رسته

/raste/

مترادف رسته: دسته، رده، صف، صنف، طبقه، کلاس، گروه، خلاص، رها، نجات یافته، وارسته

معنی انگلیسی:
corps, category, order, class, guild, echelon, regenerate, trade, delivered, saved

لغت نامه دهخدا

رسته. [ رَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف / نف ) اسم مفعول از مصدر رَستن. ( فرهنگ نظام ). خلاص شده و نجات یافته و آزادکرده و رهایی یافته. ( ناظم الاطباء ). خلاص شده ، یعنی رهاگشته و آزادشده. ( از شعوری ج 2 ورق 15 ). خلاص شده. ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ سروری ). خلاص شده. نجات یافته. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از برهان ) ( از فرهنگ فارسی معین ). رهاشده و آزادشده. ( غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت ). خلاص یافته. ( فرهنگ جهانگیری ). سلیم. ( کشاف زمخشری ) :
ز ترکان ز صد مرد ده رسته بود
وز آن ده که بد رسته هم خسته بود.
اسدی.
ز بد رسته بد شاه زابلستان
ز تدبیر آن دختر دلستان.
اسدی.
جز آنرا مدان رسته از بند آتش
که کردار درخورد گفتار دارد.
ناصرخسرو.
یوسف رسته ز دلو ماند چو یونس به حوت
صبحدم از هیبتش حوت بیفکند ناب.
خاقانی.
رسته چون یوسف ز چاه ودلو و پیشش ابر و صبح
گوهر از الماس و مشک از پرنیان افشانده اند.
خاقانی.
چشم فلک فارغ ازین جستجوی
گوش زمین رسته ازین گفتگوی.
نظامی.
در حاجت از خلق بربسته به
ز دربانی آدمی رسته به.
نظامی.
در مثل تاهر کسی گوید که فال نیک و بد
رسته دارد چون گیا را بر گیا دارد ممر
فال کردم دست بدخواهانْش زیر سنگ باد
راست چون دستی که سنگ آسیا دارد زبر.
سوزنی.
- از جهان رسته ؛ وارسته. بی اعتنا به جهان و زخارف جهان :
اگر در جهان از جهان رسته ایست
در از خلق بر خویشتن بسته ایست.
سعدی.
- رستگان ؛ ج ِ رسته. ( ناظم الاطباء ). وارهیدگان. آزادشدگان. ( یادداشت مؤلف ) :
بر او [ رستم ] آفرین کرد گودرز و گیو
که ای نامبردار سالار نیو
ز درد و غمان رستگان توایم
به ایران کمربستگان توایم.
فردوسی.
|| آزاد. ( ناظم الاطباء ). || کسی که در ظاهر و باطن آلودگی و گرفتاری نداشته باشد. ( از برهان ). || وارستگی از آلودگی دنیا. ( لغت محلی شوشتر ).
- وارسته ؛ بی اعتنا به دنیا و مال دنیا. آنکه به ظاهر و جاه و مقام دنیوی پشت پا زده باشد. ( از یادداشت مؤلف ). و رجوع به ماده وارسته در جای خود شود.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

راسته، رده، گروه، صف، قطار، بازار
( اسم ) رها شده خلاص گشته نجات یافته .
کلاه نوعی کلاه

فرهنگ معین

(رَ تِ ) [ معر. ] (اِ. ) ۱ - صف ، قطار. ۲ - دکان های واقع شده در یک ردیف در بازار. ۳ - دسته و گروهی که هم شغل باشند.

فرهنگ عمید

۱. (نظامی ) هریک از واحدهای تخصصی ارتش.
۲. دسته و گروهی از مردم که در یک شهر با یکدیگر همکار و هم پیشه باشند: رستهٴ نانوایان، رستهٴ گوشت فروشان، رستهٴ آهنگران.
۳. رده، صف، قطار.
۴. [قدیمی] بازار.
۵. [قدیمی] دکان هایی که در بازار در یک صف واقع شده، راسته.
۶. [قدیمی] روش، شیوه.
رهاشده، نجات یافته.
روییده.

