پیشنهادهای صمد توحیدی (١,٨٤٨)
باسواد بزرگ:ملاصدرا.
بزرگالدین شیرازی نویسندهء سفرهای چهار گانه ویا نوشته های چهار گانه. الاسفارالاربعه.
یافتانه :جایگاه یافت. یافتگر:کار وبار یافت.
یافتانه . یافتگر
ترجمهء شعر باید بر پایهء شناخت سراینده و سرودهایش باشد زیرا؛ ۱_شاعر وسراینده آنجا که خوش بین است ( تفاءُلی ) است بدبین و تشاءُمی ترجمه نگردند ۲_آنجا ...
خوردن آبگوشت وعدسی وکشکینه و مانند اینها دو جور است. ۱_لُکِه کَش:لقمه ای. با نان خوردن. با قاشق یا با دست. ۲_تلیت؛نان در غذا ریزی، . با دست یا باقا ...
کیمیا دان:chemist که شیمی دان گویند.
ناهار:ناخورده ای. ناشتا:نداشته ای. شام: بویی، نداشته ای. زیرا به روند می خورده اند و صبح و ظهر وشام هم که سه سیر ( سور ) که به معنی جشن است بر سر ...
خبرت هست خبر هیچ زهیچ جایت نیست یا اگر هست بجز معرکه آرایش نیست . . . . . . شهرام
میانگین . میانگینی، میانگین ترین ویا میانگین تری:اقتصاد. اقتصادی. اقتصادی تر . اقتصادی تری. در ورزش و . . . . .
سیما:سیم ا برای نموناشدن و نام شدن است. سیم. " زر؛زری ". طلا. سهیل؛سهیلا. شاید اسم که فارسی است از سم وسما وسیما باشد.
گِردِهء سیمایی :مجموعهء تلویزیونی.
پیداگر. برای آوردن پیشنهاد ها در آبادیس و آنچه تواند بودرا پیش مینهم.
" اُستُقُس فوق َکلِ اُستُقُسات ":است و هستی است فرای همهء است و هست ها.
آلِشت:تعویض. عوض. آلِشتی:عوضی. تعویضی.
آماذه. آماده. حماذه؛حماسه
مترجم :گرداننده. نوشته گردان. سخن گردان. مدرس:درسگو.
مدرس:درسگو. مترجم:نوشته گردان. سخن گردان. گرداننده.
تندرستی:نابیماری. کوک . تندرستی. ششدانگ. شَقِه آمدن. ( شقه اش می آید. [ناسلامتی سبک و جنبهء فرهنگی وادبیاتی دارد. ] ناتندرستی:بیماری. مریضی. ناکوک .
۱_ زمانهء زیبایی و خوشگلی. ۲_زمانهء آراسته و پیراسته بودن. کدام یک است. چه بابایان . و؛ چه بانوان.
راستهء همگنی دیرینه:حق صحبت دیرینه.
گِرد کارهای افضل الدین مرقی کاشانی؛ شاهنامهء دانش های خردی می باشند . چاپ پخشهای خوارزمی . ویراستهء مجتبی مینوی . و . . . . چنین کنند بزرگان.
آل:آل دانش. اهل دانش. آن کس آل دانش است. و اهل دانش است. آن کسان آل دانش و اهل دانش هستند. ( اهل علم )
نُوچ. کِش. وَر . دُم. سُک. تُرّ. لا ( لاین ) . یَه ( این ) وِیَه رَتَن:به این رفتند.
" راه ":دلیل. برهان. " سرراه ":سنجش و نقد " راه " برهان ودلیل. کسی این" راه" را آورد؛کسی" سر راه" به او گرفت. راه#سرراه . حرف ر در سر راه ساکن اس ...
سنگ نوشته: بَرد نِیسِسَه به زبانش لری. بَرد نِیسِیا به زبان لکی.
گِلارا. گِلاره. نام برای برخی درگاهها و . . . .
تورک:Firefox
چِز:گونه ای آفتاب پرست است. به جای کگو که گونه ای مارمولک است.
پوشش:شرم. آزرم. چشم ورو. چگونه ، چونان شکسته بندی. نه چونان عریان گردی.
زبان سخنگوی خرد است. سخنگو :اُورد:سخنران.
بابا نوین رازی:ابوبکر رازی ( ؛محمدبن زکریا ) اثرها: حاوی:گنجایش. طب روحانی:پزشکروان. " السیره الفلسفیه":" روش فرزانش " " پزشکروان " با" روانپزشکی" ...
" دردهای بند ها ":اوجاع المفاصل. ( دردهای گشوند ها ) . بند ( ها ) به لری " گشوند ( ها ) ".
ابن ندیم :پور پشیمانه. پژوهشگر . نمایه نگار. نوشته شناس و نویسندهء نوشتهء" نمایه" :" الفهرست ". آورده اند که وی نوشتهء دیگری هم داشته است
دانش ریاضی یا شمار دو گونه است. ۱_دانش شمار چرتکه ای. ۲ - دانش شمار رایانه ای. و هر کدام ارج ومرج خود را دارند.
برزنها و کوی ها و ناحیه ها ومنطقه ها هرکدام به آدابی و رسوماتی می باشند ؛ ۱ - دختران هر منطقه ای با دختران دیگر منطقه ها یکی نیستند. ۲ - پسران هیچ ب ...
پرداخته :شکیل. چه خودرو پرداخته ای است؛چه خودرو شکیلی است.
قلم من ناپدید شده است. با آنکه برای ویرایش وپیرایش پیشنهادات در خور و ضروری است .
بیم. بی مِ. بی من . تنها بمانیم امید:اومید . آمد. باهم هستیم.
بیم:بی مِ؛بی مَن. ( نبادا ) . ترس هست . نگرانی هست.
نام آوران کِر نویسی ( خط نویسی ) ؛ ۱ ۲ ۳ . . . . . . . . . . . . . . . . .
همسانشه:موازنه.
روان باز نوشت:روان باز نویسی.
باز نوشت:باز نویسی.
دیگر گفته شود؛ خون کُستَکت را می خواهی. کُستَک :استان.
چکامه پرداز. چکامه سرا. چکامه گو. چکامه نویس. چکامه ای. چکامی. چکامه کار. چکامه بند.
وُلک، که برخی تازی ها ی خودمان می گویند پارسیدهء ویلک است.
دد:داده. پدیده. ( هنوز رام و دستی نشده است ) دام :به دنبال آینده. دستی. رام.
پس:گذشت. گذشته است در برابرپیش. پس ببین:گذشت ببین. رفت ببین . دیگرببین. اینک بنگر . آنک بنگر ببین. بازببین. بازهم بنگر . . . . . . . .
نیم:برابر . مساوی. نیم کِر. :نیم خط. نیمگَر:نیم کننده. خط استواء. نیمکِر:خط استواء. کِر:خَط.
اشعار رباعی که چنین کوتاهند پر مغز و گرانمایه و بی همتاهند هر لنگهء آن را چو جهانی میدان هم نیز به راز نکته ها آگاهند شهرام سروده به سال ۱۳۶۴.
هِشت نامه:وصیت نامه.
جمجمه:جام جامه لری و فارسی کهن است.
سروده و پراکنده:"نظم و نثر.
پیش چشم. جلوی چشم. برابر چشم. درچشم؛کرد در چشمش ( برابرچشمش گفت. ) :نصب العین.
برپا. برافراشته. گمارده. گماشته. افراشته:منصوب، نصب.
نوشته از اواست:نوشته منسوب به اواست اینها بستگان آنها هستند:اینها منسوبان ( منسوب ) آنها هستند ( وابسته گان نیز می گوییم . ) . ( " وابسته. وابستگا ...
ایضاً له: از اوست. اوراست. وراست. نیز. هم. همچنین. نیز هم . هم نیز.
" زورداری :تحریم.
بیشینهء نزدیک به همه:اکثریت قریب به اتفاق. قریب به اتفاق:نزدیک به همه.
مُرغ:شاید مَرغ بوده چون در مَرغزارها زندگی می کرده اند و مَرغها ، و به روند به مُرغ گراییده است.
مائده، مَدَه، آمَدَه:فارسی است، مایده.
نامِ نمایی. نامِ مستعار. اسمِ نمایی:اسمِ مستعار. بجای واژهء : مستعار "واژهء: نمایی "بکار برده شود.
نمایی:مستعار. نامِ نمایی:نامِ مستعار. اسمِ نمایی:اسمِ مستعار.
جام جامه:جُمجُمِه، لری فارسی کهن.
از آنچه خوری و داری و می پوشی یا آنچه به حق در طلبش می کوشی از خون شهیدان وطن می باشد ارزان نخریده ای گران نفروشید شهرام
دکان.
از آنجایی که دست مردم ودستگاه چاپ هر دو چاپ نوشته ها را به دست می دهند شپه هایی دارد که به آن شپه ها دستگاهه ( ها ) میگوییم.
غذگاه:کافه رستوران. غذا برای هر گونه خوردنی وآشامیدنی به کاربرده می شود. غذا فارسی است زیرا پاتیلهای بزرگ را غذگان می گویند. نشست گاه . ایست گاه . ...
سنجش نو داروینگرایی ماده باورانه ( ماده گرایانه ) .
بزرگان زبان وادبیات فارسی برآنند که بسیاری از واژگان هم وزنا وهم لفظا فارسی میباشند، پس پیا۱ ( پی آ ) ؛در پی بودن درخور نیست بلکه باید برپایهء روندی ...
خوش داشت:مرغوب.
" درک " یا " لاادری "؛ " لادری؛نمی دانم " رفت " به درک ". جایش را گرفت.
رُخدانه :پیکسل.
شمار کمی جا های کلیدی را در دست دارند وبه زبان فارسی آسیب می زنند و شمار آنها به در صد هم نمی رسد آن هم با راسته های کلان و داشتمانهای بی مرز و انداز ...
باز فرست:بازارسال
گرفتاری ما آن است که در رایانه و همراه واژگان نافارسی پیشاهنگ است. و کسی به اندیشهء زبان میهنی ما نمی باشد.
فرا پخش:فوق توزیع.
ای برادر تو فرا اندیشه باش. مانده را خود استخوان وریشه باش. تا بود اندیشه ات گل گلشنی. ور فرا اندیشه ، فرّ گلشنی. شهرام
۱_خدا:سرجایش هست. ۲_جهان: سر جایش هست: ۳_انسان:سرجایش هست. بااین همه؛ ۱_خداشناسی دگرگون می شود. ۲_جهان شناسی دگرگون می شود. ۳_انسانشناسی دگرگون م ...
فرو گذار نیک وبد . beyond good and evill by Fredrick nitzetch از فردریش نیچه.
پول مشگل گشا. پول کار می کند. پول میدیم. بی پول چگونه می توان عاشق شد. نیم بیت شهرام. با پول چگونه می شود عاشق شد. شهرام نیم بیت. یا مصرع.
کمان؛ در لرستان می گویند" برایم در کمان نگذار. " حافظ در شیراز می فرماید؛ برما بسی کمان ملامت کشیده آن. شاید در شیراز می گفته اند ؛" برایم کمان نکش".
زور بازدارندگی ندارد . چندی سال پیش گفته ام.
جالیز:جلیز . چلیز ، چلاندن؛آب رسانی
کوچ. کوچیدند. رفتن. نماندن. # ماندن. استادن. ماندگاری. بنشین. و. . . . .
" دانشو ر" " بابا آژنگ" بهمن یار" "بابا بنده "جوزجانی" زندهء بیدار" ، در متن گردانیدهء نامهء بابابزرگ پورسینا؛ حی ابن یقظان. ( باباژلّه ) " بسای ...
بشنو از نی چون حکایت می کند. از جدایی ها شکایت می کند. دوتایی مینویی سرورما . مولانا باسواد روم. ملای روم ( ی ) بلخی. شکوه الدین محمد بلخی ...
اَستُدّالدین پور تازی: محی الدین ابن عربی.
۱ عقل و عاقل ومعقول:خردورزندگی. ۲عرف و عارف و معروف:رازورزندگی. ۳ علم و عالم و معلوم:دانشورزندگی. و یا؛ ۱_۱_خرد۲_خردور۳_خردورش. ۲_۱_راز۲_رازور۳_ ...
خَص:غلیظ، تا به وزنهایی مانند خالص . مخلص. تلخیص. خلوص. اخلاص. و. . . . .
۱۰۳۹ واژه را دکتر محمد معین ویراستار الهیات دانشنامهء علایی به زبان فارسی ازبابا بزرگ پورسینا می داند . من خود یک واژه را می افزایم و آن واژهء . ( ...
آراستهای ( زیست فنورانه )
مُولَق به لکی یکی از نامهای آسمان است؛ اربُوین و لق لق بچین و " مولق " شکار وُژمین و َ فرموده حق . سِرُو لکی؛ سرود لکی. شعر لکی . اگر به لکلک شوی به ...
پس مژدگانی ده بندگان را آنانکه میشنوند گفته ها را و در پیند بهترینش را. " بهترین پیشنهاد برای زبان فارسی ". "نه هرچه ما بگوییم زیرا از لشکریان نا ...
بزرگترها زودتر برای ما شناسه می کردند که "هنگامی که از گرمسیر به" ایلاخ"به" لری ولکی" برمیگشتیم . ویامیگفتند ؛هنگامی که "گرمسیر کوهستان "میکردیم.
تپق :شپه؛اشتپاه؛اشتباه.
درافتاد :شپه نمود. شپه کرد:درافتاد. لری یا فارسی کهن.
محصولات:" دستاوردها ".
سفارشات:سختی ها.
" سختی ":سفارش. به لری سفارش را ( سختی ) می گویند.
سرمایه شناسی دان
سرمایه شناسی دان:اقتصاد دان .
دانشجوی - کارشناس سرمایه شناسی:دانشجوی - کارشناس اقتصاد.
" بخش نخست" سرمایه شناسی " ( اولیه هم درست است ) .
کمیتهء راستهء کودک . راسته و راسته ها :حق وحقوق.
کمیتهء ملی مردمانی.
کمیتهء دستورات ناب :امور مقدس . . . . .
کمیتهء فراکشوری فر المپیک. . . . .
کمیتهء" دستور نمایی " در نشستهای . . . . . .
کمیتهء هموار گزارشات بریتانیا.
کمیتهء ساختار ستاناهای شمار رسی . حساب رسی.
" کمیتهء گنگره ای ":کمیتهء پارلمانی.
انجمن بگیریم:کمیسیون بگیریم. نشست نمودن نشست:نشست نمایی. انجمن: انجمن نمایی. که در هر کاری واژگان بکار گرفت میگردند. و . . . . . . .
کمیتهء پیشوازی:کمیتهء استقبال.
کمیتهء بست:کمیته اعتصاب ؛بستند ادارات را ویا مغازه ها را. وبست نشستند.
کمیته:کدامتان میباشد در ؛ ۱_فرهنگ . ۲ سیاست. ۳اجرا. ۴ انجام. ( اقدام ) . ۵ اقتصاد. ۶تکایه. ۷زمایه. ۸زندگی . . . . و. . . که کدامته یا کدام تو ...
سه تایه:ثلاثی مجرد. چهارتایه:رباعی مجرد. پنج تایه :پنج مجرد. "به جای تایه، " تایی " را نیز می توان بکار برد. "
از روی" خود میلی" ویا" میل خود " پسند ونا پسند ننمایند. " موزِ موز کار علی وا دیار . "
( " فرووزن: پروتن ". " پروتن: وزن " " فراوزن :الکترون " )
نزدیک نه. از. دیک ؛نه از دور. زودترها دور را که به لری دیر گویند دیک هم میگفتند. پس نزدیک یعنی نه از دیک که همان نزدیک باشد.
گردش؛درکشور ، در جهان ودر دور ویا نزدیک .
۱_زر "۲_زمان" ۳_"زبان "، نیازهای گردشها ی کشوری و جهانی میباشد.
" وارنماشناسی. ":ارکسترشناسی.
" وارنمای سازای بزرگ ":ارکستر سمفونیک بزرگ.
وارنمای سازای ملی ، میهنی. کشوری.
وارنمای ساز ملی ایران.
" سرویس ":" سازمان ". سازمان به کار برده شود ونه هرگز سرویس.
" دست ":سرویس؛یک دست استکان. یک دست پوشاک. یک دست چینی. یک دست زر. چینی:چیدنی.
مهراً. خوباً. نیکاً . هوداً. پسنداً. پیماناً. زیباً. خواهشاً نامهرً. ناخوباً. نانیکاً. ناهوداً. ناپسندًا. ناپیماناً. نازیباً ناخواهشاً:لطفاً.
وارنمای" سازمیهنی " ایران .
بررسی پایه های فرزانشی دکارت و اندیشه های فراکالبدی وی.
" پندارِ پنداشت ":مفهوم ادراک.
سرمایه شناسی سرمایه داری . ( داره ) کاپیتالیسم. سرمایه شناسی. نا سرمایه داری ( واره ) سوسیالیسم. سرمایه شناسی اسلامی . و . . . . . . . .
چارانهء ناب
ترانهء ناب.
" شپه "برای آن است که مردمان ابزار ها را برای " شپه زدایی " درست کنند. شِپه:اشتباه.
دختر ناب:دختر مقدس.
گشایشهای مکه ای:فتوحات مکیه" ابن عربی؛پورتازی"
آرمان فرزانش. آماج فرزانش. انگیزهء فرزانش. آیندهء فرزانش. آیای ( آیندهء ) فرزانش. فرجام فرزانش. سرانجام فرزانش. مرز فرزانش. بیمرزی فرزانش. ج ...
ریشه های فرزانش راست:اصول فلسفهءحق.
مغز شما را خوردم . مَزگِتهَردِم. معذرت. پوزش. از پایه فارسی است. مَزگِت هَرد مغزت خورده شد.
" گواهش های پروردشی. ":" الشواهدالربوبیه ملا صدرا " . "ویرایش سید جلاالدین آشتیانی".
حلقه توپ:بسکتبال. یک چهارم. دو چهارم. سه چهارم. چهار چهارم.
چارک یکم. یک چهارم. چهار یکم. چارک دوم. دوچهارم. چهار دوم. چارک سوم. سه چهارم. چهار سوم. چارک چهارم. چهار چهارم. چهار چهارم. با جابجایی های پسوند ...
آمادش ایستاها:تمهید القواعد. ( آمادگی ایستاها ) . آمادش ایستا:تمهید القاعد. آمادگی ایستا.
ریشه های فرزانش:اصول فلسفه.
شاخه های فرزانش وروش اُفتامَد ( درست ) : اصول فلسفه وروش ریالیسم. " ریشه های فرزانش درست ". :" اصول فلسفهء ریالیسم ".
پنداشت های گذری:ادراکات اعتباری. هر چند ادراک که گرد آن دِرک است فارسی است و گرد دِرک دِرکها میباشد.
اینک دگرش فلزات به زر کاربردی شده است و برپایهء دانش های شیمی و فیزیک و دیگر دانشها هر فلزی را می توان دگرش داد و یا به زر نمود.
سنگ فرزانگان:حجرالفلاسفه.
خواهران ناب:خواهران مقدس.
سازا ( سازها ) :سمفونی.
" زودانداز ":" تمپو " تِم وپُو هم درست است یعنی پو: پویش و تِم یا تُم صدا .
