انداختن . ۵ - داخل کردن : کاغذ را در صندوق پست انداخت . ۶ - مباشرت کردن جماع کردن.۷ - کلاه گذاشتن سر کسی بوسیل. فروش جنسی نامرغوب بقیمت گزاف . ۸ - کسر کردن . ۹ - ( مصدر ) رای زدن مشورت کردن. ۱٠ - اقامت کردن مقیم شدن. ۱۱ - توجه نکردن به التفات نکردن به .

فرهنگ معین

(اَ تَ ) [ په . ] ۱ - (مص م . ) افکندن ، پرتاب کردن . ۲ - چیزی را به هدف زدن ، هدف قرار دادن . ۳ - در جایی منزل کردن . ۴ - راندن ، طرد کردن . ۵ - فرش کردن ، گستردن . ۶ - مقدّر ساختن .۷ - (عا. ) جنس نامرغوب را به جای جنس خوب فروختن ، کلاه گذاشتن . ۸ - طرح ک

فرهنگ عمید

۱. رها کردن چیزی از بالا به پایین.
۲. پرتاب کردن: سنگ انداختن.
۳. گستردن، پهن کردن: فرش انداخت.
۴. به دور افکندن.
۵. در جای خود قرار دادن: در را جا انداخت.
۶. درون چیزی قرار دادن: کشتی را در آب انداخت.
۷. تکان دادن شدید عضوی از بدن به طوری که انگار آن را پرتاب کنند: لگد انداختن.
۸. با حرکت سریع چیزی را گرفتن: دست انداخت و بالای در را گرفت.
۹. [عامیانه] سقط جنین کردن: بچه را انداختن.
۱۰. به عمل آوردن: سرکه انداختن.
۱۱. تاباندن: نور انداخت توی صورتش.
۱۲. [عامیانه] به طعنه و مجاز چیزی گفتن: متلک انداخت.
۱۳. عکس گرفتن از کسی یا چیزی.
۱۴. رها کردن، ترک کردن: سه سال است که ما را انداخته اینجا و خودش رفته.
۱۵. [عامیانه] عزل کردن، برکنار کردن.
۱۶. معین کردن: شروع سفر را انداختند شب جمعه.
۱۷. از حرکت بازداشتن: از کار انداخت.
۱۸. نابود کردن، از بین بردن.
۱۹. نقش کردن: چهار طرف صفحه را گل وبوته انداخت.
۲۰. محروم کردن.
۲۱. [عامیانه] مردود کردن: استاد مرا انداخت.
۲۲. سبب شدن وضع یا حالتی.
۲۳. منتشر کردن: چو انداختند که من بیمارم.
۲۴. سرنگون کردن، چیزی را از حالت طبیعی خود خارج کردن: گلدان را انداخت.
۲۵. [عامیانه] در معامله کسی را گول زدن.
۲۶. [قدیمی] اندازه گرفتن.
۲۷. [قدیمی] مشورت کردن.
۲۸. [قدیمی] مطرح کردن.
۲۹. [عامیانه] مسیری را در پیش گرفتن: انداختیم تو اتوبان.

واژه نامه بختیاریکا

بِرق کردن؛ بِستِن؛ دَر وَندِن؛ ورندِن؛ وَندِن

جدول کلمات

پرتاب

مترادف ها

drop (فعل)
رها کردن، چکیدن، انداختن، سقوط کردن، ژوشیدن، از قلم انداختن

relegate (فعل)
واگذار کردن، طبقه بندی کردن، انداختن، منتسب کردن

souse (فعل)
حمله کردن، مست کردن، انداختن، بطور کامل پوشاندن، به سختی افتادن، مست کردن یاشدن، در ترشی فرو بردن، با ترشی مخلوط کردن، در اب غوطه ور شدن

put (فعل)
به فعالیت پرداختن، بکار بردن، گذاشتن، ارائه دادن، انداختن، تعویض کردن، ترغیب کردن، تعبیر کردن، ثبت کردن، قرار دادن، تقدیم داشتن، ترجمه کردن

hitch (فعل)
تکان دادن، بستن، انداختن، هل دادن

toss (فعل)
انداختن، پرت کردن، بالا انداختن، دستخوش اواج شدن

launch (فعل)
شروع کردن، انداختن، روانه کردن، پراندن، پرت کردن، اقدام کردن

cast (فعل)
معین کردن، ریختن، پخش کردن، انداختن، در قالب قرار دادن، افکندن، بشکل در اوردن

sling (فعل)
انداختن، پراندن، پرتاب کردن

thrust (فعل)
سوراخ کردن، رخنه کردن در، انداختن، چپاندن، فرو کردن، بزور باز کردن، پرتاب کردن

lay away (فعل)
کنار گذاشتن، انداختن

fell (فعل)
قطع کردن، انداختن، بریدن و انداختن، بزمین زدن

throw (فعل)
انداختن، افکندن، ویران کردن، پرت کردن، پرتاب کردن

fling (فعل)
انداختن، افکندن، بیرون دادن، پراندن، پرت کردن، روانه ساختن

hurl (فعل)
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن

hurtle (فعل)
انداختن، مصادف شدن، خوردن، تصادف کردن، پیچ دادن، پرت کردن

delete (فعل)
انداختن، حذف کردن، برداشتن

omit (فعل)
انداختن، حذف کردن، از قلم انداختن، فروگذار کردن

shovel (فعل)
انداختن، بیل زدن، با بیل کندن

hew (فعل)
قطع کردن، بریدن، انداختن

jaculate (فعل)
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن

فارسی به عربی

احذف , اقذف , انطلاق , دفع , رمیة , عقبة , علاقة موقتة , قطرة , مجرفة , ممثلون
( انداختن (درخت وغیره ) ) اقطع

پیشنهاد کاربران

انداختن / پرداختن / گداختن سه واژه ایست که در آن از داخت استفاده شده با بررسی های بعمل آمده میتوان اینطور آنها را واکاوی کرد. . .
انداختن = اند داختن => اند ( and ) داختن = بسیار مشغول شدن / توجه کردن
...
[مشاهده متن کامل]

در ذهنم این را بینداخت = در ذهنم این را مشغول کرد / در ذهنم به آن توجه کردم.
پرداختن = پر ( پر / فر / اف / آپ / ف و فر = بالا و بسیار و گاها استعاره از پَر = سبک ) داختن = بسیار بهم رساندن ( القا ) = مشغول شدن به چیزی = توجه کردن
من به او پرداختم = من به او توجه کردم / مشغول شدم / من به او رسیدگی کردم
گداختن = گ داختن = گ ( برابر پیشوند ext یا ex لاتین به چم گسترده و بسیار ) داختن => بسیار مشغول/ بسیار بهم رسانیده شده ( القا و جوش ( رسیدن دو چیز بهم / تلاطم و مشغول بودن بسیار ) )
گویا دوختن از مشتقات آن میباشد و به هم رساندن چیزی بهم از آن به ارث برده شده چراکه یکی از چمار داختن به هم رسانی می باشد = دوختن

واژه انداختن
معادل ابجد 1106
تعداد حروف 7
تلفظ 'a ( e ) ndāxtan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: handāxtan]
مختصات ( اَ تَ ) [ په . ]
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
انداختن بسیار معانی دیگر دارد ش. ربختانه دهخدا نیاورده -
نیانداخته کار و جامه مبر
ز هر گونه گفتیم و انداختیم
سر انجام یکسر برین ساختیم
اندازه گیری و هندسه و براورد -
نشیتیم و هر گونه انداختیم
...
[مشاهده متن کامل]

سرانجام یکسر چنین ساختیم
دگرگونه بود آنچ انداختیم
بریشان همی تاختن ساختیم
برانداخت باید پس انگه برید
سخنهای داننده باید شنید
ازان پس بیامد به پرده سرای
ز هرگونه انداخت با شاه رای
بر انداز وانگه بپرداز کار
توانی مگر چاره ای ساختن
ز هرگونه اندیشه انداختن
و زان پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن

فریب دادن کسی ، گول زدن کسی
انداختن:
افکندن:
این دو فعل هم ریشه نیستند، اما در جمله ارزشی یکسان دارند و در همه موارد می توان آنها را به جای یکدیگر به کار برد ( تنها تفاوت میان آنها در این است که افکندن معمولاً در زبان گفتار به کار نمی رود. )
...
[مشاهده متن کامل]

( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۴۴. )
انداختن: [عامیانه، کنایه ] فروختن جنس بنجل و ارزان به بهای گران، درست کردن .

pitch
انداختن
farmers were pitching bundles of cotton into the wagon
کشاورزان بسته های پنبه را به داخل واگن می انداختند.
پرتاب
انداختن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " انداختن" می نویسد : ( ( انداختن در معنی در پیش نهادن و پیشنهاد کردن است و همان است که واژه ی تازی " طرح " ، در پارسی امروزین ، به جای آن به کار رفته می شود . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( وزان پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 289. )

انداختن : [ اصطلاح فوتبال ] این واژه معمولا به توپهایی گفته می شود که توسط توپ انداز ( یا مربی ) در تمرینات برای بازیکن روی پا یا سر انداخته می شود.
القا

بپرس