فرهنگستان زبان و ادب

{category} [آمار، ریاضی] رده ای از اشیا با مجموعه ای از ریختارها

دانشنامه آزاد فارسی

رَسْتِه
رجوع شود به:راسته

جدول کلمات

رده

مترادف ها

category (اسم)
دسته، طبقه، رده، مقوله، رسته، زمره، مقوله منطقی

class (اسم)
جور، گروه، دسته، طبقه، نوع، رده، رسته، زمره، کلاس، سنخ، هماموزگان

guild (اسم)
انجمن، صنف، رسته، اتحادیه، محل اجتماع اصناف

فارسی به عربی

صنف , نقابة

پیشنهاد کاربران

category
رُسته از ریشه رُستن به معنی روییده شده است از مصدر رُستن به معنی روییدن و رشد و نمو کردن است نورُسته یعنی تازه روییده ، نورس ، نورسیده، نونهال ، نودمیده ، نو بالیده و نو شکفته است ولی رَسته به معنی رهیده و نجات یافته مانند غم رسته، ، وارسته از مصدر رَستن است
شادروان دهخدا گوید رسته || گویا زری باشد که هنوز پاک نشده و کدورات خاک و سنگ در آن است ، مقابل ساو. - این درست نیست چرا که درباره ساو گفته اند زری باشد که اتش ندیده تفسیر ابوالفتوح گوید � زر ساو باشد از
...
[مشاهده متن کامل]
معدن گرفته که بگداختن و اصلاح محتاج باشد� ( تفسیر ابوالفتوح ) - پس زر رسته زر پاک و ویژه باشد و ساو زر اتش نادیده - چنانکه زر ساو را به عربی قراضه خوانده اند و القُراضَةُ من المال: ردیئُهُ وخسیسُهُ - پس رسته زر پاک است و زر ساو اتش ندیده است

ننگ مدار تا از ننگ رسته باشی.
در اینجا رسته باشی فعل مرکب هست و رسته صفت مفعولی که نباید با مسند اشتباه گرفته شود.
ننگ مدار تا از ننگ رسته ( نجات یافته ) باشی.
section
ردیف. . . .
رسته ESTATE :[اصطلاح جامعه شناسی]شکلی از قشربندی همراه با نابرابریهای بین گروههایی از افراد که به وسیله ی قانون به رسمیت شناخته شده است.
منبع https://rasekhoon. net

رسته : [ اصطلاح نظامی ]آرمی است که روی یقه لباس نصب می شود و نشان دهنده ی تخصص فرد نظامی است.
رسته به معنی سر راه هم آمده.
اما ( سیل ) بسیار کاروانسرای که بر رسته ی وی بود ویران کرد.
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴، ص ۳۴۲.
رشد کرده بر کتف او دوپاره گوشت بود بزرگ بر رسته دراز
با سلام و احترام و سپاس از سروران و گرامیان سایت وزین آبادیس .
در قسمت � معنی رسته در لغت نامۀ دهخدا اینگونه بیان فرمودید � :
رسته. [ رَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف / نف ) اسم مفعول از مصدر رَستن. ( فرهنگ نظام ) . خلاص شده و نجات یافته و آزادکرده و رهایی یافته. ( ناظم الاطباء ) . خلاص شده ، یعنی رهاگشته و آزادشده. ( از شعوری ج 2 ورق 15 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

اگر کلمۀ � رسته � همانطور که در متن نیز آمده ، اسم مفعول از مصدر زیستن باشد ، به نظرم معنی � آزاد کرده � که نقل قول از ناظم الاطبا می باشد ،
می بایست یک اشتباه تایپی یا چاپی باشد . زیرا در آن صورت اسم مفعول نخواهد بود و معنای فاعلیت به خود میگیرد . و همانطور که در متن و در نقل قول از ( شعوری ج 2 ورق 15 ) آمده ، معنی � آزاد شده � صحیح تر می باشد .
با تشکر و قدر دانی از زحمات استادان بزرگوار و گرامی .

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس