تکسک

لغت نامه دهخدا

تکسک. [ ت َ / ت ِ ک َ ] ( اِ ) بمعنی تکس است که تخم و استخوان انگور باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). بمعنی تکس است. ( فرهنگ جهانگیری ). تکسل. ( ناظم الاطباء ) :
کله سرش از دبوس منکر بشکست
همچو تکسک مویز و دانه خرما.
سوزنی ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ).
قوت و غذای باب تو و عم و خال تو
ز آخال و از تکسک خرابات و مفسقه.
سوزنی.
خری که کاه و جو او ز برگ تاک و تکسک
مراغه کردن و غلطیدنش اسو به اسو.
سوزنی.
رجوع به تکز و تکژ و تکس و تکسل و تکش شود.

فرهنگ عمید

= تکژ

پیشنهاد کاربران

آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید
سربسته و نبرده بدو دست هیچکس
بر گونه سیاهی چشم است غژم او
هم بر مثال مردمک چشم از او تکس .
بهرامی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 192 ) .
در سواد هری صدوبیست لون انگور یافته شود هریک از دیگری لطیف تر و لذیذتر و از آن دو نوع است که در هیچ ناحیت یافته نشود یکی پرنیان دوم کلنجری تنک پوست ، خردتکس بسیارآب . ( چهارمقاله ٔ نظامی عروضی صص 31 - 32 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

دیده ٔ حاسد بتو چون غژب انگور است سرخ
در لگدکوب عنا بادش جدا آب از تکس
سوزنی اسب قوافی راند در میدان تنگ
تا خر خمخانه بیهوده نجنباند جرس .
سوزنی
تکژ نیست گویی در انگور او
همه شیره دیدیم یکسر رزش .
( صحاح الفرس )
لبیبی گوید :
گر ببارند و بکوبند و دهندت بر باد
تو بسنگ تکزی نان ندهی باب ترا.
کله سرش از دبوس منکر بشکست
همچو تکسک مویز و دانه ٔ خرما.
سوزنی
قوت و غذای باب تو و عم و خال تو
ز آخال و از تکسک خرابات و مفسقه.
سوزنی.
خری که کاه و جو او ز برگ تاک و تکسک
مراغه کردن و غلطیدنش اسو به اسو.
سوزنی.

بپرس