" وارنما ":ارکستر.
" نغمه لرز ": ویبراتو .
اینکه فارابی دو چارانه به فارسی سروده است و در نوشته های خود به در خور به واژه گان فارسی می پردازد و یا پاره ای را به فارسی شیوا ورسا می نویسد ایران ...
زاد و زی فارابی بابایار در کران و مرز چه سال وسده ای بوده است. زاد و زی به جای زاد و مرگ.
فارابی پیروز و پژوهنده. :الفارابی الموفق و الشارح "نگارنده و وارَسَنده"بابایار فارابی. بابایار فارابی نگاشته ها و نگرش ها و نگاه ها فن ها و مهارتهای ...
سنج:اندازه. [" بلندا سنج ": ( ارتفاع سنج ) . ]
" اویش پیشه ای آخوندی . ":هویت صنفی روحانی. کاری از :" م. ر. ح " گردانهء صمد توحیدی ( شهرام ) . [ آیین جدایش:مکتب تفکیک. ] " آیین جدایش#آیین همای ...
شاید که در ایران باستان نیاکان خودمان فیثاغورث، افلاطون. وارسطو طالیس و سقراط ترجمه نموده باشند ویا این نام ها را خود بکار گرفته اند.
" گِرد کارهای ارسطو "؛ " وِیراسته و گَردانیدهء دیوید و رس. "
گرد کارهای افلاطون گَردانیده و ویراستهء بنجامین ژوت.
پاس های فرزانش بر پسه های فرزانش.
آویزه های ابن باجه بر اندیش فارابی.
پسه های فرزانش و بررسی آن:بابایار فارابی.
از گونه های بخش بندی دانش سرمایه شناسی
عصر:پسین. عصاره:پسانه. معاصرین:پسانه ها. با هم ( ها )
مانده گاری جا:استقرار مکان.
" مانده گاری بجا " : " استقرار وجوب ".
ایستار زمی:ایستار اجتماعی.
ماندگاری دادن:استقرار دادن .
شهرآورد دانستنیها.
دانستنیهای همگانی.
شهراورد دانستنیها.
دانستنیها چهار تا هستند. ۱_دانشها. ۲_فرزانشها. ۳_آیینها. ۴_رازوریها. ویا۱_ دانش۲_ فرزانش۳_ آیین ۴_راز. ( علم. فلسفه. دین . عرفان. ) و هر کدام رش ...
زم ابزارها:اجتماع مسببات.
تکلیف ( تک و لیف۱ ) رازوری. ۱ یک و چند.
زندگیها وجنگها از فارابی:المعایش والحروب از فارابی.
ناهمخوان زم.
بوم شناسی زم.
زم سیاسی.
زم مانده ها:اجتماع الساکنین.
زم زداها:اجتماع اضداد.
یِکّهء پارشهای گوناگون زم.
آرامش زم:ایمنی اجتماع.
زم ستیز:اجتماع ستیز.
زم نانماها. اجتماع نقیضین.
نگذاشت زم. ناگذاشت زم:امتناع اجتماع.
زم درستشی:اجتماع مسالمت آمیز. درستش زم. درستشی زم.
سوراخ زم . سنبهء زم.
زم گمان وباور .
زوم زم.
زَدَن ِ زِم:طالع اجتماع.
زم دستور ونادستور.
زم شماری. زم شمار. زم شماریک. mathematics article
زِم زُداها.
زم ملی. زم میهنی. زم مردمی.
زم روند سوم.
بسته ای زم. دسته های زم. راههای زم. پیمان های زم.
توده های زم. تویه های زم. طبقه های زم. گروه های زم. پوسته های زم:اقشار اجتماع. چِنهای زم. نسل های زم. نیاهای زم.
جای زمزدن. جای زم.
زم گرایی:اجتماع گرایی.
زِم گِردایه ای:اجتماع مجموعه ای.
الا حبی بصحنک فاصبحینا ولا تبق خمورالاندرینا. مُشَعشَهً . . . . . . .
پُز را به لُری فِیس گویند.
ارزش باید برپایهء خرد آرمانی و خرد کاربردی باشد. ونه بر پایهء پز دادن.
زم مردم:مردم زم کرده بودند. مردم زم. مردمزم. زممردم.
زم مردم:مردم زم کرده بودند.
زم دستور، زم فرمان، زم امر:اجتماع امر.
زِم سازی:اجتماع سازی.
زِمزدن. اجتماع کردن.
فراتر است پیشگاه راستی تا اینکه آیین هر آمده ای باشد مگر یکی پس از دیگری . در همهء رشته های دانستنیها با آن بسیاری هرکسی را توان برتری و ویژان شدن د ...
پورسینا
نمی پساوندش جز پاکان.
کشیدن. وزن کردن. به کشمان گذاشتن.
سرفراز.
پرانتز:پَر ان تیز. به پر پرندگان می ماند. آکولاد:لبه های آی کلاه. کروشه:کروژنک؛غضروف. رادیکال:راه دیک ( لری دیرکه دور ِفارسی است. ل لقی و الحاقی . ...
انگار نه انگار. از چه میپرسی. شتر دیدی ندیدی. ببر به گور. نادیده بگیر . نِلقُش نَزَن. دهان نگشاید. دهان باز نکن و . . . . . .
دانشوری از دانشمند برتر است. خواهشمندم پروفایل مرا راه اندازی فرمایید. سپاسانتا
" ژرف خواسته :عمق مطلب. "عنق هم گویند. لری قیل. گود. گُورِّی. گیژ. بی پی. مَت. مَت :مَترو؛مِترو. مت رو=مترو.
دانه ای گندم نخود و یا لوبیا و یا سنگی در دست دارید وبه آنها می نگرید همراه با در" سِتَد "بودن اندک اندک به شناخت آنها پی می برید وبدینسان دان به دان ...
زِمگاه ( زِمگَه ) :مجتمع.
تکایه و زمایه:فرد و اجتماع.
همایه شناسی نِقاشی. . نِقاشی سخت حرف ندارد، پس با نَقّاشی که سخت حرف دارد فرق دارد. نَقّاشی:نِگاشتی فارسی است.
همایه شناسی وارسی.
همایه شناسی همایه شناسی:جامعه شناسی جامعه شناسی.
دردانستنی :دانستمند ارج ندارد زیرا دانستنیها ورشته های آنها از دانستمند برترند . دانشور از دانشمند برتر است. رازوری از رازور برتر است. فرزانش از ف ...
سرمایه گذاری استوار.
سرمایه شناسی مرکزشی:اقتصاد مرکزشی "مرکز که همان مِرکَز جای مِرک زدن است وفارسی کهن است"
وزیر سرمایه شناسی:وزیر اقتصاد.
سرمایه شناسی هنر وادبیات.
بنیاد سرمایه شناسی.
سرمایه شناسی خرد وکلان.
سرمایه شناسی پول.
سرمایه شناسی ناپول:اقتصاد بدون پول.
سرمایه گذار:اقتصاد گذار.
سرمایه شناس:اقتصاد دان
سرمایه شناسی کارگردانی:اقتصاد مدیریت.
سرمایه شناسی آمریکا:اقتصاد آمریکا.
سرمایه شناسی آموزش:اقتصاد آموزش.
ویژان سرمایه شناسی:متخصص اقتصاد.
سرمایه شناسی کاربردی:اقتصاد واقعی.
سرمایه شناسی فرهنگی:اقتصاد فرهنگی.
دانشمند سرمایه شناسی:عالم اقتصاد.
سرمایه شناسی خدمتها:اقتصاد خدمات.
سرمایه شناسی کار:اقتصاد کار.
سرمایه شناسی گسترش:اقتصاد توسعه.
سرمایه شناسی همگانی:اقتصاد عمومی.
فرآوری. پخش. کارکرد:تولید. توزیع. مصرف.
همایگی و ن هماهنگی
هیولا:به لری تلیت کردن خوراک را مانند ماست. آبگوشت. نوژی ( عدس ) را هولا میگوییم نیز در لکی که همان پذیرش دو ویا چند پدیده و درهم شدن آنهاست. هیولا ن ...
بختم. انگ. بستن. از او می دانند.
روان شناسی تکایه. روان کاوی همایه. سرمایه شناسی تکایه وهماهنگی. مردم شناسی جایگاهی ( تاریخی وجغرافیایی ) . سرمایه شناسی همگانی. سرمایه شناسی سیا ...
"گفت و گوی دانستنیها" . ابزارها گونه گون و باورها به روند بجاست و اگر نوشته واندیشه ای را میابیم که" باقیمانده های از گذشته ها"میباشد اگر چه ابزاروار ...
"مرزهای بیامرزی قلمرو زندگی مردمان است. "
سرمایه شناسی ایران:اقتصاد ایران.
گیرایی. گیرا:ماسکه. خود گیرا نیست. خود گیرا هست.
در لری میگوییم چاو و رو که چاو همان چاپ و رو همان روایت میباشد.
سیما:تلویزیون با برنامه ها وکانالهایش. نمودِند:دستگاه تلویزیون از توشیبا و وستل تا آل جی و. . . . . .
گُفتِند:رادیو ( دستگاه ) . صدا:رادیو ( صدا ) .
شانتاژ تبلیغاتی:جُرم پیامشی.
لیچِک. چِکِر. جوانه. جِک. درآمدن. سبز شدن.
"سخت حرف":"تشدید". "آسان حرف" در برابر "سخت حرف "است که "سخت حرف" ندارد. ( <ّ >نشان سخت حرف. ) "آسان حرف" نشان ندارد.
"وانو":"تجدید"؛وا نو=وانو. جایزهء خود را "تجدید" کرد به فارسی می شودجایزهء خود را" وانو" کرد. به لری وانُو تجدید است.
"رایانهء میزنگاری. Desktopcmputer" "میزنگاری:desktop. "
کیلو ( کِلو، کلاه پر کلویی زردالی ، زردآلوومانند آن ) . مَن، مِ، ، یِه مِنَتَه، یک مانده وته؛ته مانده.
کشمان :آنچه را بکشند تا سبک سنگینی و وزن آن به دست آید. و این ویژگی جهان فیزیکی است.
واژه ها دارندهء دریافت وپنداشت ایهامی و ابهامی و راست و درست میباشند که هر کدام جایگاهی دارد و نباید برپایهء آن جایگاه به واژه پردازی روی آورد بلکه ج ...
وَندنما:آمپر.
مرج :شرط، مرجها ؛شرایط. ارج :ارزش، ارجها؛ ارزش ها. از آنجا که زندگی بر پایهء ارج ومرجهاست باید مرجهای آن را درست نمود برای نمونه گرمابه در تابستان ...
ابزار نیاز است با این همه آیا ابزار گرا هر ابزاری را می پذیرد. یا بر پایهء روند روا به آن می نگرد.
نمادهء من در دست نیست ، چرا.
باب ( پوپ . بالا. اوج. دِن. دِچ. قله ) گفتار تکایه وپایگی آن ویا همایه وپایگی آن سخنی دیرینه در ادبیات باهمهای ما به شمار می رود و ناگاه تکی در کلاس ...
اصلاح :۱_سوختن. ۲_موبر. ۳_قیچی ۴_خود تراش. ۵_ لیزر. و . . . . . . . . که به تک تک همایه بستگی دارد. که با رفتن به پزشک درست می گردد. وتکایهء هما ...
همایه شناسی:جامعه شناسی. تکایه شناسی:فردشناسی. همایه:جامعه. تکایه:فرد. تکایه پایه:اصالت فرد همایه پایه:اصالت جامعه همایه تک تک مردم هستند. "تکای ...
اندیش یافت های دانشی:منطق اکتشافات علمی.
درست داری:می پذیری. قبول داری. باور داری درست داشتن به پنداشتِ پذیرفتن است و باور داشتن . باور به خدا را درست داشتن یعنی باور به خدا داشتن و باور به ...
زبان شناسی که دانش نویی به شمار می رود باید در شناخت زبان به لهجه شناسی مردم بنگرد وبگرایدو نه نشناسد برای اینکه روند روا را از کهن تو کنون با خود دا ...
دانستمندان سه گروهند ۱در دست۲ فرادست ۳ فرودست هر پرسشی را گروهی پاسخ می دهند. و هر یک ویژان وپیمان خواند. خواستن نابجا پاسخ نابجا را در پی دارد. "دا ...
توپِ توپّا:توپ فوتبال. توپ دَستِش:توپ بسکتبال. توپ دَستُوپ :توپ هندبال.
دستی: آموزش دادن جانوران. میگویند فلان جانور را دستی کرده اند یعنی اهلی کرده ویا آموزش داده اند.
نعمت:آنچه به تو نهادم. نقمت:با خون دل. ننهاده است.
نمودار نما. نمایه نما. نمونه نما. برای فهرست نمای و اعلام نمایی و دیگر همانندسازی آنها.
نشان نما. نَُما نَُما. نَُما نمَُا. نما نشان. برای سیگنالها و کد ها و دیگر نمودارهای نو فناوری ها و فناوری ها.
تمدن اگر به به زبان خودی که فارسی است باشد تَمِه دان است که همان تَمِه ای است که به روند به دست نسلها می رسد. ودریافت و پنداشتی راستی ودرستی به روند ...
"نسخه" را نخست می نویسند که "چرک نویس" گویند و سپس پردازشی دیگر می نمایند که" پاک نویس" است و هر نوشته ای دیگر همین روند را دارد.
"غزل های من نامشان غزل است . دگریشان نامهاشان غزل نیست" شهرام.
هیچ در پوچ:سالبه به انتفاع محمول و موضوع. پوچ در هیچ:سالبه به انتفاع موضوع ومحمول.
تَکایه شناسی:فردشناسی. هَمایه شناسی:جامعه شناسی. تکایهء پایه. ( اصالت فرد. ) همایهء پایه. ( اصالت اجتماع یا جامعه ) . دانشوران دیار دانشمندان دی ...
"تُو و دَر:ورود و خروج"
دستتاری:مداخلات. دخالت.
غِّرُ:نام اسب لطفعلی خان زند. غِرّان به مانای ، مینوی، معنای چَرخان. غُرُّ به دریافت وپنداشت غُرّان مانند شیر غران نیست.
رسانه دو گونه است. ۱_خودرسانه: زمانی مردم خودرسانه بودند درشهرو روستا وچادر نشین و دیگر. ۲_ ابزار رسانه: اینک مردم دیگر خود رسانه نمی باشند بلکه اب ...
"مرغ است که بر یک پای خود استادست. شهرام"
نامه ( نومه:میان، میانه ) :مدیوم. commuonication:رسانه ( ها ) . "از چماق رسانه ها"
آوردن روان. روان آوری. روان نمایی. روان او را آوردند. روان آوری کردند. روان نمایی نمودند.
شکنجه های سخت ناک.
سنا . سنایش . سپاسش. ستایش. بزرگش. بزرگوارش . بزرگواری بزرگوارگی. بجا آوردن. ارج نهی. مرج. ارزش داری. ارزشمندی. هر چه ازشما بگویی کم گفتی. . . . . ...
پندار . گفتار . کردار. هر کسی بر پایهء آیین خود به پندار و کردار و گفتار نیک می پردازد. این سه واژه فارسی هستند.
گاو؛کاری. خر؛باری. اسب؛سواری.
ورز:ورزگروی. پُر :پر نمودن. ورزش. مشق. کاری.
درست:اختراع. او" کیهان پرداز " خود را درست کرد.
رنجش . شکنجه. کشت. بچه ها همدیگر را کشتند. مردم یکدیگر را کشتند. چرایکدیگر راکشتید؟ در دوزخ هم شکنجه تا سر مرز نابود هست. پس کشتن از زد وخورد ت ...
کَندِش. کند . کاو. اندیشه ورزی. خردورزی. خردمند . اندیشمند. اندیشورز. داناک. فَرزانه. فرزانگی. فرزانش. کاوِش. حکمت. فلسفه. فرا کالبد.
( تماشا:مشاهده ) ( . تماشا ها ی ما :مشاهدات ما، مشاهده های ما ) . ( تماشای ما:مشاهدهء ما ) .
اساس الاقتباس:کار خواجه نصیرالدین طوسی در اندیش صوری به زبان فارسی است. وی همچنین شناسه ای ترین کاوندهء الاشارات والاتنبیهات پورسینا می باشد ابن خلدو ...
آرمانشهر. آرمان کشور. آرمان مردمان . آرمان مردم. آرمان مرد . آرمان زن. آرمان فرزند. آرمان همسر. آرمان نسل. آرمان پسر . آرمان دختر. آرمان فرد. آرمان ج ...
باز نامه:reform. "این از بهترین سخنان ماست": "هذا من اجید کلامنا". "it is the best speaks of me" ( "یَه اِ بِیتِری وتِیَل مِنَه"لکی. )
"زدن" لری . هنگامی که بخواهند کسی با کسی گفتگو نماید میگویند"دِیواش" "بزن به او" ویا "بزنید به هم". ولکی نیز"داءن"بیتون:بزن بهش.
دُشمنِ جُدا:عداوت ( عَدُو سِوی ) .
پسخور . پیشخور.
پس فروش. پیش فروش. پس خر . پیش خر.
چه بهتر. پس بِه. ( پَبِه، خودمانی ) . بِه پس. بهتر از این چه. چه بهتر از این. چه خوب. پَبِها نیز می توان بکار گرفت زیرا پَ پس است و بها ، به آ . وار ...
کاوش بیت های سیبویه:شرح ابیات سیبویه
استنباط :دریافت.
استنتاج:دریافت. پنداشت.
آیا زنهار همان زّناربستن وبه خدمت در آمدن است که سپس زنهار به آیین دین در آمده است.
جهل جماعت:نا آگاهیِ کشور در کار و بار دانش های آرمانی و کار بردی و رشته های آنها "نا آگاهی مردم" می باشد.
زناشویی :ازدواج. امر ناب زناشویی:امر مقدس ازدواج.
چَرده کار :چریده را کاشته است پیش از برداشت خورده شده است زیرا درآمدی بس کم داشته است. "پیش خَر"
"بسیار گرایی "بر پایهء" ساده وآسان "به این دریافت که خود "ساده" باشیم وبر دیگران" آسان "بگیریم آن هم بر پایهء ؛ ۱_وجدان. ۲_دین. ۳_قانون. در کشور و ...
هر کسی منش وسرشت وکیش و شخصیتی دارد که نبا ید کار وشغل به آن آسیب رسانند.
ضرپ هوش مردم مردمی و ضرپ هوش جانور جانوری است . ضرپ هوش مردم مردمی و خردی است و ضرپ هوش جانور جانوری و گریزی است.
شیر یا میترسد پس می گریزد ویا نمیترسد پس میتازد. مردم یا می ترسند و یا نمی ترسند وگریز و ستیزشان بر پایهء خرد ورزی است و هر گونه نابخردی ، مردم بودن ...
هیچ گفت وشنفتی نیست که امروزه روز باشد و دیروزه روز نبوده باشد به روند روا هر چیز گفتنی وشنیدنی بوده وهست و می باشد.
لطفاً وخواهشا. می توان گفت خواهش که نام و خواهشگر که ویژه است با افزودن الف آن را به نام برای پرچم نهاده اند. وسپس سبک واژهء لطفا را که به زبانش لر ...
پس جناب آدینات با سلام بر شما آو شِیوِ نَک که در لری به کار می رود همان آشونیک است
آسیب پذر:مستضعفان. آسیب پذیران:مستضعفان. نیک آن است که اینک نوشتهء ویکتور هوگو که به بینوایان گردانیده شده است به؛ "Lismiserebles:آسیب پذیران "ترجم ...
گزارهء بازنما:قضیه منعکس.
پیش شناختی دیباچه ها:تقدم معرفتی مقدمات.
رونمایی هنگامی:ضروریهء وقتیه.
چینش ناپوششی. چینش ناکام. کامل لام الحاقی ولقی است وکام پیروزی است. چینش ناپیروز:قیاس غیرکامل.
برابرش پیشی وپسی.
"پایه گیر :اساس الاقتباس". پایه گیرِ اندیش :اساس الاقتباسِ منطق.
آیا می دانید که؛اخلاق از اخ ولاق ساخته شده است اخ همان دوری وآخ ولاق همان لایق است وزودتر مردم می گفتند اِخِ و لاقِ باید درست باشد.
سرخک:به لری سُ رِیژ گَه:سُرخ خیز گَه ( گاه ) . آبله وسرخک.
در فرهنگ لری دربارهء شناختن کسان میگویند؛ "برای اینکه کسی را بشناسی یا باید همسایه اش بود ویا همسفرش شد . " از پند واندرز ( گُتَه ) لری.
دل ببین شیشهء خودش دارد هم دماغ پیشهء خودش دارد آنکه با مهر و با وفا باشد راستی کلیشهء خودش دارد هیچ کس نیست تا که تنهایست ساقه بر ریشهء خودش دارد می ...
خشکاب :ساحل. ساحل: فارسی کهن سهِ، سیل که چشم انداز باشد.
کشور جهانخوار زده پوششی جهانخوار زده است به؛ ۱_پندار ۲_گفتار ۳_کردار برهر آیین هم که باشند. پس باید پوششی به جهانخوارگی پرداخت. ۱_در فرهنگ 2_در سیا ...
یادینه. یادینه ها. یادداشت. یادگار. یادگاری. یادینگی. یادگارینه ( ها ) . ماندگار ( ی ) . ماندنی. ماند. بِمانَد. باشد. بایستد. ایستادنی. تاریخ . تاریخ ...
واسه. کدام. چه. چه چیزی. پاسخ. پرسش. بنویسید. بگویید. چرایی.
یک آیین که از هیچ آیینی کم ندارد و آن اینکه؛ پرسش؛تاکی کار کنیم؟ پاسخ؛تاخدا کار می کند مردم هم کار کنند.
حافظ:نگاهدار. نگاهدارنده. لسان الغیب:زبان غیب. سخنگوی غیب. سخنگوی جهان غیب.
دریا لاین. لاین دریا. سمت دریا . دریاسمت. دریا سو. دریازمین. و دراین چند فرست واروی آنها نیز کاراست. خاکاب.
لب رود. لب دریا . لب آب. دَم رود. پایمان دریا. پایمان آب. پایمان رود. پایمان دریا. دَم دریا. دم آب. زمیناب. ( زمین آب ) زمین رود . زمین دریا. خشکادر ...
ریختک ( ها ) :کاریکاتور ( ها ) . caricaturs.
سه گونه چهره؛ ۱_چهرهء دروغین . مکذب ۲_ چهرهءچند چهره. منافق ۳چهرهء ناسپاس. مکفر
انبان:آرشیو.
سرمایه شناسی. سرمایه شناس وسرمایه شناسان باید در بارهء سرمایه وسرمایه شناسی نگرش نمایند.
سرمایه شناسی:علم اقتصاد
دانش" سرمایه شناسی":علم اقتصاد.
دانش سرمایه. سرمایه شناسی. درامدداری. درامد شناسی. سرمایه داری . علم اقتصاد:دانش" سرمایه شناسی".
( دانش بهتر است یا سرمایه ) سرمایه اینک دانش است و این دو یکه شده اند.
امروزه روز دیگر از آنجا که ثروت هم به دانش اقتصاد دگرش یافته است. نمیشود گفت ( دانش بهتر است یا سرمایه )
یاران کِه دِیتُ دِت وَ ( گا داری:شخم زنی ) گاوَنار طلا گارُم مرواری. یاران کی دیدید دختر با گاو زمین را شخم بزند گاورامش ( چوب دستش برای راندن گاو ...
به هنگام خوشنویسی لازم نیست خطها همه به یک اندازه باشند تا ناچار خطی ریزتر وخطی درشت تر نوشته شود بلکه هر خطی به اندازهء خود نوشته گردد واین خود سبک ...
بنگر سه دو چیز جامعه را هرزه کند درهم شکند ورا وخود برزه کند مشروب و مواد وجنسها میباشند آن کیست که نسخهء ورا عرضه کند شهرام
"پسه های رازوری" پورتازی؛ابن عربی
"هشدار بر روش رستگاری" اثر ابونصر فارابی.
پاسخ ها مر پرسش های پرسیده از وی. اثر فارابی
طایفه فارسی است زیرا آبشار را در لری طاف ( تاف ) می گویند. ویکی از آبشارهای لرستان را که راه تبارها بوده است را تاف ( طاف ) گویند.
کلاف:گُنَل به لُری و لَکی.
از باده خوری دفتر زیگارت تی بیهوده زیان رساندت هان هی هی دُردی بنهی گویند او بود نه می وِردی بزنی گویند می بود نه وی شهرام
من برآنم که واژهء" میهن" از واژهء "مغان" گرفته شده است. مءهن فارسی کهن ومغن به سبک کهن که به روند به میهن واژه شده است.
بنگر تو به سیبویه ( نوشته ) بنوشت بر پایهء راستی و از آن سرشت. بر گفته و بر نوشته ها آیین داد. هر جایگه جهانِ چندینه سرشت. شهرام
سیبویه نگارندهء تاریخ ساز واَبَر کار نوشته ( کتاب ) که در ۱۸۸ کمری در گذشت" الکتاب"را نگاشته بود باآنکه از چرک نویس به پاک نویس نیاورده بود خود درگذش ...
فاعل و مفعول:انگیزه و انگیخته.
ابزار:سَبَب.
ابزارگر و ابزارمند:مسَبِب و مسَبَب.
طبع:چاپ.
"یابش. یابشها. feel. feels. "
شهروندی:مَدَنِیّت. مَدَنِی. شهروند ایرانشهر. شهر وندی ایرانشهر. شهروندیت:مدنیت.
لبنیات:شیرجات.
بزرگترین آسیب به مردمان وکشورها آسیب به زبان آنهاست پس اگر واژه های دروغین ساخته شود یا واژه های بیگانه نا فرهیختانه ، سود شود" خود آسیبی"است. و با و ...
"گاهی در برابر سخن خود ودیگران انگشت اشاره را مینمایی که چیزی روی آن مینماید واین یک هشدار است که چیزی را ریز ننگر. "
اول وآخر این کهنه کتاب بر جا هست ما بباید ز ازل تا به ابد سیر کنیم. شهرام بیتی از غزلم با "اندک گردانه"
"راز جاودانگی" آن است که مردم در روند جاودانگی به پرسش های خود پاسخ گویند و به زندگی و دانشوری پردازند . "بی جاودانگی زندگی کلافی سردر گم است. "
دَمِه:مشاور. من دَمِه را به جای مشاور پیش نهاد مینمایم باشد که پسند یابد. دمه مانند هم دم و دم به دم. دمادم. ارج ومرج هر واژه ای کاربرد آن است. ت ...
اگر پس از این همه واژ پردازی واژه داری و واژه سازی باز هم بیگانه گرایی روند گردد ناهمخوان با روند روا و آرمان و کاربردمان خواهد بود.
"سیمایی" به جای" تلویزیونی" به کار رود. صدا وسیما به جای رادیو وتلویزیون. صدایی به جای رادیویی.
درختی:مشجر. فضای درختی: فضای مشجر. فضا همان افزای فارسی است. فزاینده. افزاینده. فزایندگی. "افزونهء درختی "
"ریزه" به جای تصغیر در ؛ کاف ریزه ( کاف تصغیر ) . و همه جا "ریزه"به جای "تصغیر "بکاررود. "ک "ریزه ( تصغیر )
اند:کم. اندی:کمی. اند ک ( ک ریزه ( تصغیر ) ) اندک:کمِ کم. اندکی:کمِ کمی.
نباید از واژهء" به من کرده است "بدبهرگی نمود. زیرا "خدا برداری "نیست.
توزین: کشمانی . دردست. دَم دست. یابشی. توزین پذیر:کشمانی پذیر . آنچه در دست است، یابشی. توزین ناپذیر:کشمانی ناپذیر . آنچه در دست نیست، نایابشی. "ز ...
چه وقت این کار هاست. وقت گیرآوردی . سرِ ما وقت شناس شدی ومانند آن از ابزارهای آسیب رسانی به امروز وفردای روند است .
نوخیام شناسی:بازشناسی خیام. "خیام اگر ترانه ای اومی ساخت" "هرگز نه به سبک مکتبی می پرداخت" "این نابغهء زمانه بی چام نبود" "زیرا به شکار لحظه ها می پ ...
کوه مال آب:کُمالاب. کُومالَو ( لری ) ؛سیل.
رِیلاسی. تِیتالی. شوق ( خ ) .
صابون:ساب وسابش وسابیدن فارسی است .
همیشه#ناهمیشه. همیشه:همی شِه. همی شَوَد
شکنجه بسا یک درصد تا صددر صد سخت یا ساده باشد. شکنجه های ستمگرانه تاشکنجه های با پنبه. شکنجه های دروغین تا شکنجه های نادروغین. شکنجه های فرزند پرو ...
برخی واژه ها را که دو یاچند خوانش دارند را می توان قراردادی یا وام واژه ای بکار گرفت نمونه را واژهء قرض دارای دو خوانش قرض وقرت است که می توان در دو ...
که چی باشه. که چی. که چی مثلاً که چی بشه. از آسیبهایی است که جبران ( جغران ) شدنش گران است و باید هوشیار بود تا گرفتار پیامدهای آن نگردید.
ناچار. . نابه چار . چارنا . چارهنا و. . .
"وَالشَرُ ّ اَعدام وَ قَد ضَلَّ مَن یَقولُ بِالیزدان ثُم الاهرِمَن" "و بدی ها نابودنی اند و چه گمراه است آنکه می خواند یزدان وبیدرنگ اهریمن را. " ...
"بوق بازگشت:resurrction" "رستاخیز. "
logic ؛لوجیک. لوگوس. لکی. لغت. به زبان لکی است.
قیاس مع الفارق:چینش با بی ربط. "ربط رابط ره ویا راه بِهِت ندارد. " مانند" رصد که راه صد کردن است".
آموزگار دوم. دومین آموز گار. بابایار فارابی. ( المعلم الثانی ابونصر فارابی )
"شهر برین. شهر ناآگاه. شهر گناه. شهر باور. شهر گمراه اثر بابابار فارابی آموزگار دوم. این نوشتهء فارابی قلم بردار ش در پایان سال۳۳۰ ( سیصد وسی ) در ب ...
ترس#نترس. بی باک. بی زهره#بی باک. بی باک: کسی که باک ندارد وپشت به دشمن نمکند.
تِرس:جا خوردن سخت را گویند ( به لری ولکی ) و تَرس را به لری ولکی زهره رُو. بی زهره ؛زَلَه رو. بی زله. زله تِراق؛زَهره تَرَک می گویند.
ترس:تاب. ازترس:از تاب.
توانش:استعداد. استعداد یابی:توانش یابی.
مَرج بندی ( شَرط بندی ) مَرج:شَرط.
مرج ( شرط ) زیستن مردن است.
"اثرهای مانده از سده های گذشته":"الآثارالباقیه عن اقرون الخالیه" بابا ریحان بیرونی ( ابوریحان بیرونی ) .
"المدخل الی الهندسه الوهمیه" فارابی ، مختصر. "درآمدی در هندسهء پنداشتی" فارابی، گزینه
"المبادی الانسانیه" فارابی "بنیادهای مردمیت" فارابی ( بابایار )
"المدخل الی المنطق" فارابی. "درآمد در اندیش" فارابی الی: در. دربارهء. درآمد. پیرامون.
"مختصر جمیع الکتب المنطقیه" فارابی "گزینهء همهء نوشته های اندیشی" فارابی.
"کیستِ خود" از فارابی. "ماهیه النفس" اثز فارابی. چیست خویش از فارابی. کیست وچیست از خود وخویش از فارابی.
"لوازم الفلسفه" فارابی. "درخورهای فرزانش" فارابی.
"واژگان" از فارابی. "اللغات" از فارابی.
"توان بینهایت و بانهایت" از فارابی. "القوه المتناهیه و غیر المتناهیه" از بابا یار. "قوهء تو را ندارم، توانایی تو را ندارم. "را به یک پنداشت به کار ...
"پاره هایی گرفته از گزارش ها "ابونصر فارابی ( بابایار ) . "الفصول المنتزعه من الاخبار " فارابی ابونصر؛ بابایار.
"پاره هایی گرفته از زم ها" اثر بابایار ( ابونصر ) فارابی. الفصول المنتزعه للاجتماعات از ابو نصر ( بابایار ) فارابی.
"پاره هایی فرزانشی گرفته از نوشته های فرزانگان "از فارابی. "فصول فلسفیه منتزعه من کتب الفلاسفه" اثر فارابی.
"فرازی بر نوشتهء اُورد ( خطابه ) " از فارابی. "صدر لِکتاب الخطابه" اثر فارابی.
"بررسی گفته ها "از ارسطو طالیس. فارابی ، آویز. "شرح المقولات" لارسطوطالیس فارابی . تعلیق
"بررسی نوشتهء غلطواره از ارسطو طالیس" اثر فارابی "شرح کتاب المغالطه لارسطو طالیس" اثر فارابی.
"مرجهای چینش:شروط القیاس" ابونصر فارابی.
"پاره هایی گرد آورده از گفتار گذشتگان" بابایار فارابی. "فصول جمعها من کلام الاقدمین" ابونصر فارابی.
"آماج گفته ها" ارسطو:"غرض المقولات "ارسطو.
"فن نوشته" بابایار فارابی:صناعه الکتابه ابونصر فارابی.
"سرود وپشته ها "بابایار فارابی:"الشعر والقوافی" ابونصر فارابی "فن الشعر:فن سرود. " "قوانین صناعه الشعر ابونصر فارابی :قانون های چینش سرود". بابایار ف ...
ای وقت بیا وخویش را می گستر وی بخت بیا و زندگی گیر از سر تاریخ بیا و داستانی میگوی وی گستره ها خود بنمایید دیگر شهرام
ساعت نمودار هستی است. شهرام
دیگر در بررسی ها و کاوش ها و پژوهش ها نمیشود کچل را زلف علی . و سیاه را سپید علی نامید . زیرا ؛ بارها وبردها این همانی ندارند . و یک کالسکهء زرین ...
بررسی فراکالبد ارسطو. شرح المتافیزیک ارسطو . شرح المتافیزیک بررسی فرا کالبد. شرح الفیزیک بررسی کالبد. شرح الماوراءالطبیعه بررسی فرا کالبد. شرح ...
"بررسی شنود کالبدی" ارسطو. "شرح السماع الطبیعی" ارسطو.
کالبد: الطبیعه ارسطو
دانش کالبد:علم الطبیعه.
فرا کالبد از ارسطو. "مابعدالطبیه از ارسطو".
مردم سالاری از افلاطون. "جمهوری از افلاطون. "
قبسات میرداماد معلم سوم. اخگرها از میر داماد سُتودگار آموزگار سوم. قبسات ( اخگرها ) از ستودگار آموزگار سوم.
ساختار فرزانش ؛منظومهء حکمت؛فرزانه سبزواری ساختار اندیش:منظومهء منطق فرزانه سبزواری.
فرزانش خاوران از" بابا آرامش" سهروردی :حکمه الاشراق اثر ابوحفص سهروردی ( " باباآرامش":ابوحفص ) . خاوران شاه:شیخ اشراق.
"اندیش خاوران"؛بابابزرگ سینا. "المنطق المشرقیین":ابوعلی سینا. "مشرقیین:خاورانیها، خاوران، خاورانها. "
العقل :[خرد، بابایار فارابی] ( ابونصر فارابی ) العقل ؛ابونصر فارابی. خرد؛ بابایار فارابی .
"عیون المسایل":"بهره های پرسشها" ابن سینا پورسینا"[بابابزرگ ( ابوعلی ) ]
"رهایی از غرپ ( ۱ ) در دریای تاریکیها" "النجاه من الغرق فی بحر الظلالات" بابا بزرگ ( ابوعلی ) ( ۱ ) غرپ:غرق به زبانش لری. ابو علی حسین بن عبدالله ...
الاشارات والتنبیهات: هشدارها و کوبشها؛بابابزرگ، ابوعلی سینا. پورسینا.
درمان ( دلها ) شفاء ( الصدور ) بابا بزرگ سینا ( ابوعلی سینا )
"پیشهءچیزهای ساده ای که گزاره ها در همهء فنهای چینشی برآن بخش می گردند . " "اصناف الاشیاء البسیطه التی تنقسم الیها القضایا فی جمیع الصنایع القیاسیه" ...
قورمه لری و فرس کهن است قورمه قِرِمانی به غذا دادن یا چرخی به غذا دادن تازود درست شود متل ( مثل ) حلوا که با حول وشتاب باید در ست شودکه حولمان است. و ...
"فرزانش وابزار پیدایش آن " "الفلسفه وسبب ظهورها" ابونصر فارابی.
"بَینَت گزاره ها وچینشهایی که در فنهای چینشی برهمه کاربرد دارند": ( احصاء القضایا والقیاسات التی تُستَعمل علی العموم فی جمیع الصنایع القیاسیه ) ابونص ...
والا. بالا. ارج. ارجمند . گرامی. گرانمایه. گران. گران سنگ. باارزش. بارزش . والا. بالا. والا گهر. بالا گهر . باشکوه. بشکوه. همایون . هما. بالانشین . س ...
کسی ( چیزی ) داستانی ویا . . . . می نویسد برای نوشتن بخشهایی از آن در کتاب های درسی از پیشا دبستان تا پسا دکترا، بایسته وشایسته این است که ویژان ادبی ...
لکن: لَکُنَه ( یگانه ) چیزی که بگویم. پس فارسی است. لکنه، فرس کهن است.
بیرونش ودرونش:بیرون درون. بیرونی ودرونی. بیرونه ودرونه. پایه های بیرونی و درونی . ورود :وارد بر وزن کارت. خروج ، خَرج قُرج قُرض واژه و وزن فارسی ا ...
واژگان و "شِکَناها"شِکَن که حرف باشد آینهء ذهن را در بیرونهء شِکَناها ( مخارج حروف ) به واژگان وگذارده ها ( جملات ) می نمایاند تا اندیشه به نوشته گرا ...
برتری بر یک زبان برای زبان آموز ( مانند، ) است و نه ( خود . ) مانند انگلیسی ها می شود زبان آموخت ولی خود آنها نمیشود شد سیبویه با آنکه ادبیات عرب را ...
سنگی به کلوخی بخورد؛تَقِّی به تُوقِی بخورد:علم شنگه ای. شلم شوربایی. غوغایی. سروصدایی. شلوغی. ریختنی؛ریخته بودند. آشوبی. ناآرامی. شورشی. سربرداشتنی.
خِرِّت:سِقَت:لری. فدات . دورت قربانت.
فدات:fade
"سَفَر های چهار گانه ( چهارسَفَر ) " . "چهار سِفر؛نوشته های چهار گانه": "الاسفارالاربعه از ملا صدراشیرازی".
بد دل. بد سگال. بد منش. بد سرشت. بددرون.
چهره در پوشش خاک کشید:چهره در نقاب خاک کشید.
خردهای دهگانه: عقول عشره. ابونصر فارابی . بابایار فارابی
"آموزش رهایی " :تحصیل السعاده. ابونصر فارابی. "آموزش رستگاری". "رستگاری شناسی. " "رهایی شناسی""بابایار فارابی. "
فارسی المنتسب:"پارسی نیاکان" . "فارسی نیاکان. "بابایار فارابی فارسی نیاکان بود.
حرف:بسا خرب ویا خرپ باشد به دریافت ومعنی خراب کردن ذهن برای به دست آوردن مخارج حروف و حرفها برای یافتن گنج معنی آن.
سازبزرگ:بابایار فارابی. ( الموسیقی الکبیر:ابونصر فارابی ) .
یکه:استثناء
کوتاه آمد. کوتاهشی. کوتاهش.
دستگاهی برای خوانش متن های کهن که ناخونا یا کم خوانا باشند برپایهء رنگ شناسی و کوهه یا موج شناسی برای خوانش آن نوشته ها و نسخه ها درست شود. تا برآن ر ...
بابایار فارابی:ابونصر فارابی
ساز بزرگ:الموسیقی الکبیر:ابونصر فارابی.
پذیرشی. ناپذیرشی. ( قابل قبول ) . ( غیرقابل قبول ) .
پَس پِیش . سَرتَه. دِما نِها. سَر دُم. تَه تُک. دُم سَر:عقب جلو.
کاکاندن: کلهء گاو یا گوسفند را از مو پاکیزه نمودن و دو فک آن را برای پاک نمودن شکافتن.
"چیزهایی که نیاز است تا پیش از آموزش فرزانش دانسته شود":"الاشیاء التی یُحتاج ان تُعلَم قبل الفلسفه" ابونصر فارابی .
"سخنی ورا در اینکه جنبش چرخ همیشگی ( سرامدی ) است":"کلام له فی ان حرکه الفلک دائمه ( سرمدیه ) " اثر ابونصر فارابی.
"گَردِش ( آرمانشهری ) " :"الفَحص ( مَدَنی ) " . ابونصر فارابی.
"سمتهایی که درست است بر پایهء آن، گفتار در دستورات ستاره خوانی: الجهه التی یصح علیها القول باحکام النجوم. ابو نصر فارابی"
"ایرانشهر ما آرمانشهر ماست وآرمانشهر ما ایرانشهر ماست".
بخش هایی کَندِشیِ پوششی بر پایه هایی بسیار برای کارگردانی آرمانشهر و آراستن روش شهروندان آن برای ایستگاه هایی به سوی رستگاری. ( گرفته ای از دو خط نخس ...
کاربرد شهر#آرمانشهر. شهر آرمانی: کی وکجا یا ناکجاآباد. کاربرد شهر:شهرها در روند تاریخ وتمدن.
"آرمانشهر#کاربرد شهر".
نگرش های آل آرمانشهر:[آراءُ اهلِ المدینهِ الفاضلهِ از ابونصر فارابی. ]
پزشک روان#روان پزشک. پزشکی روان#روان پزشکی. الطب الروحانی:پزشک روان. الطب النفسانی:روان پزشک.
"پزشکی روان:الطب الروحانی". "که با روان پزشکی دو تا هستند. "
گُنجایش:الحاوی. نوشتهء ابوبکر محمدبن زکریای رازی .
جانجانی. ( بی سِتار ؛بی قرار لری ) .
بسیار خواهان. دلداده. اَشک. کَف کِرانده؛ ( کف از دهانش میریزد. به لری ) .
رستگار و گرفتار :سعید و شقی. شقی:گرفتار. سعید:رستگار.
پَسِه های فَرزانشها:فصوص الحکم ابونصر فارابی . ( پسهء انگشتر" فص". نگین انگشتر را به لری پسه گویند. )
جَنگها و زِندگیها:المعایش والحروب:ابونصر فارابی.
آماج فراکالبد:"الاغراض ما بعد الطبیعه ":اثر ابونصر فارابی.
"واژگان کاربردی در اندیش": الالفاظ المستعمله فی المنطق. اثر: ابونصر فارابی.
"گِرد میان راههای دو فرزانه، افلاطون الهی و ارسطو طالیس ":"الجمع بین آراءالحکیمین افلاطون الهی و ارسطوطالیس". کار؛ابونصر فارابی
گزارشی.
پی پیزاشناس ( ی ) :neurobiology.
فرزانه وار:philosophically.
لری همزمان برف وباران ویا تگرگ ببارد را" دُودان "می گویند.
"زیروالابه لری" ( زیربالا ) :حمایل.
هَم بُو :هَوُو. ( به بوی هم ) .
کُول. گَز. گَزگ. سِتین. سِتی:ستون. سر گز. سر ستین. سر ستی. سرگز:سرستون.
زبان را باید ۱_ایرایشی. ۲_ویرایشی. آموخت. "آیا؟!. " our we can learn it without stracture ands classroom.
شمارش، پذیرش؛شمارش کجا پذیرش کجا.
سر دست پزشک. سر دست قاضی. سر دست شما . گرچه مراجعه راه جو است وفارسی میباشد:مراجعه.
تاق نصرت. رَوِیدِه. سر ؛ایشان هم سری گذاشته. تُرقِه. فن. آذیین بندی.
علامه علی اکبر دهخدا مینویسند ؛واژگان فارسی چه لفظی و چه وزنی فارسی میباشند . دادن ( نقل ) به معنی. معنی، مینو، مانا، ماندگار.
پذیر ( پزیر پادشاه ) :وزیر.
خوش آمد . رسیدن به خیر. تازه امان کردی. دیدنت به خوشی ( شادی ) سر افرازشدیم. سربلند شدیم. کامروا باشی. کامت شیرین. سپاسگذارم. دستت درد نکند . سربلند ...
تازیدن، توز ( گردو خاک آن را به هوا بردن ) تاختن. تاخت وتازه. ، توزیدن، توزش را به هوا بردن:توضیح، فارسی است.
جد. جهد. جخت. جِت . جاده :فارسی هستند.
همانندیِ تکیدِ زیبا:تشبیه مجمل موءکد. مجمل زیبا. مجمل:باری. همانندیِ باری زیبا. تاءکید:تکیدن ، تکیدم آنقدر و اینقدر گفتم.
واداشت و وادار:تشویق وترغیب.
بزرگ، بزرگوار ، گرامی. گرام، ارجمند، ستوده، به نام. گل کرده. به نام و نشان. سران ، سروران، بالانشین ( ان ) ، والا گوهر وگُهر. سربلند، سَر، کلان، نامد ...
نیک گمانی، نیک گمان و نیکو گمان و نیک نهاد، والا نهاد :حسن ظن.
واداشت فراوان . واداشت بسیار. واداشت بیشمار.
راستی دخانیات شاید از نوع خود دوده ایست. دوده ودودخانه ودیوه خان هم باشد. دِیوِ خُ ، دودخان تَژگا. ه.
"کم کم و دم دم بپردازم به کار خود " "درنزد خلق وخدا وخودم افتخار خود" شهرام
به لری :قُورت، آدم به قورتیش نیست.
نوشتن:هرجور باشد به پیراستن نیازمند است. چه در روزنامه چه در نوشته و چه در آبادیس مانند نسخه و باز چاپ وباز بینی ها . "ای تلاشگران سنگر زبان توش وتو ...
"روای بودن ما تلاش فرهاد است" "روند ماندن ما زبان شیرین است" شهرام
آیین:آ این است ، نهاده .
کسی که آیینها ومکتبها و سبک ها وروشها و رواها ودیگر پدیدارها را درچنته دارد به هنگام خواندن چامه ای از فردوسی واز خیام ودیگران در بارهء واژه ای واژست ...
اختریاب:اسطرلاب . گویا به مزر سال۱۳۶۱ گفتم ، آنگاه که استاداحمد آرام درسخن از ترجمه وسختیهای آن در همایشی خودمانی فرمودند "من اسطرلاب را چه بگویم"این ...
اداره؛به داره وبرجا هست . الف اداره از سبک امرداد است. دار به پنداشت درخت که درآخته و استوار وپا برجاست. فارسی است کل ، همه. دخانیات:دودخانیات، دودخ ...
باز و بست:قبض و بسط.
سرشتِ سرود:طبع شعر. کسی" سرشت سرود" دارد "آزادش سرود" هم دارد.
اتم:تُم تخم بزر و دانهء جهان . مانند امرداد که به مرداد دگریده. اما اتم چون از زمان باستان تاکنون نوشته شده است" خود واژه "مانده است.
بهشت. خورشت. منشت. کورشت؛بهشت. خورش. منش. کورش. از دیروز تا امروز.
"شهراوندی و شهراوردی". "به دور از شهراشوبی. "
ورزش ها در جهان می رسانند که مردم به شهراوردی دل بستگی دارند و؛ ارزشی به شهراشوبی نمیدهند.
پس یافت:بازیاب.
چیزهایی که به آشغال دگرش می یابند را باید"بازیاب" نمود .
تاریخ دانش با از بر بودن دانش یکی نیست.
اگر کسی کتابهای جالینوس و بقراط وازرازی تا پورسینا را در بر داشته باشد ارزشی ندارد ومانند بار گناهی بر گردنش میباشند. مانند کسی که شماره های تلفن ( ص ...
طبیعت گرا :کسی ویا کسانی که سرشت و خمیره ای طبیعت گرایانه دارند و فرای دانش های به روند روا ویا ناروا پیرامون طبیعت آیین خود را به دست می دهند چه آن ...
"یک شاعر غربی سبلت وریشش نیست " "یا پیپ و کرواتی است در پیشش نیست" "با این همه سبک ادبی بسیار است" "پس دغدغهء چون همری کیشش نیست" شهرام.
ناز وکرشمه. خواستهء ناخواسته. نارواهای روانما. وسرکشیهای ما که ناپیوستهء به علم ودانش است و برپایهء عرف و منش است ما را از روند راستین آیا باز میدارد
درود برشما جناب کشاورز
باز یافت:تداعی معانی. ( باز یافتم دوباره پیدا کردم چیزی را که میخواستم. ) ویا "باز گشت پنداشتها"
خود تقریض هم در پایه از قُرضه است. گاهی ابزاری دست کسی را می گیرد و خون در آن می ماستد ( لخته، ویا خون مردگی در آن ایجاد می شود. ) که لری میگوییم قُر ...
هماوردش، هماوردشی:رقابت. هماوردپذیر ( ی ) :رقابت پذیر ( ی ) . هماورد:رقیب.
توانمایی:مقایسه. توان نمایی که توانمایی اش گوییم.
بازماندهء خدا نیکتان است:بقیه الله خیر لکم.
وظیفه:وَ ( آن ) ظی؛سی ، وَته:آن برای آنت. فارسی است. با این همه بدبهرگی از واژگان را نباید در دستور کار نهاد وگفت ( وظیفته ) زیرا ناهمخوان با آیین ه ...
"ادب از کی آموختی از بی ادبان " از ادبیات ایرانی اسلامی به شمار می رود. امروزه به کار گرفته نمی شود و کس ویا کسانی ضد این فرهنگ واندیشه را بکار می گی ...
بد بهرگی از واژگانی قرآنی یا پیشاقرآنی فرد خانواده ونسل را به قهقرا و تباهی می کشد، واژگانی مانند" دَرَک" که آسیب رسان وآسیب پذیر آن را بکار می برند ...
چند واژهء دیگر . تملق. تملک. مالکیت. تَمَلُق:تَمِهء لُقِه ای ( لقمه ای ) . تَمَلُک:تمهء لُکِه ای؛لُقمِه ای. مالکیت:اَوَ ( آن ) مالِ کِیَه؛ مال کی ...
برخی واژگان فارسی اند باآنکه تازی نما می باشند مانند ترتیب؛تیب ویا تیپ دیگر. تربیت؛تِر و ِبیَت بیت دیگر. تکرار؛تک ورور دیگر رور چند بار گویی. تال ...
دانش دو گونه است. ۱_دانشهای کهن. ۲_دانشهای نوین. دانش های کهن دانشهایی هستند که از گذشته بوده اند وهستند ویا بوده و اکنون میباشند وتاریخ نمودار و ...
یِکای میان همایش ها.
کانش:طبیعت.
گرانه:trend. میل گرانه. جهت گرانه.
فراپیش:راه وروند است. فروپیش:راه وروند نیست.
کاوش:کامنت.
فرستاده:اعزام.
مردم آزار خدا آزار است.
تاریخ باوری:historicism.
کانش گرایی. طبیعیگرایی. ناتورالیسم. کانش:طبیعت.
خودرو:ماشین. ماشین لکی است؛چین ؛چِی یِن. مَ چِین.
"دَرَش چِه دَرَش":"فِیه ما فیِه". نوشتِی از مولوی. ویراستهء:" بدیع الزمان فروزانفر".
زبان فارسی :۱_از چهار زبان برتر جهان. ۲_زبان دوم اسلام. ۳_زبان اول شیعه. ۴_مفسرانی از سلمان تا امام. سورهء حمد وبیشتر. ۵_ازمفید تامطهری. ۶_از غزا ...
جُنبَک جنبندهء جامعه و تاریخ:دانشجو.
book:پیک. نوشته. کتاب
دانش: آنچه را می دانیم و می یابیم. فرزانش :آنچه را فراتر از دانش می دانیم و می یابیم.
فرزانش:آنچه را فراتر از دانش می یابیم.
فرزانش:فرا دانش ، فراتر از دانش، دانش آنچه می دانیم. فرزانش:آنچه را فراتر از دانش می یابیم.
zani is weman". "and zanie is "woman.
حق وحقوق متقابل:راسته وراسته های برابر.
راسته کار:حق العمل حق العمل کاری:راسته کاری. راسته کاری ها:حق العمل کاری ها. راسته کاری:حق العمل کاری.
"رفت و آمد" . " پرس و جو". " سرزدن". " دید ن". "دیدار". " دید و باز دید". " آمد و شد".
کلان شهر:گویا شهرهای بزرگی که مرجهای کلانتر و کلانتری را داشته اند را به روند کلان شهر گفته اند.
آسانش:تسهیل.
آسانش ( ها ) :تسهیلات.
بخشی از اخلاق ناصری" بازنوشت" رباعی خیام است؛ "گر باده خوری تو با خرد مندان خور یابا صنمی لاله رخی شادان خور بسیار مخور ورد مگو فاش مکن گه گه خور و ...
تهی. پوک. هیچ. پتی. ( نگرفته ) :خلاء. پر. چیز. ( گرفته ) .
دَپ:کثیف؛دپ آن راگرفته است. کثیف گشته است. تکاثف:دَپ گرفته، دپ گرفتگی.
کارا ( کارآ ) :منشاء اثر. کارایی داشته باشد : منشاء اثر باشد.
کِسِه:شخص . شاخه است. شاخَست ( شاخه است ) کسیه. کس است.
ناشو ( ی ) شدنی است:محال ممکن . نشد. نشدنی . درست بشو نیست. هرگز:محال ممکن است . نشده. نشدنیه. ناشویه.
"بودن وفرسودن": "کون و فساد " . "bing and crruption"
بدبهرگی درستر از بی بهرگی است. چاپ نوشته ها و بودن آنها بهتر از ناچاپ وفرسودن آنهاست.
دانشورانه:encyclopaedi. دانشورانهء فرزانش. دانشورانهء اندیش. دانشورانهء شماریک. دانشورانهء آزمایشی. دانشوران آرمانی. دانشورانهء کاربردی.
خواهشمندم واژگان ناپسند را برای دوباره به خودم باز گردانید. خواهشمندم آبادیس را برای در دست رس بودن از دیر یافت به زودیافت برسانید. دوباره:تکرار؛تک ...
گاهی ( زمانی ) و نمی ( بارانی، آبی ) :گندم" لری، گَنِم"آنچه بزرگترها زمانی میگفتند.
اینک که توش وتوان ( توفیق رفیق ) هست چه بد اگر آبادیس واژگان فارسی رادر ابزارهای خود بکار نگیرد ، و بهانه ( بها نهادن ) های بیهوده ویا هوده نما را از ...
تورج. کوچیدن. سفری شدن. هشتن و رفتن. گذاشت ورفت. تورید. توریدن. کیک نیست توریده در بهمان جا روستا یا شهر دیده شده است ، پس او زن میخواهد در کهن روزگ ...
گیاهان آرایش ( ی ) . زینتی.
در گذشته دور شهر ها را برای امنیّت دریاچه ای از آب می انداخته اند. و اما برای وارد شدن به شهر روبروی دروازهء شهر پل میگذاشته اند وبرای شناخت مسافران ...
حمزه ؛ماءر. ناءر. ماءیی. نیاءی. میار نیار. میایی. نیایی.
دردید:آفسایدoffside
"ستاره؛"خوب است درهمه نگرش ها. "ستاره زدگی" بد است در هر انگاره ستاره سازی برای بازی. نه ستاره پرست برای شکست.
واجز:تجزیه؛" واجز به لری". واجز به ( لری ) :پراکنده شد پراکنش یافت.
بتهای، تنی. خودی. دیگری. آیینی. گروهی. باوری. نسلی ونیایی و . . . . را به قلم دانستنیها فرو ریزیم.
تنکاره ها. تنکاره شناسی. اندام های تن که هر کدام کاری انجام می دهند تنکاره:کاره های تن که اندامها هستند و هراندامی کاری انجام می دهد. سر . پا. گوش . ...
بیگانه زدگی. غریب دوست. بیگانه گرا. غریب پرست. کسانی که نقطهء ضعف دارند گرایشگرای به دیگران میباشند.
شهنامه نمود پهلوانی من است. امثال و حکم ز نکته دانی من است. خیام رباعی را یکی فرزانه است . حافظ که نشان رازخوانی من است . شهرام.
ساختارنده:مدوّن. تدوینگر.
کالبدی: طبیعی. کالبدیات:طبیعیات .
فراکالبد.
سکولار:آزمایشی. اسکولار:باورشی.
خانوادهء رسانهء ملی.
آزادش:لیبرال. آزادشی:لیبرالی آزادشگرا:لیبرالیزم. آزادشیگرایی:لیبرالیزمی. آزادشیگرایانه:لیبرالیستی. آزادشگرانه:لیبرالیست.
ناسپاس:کافر؛ [کسی ویا کسانی که به جا نمی آورند. ]
میخکِش: hammer
دریل:فارسی است، درهل، در می هَلَد. ( راه میگشاید، سوراخ مینماید، )
اته ایس. آته ایس. ادایس:ناخدا باور، خداناباور. ( اته ) اس، ایست وایسم همان گرا وگرایش ها می باشند. ایست و ایسم را فارسی دانسته اند . - اَتِه و اَدِه# ...
مِرو و مَرو در لری:آمرود.
گلابی. آمرود:مرو به لری. نمی گوییم گلاب میگوییم گلابی.
باغات. راغات. پرندیات. چرندیات. شمیرانات و . . . . . . جاناتان.
چِسان:واتساپ
ایزد شناسی به پنداشت ناب. خداشناسی به دریافت پاک. یزدانشناسی به گرفت ساپ.
دستاورد. پیایند:تبعات.
باهم. باهمها.
امروزه روز ( ی ) . تازه. نو#کهنه.
۱_دانش شناختی. ۲_ دانش شناسی.
سنبه:دریل.
سوراخ وسنبه:خلل ومرج.
بدرقه:مشایعت.
پیشواز:استقبال.
راهی:عازم .
ذهن را کور کردن:مخ را زدن. ذهنم را کور نکنید :مخم را نزنید.
آورده :expression
همنما:پلتفرم.
دوست جانی . دوست روز تنگ. دوست بی غلّ و غش. دوست خدا. دوست گریز پا اِ اینجا بود گریز داد رفت. دوست نانی. دوست از دشمن بتر ( بدتر ) . نادان دوست ...
پایه وپیرو . برگ وبار . ریشه وشاخه . برگ و بار. تنه و سایه.
قد برداشتن:کنار گذاشتن . قد بردشتم:کنار گذاشتم . از کار قد برداشته است:کار را کنار گذاشته است . به هر بهانه ای باشد .
سیلاب:accent.
زبانهءخَص:لهجهء غلیظ. زبانهء ناب :لهجهء غلیظ. خص در لری ناب را وغلیظ را گویند مانند چای خص ( غلیظ ) . شیر خص ( شیرغلیظ ) . و دوغ وآبگوشت و . . . . ...
زبانه:لهجه.
ژرف. ژرفا: ناژرفا. گُورّی است، گوری نیست. گیج است، گیج نیست . مَت است ، مت نیست. مت، نامت. عُنق؛عمق.
ژرف. گود. گیج. گوری. قیل. قیل است: ژرف است. قیلی آب: ژرفا ی آب. چاه قیل: چاه ژرف. درهء قیل:درهء ژرف.
نامم نامش ونامش نامم. نامش نامم ونامم نامش.
پراکندگی. دارتفرقه را بهم زد ( زدن ) . دُوهَمکی. دودستگی:تفرقه.
بُنبَنا ( بُن بَنا ) :مصدر.
سرباش. سرتیم.
آیین نامهء جوانمردی. آیین جوانمردی . جوانمرد نامه. آیین جوانمردان.
جوانمردنامه:فتوت نامه.
:جازدن :عدول کردن. آنها جازدند :آنها عدول کردند.
الموت؛المو ( علمو ) جایی اَلَم ( عَلَم ) در آنجا نشانده اند. پس بسا پایه واصل معنی الموت الموه الموته والموت همین باشد .
الو مات:مات الو جایی که لیزنه وخانهء پرندهء الو است. به لری ماتگه گفته می شود که از آن پرندگان است. پس الموت به چم ( یادآور ) ماتگه الو پرندهء بزرگ و ...
بررسی آزمایشی:تحقیق تجربی.
انگیزهء سربلندی:باعث افتخار.
کسان ؛۱_خدمتگذار۲_خیانت کار۳_ترس دار. در هر کار وبار در هر داد وستد ودر هر گفتار وپندار وکردار و ساخت و آختی که باشد.
گریزه:غریزه؛کهنسالان در روستا بازیها وکاروبار جانوران را از"گریزه"ء آنها می دانستند. و میگفتند این روش جانوران گریزهء آنهاست.
کیست نمایی:احراز هویت.
نفرین:لعنت. نفرینی:لعنتی. نفرین شده :لعنت شده. فارسی. نفرین ونیایش.
بله:بلی، "بُولِه به سبک کهن سالان قدیم"بالا، بالای چشم. فارسی است.
لکی:لوگوس، لاجیک؛ ذهن وزبان.
نوبت:نیت. نیت کردم؛نوبت گرفتم.
دست نماز ی تازه کنم:تجدید وضویی بکنم.
سازهای موسیقی نوبت آن رسیده که دیگر با رایانه وموس کارکنند وبنوازند.
دُرجا:آتلیه.
هنران:آتلیه.
هنرجا:آتلیه.
خوددادنش. bioanfermatiqc بیوانفورماتیک.
هَور . گِنده.
رواق :کُولا، لری وفارسی کهن.
عادت در لری آ. ء. ت ویا آدت و یا هُوکارَه است. [آد ]هم می گویند، آد به دریافت و پنداشت روند میباشد. آدت بیشتر سبک" نا" را دارد ، آدش خوش نباشد. آد ...
پایه و بن وبنیاد " اشتباه" "شِپَه"است که به هنگام بازی" اَل وگُل"شِپَه پا چپ و شپَه پا راست برای اشتباه هر یک از پاها گفته می شود ومانند تپق زدن نیز ...
بالاترین ها . بالایی ها. بالابالاها:لژ نشین .
شایدمان:احتمالات.
داستان:افسانه. راستان:پدیده. راستان است یا داستان:پدیده است یاافسانه.
آنانکه فارسی را پاس می دارند ابرند که بر دشت و دمن می بارند بنگر که به زندگی روان می بخشند پیروز به زندگی و بس بسیارند. شهرام.
چراغ:چرّ چربی وپی وروغن وآغ آغشتن میباشد.
شل وار:شُلوار و شَلوار . شل و ول وار مانند شلنگ که شُل وانگ است انگِ شُل
جدایش همایش. یکی همگی. تنها ناتنها. پراکنده ناپراکنده. باهم بی هم. تک و توک. همه بودند همه نبودند. کسی کسانی. یک چند . یکی بود یکی نبود . همه هیچ. بی ...
برای پژوهش وشناخت واژگان از کسانی پرسش و پاسخ گردد که در کودکی پای سخن بزرگترها بوده اند ونه پای صدا وسیما که چیزی از واژگان کهن را نشنیده اند. پویان ...
لینک بر وزن پینک، لان لری لینک ، لان و لینک ولینگ ولینک گفته می گردد که فارسی انگار می گردد.
باب راه:وب دایرکتوری.
گونه های باب ۱_باب ایستا۲_ باب پویا و . . . .
باب ایستا. باب پویا.
باب. بابیاب.
شبکهء جهان شهر.
آهنگهای پیاپی:نغمه های متوالی.
نسخه ( ها ) اصلی و نسخه واره ( ها ) در نوشتخانه های جهان بایسته است تارتنا گردند.
نسخه واره:نسخه بدل.
گَمال:سگ نر. دَلّ:سگ ماده. هردو به لری و لکی.
رَگ زِلَّه:شاهرگ.
زرنگترین پدیدهء روز در روند سال در هر روزهء زودخیزی.
سخن باید" دانشورانه" باشد ونه "نادانشورانه".
پیرامون. مرزناک.
مرزیده:محدود.
اتفاق:روش. روند. کار. پیشامد.
یخزمین:Iceland. ایسلند.
خیام، خیّام؛خمه، تاشو :چادر ، هردو فارسی میباشند .
نمایهء کوتاه:فهرست مختصر.
نویسخه، نوسخه، نسخه. لری نسخه را نویسخه و نوسخه میگفتند و می گویند.
نوشتخانه:کتابخانه.
راه سد کردن، کُل تَنیدن؛کوتاه درجایی سنگر گرفتن"؛رصد"رصد خانه :کمین خانه. کُل تَنید دزد را گرفت ویا شناخت.
"او پیایند پور سینا بود با آنکه در گفت ونوشت گیر وگرفتی داشت ". بیهقی. ترجمه شهرام.
واقعیت :درست. درسته، درسته لقمه را قورت داد"واقعگرایی"، افتامد گرایی. حقیقت:راست، راستین، روستاییان راستین ( حقیقتگرایی ؛بُنامدگرایی ) .
فرا افتامد گرایی:فرا واقع گرایی؛فرا درستی گرایی. فرابنامد گرایی و فراراستیگرایی.
دگرمندی:ریمیکس.
چِنایی و چنایش:حجم.
کوبیسم:گِمِل گرایی. گِمِل وتُپُل:گمل برای انبوه و توده وتپل برای یابش مانند کودک تپل.
از قُل تا بال؛از پا تا دست. از قل تا مل؛از پا تا گردن. از کلیک تا کلیته؛از انگشت تا سر. از ناخن تا ناییژه. از قاو تا کلو؛ از قوزک تا کلا.
گرایی، گرایش؛مآبی، مآب. دانش مآبانه:دانشگرایانه. دانش مآب:دانشگرا. دانش مآبی:دانشگرایی.
رئالیستی و ایده آلیستی:اُفتامدی و بُنامدی؛واقعی وحقیقتی. راستی گرایی و درستی گرایی.
نقشینهءنوین. نقشینهء کَندِشی ( انتزاعی ) .
جنده، ( گنده ) :در جنگل ، جنگل را گن و پَرک نیز میگویند:آنی که در جنگل ایستاده .
یادینه ( ها ) :خاطره. خاطرات.
نقشینه:امپرسیونیسم.
آسان رو. آسان گذر. راه آسان. آسان راه:سهل العبور.
نیوار:ناو.
تزریقاتی:چکانایی.
چکانا:تزریق . تزریقات:چکاناها.
بد برداشت. برداشت خوب. برداشت بد. نابرداشت. بابرداشت.
تارتنا. پرتابا.
دَستانه:رفرنس. مرجع.
سالبه به انتفاء محمول:پوچ در پوچ.
هیچ در هیچ:سالبه به انتفاع موضوع.
دور وبر :دور وبری، نادور وبری، دوروبرنما.
اطراف. نااطراف. نااطرافی. اطرافی نما. که پوششی و همگانی هر کس وکسانی بسا داشته باشند. ( دوروبری ها ) .
رایانا:تبلت.
رایانه وار:لپ تاپ.
فرهنگ ویژهء رایانه:کامپیوتر تخصصی کامپیوتر.
ژَل درویدن، ژل نی های پُر را نیژَل _ نام نهاده اند که مانند نیزه هستند نیژل، نیزل، نیزه، نازل.
کاوش و واکاوی: تجزیه وتحلیل
شهرآورد ( حل ) کج کردن آهن به دست پهلوانان که رفته رفته به حلّ و تحلیل روند یافت. پرسش را حل کن ویا مسئله را حل کن روند آن است.
واگَرِی، واکاوی:تحلیل.
گرم رویی؛گر مِ رو:ترمودینامیک. گرمِ رو؛گرم رو.
پیک:book.
به سبکی باید نوشت و گذارده پروری کرد که خواننده بر پایهء دانش نهاد وگزارهء گذارده را دریافت نماید و در یافت خواننده بر پایهء یابش نباشد.
تَر؛شیرتر؛شیر مادر برای نوزاد و شیر تازهء گاو وگوسفند برای لِوی وکَرکَه به زبانش لری.
روان قانونها:روح القوانین .
روش:متد. روش کشمکشی. روش روان باوری. روش سنجش گری و "سنجش پذیری" روش" روش شناسی". روش شناسی روش ها.
دَه مُژده:عشرهء مبشره.
رامک: آرامش ، آرامک.
عاشق است به روی و بخالِه. شد کمر بستهء او بشالِه. مهرورزی مهر ورز این است. شد بجانش فدا و بمالِه . شهرام.
طرح عربی ترک فارسی وترخ لری هستند. طرح:انداختن. ترک گذاشتن. ترخ:وانهادن.
ادامه:اَدومه دم دنباله دارد؛اداره اَداره در روند است.
یکا ( ی ) ویژه:توحید خاص.
یکا:توحید.
تضاد وتوحید :زدا و یکا.
ویژه و همه:خاص و عام . عام وخاص:همه و ویژه.
ندار دار:عدم ملکه.
برابرش دار و ندار :تقابل عدم وملکه.
برابرش:متقابل.
ندار و دار راستی:عدم وملکهء حقیقی. حقیقی:راستی. واقعی:درستی.
ندار ودار:عدم وملکه.
دار و ندار:ملکه وعدم.
برابرش ندار ودار:تقابل عدم وملکه.
دار و ندار:ملکه وعدم ملکه.
پرنده:بالِنَه. تا پیش از اینکه آموزش و پرورش سراسری گردد در لرستان کسی واژهء پرنده را بکار نمی گرفت و همه واژهء بالِنَه را برزبان می آوردند.
نوش جان، نوش جانی:خرج اتینا ، صرف اتینا.
خرج اتینا، صرف اتینا:نوش جان، نوش جانی.
برگش، برگشی:تورق ، تورقی. برگش کردم:تورق کردم. برگشی خواندم:تورقی خواندم.
"اَرج سَمتِه است"؛ احترام متقابل است.
نبض:نِه باز، تند زدن، بازنهش پیاپی فارسی است.
سیم پیام:کابلگرام.
دورپیام:تلگرام.
پر کاربردی، کاربرد فراوان کاربرد بسیار:کثرت استعمال. کاربرد.
زدن؛ ۱ - مسافر زدم، سرویس زدم۲ - غذاخوردم ( زدم ) ، سلف سرویس. ۳ - سرویس کردم ( زدم ) . ۴ - سرویس تمام . دستم را زدم.
تور. جهانگرد. سفر ( سپری ) .
نامه. نُومه. میان. میانه . میانک. بازه:فاصله. فاصله؛فاصل و فصل ؛پاسال ، پای سال فارسی میباشد. نامه؛میان دونفر وبه نام کسی یا کسانی.
زرنگی . زیرکی. تیزی تیزبین. ریزبین:ذکاوت.
تافتش:انعطاف، پس اصل انعطاف فارسی است. چمشی:عاطفی. عواطف واحساسات:چمشها . یابشها.
درسنامه. درس نامه.
بِنِشین. ماندگار. ساکن:مقیم. ساکن فارسی است زیرا آبسکون و برد اسکن را داریم.
پیامک برای کسی می فرستند اگر کسی بخواهد پیامک را به فرستنده باز گرداند؛ فرست؛بازفرست فرستش؛بازفرستش. پیامک؛ بازپیامک. پیغامک؛ بازپیغامک.
کِشاندن، به کِر نهادن. به کِر گذاشتن. به تُوی کِرنهادن یا گذاشتن. مالاندن. کشیدن. بردن. زدن ( به چیزی ) .
یابشی شدم:احساساتی شدم.
احساسات:یابشها.
گِمِل و تُپُل:پایه واصل کامل اند گمل سبک وجنبهء دانشی وتپل جنبه وسبک یابشی دارند. توپ وتاپ از تپل آمده اند .
چَمِش پذیر، چَمِشی:انعطاف پذیر.
نگاهشی، نگاهش:قیاس. چینش:قیاس.
مَتَلی ( مَثَلی ) :تمثیلی.
گشتاری:استقرا.
اگر واژه های پسند همچنان" آبادیسه"بمانند چه سودی به دست می دهد. پا به چه راهی میباشد. فرجام آن چیست. ویا به کدام پرسش پاسخ می دهد. سود در دست آن چیست ...
آنچه واژه پردازی مینماییم در صورت پسند رسانه ای شوند تا ارزش راستهء مادی و معنوی پدیده ها رونمایی گردد.
پای برنجن:آراسته که شاید از برنج ( برنز ) ساخته اند برای پا.
زبان فارسی زبانی پوششی است ویکی از چهار زبان تراز نخست جهان است از؛ پیشا شاهنامه تا پسا لغت نامه. "شاهنامهء فردوسی " "لغت نامهء دهخدا" . سه نوشته ز ...
نام، ناموس:نامی وارزش؛نام. ننگ:نام ننگ، نام انگ.
ناپسا:ناملموس. پسا:ملموس.
ناپسا:ناملموس
ثبت گینس:رکورد گینس.
ثبت:رکورد. ثبت زد:رکورد زد. رکورد کِیَک را زد :ثبت کِیَک را زد. . . . . .
گُنجه:محتوا. گنجهء نوشته ها:محتوای کتاب ها.
اشک در میان مردم اشق بسیار گفته می شود و گفته میشد وکسی خواهان کسی بود اشک میریخت میگفتند اشق برایش میریزد واشقش برایش در آمده است. و به روند به عشق ...
روند پذیری و ناروند پذیری:ابطال پذیری و ابطال ناپذیری. روند ناپذیری.
غذا فارسی است زیرا پاتیل های بزرگ را از کهن غذگان میگوییم.
ظرف؛زرف، ژرف، گود و جای خوراک.
حقیقت و واقعیت ؛اُفتامد و بُنامد.
حَق و حاق، بُن، از بن می آید پس می شود بن آمده و از بن آمده ؛بُنامد.
بینک خوانش: عینک مطالعه. "بینک خوانش"من این است. همه را تا پایان خواندم. بینکت را عوض کن.
فرا. فرا بزرگهامحیط و مرز ناپذیر و فرو کوچکها و فرو ریز ها محاط ناپذیر وچاتمه نا پذیر می باشند .
یخ، اخ، اَک، یَک، یَکه ، یکه شده به هم چسبیده.
گیرش، گیر، گیرا:ماسکه. خود گیر، خود گیرا. گیریها.
دِغ:غبطه.
ز" بهره" اسیران . شاید زبهرهء اسیران که کار کنند درست باشد زیرا شهری که برای اسیران باشد جهان را پر بهره نمی کند. و دِغ ( غبطهء ) دیگران نمی گردد.
"خود شناسی"، ؛"روان باوری"، " روان شناسی" و" روان کاوی" را پوشش می دهد. روان باوری، باور به جاودانگی روان و بودن آن.
اقنوم:نامهای ناب و مقدس را گویند. "ac" برای تقدیس است، و"name"نام ونامهاست، وبه اکنیم یا اقنوم تازیده شده است.
"راه را بر همه بست":"حجت را بر همه تمام کرد". "اتمام حجت کرد".
چند سفیره:accredited.
گرا وگرایش:ایزم و ایست. اومانیزم و اومانیست :هومن گرا. گرایش هومنی.
ایضاً شَعرُ اَنفِنا:نیز موی دماغمان.
حال:چه، چه ای. چه گونه ای . چگونه ای.
باغ نایافته، بهشت از دست رفته. فردوس گم شده. پارک شهر.
پاجاپا:طبق النعل بالفعل.
اک:اخ. اکوان:اِخوان. اکوان دیو :اخوان دیو؛برادران دیو.
شناسش:توصیف.
دریابش:تفهیم.
تکلیف نمایی. تکلیف گذاری. تکلیف شناسی. تکلیف نهی . تکلیف مندی.
شناخت. دانست، ( دانستنی ) . یافت. دریافت. دِرک. پنداشت. آموخت. دانش. پیبرد. گزارشه. دید. آگاه. بینش.
تازیدهء سِ ، سیل، به لری است. سِ کُ نگاه کن. سی ، سیل؛سعی.
دَنگ کُن:خواننده.
مفّر که پناه بردن است وپریدن به جایی، بسا پایهء آن فِر گرفتن لری باشد که تازیده شده است .
"پَرما"ها ( فارسی ) :والدین؛parent. ( پءر ماءر ) ؛"پَرما" ها.
کالبد و فرا کالبد:فیزیک و متافیزیک؛طبیعه و ماوراء الطبیعه.
عول و تعصیب:خانه و خانواده. "بازخوردها وبرخوردها. " عول:خانه؛پیوند. تعصیب:خانواده؛پیوست.
پاکی پیکی:پایان.
"او ( خیام ) پیایند "پورسینا" بود با آنکه در گفت و نوشت گیر و گرفتی داشت. بیهقی. گردانیدهء شهرام. "
بالاست. بالا می رود. شعله ور است:متصاعد.
سویچینگ:گیران کار.
کرافیک:رنگک،
نوشتکی:گرافیکی.
بینَت کار:دیجیتال.
میانک رایانه:مینی کامپیوتر.
آویزک :پنل
ایستش:استپ؛stop
متولی:بابا. به جای متولیِ کار بابایِ کار. متولیها:باباها.
بیرونش کردن. پوزشش را خواستند. بخششش را خواستند. کنارش گذاشتند. رد ش کردند. رد شد . روانه اش نمودند. تاراندندش. دست به سرش کردند. هو شد. دواندندش.
نمایه ونمونا. فهرست واعلام .
نمایه و نمونا:فهرست واعلام.
پیشا . پیشا پایان. ماقبل ماقبل آخر. پیشا دانشوری:ماقبل رنسانس.
کشاورز گاهی به کاه نیاز دارد کشت را ( گندم یا جو ) از بیخ از دم گِل میزند ودرو می کند و قل، قل می درود. وگاهی به کاه نیاز ندارد واز بالا ی ساقه کشت ...
از دم اَدم؛ازدهان، اَدهان از دم واز دهان:عدم.
مِت، مَت:زیر ، زیردار، ژرف، گود:مت رو:مترو؛فارسی است.
پیشاپایان:ماقبل آخر.
مِرک لری:زانو مِرکَه:زانویی.
کلیدرویه:کیبورد.
سامان نما:سیتم عامل.
نماگر:operation.
گیران:سویچ.
آرمان:ایده آل.
ایار ، یار، دستم ایار است دستم یار من است یار من است، وبه روند عیار شده است. یار هم با من است.
شهنامه نمود پهلوانی من است امثال وحکم ز نکته دانی من است خیام رباعی را یکی فرزانه است حافظ که نشان راز خوانی من است شهرام.
واژگان با" د" و"ذ "در ایران از کهن تا کنون بسیار است. آذر، گذر . ث نیز که مثل در پایه متل است .
لر؛لور :راه راست ودرست وخدنگ راگوییم. در نسخه های تاریخی لور به سبک خوانش لری آن راه راست ودر ست وخدنگ است که لرها را ساده گفته اند پس نسخه واره ها ( ...
آگِر در زبان لکی آذر وآتش است.
بابای گرامی وبانوی گرامی تلاش ما برای زبان فارسی وپاس از آن است. پس بانوان گرامی وبابایان گرامی تلاش کنیم و مرد وزن ندارد. واصل واژه پردازی است تا و ...
ریخت وساخت:جرح وتعدیل.
ضِرپ و تُوپ به لری ؛زد وخورد. "بزن بزن"
چَرخَن:دایره.
در لری پارس سگ را پاس می گویند . شاید پارس فارسی پرسه زدن باشد. پاس هم نگهبانی است. یا پاس پایهء پارس باشد زیرا استادان ادب پارسی لری را مادر فارس ...
خاور:خواب بَر. باختر:بخت بیدار. شمال :باد شب مال؛شبرو. جنوب:بجنب بگرد بیاب، سرازیراست. ایوار:غرب. مشرق: از مهر ومیثرا میترا میسراک ومیشراک و میش ...
خَلک وخاک:خَلق و خاک. خَلک؛لری. خُلک؛خُلق. خَلک وخُلک:خَلق وخُلق. خَلکِ خدا :خَلقِ خدا.
لاس گاو و چُسِلِه؛خَر سانها. چُغِلی پرندگان ( فَضلِه؛فِزِلَه ) رِیتِق:پوششی همه با ابهام وایهام. پِشکل ( پِشک ) :گوسفند وبز.
مرکز:فارسی است، مانند مِرک ( آرنج زدن روی بالش ) .
برپایهء. با پشتوانهء؛پایه ای، پشتوانه ای:مستند.
علوم العربیه:دانش های تازی؛گردانش ویا پایانش ( صرف ویا نحو ) .
آینه، آینده هر دو رو در رو و نماینده.
خربزه:خواربوسه، بوسه وار خوردن مانند خوردن بستنی بادولب خوردن.
نیزه، نیزل، نیژل، نزال، نازل:فارسی است.
گُله :سیاهی چشم، گُلهء چشم. درگُلهء چشم:درسیاهی چشم.
شرطه باد لری است بادی که هردم از سمتی میوزد، آدم راشرط ( گیج ) میکند. شُرتَه وا به لری، شرته باد.
دِهِش؛دِگِشت. "میدهد، میه ( لری ) ":ضربان"قلب"
پایا، پاینده:مستوفا؛وفی، بپا، پاینده ، پایا.
آسیدن و آسودن. وآزیدن ودستاورد. مانند غنا وغنودن:حاصل فارسی است.
ابله ( فارسی است، اَ، بِلِه، اَاَبِله بله . . . تند تند گویان است. ) :احمق.
روروه:سندروم.
"گذارده های زبان فارسی چند گذارده ای هستند. و هر گذارده را می توان به واژگان و گذارده هایی چند به دست داد. "
بدبهرگی:سوء استفاده. نیک بهرگی:حسن استفاده
سرودش:شعر وشاعری.
لبخند. پوزخند. چرت خند. گندخند. زهرخند.
دعا:فارسی است، همان ( دا ) ی لری دا تازیده به دعا .
حُرکِس، شُرکِس، تُرکِس، لُرکِس و، جُرکِس. حرکت. شرکت. ترکیدن ورفتن. راه ساده وخدنگ را در پیش گرفتن. جُریدَن جریان. شُریدَن وجریان. تُریدَن وجریان. وا ...
تخصیص :ویژه. برای ( برآیِ، برایندهِ ) خاص؛خص؛نابِ خَصّ، لری است، ناب، غلیظ:خَصّ.
خودیت:عینیت.
خُودَن:تعین.
خُودِش:تعیین.
رساله:نامه.
سنجش اندیش:نقد منطق.
وضع واقع :نهادِ افتامد. وضع:نهاد. واقع:افتامد. وَقَعَ:اُلقِیَ وجاءَ:اُفتامَد ( افتاد وآمد )
نوردش کوه چه سختی دارد. نوردش به دِن های کوههای بلند . بلندترین دن پس از اورست. کوه دنا ، دن جمع آن دنا ( دنها ) . بلندترین دنهای ایران.
سپاس. تشکر وارج گذاری. ستایش:بزرگی و عظمت. سنایش:بزرگواری و قدر دانی. نیایش:دعا.
داناک، فرزانه:فیلسوف.
ورزش نخست و اوّل ملّی ما در ایران ورزش کشتی می باشد. ورزش نخست واوّل جهانی ما در ایران توپا میباشد. همهء ورزش ها باارج وارزش هستند. همهء ورزش ها ن ...
سازمان کشورهای یکه:سازمان ملل متحد.
بالایش:اولویت. پایینش:اخرویت. چپش:یسری. راستش:یسری. زیرش. تحت. رویش. فوق.
بوده وشده: حدوث و قدم. حدوث:شده. قدم:بوده. از آغاز بوده:از قدیم بوده. سپس شده:حادث شده.
گامش:قدم زنی. قدم زدن.
قُبَه داری:توان داری. قُبَه نداری:توان نداری. به زبانش لری؛قوه:گوه؛گاوه. دل گاوه، دل گوه ، گوه:دل قوه ، قوت قلب.
۱_نهاد قانونگذاری:قوهء مقننه. ۲_نهاد اجرایی. قوهء مجریه. ۳_نهاد دادگری. قوهءقضاییه. هرچند قوه ( گوه ) و مقننه ، قانون، کندن، روی سنگ یا چوب و. . . ...
بجا آوردن راسته های مادی ومعنوی پدیدارها را عدالت میگویم. راسته:حق. راسته ها:حقوق.
ستبرا، استبرا ، ستبر ؛استوره، اساتیر؛نما، نمایان.
داشتمان:امکانات.
پریانی پوشیده در مدها: خیام. خَمِه، تاشو ( مد )
شهجان:بذل وبخشش و خرج . . . . نازان:ناز دارد نازش است. بنام خدای نازان وشهجان: بسم الله الرحمن الرحیم.
والا. بالا. برتر. بهتر.
خودران:بسا که سخت افزارها ویا نرم افزارهای خودروخودران به هنگام، پوشش را به زمانی فرازمانی ویا فروزمانی در راه به دست ندهد و دردست راننده نباشد و راه ...
نرینه:پسر. مادینه:دختر. فرزندان دختر وپسر را گویند.
واژگان چه سخت افزاری وچه نرم افزاری باید به هنگام پردازش گردند.
گویند خیام ز آثار چندی دارد درگفت ونوشت سبک پندی دارد چونی بفزا چند سخن می داری اندیشه نما فرصت اندی دارد. شهرام
فرزانش ساخت. ( ذهن و عین؛ساخت وآخت. ) فلسفهءذهن. فرزانش آخت:فلسفهء عین.
فرزانش زفان. فرزانش زپان. فرزانش زبان.
خرد افتامد:real reason
داشتمند:server.
داشت. serve.
چی و چرایی. چه وچرا. انگیزه وانگیخته.
هفت کعباویز؛ ( کعب آویز ) معلقات سبع. ده کعباویز:معلقات عشر.
"هر که خورد خرما گوید نخور خرما" شهرام.
نماگر:مانیتورینگ
تاخت. تاز. تازش. تاخت وتاز. یورش. تاختش.
ناآرامی. شلوغی. بهم ریخته. سخت. نا به سامان. بیسامانی:اغتشاش.
حذف
نیکماند و نیکماندها:باقیات صالحات .
زبان زند:زبان زنده.
گستر. پخش. افشان:نشر. نشر فارسی است.
رنسانس" renaissance "بازگردانده وترجمهء "دانشوری"فارسی میباشد که در سپیدگان دانشوری و"reinsaince "بکار گرفته شد. دانشوری؛ دانش ور ی. ور:بر ، جلو :را ...
"پُرِش" پیل پایان یافت":شارژ کامل" انجام شد.
زدن پر نما به برق:متصل کردن شارژ.
نقشهء زبان شناسی واژگان بر پایهء نگرش نخستین پنج قاره را پوشش می دهد مردم نخست در آفریقا در کنار هم بودند و زبانشان همانند ی بسیاری داشت تا اندک اندک ...
راه پیما. راه نورد. راه جو. راهرو. راه ورز. راه ور. راه گر . راهنما. راهی. راهدار. راه بان. . . . . . .
نوردش قله:صعود قله. پیمایش قله، قله پیمایی. قله نورد. قله پیما. قله گرد ( ی ) .
نوَرنده:صعود کننده. نوردش:صعود کوه نورد. کوه پیما:پیمایش. پیمایند.
"گرده" با" غده های فرا گرده ای":کلیه با غدد فوق کلیوی. لری غده را غُتّهَ می گفتند.
هَمِش:کمون .
ناکجا آباد به هنگام؛ تنگدستی وگشاددستی. بهتری وبرتری. آزادی وبیماری. بیشینگی وکمینگی. پیشی و پسی. گرفتاری و ناگرفتاری. گیری و نگیری. عوام وخوا ...
فرزانه سهروردی "ناکجا آباد"گرایی به دست داده است که سپس در غرب به اتوپیا ساختار یافته است. اتو پیا ( اوت آو پیutopia, out of pay ) ( بیرون از ساخت ) .
آرمانشهر#ناآرمانشهر.
چند وری. مانند دانشوری.
چند رسانه ای. چند رسانه.
کیس فارسی است مانند کاسک زیرا به زبانش لری لاک پشت را کاسکیسل گویند که ترکیبی ( تِر، کیپ، ی ) از کاس و کیس است و حرف ( ل ) الحاقی ( لقی ) است.
پایشگر. پایشورز. پایش نما. پایشگری.
رخساها:تصاویر. رخسا:تصویر. هرچند اصل تصویر ( صورو ) فارسی واز ایران باستان است.
شَل است :لنگ است می تُزگد ( تُزگِس ) تزگیدن:شَلیدن. لری.
خودپاسی:selfecare
سپرده:ودیعه سپرنده:مودع. سپرده پذیر:مستودع.
دادش:تعامل. ستدش:تعامل. داد وستد:تعامل.
برابرش:تعادل.
زبان یاب :استنطاقی. زبان یابی:استنطاق
بادگردان:ساززن اگر "بادگردان" داشته باشد می تواند بی نیاز به باز نفس ساعتها در ساز خود بدمد.
ورد شخم. وردتخم.
آرِش:کشت. خوابش:شخم.
پایش آزمایی:چکاپ.
نابود. ویران. کوبیدن. کوبش.
فراصدا:مافوق صوت.
صدافرارو:مافوق سرعت صوت .
برابرش:مقایسه.
ارز:ارزار؛ارزبَر، ارزآر، ارزبار. مانند ابر: آب بر، آب بار، آب آر. یا مانند اسوار ( سوار ) اسب بر ، اسب آر، اسب بار ( بار اسب )
گل کرده. نام آور ، نیماور، نامدار، نشان، انگشت نما. کلیک نما، کلیک:لری انگشت.
اَک. یَک، بی مانند:حق.
موضوع فارسی است زیرا پایهء آن وضع است که لری است زیرا گوسفندی را که سر می برند می پرسند وزش ( وضعش ) چطور بود. تکرار واژهء وز لری به وضع گراییده. و گ ...
نهاد راست یابی ودرست یابی:موضوع تحقیق و ( تحقق )
تحقق وتحقیق:راست یابی ودرست یابی، حق یابی.
راست یابی ، درست یابی:تحقیق حق یابی:درست یابی، راست یابی.
درستی. راستی. تحقق. فرزانش تحققی:فرزانش راستی. ودرستی تحقیق:درست یابی. راست یابی.
بازنگری. دگربینی. نو نگری :تجدید نظر .
پیش کش:موهبت.
سردست الهی:موهبت الهی.
شناسش:استعلام.
الوِدَه:داگ است، آماج است:البته غُماج؛آماج است. خماج هم می گویند.
آشکار و روشن:واضح ومبرهن.
روشن، آشکار، برهنه، لیسیده، مزیده:مبرهن. برهنه:مبرهن.
باز است. روشن است. آشکار است:واضح است.
پرآشکار است. پر روشن است. پرآفتابی است:پرمسلم است. پرناآشکار است. پرناروشن است. پرآفتابی نیست:پرنامسلم است.
سه نیک:سنیک. گفتار ، پندار، کردار.
جشن های مزدایی :روزهای خدایی.
اندیشه نیک. گفته نیک. کرده نیک. اندیشهء نیک. گفتهء نیک. کردهء نیک.
بجا آوردن. آرامش؛رامش. کُرنش. درپای کسی ( کسانی ) افتادن. پیشواز. بدرقه. همراهی نمودن.
بُت و گناه:توتم وتابو. نماد و اَنگ:توتم وتابو.
حاضر:هژیر.
بردن
گرفتن. بدست آوردن. از آن خود کردن. به جیب زدن. بالاکشیدن. کش رفتن. ربودن. دزدیدن.
بالوَند:بالون.
مینو. مانا. معنی. مانند؛ یانه ، که میشود یعنی.
رِم. رو گذاشت. دنبال.
تاخت. تاز. تاخت و تاز. یورش. ایرشت. تازش. تازشی. تاختی. تاختشی. یورشی. ایرشتی.
میان زمین دست به دست:هافبک باکس تو باکس.
رئیس:فارسی است ، رس، و رسش ورسیدن به جایی .
رشتهء نوشت:رشتهء تحریر.
داراهست، دارا نیست، نادارا، نادارا. آگاه هست، آگاه نیست، ناآگاه ، آگاه. دولتمند هست، دولتمند نیست، بی دولت. پرسا، ناپرسا، پرسا هست، پرسا نیست. بی ...
دوست ، نادوست. دشمن، نادشمن. راست ناراست. درست، نادرست. خمشنود ، ناخشنود. بود، نابود. است، نااست. پست، ناپست، چست، ناچست، بست ، نابست. تک، ناتک. جست، ...
قهر ومهر. چهر و مهر.
شوت شَت. فیت فت. داد وهوار. "شاید بکار آیند".
دَنگ ومَنگ.
دیودِریو.
دنگ. صدا. بامب"بمب". زیرّه. قیرّه. ناله. قرته. زار. جین گ جَنگ. تَق. تقِ تق. جیر جیر . جیرّجرّ ( خروش ) . سر وصدا. دنگ. دونگ. دُنگ ودَنگ. شُرِه. بوق. ...
گزینه. چکیده. دستچین. گلچین. سَره. گزیده. برگزیده. گذران. گذرا. گِردا.
به دست آوردن. به کف آوردن.
گزارک:انشاء.
جریمهء دروازه:پنالتی
گزارک:انشاء.
پوچ. نبود . نا چیز. نابود. "ناچیز#چیز" ناهست. نیست.
همین اکنون:so now.
اکنون:الآن.
آسیب پذیران:les miserbles
در فرمان. در دستور:در حکم
چون. چونان. توگویی. بگو.
نادیده. ناشنیده . ناکرده:کان لم یکن.
واژه های پسند فرهنگستان.
همتا:معادل.
گذرانده :مصوب.
پوز ونوک هم بکار می رود.
لری:پِت.
نگاشی:نقاشی.
ونگذاریم" دَپ" واژگان بیگانه زبانمان را در ساخت وآخت بگیرد تا خارکن بر خاربن پیروز گردد.
میان زمین؛پدافندی، یورشی. هافبک دفاعی، هافبک هجومی.
یابشی:حسی.
هیچ زبانی در دو کشور یک دست نیست، از آلمانی انگلیسی و عربی فارسی تا لاتین و یونانی.
شمارادوست:اعداد متحابه
چهارسمت. چهارفصل:فصل :پای سال ( پاسال )
شش سمته. شش جهته. جهت:جت. جاده . فارسی میباشد.
بررسی های نخستی:تحلیلات اولی. بررسی های دومی:تحصیلات ثانوی.
بررسی گزاره ها:تحلیل قضایا.
دانش خدایی:علم الهی. دانش پیامبری:علم نبوت. دانش پیشوایی:علم امامت.
تالیف:درستن. کتابی درست کنم.
تالیف :فارسی است زیرا قولوها را در لری" لِفی" لِف هم؛گردهم می گویند.
نوشتار:نویسنده. ویراستار. ویراینده پیراستار:پیراینده. نوشته. ویراسته. پیراسته.
ایستاهای انگلیسی:قواعد انگلیسی. قاعده:ایستا.
کوک:بخیه کوک بُرِشایی:بخیهء متقاطع.
باب:مقام.
شد:دَنگ.
زبان آورد:اعتراف.
اگر هر کسی به اندازهء فتونها هم واژه بپردازد زیاد نیست.
فرمانفرما:امپراطور.
لری اگر بخواهیم کسی به زبان دیگری با سمت خود سخن گوید مگویند"دی واش":بزن باهاش، یا بزن بهش یعنی بازبان خودش با او سخن بگو.
"چو" اَو "رو". "چو" و" رو". "چو":چاپ. "رو ":روایت.
ایستگاه گزاره:سد مسدالخبر. ایست:سد. گاه:مسد. ایستگاه: سد مسد.
پوششی. گسترده.
نمایهءبلند:فهرست مفصل. نمایهء بلند، دراز، گسترده.
چاکر:درپایه واصل لری است نوجوانی که تازه سرپا وراه افتاده است را چُوکِرَه مانند سنگهایی که کشاورزان در میان زمین کشاورزی خود روی هم گرد می آورند. چوک ...
پایه ریزی:فونداسیون.
کشمکش:دیالکتیک در هر کنش و کار پنداری، گفتاری وکرداری، برپایهء باور هرکسی در هر باوری.
کشمکش:دیالکتیک.
"دست پیچه" به لری، نگرش من این است دست پیچه وار و بهانه ( به آ، نه ) در گزینه ای نکنیم.
سپردنامه:وصیت نامه. داد.
پوست:چَلق.
چَلق:پوست.
پوست ریش، کرکری.
لوله کشی آب آشامیدنی،
دانه:هسته، دانه های کهکشان، دانه های آسمانها ، دانه به دانه خدایان. دانه به دانه یکدیگر.
بی دستور، بی ایرایش:بی قاعده. ناایستا بی ایستا.
شنیدنی وپنداشتنی:سماعی وقیاسی.
ریخت، ساخت، قیافه، ترک:طرخ، طرح.
کَل ولا، لری:شکسته پکسته
بلکه وبلکم :بالا وبالاکم اینکه، فارسی اند.
تاختگر. تازشگر. یورشگر. یورشی. تازشی. تاختشی.
شکست. ناپیروزمند. ناموفق.
پیروزمند زندگی باشید. پیروز باشید:موفق باشید .
رستگار و نارستگار:سعید و غیرسعید رستگار وگرفتار . سعید وشقی.
امروزه روز در جهان تاخت وتازه فرهنگها در دهکدهء جهانی آغاز شده است وهر فرهنگی بر پایهء زبان خود به دست داده می شود و برای همین است که فرهنگ واژگان در ...
دیکشنری تخصصی کامپیوتر:فرهنگ ویژی رایانه.
نِگَرِه:مُثُل؛مثل افلاطونی نگرهء افلاطونی.
این حساسیت ها چیست :این برخورد ها چیست . این بیماری حساس است:این بیماری کنشی است. حساسیت بیماری :کنش بیماری. بیماری کنش دارد
برخوردن به . برنخورده به:حساس.
ریزگ:مترادف و ردیف. ریزگ لری است.
تازش. تاختش، تاخت. تاز. تاخت وتازه. رِم. ایرِشت ( یورش ) ایرشت لری است. افتادن به. . . .
پیایند:نسبت.
لان:لینک.
برش:قطع.
بُرشمند:متقاطع.
برشا:تقاطع. برشایی:تقاطعی.
پدافند :دفاع.
دادن ودادش. دادَنِمان. دادِشِمان. برای کابردها.
محض :فارسی است مَز ، مَزیده، مانند استخوانی را که مزیده اند و گوشت آن را پاک خورده اند.
قضا: فُرس کُهن قِض آمد . و قدر :قَدِ دَر ؛پشتِ دَر.
جاودان=ازل وابد. ازل:ازاول ابد:بادتاباد.
دهر:در هر روی ، فارسی است. سرمد:سرآمد. فارسی است ازل وابد: از اول تا باداباد، فارسی اند.
روزگاری کسانی در راه سفر یا گلگشت ومانند آن نان بر سر قد خود می بستند و با خود می بردند"قِه نِیایَه" که کم کم به قناعت گرایید .
گزارا:اطلاعیه
آگاهش:اعلام. اعلامیه.
نمایا:اعلان.
اینک باید همهء وزنهای استفعال در زبان فارسی بویژه در صدا وسیما را به زبان فارسی خودمان و در رسانه ها نیز بکار ببریم.
شناسه سازی:استیضاح.
کناره گیری:استعفا
مهرهء ناب:خریت محض.
گزیر و گریز. توافق وتنافر .
"نسخه "به فروش که رفت این همه خوش نویس" باز نسخه" نمایند.
فرزانهء دانش:فیلسوف علم.
شایتی ( شاید ) هم از دیده به دل واز دل به دماغ راه بیابد. هر آنچه دیده بیند دل کند یاد.
بافتگی چند یاختهء مغزی می شود دل بستگی و دل باخته .
نمانگاری:بیوگرافی.
مهرهء کار. که به روند به واژهء ماهر گراییده است.
دوسر آهن ربا، ناهمخوان، و ضد ونقیض هستند.
بالا، پایین . فراز ، نشیب . درازا ، پهنا. بلندا ، باریکا. فرازا، نشیبا. اینورا، آنورا. کوتاه، بلند. پهنا ، درازا. چپ ، راست. زیر، زبر .
اشق ، کسی کسی را میخواست اشک میریخت، میگفتند؛اشق مریزد ، اشقش در آمده است، و براین پایه برای همانندی نامی هم شده "اشک آباد " به عشق آباد دگرش یافته ا ...
از گذشته. از گذشته روزگار. زودترها. بسیار زود. فراوان زود. زودزودها. باپسوند ها وپیشوندهادی درخوربکار میروند.
کهن روزگار:قدیم الایام . زودتر.
نَرنَری:کوییر ، در کهن روزگار نر بازی هم واژه بوده است .
نها ، دما به لری مانند نهاوند ودماوند، نها وند یعنی جلویش وند وآسان رو است ودماوند یعنی پشتش آسان رو و وند می باشد. پیش وپس. پشت وجلو. پشت ورو.
پیش. جلو. لری نها ولکی. ور ( بَر )
تک. یکه. تنها. ( سفیده#سیاهه. ) سفیده:جریده وناهمراه. سیاهه باهمراه وناتنها.
پاشیدن. پاشاندن. از هم پاشاندن. از هم پاشیدن. از هم انداختن. زدن به هم. به هم زدن:انحلال، منحل:درِ آن را به گل آوردند ( گرفتند ) . بستند. شمع ومهر کر ...
استخدام:گزینش.
شتاب، ناشتاب، شتابان، ناشتابان. تند آهسته، یواش ( یکباش ) :یک نواخت.
"نویس زدن"به جای صدا زدن در فرست و پیامک ها. ایشان را نویس زدم ( در پیامک ) یعنی صدا زدم. در آنچه نوشتنی باشد.
زاد وزی مردم یک کشور مانند ایران یا ایرانشهر را شهر وند گویند.
پایگاه ذرتشت. لری ذردشت.
آذر پایگاه :پایگاه آتش. پادگان را هم می رساند:آذربایجان.
فراخوانگاه:وعدهء موعود.
داگ. دیدار. زمان دیدار. داگ دیدار. هنگام دیدار. درنگ دیدار.
آزمون وافت.
پایینش. خوارداشت. خواری:اهانت. پست کرد. پست نمود. سر افکند. ناسر بلند کن.
دَمش . بُویش. دماغش. پِتِش:لری پِت دماغ را گویند. اِنَه لُری :دم وباز دم.
شایا. بایا. کارا. درخور.
نبوغ؛نو باغ؛نوبرش راآورده است:عبقریه.
صورت فارسی است در کتیبه های باستان هست.
با شهراوردی و شهرا وندی نه شهراشوبی، با رقابت و ( مدانت ) ونه عداوت.
چون پیش، مانند گذشته، مثل همیشه، . . . . . چونان پیش. چونان پیشین.
کما هو اهله:چنانکه باید ( وشاید )
راست ودرست ( درستش ) :کما هو حقه.
همخوان بازنمود.
تلاش بازنمود:جهاد تبیین.
بازنمود:تبیین.
داروخور:مسموم.
ناایستا. ناماندنی.
نامانا. ایست ناپذیر. نامانا. ناایستا.
ایست ناپذیر:توقف ناپذیر.
پیشنماز آدینه:امام جمعه
گزارش دومی، گزارش دیگری:اطلاع ثانوی.
چند وچونی و ارزش :کمی کمیت کیفی کیفیت. وبها ( به آ ) چندیت و چونیت
کمین بندگان:مرصاد العباد.
ازفرایت و از فرویت:افراط وتفریط فارسی هستند . و اَفِرات و اَفِروت. زیاده روی وکم روی .
تقسیم:تاقه های سیم و توقه های سیم فارسی است. مانند تقویم که تَوقهء بام است و فارسی میباشند .
گونه های جور واجور. انواع مختلف. هرچند نو لری است. . . . . نو نو نگو نگو که به نوع گراییده است وانواع گرد وجمع وزم آن میباشد.
بسا نگرش ها.
بسا دیدگانی. تئوری احتمالی. دید بسایی. بسا دید.
بسا آزمایش:احتمال آزمایشی.
شاید:احتمال، احتمالاً. شاید: احتمال دارد. می شود تواند بود.
دیر نمود ( دور نمود ) :بعیدالوقوع
زود نمود:قریب الوقوع. بعیدالوقوع:دیرنمود.
زرتشت آذر تاشت ودارندهء آتش.
درسله:بسکتبال.
برگشت دستگاه:reset ریست.
جای خود :حالت نرمال.
نوشتچه:کتابچه
خویش خیش است:العقارب عقارب.
خاک. خاک کجا خدا کجا.
ایستار :مُوقَف . مَوضِع. جایگاه. پردازش خود من است.
ریزند . ریزنده. ریزندگان:تجزیه . تجزیه کنندگان. تجزیه گران :ریزندگران.
رستمینه ( رستم وتهمینه ) رستم زادی:سزارین.
زاد بر زی :زاد و ولد.
چند ستمه:ظلم مظعف.
درنگه:لحظه، لحاظ.
نظر داد:اظهار نظر کرد نگرش او این بود. نظر او این بود.
نگر نمایی یا نظر نمایی کردند:تبادل نظر.
نزدتان پیشکش میکنم . حضورتان تقدیم می کنم.
دست بریده. چشم بریده. پابریده. دست درازی کرد دست بریده اش کردند. چشم دارد چشمش را نبرید . رفتار درستی ندارد پس پایش را ببرید تا آمد ورفت نداشته با ...
دست بریده:خلع ید . کیک دست درازی می کرد دستش را بریدند.
راست ودرست:حقیقت و واقعیت. راست است او موز رادرسته خورد.
ستمکش وستمگر:ظالم و مظلوم.
نیک و بد :حسن وقبح.
راست و ناراست:حق و باطل. نادرست ودرست. راستین ودروغین. دروغ ونادروغ. ناراستین و نادروغین. هوده وبیهوده. بیهوده ونابیهوده. پذیره و ناپذیره. پسند ونا ...
راست ودروغ:صدق وکذب. ملاک راستی ودرستی.
فرزانش تاریخ :فلسفهء تاریخ.
زُدا وپُشتا:تقابل وتخالف.
زدا وبرابرا:تضاد وتقابل.
نانمامند:دارای تناقض.
خود نانما:خود متناقض.
ناهمخوان:ضد ونقیض.
پیوست نیک:روابط حسنه.
نیک هم پنداشت:حسن تفاهم.
هم پنداشت:تفاهم.
نانما:تناقض تضاد وتناقض:زُدا و نانما.
زُدا:تضاد. . . . . زداینده
لکن:لَکُنَه ( یگانه ) چیزی که بگوییم. . .
گشایشهای مکه ای:فتوحات مکیه
اینکه فردوسی فقاع را بکار می برد از آنجا که فقاع در فقه شیعه نجس وحرام است پس نگرش فردوسی شاید فیقاب باشد که غذا های شلکی آبکی باشد.
نامداران و نام آوران و نام آوران:مشاهیر.
فصوص جمع وگرد فص لری است فص پسه وسر و نگین انگشتر را می گویند فصوص الحکمه: پسه های فرزانش فصوص الحکمه از فارابی، در فلسفه است.
فصوص گرد ( جمع ) فص است که در لری سر انگشتر ویا نگین انگشتر را پس وپسهء انگشتر گویند . نگینها ویا "پسه های رازوری". ابن عربی، پورتازی
نان وشراب. نان و نکبت.
مکتب تفکیک:آیین جدایش. مکتب تفریق :آیین پراکنش . آیین همایش:آیین تلفیق.
هویت:اُواِیَت.
هویت، فارسی است ، "هُ وَ"هُوَت. آنت. وِنَت"
راستانه، ناراستانه:مستقیم غیر مستقیم.
تکامل انسان :پیشرفت مردم.
داد خدایی:عدل الهی
باز و بست دیدگاهی روند.
راه رَفته:راه طی شده.
پرسش پوشش. مسءله حجاب
جوامع الجمهوریه ا لافلاطون گزینهء مردم سالاری افلاطون.
دیدگاه ها. آراء اهل المدینه الفاضله. دیدگاه شهروندان آرمانشهر.
درمان:شفاء درمان دلها. ویا . درمان دردها.
ساختارهء فرزانش:منظومهء حکمت . ساختارهء اندیش:منظومهء منطق.
گسترهء آزمون پیامبری:بسط تجربهء نبوی.
واژگان زبان فارسی بیشتر چند واژه ای ودر زبان عربی و دیگر زبانها تک واژه ای میباشند ، استنتاج عربی و نتیجه گیری فارسی میباشد . نتیجه :نهتاج تاج نهادن ...
بافت:گونه ای ژاکت و کاموا ویا . . . . .
گرایش به همکاری:تمایل به تعامل .
"زیلا"ِای مَردِم، لری.
میانگین:معدل. میانش:معتدل.
بینت دانشها:احصاء العلوم. نوشتهء ابونصر فارابی. آموزگار دوم.
قاصر؛عاجز:کم آورد. مقصر؛متهم:کم نهاد.
کم آورد و یا کم نهاد : قاصر ویا مقصر.
۱ - روشن اندیش؛روشن اندیشی. ۲ - جهان بین؛جهان بینی.
باوریاب:تفتیش عقاید، باوریابی در سده های میانین. تفتیش عقاید .
پی به عربی عصب، پیوند، پیوست در برابر بی پیوند و ناگسست.
قورمه:قُرِّمان، خوارمان. خوردنی.
عجیده:سپیده
آجیده کفش آجیده از نخ و بند.
شواء فارسی است زیرا در لرستان به روییدنی های آغاز سال که کنگر ، پیشوک و تره های فراوان است و درست میکنند و می خورند "نُوشِوا"میگویند. نوشوا خورش ها و ...
پس مانده.
مانده. دیگر. پسینه:مابقی. پس مانده. "وامانده#درمانده. " دهنی. دَمدَمُو. خاکروبه. ته مانده. دست خورده. ته دیگ.
حرم:آرام فارسی است.
نوشتش:کتابت
اوّل:اَ ول:ازوِل آغاز کن. وِل :صفر ( سپهر ) .
Di. mo. cracy Di حرف شناسه mo. man:مردم cracy; بیشینه:دموکراسی: مردم سالاری.
زیراست:زیراکس
ساده وآسان:خود ساده باشیم وبر دیگران آسان بگیریم:تسامح وتساهل.
( P luralism ) :بسیار گرایی. بسیار گرایی درست است زیرا میگوییم حرف در دنیا بسیار است.
۱ - نهاد، که همه را می گیرد. نهاد. ۲ - مار از پونه بدش می آید در خانه اش می روید. درنهاد از برخورد" نهاد" و"درنهاد" پایهء سوم به دست می آید؛ ۳ - نو ...
چسب خوری:فیبر ، چسبخوری:فیبر
زیخوری:ویتامین
کُلخوری، کالری
پرسش :امتیاز طلا در آبادیس را چگونه کسب کنیم. پاسخ:
ترب. زر. طلا. سیم.
به مرجی ( شرطی ) صدا وسیما هم پیشنهاده ها را بکار برد
ایرایش:گرامر از زبان آلمانی وانگلیسی تا لاتین ویونانی.
توانگاه:powerpoint
"نمودِند" دستگاه تلویزیون را گوییم.
"گُفتِند" دستگاه رادیو را گوییم
"نِوِشتِند" دستگاه چاپ را گوییم.
در "نوِشتِند" آپادیس نباید اشتباه نموده شود آن هم پس از فرستادن پیشنهاده.
هنیءً:لری است باز هم هست، دیگ و پاتیل پر است. بازهم هست بریز. هنی هی باز هم هست.
زاده. زادگان. زاده ها:موالید زاد وز ی یک شهر و روستا، آنها که در یک شهر و روستا زاده اند و می زیند.
چرا در شناسهء آبادیس ۱۰_۱۲واژهء ناگردانیده مانده است. تاخت واژگان نوفناوری را باید هر چه زودتر ۱_همتا سازی نمود۲_رسانه ای نمود.
تکیدن. تَکِش. تکیدم از بس گفتم .
بچم ( بچه ام ) :مای بی بی. واژه در کودکی آموخته می شود.
نوبت آن است که واژگان فناوری های نوین را به فارسی بنویسیم وکاربردی نماییم. تا امید دیگری در کالبد وفراکالبدفرد واجتماع دمیده شود.
جردهءدیگر. پوشاک دیگر.
نایابش:نامحسوس . یابش:محسوس.
بی بهره. نا بهره. #بهره . بهره مند . بابهره. نابهره.
باهمی و ناهمی. همخوانی ناهمخوانی همسانی ناهمسانی همواری ناهمواری همکاری ناهمواری همیاری ناهمیاری همدردی ناهمدردی همسری ناهمسری همبستری ناهمبستری. ...
انتقال مستقیم:دادِش راست.
بست. عطف:بست. انعطاف:وابست. بست و وابست:عطف و انعطاف.
بهره:مستفیض.
زود گویی
ایستانه:توقفگاه
دَسِلات. لایک بی دسلات:دیس لایک.
نمان:مانیتور
فلسفه، پلسفه ، پیله کردن وسفتن اندیشه.
سفتن، گوهر جان را سفتن یا صفتن، صفتی، صوفی . سفتی.
همسان:موافق.
همسانش:متوافق شدن.
چاپ. نوشتِند. در آبادیس که نوشتِند میکنیم گاه شپه ( شبه؛اشتباه ) میکنیم ، که باید آن نوشتِند را درست نماییم .
قاف . قاف انداختن. قاف زدن.
گردش. دگرش. دگرگونی.
وارو. نغمه های وارو:نغمه های معکوس.
پایان شمارش وارو.
میان لرز :وسطای زلزال.
سیمانما:ویدئو کنفرانس
شادی. شادمانی. جشن. جشن شادی.
اندوه. اندوهش. غم. نگرانی.
سوگ. سوگاهنگ. سوگ سرود.
هم بزرگان. هم میانگان. هم کوچکان.
جنگ جان. جنگ مغلوبه.
ادبیات، ادبیات فردی ، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و. . . . .
کُلاسا ( کُل آسا ) :کلکسیون کُلنما. گرداور،
پهلوانی پول.
فرنگی.
علم:اَلمِ کار و از لِمِ کار یعنی لم کار وعلم کار دستت باشد.
یافتن. دریافتن:کشف.
کَوگکَر، بَدبَدِ.
بعد المبادی:پسا بنیادی. قبل المبادی:پیشا بنیادی.
پسا بنیادی:مابعدالمبادی. ماقبل المبادی:پیشا بنیادی
دانسته:منسوب. کتاب منسوب به:نوشته دانسته از .
کامل فارسی است زیرا حرف "ل"الحاقی ( لقی ) است و کام وکامیابی است . وشایستگی در پیشرفت است.
افتادش، پردازش:اسلوب
دانش ( علم ) دو گونه است ا_دانشهای آرمانی ( انسانی ) ۲_دانشهای کاربردی ( تجربی )
جمهور فارسی است زیرا از جم :جم به پنداشت زم وجمع وگردهم و هور به دریافت حرکت جنبش و چرخش میباشد. جم وهور =جمهور.
اثرِ:از سرِ. اصل ازسر ( درخت را از سر نشا کن. ) سحر:از آن سر ( روز ) . همه فارسی میباشند.
کُت. کُتِش:قطع ، مقاطع:کُتِشها
رسِش. رسیدن:منوال
"زبان چه زبانهای درونی چه زبانهای بیرونی" در یک کشور و یا یک . . . .
نگریستن:مشاهده.
یشت ساز :نت موسیقی یشت:یادداشت. گاتها:گفته ها.
هیربد:خیربادو بهتر باد وبهترین باشندگان. اینک خیراندیش. خیر علی. خیره. . ( خیره مادر حسن بصری ) نیکان دین و. . . . .
تون سر ؛تو سر، توسر مایی بزرگ مایی ، اینک در لرستان تون بجای تو کار برد دارد. _ ( سردار )
فارسی است خص، ناب و پر چای خص چای ناب وپر رنگ. ناب کار: پر کار . ویژهء کار. متخصص:ناب ، پر، ویژه.
چون قایقها را از نی ساخته اند ناو، نیو، و نی، میباشد . که ناوخدا و ناخدا میگوییم.
الموسیقی الکبیر:ساز بزرگ؛اثر ابونصر فارابی دومین آموزگار.
خارج خودش فارسی است، قرچس، قرضس. لری ایت که همان اوتout باشد.
بُعد فارسی است، در لری میگوییم:کیک بید کرد یعنی بعید ودور شد.
آموز و ورز کوشی: تعلیم وتمرین عملی
درستکرد:اختراع.
آواز شناسی:آکوستیک.
یشت شناسی :نت شناسی. ( یشت:یادداشت ) گاتاها ویشت ها:گفته ها ویادداشتها.
سازشناسی: موزیکولوژی
سرمایه؛دادِش ونادادِش ( منقول ونامنقول )
کمایی. کم آمدن:اجحاف
سربست:نتیجه گیری.
دیباچه. مقدمه . مقدمه سازی:دیباچه سازی، دیباچه چینی. کاردرستی.
وابست ها ( ی ) جمع اش.
وابست. وابستِ یک پدیده به . . . .
میانش:معتدل . مانند اندیشهء میانشی .
سه وار. ۴، ، ۵، . . . . وار
پیشه:داشبورد.
زودرس. اسنپ
زندگی برپایهء ارج ( ارزش ) ومرج ( شرط ) است. ارزشها و مرجها را باید نگرش نمود.
دپارتمان:بخشی. ویلا:تکی.
ویلا:تَکی. آپارتمان:بخشی.
شسته رفته.
دووار
دووار :دوبلکس
. آ: نقطه آمدن /این نشان را در لری: تِی رِز" می گویند. ( تیرز ) .
دووار
شام چیست؟:نصف النهار؛نیمروز است. آیا نخستین با ر من گفتم نزدیکای ۱۳۶۳
دیدمند.
. Come. نقطه. آ. نقطه: نق دل . ته دل نکته: نوک مداد ته مداد. . . . . . / . come@. . . . . . /این نشان در لری تِی رز ؛تیرز نام دارد که فارسی کهن می ...
کجایش رایانه ای.
تازش بهمریخت.
تازش رایانه ای.
درست. درست است.
تا بود فروغ همیشه از روز سرود زین روی به جان وخاک او باد درود شاعر که سخنگوی زمان میباشد تاهست درود ور که نباشد بدرود شهرام. سخنگو:سراینده. شاعر.
بهمریخت:سایبری.
لبی زرد کردن. لری
لبی زرد کردن.
تیتال. تیتالیگری:مسخره. مسخرگی.
چه خوب. چه نیک . چه نیکو. به. به به. زیبا . شایا وبایا ( شایسته وبایسته ) در خور . بجای. . . .
آفرین. نخست آفرین کرد بر کردگار.
گلایگی، سیاسیات. هزلیات. سوگیات. اجتماعیت. بدبختیات. بیچارگیات و . . . .
سبک. ( بخش )
آیین. روش. روند. روا. رِوَدگَه. دین. راه.
پایان.
واداشت :وادار . سر کار گذاشتن. شیر نمودن. کشیدن ( به کاری ) .
برگه های مسافرتی.
کور زدا.
اُلگویِگی.
تاس:مو ریخت. به زبانش لری گَد.
غرض ، هدف. آماج. چون غرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل به سوی دیده شد.
تازه گر.
( fresh ( er:تازه گر.
برگهء سفر :بلیط
پاسخ شده. جواب شده بیمار پاسخ شده.
سخت رو سخت گذر سخت راه ( راه سخت )
سخت درمان. بی درمان. درمان ناپذیر.
داور دادآور. داوور. دور.
کُورَند. درمان بیماری کور گر. سوزند آمپول وکورند سرنگ.
کَم. سرند زدن کم زدن
سوزند.
موس :گِرزِه بر وزن حرفِه.
گریز رابر ستیز به وبهتر وبرتری دید.
پورمان. یک آجر سنگ . یخچال. چالیخ در جای خود تا سازگار شود . پوراندن. پورش. نیز درد پور گرفت وآرام وآسوده شدم.
پور:آرام. آسوده. دردم پور گرفت یعنی آرام گرفت.
کور ، چون برای درمان است ودرمان را از کهن کور می گویند. ( بروم پزشک دردم را کور کند. )
بودش. هستش.
بارزن. کسی یا کسانی که بار می زنند.
فعالیت ؛کار. فعال: کاری. فعل. کار هرچند پایهء همه پیله است.
نام ، اسم ، نشان و . . . نام یا دانشی ( علمی ) است ویا نهادی ( وضعی ) نامهای دانشی مانند ریموت ( کلیل ) را می توان دگرش داد و نامهای نهادی ( وضعی ) ر ...
کِلِیل:ریموت
عاقل پشیمانی؛پشیمانش
بایست ( بایستمان است )
مژدگانی به لری مِز گُنا
سلقی ویلقی تنها وناتنها.
تنها ناتنها :مجرد ومتاهل.
نادیدار: ممنوع الملاقات.
دویمه. بجای دومه که کابردهای دیگری دارد. دویمه کهن است
"چارانه. ترانه. رباعی. چهار دویه. چاردویه. دوچهاره. دوچاره. " رباعی هم از ما میباشد زیرا نوآورش ما می باشیم. گویند که رودکی چو می بود به رو میدید ...
باری:barely
یک شمار دستگاه سیما . یک دستگاه صدا ویک دستگاه ماشین ( مچین لکی ) چاپ ( چاو ) که به آنها ۱_نمودِند۲ - گفتِند۳_نوشتِند گوییم را خریدم. صدا و سیما بسیا ...
عِرض. عریضه. ارث. آز وآرزو را می نمایند.
چو. چوگان. چوگ ان:چوگان.
ایرشت و یورش عَرَض تاخت پرتو بر پدیده است وگوهر که جوهر باشد .
آسیب پذیر ( ان ) : ( s ) misereble
بگیریم. barely
چام. چامه. چامه. سرود. شعر ، متل ( مثل ) "نباید که امروز و فردا کنیم " ( شهرام ) "چو فردا رسد کار فردا کنیم" مصرع و نیمهءدوم بیت از کهن بوده است. ن ...
نمی یابندش مگر پاکندگان.
باز وبست
برش:تقریض.
فارسی است مانند خاکستری ( خاک استری )
اسپری فارسی میباشد مانند سپری نمودن.
سال نزدیکای سال ۱۳۶۰ من فوتبال را توپا ( توپ وپا ) گفتم.
رویه و روا:تصور وتصدیق. رویه :تصور . روا :تصدیق. رویه ناشدنی:تصورناشدنی. روا ناشدنی:تصدیق ناشدنی. رویه ناپذیر :تصورناپذیر. رواناپذیر:تصدیق ناپذیر.
روا:تصور
به لری ولکی شِک میگوییم مانند شِکست وشکست آینهء ذهن در یک پدیده در رویهء ذهن وروای ذهن .
اگر سزا یافتید پس سزا دهید به مانند آنچه سزا دیده اید . .
از کهن خیار چنبر راخیار شِن و خیار سبز را خیار سینی میگوییم در لری.
نماده:پروفایل.
بست وباز .
چهره لری است . لکی چِیَرَه.
آزموده #ناآزموده
نقل:گفتن. نُقل:آجیلی.
دادن: انتقال مانند کتاب . دادن دانش های یونانی به جهان اسلام. دادِش دانش های یونانی به جهان اسلام.
دادن:انتقال.
سخن. گفت. حرف:کلام
ناآزموده.
آزمون از دانش برتر است؛تجربه از علم بالاتر است.
دانشمند. لری دانستمند.
دریا دانش:بحرالعلوم.
برهه شاید برّه یا برّش زمانی باشد .
برید:بِبَرید. چاپار:گزارش آر.
دَستنِه. دست نهادن در کار.
جدید:نو . نوین. تازه. نوبر. تر:مانند شیر تر. قدیم:کهنه. کهن. کهنین. دیرین . باستان. سالخورده.
نو. تازه. نوبر.
هوش درکی.
آرمان و آرزو وامید در کاربرد آنها در جهان فرد وجامعه. بویژ در زبان ناب وپاک وراست ودرست بودن آن.
کاربرد آرمان ها و برنامه ها. مانند کاربرد واژگان پیشنهادی در رسانه ها ، رسانه های دیداری. شنیداری. ونوشتاری. نیز گفتاری که برخورد مردم با همدیگر در ه ...
افتادن:موکول شد: افتاد.
مردم ، مردمان :هم زنان وهم مردان را پوشش می دهد. زندم را نیز وزندمان را می افزایم.
جوانمرد:زن و مرد را گوییم مرد به در یافت مردم ( زن ومرد میباشد. )
گذراندن. نگذرادن. ( تصویب )
دستوره. فرمانه:محاکمه
یکشو؛ جایی که دو آب از دو بستر یک بستر می گردند. یکبستر. یکشُو.
برخوردگاه
با در دستور کار یکسان ومانند نیست. ورزور.
خودم. خویشم. منشم. سرشتم. خمیره ام . بنم. تهم. بیخم. برنجکم. ریشه ام . بوته ام. دارم ( درختم ) . رگم. داروندارم. بن چینم. بن چینه ام. خونم.
جلدکاری کنیدشان.
زایش.
امید :آمد ویا اومید ( آمد ) آمدن. برخی لهجه ها آمد را اومید میگویند.
نَخل:نُقل، کهنی ها نقل را نُخل می گفتند.
ورزور ( فراکار )
خود الف; خود گول زنی ب؛خود گول خوری.
شتابا#ناشتابا. acceleration
نامه ، نامه پرانی، به نام کسی هست، نومه لری میان چند کس است.
برپایهء:به استناد.
ستیزمانی :تنازع بقاء.
جنده وجنده باز:زانیه و زانی.
تلاش شناسی.
فراگرنه. مانند فرا انجام . فراکرانه
اپلیکیشن:گَرانِه مانند انجام گرانه. کاربرد گرانه.
دانای راز. ( دگر دانای راز آید که ناید. ) راز جهان.
دانای روزگار. پروفسور روزگار.
وجدان لکی است وِژ دُ وژدُناً ( وِژَمَزُنی ) خودش می داند
عرف ، که در پایه لری است گاوی است که رنگارنگ است . ودر میان ۱۰و ۱۰۰ و۱۰۰۰ گاو از دور شناخته است. و در زبانش لری به آن گاو مَرُو می گویند مروب ومروپ و ...
پیایند تباه:تالی فاسد.
جنگل قانون . قانون جنگل.
قانون. قانون جنگل و جنگل قانون
لکی، لوگوس لوجیک، ذهن و زبان ، منطق. زبان لکی نامش هم سربلندی است.
لیمه درست است.
رازمانی
کالبد: طبیعه. فراکالبد:ماوراء الطبیعه. فیزیک :کالبدومتافیزیک:فراکالبد.
مکیس:تعارف: سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس
مکیس:تعارف
صفر:سپهر. صفر فرو صفر فراصفر
پیچ:معما
بینورزی:اپتیک* بینورز و نگرور:مناظر ومرایا.
عطوفت:نرمش
خشونت:زبرش. عطوفت:نرمش
یدالله مع الجماعه:دست خدا با همایش است.
موبد : معبد به روند جا افتاده است.
پرتُوَک:منور
چراغش. هرچند لیمه لری است.
آرایش.
از در آمده. دَرَکی مانند هوش درکی. دندان درکی.
دَرَکِی.
رازمانی.
اول اَ وِل از ول از صفر ول ، : صفر آغاز . عنف:دماغ . لری; پتم بی وش :دماغم شد بهش . به او در آمدم روبرو شدم .
جوش جوانی.
جوش جوانی : عنفوان جوانی.
گمانه ها وکمانه ها . حدسها وابطالها
دستوپ
دست وپا.
ستیزمانی
رازمانی
نَخ. در نخَش رفتن.
تاملات، مدیتیشن:دادوستد دردادوستد بودم در سدد بودم در صدد جا افتاده است
یکه:یوگا.
گمانه ها درست است.
باهم. معاصران با هم ها.
توطئه :پسینه مانند پیشینه که به دریافت مقدمه باشد.
هر دوره یا آیین روزگاری را دارد. مانند یک طایفه که به روند قوم وآتشگاه ( تژگا ) ودوده و . . . را دارد که به روند آنها در میان اهل دانش گذشتگان اکنونی ...
باهم :معاصر. باهم ها معاصران.
تاروند چه باشد . درست است
گروهش:حزب
شهرآورد. وشهروندی وشهرآشوبی. وشهرآوردی.
گرفتن. گرفتش.
دیرش. دیرکرد. دیرا. واافتادن. پس افتادن. سپسی شدن.
ناپسند ناگزیده چیزی که نمیگزینیم هرچیز که خوار آید روزیش به کار آید . باید پسند ونا پسند را به روند آزمود وبه کار گرفت .
پسند وگزین. گلچین . دستچین. بهین. در واژگان هم بکار می گیرند. تاروند چه باشد.
انیران آنِ ایران از آن ایران.
ایران کشور آریاییان ایران، انیران آن ایران ازآن ایران.
کوتاهش ومیانش وبلندش قد کسان.
فتح، پت، پت وش نَدَ، فتح بهش نداد. غالب، غلوی هَرد. و دوری خورد. فارسی اند.
قطع فارسی است. لری به جای قطع کُت میگوییم. کت کت: قطعه قطعه
پشتیبان.
تک. نوک. ته. بالا. اوجا. فرا.
مستگر:مسکر.
تایک. ( تای هم )
پیوست. پیوند. پیک ( پیِ یَک ) پی هم . بست . بستن. جوش. پیشک، پیش یک ( یکدیگر ) .
مانیفست:آشکار.
میدان می دان. دشت داشتن. کوه کاب قاب بسته . دریا دریو درهء آب . دیر در دیل دل.
فضا خوانش دیگری از افزا و فزایش وافزایش ومانند اینهاست.
ماندگار:استقرار.
محوطه فارسی است، گاهی کاروانی یا قافله ای در حرکت است ناگهان به راهی خراب می رسد کاوان اسب والاغ واستر می مانند واینک کاروانیان با صدای هوش هوش هوش و ...
ترچیدن.
پُزِشی.
دوستی ناپذیر.
پایین نمی برد.
بی خدایی آشکار. بی خدایی نا آشکار.
موز موز کار علی وا دیار.
هو لری است به پنداشت گراز. هو لری مانند تو ( شما ) لری.
چون یک. دو چونان یک. هم برابری .
گستره.
پیوند.
کناره
پرگرفت
نادستاورد. بیدستاورد. بی نتیجه. نانتیجه. ناسودار. ( سودار )
دستاورد، نتیجه.
روند.
خوشگلی:جاذبهء و گرفتش عشقی
آب پَر، آب پَران.
زِل روز.
"الکترال":"گزینگان"، در برابر" برگزیدگان" که "پیامبران" باشنداز نگرش واژگان.
قایق، کایاک؛کاب یاز ، مانند کاهن ربا که همان آهن ربا باشد.
قایق آب آشنا. قایق شنا. . شنا قایق.
مرز رسی. حدنصاب . مرزرس.
زمین خراش.
کیهان بینی. کیهان بین
کیهان پژوه.
آب پژوه.
کوهدان. کوه شناس. کوه آشنا. کوهرو.
کوهگرد.
دریا شناس.
آسمان پلک. آسمان گرد. آسمان پیما.
جردهء کیهان پیمایی
آغاکیهان.
آغاکیهان:spaseman
کیهان نورد. کیهان پیما.
جندگی. حیزی. ( خیزی )
دِدادمایی. از مادر سپسی
وارفته.
وضع فارسی است، میگوییم وضع گوسفند چگونه بود و روند یافته است . لری وز می گویند.
ماستمالی، کلاه شرعی.
مرزشها
با آب و تاب
ایستار:موقف، در سال گویا ۱۳۶۱ بود ایستار را به دست دادم.
بامداد به داد
نکته را گرفتم.
مبداء از بدو دویدن ومقصد از قصد خواسته می آیند و هر دو انگاره ای فارسی دارند.
بدو تا نها، بدایه تا نهایه بدو وا نها بدو به جلو .
بدو وبیاغاز تا خاسته تا بنشین
تُر. شُر. سُر ( سیر ) سُوک. نُوچ: راه و روند
پاگ تا داگ. پایگاه تا جایگاه.
مال و جال. مبدا مقصد
داگ ، دالگاه، دالگه ، مقصد . ومبدا جاکار ، مقصد جابار. ( [مالگه دالگه :مبدا مقصد ) ) ]
سیم بستکش. سیم بکسل
ابرآدم. ابرآغا.
جا افتاده بد جوری جا افتاده وبهانه ای برای آسیب رسانی وزیانمندی به بازسازی وآراستگری زبان ودیگر کارهاست.
گزارش نگار :خبر نگار
کِش وکَش :جزر ومد
خُواناگر ( خواننده )
یابشی. یابشیها
بنویس، دیکته کرد ، بنویس کرد دیکته می کند بنویس می کند.
اندیش صوری:منطق صوری
چیست پایه:اصالت ماهیت آنچه پایهء آن چیستی است و برپایهء چیستی گفتگو می شود.
یابش، یابش کردن:حس، احساس احساسات:یابشها.
روزگاران به یادم می افتد.
ویردارش فرزانش
درونشی و بیرونشی، ورودی وخروجی و درونش وبیرون.
راست ودرست، حقیقت و واقعیت، هرچند حقیقت و واقعیت خود فارسی میباشند، در زبانش لری اگر نگاه مردم به ته دره ای یا تویه ای بیفتد می گویند واقش ( واقعیتش ...
استپ، ایست توپ، فارسی استstop
هست پایه، اصالت وجود
بابا و بانو، بابایان وبانوان.
عین و ذهن :آخت و ساخت. سابجکت و آبجکت subject and abject.
پیشا رستاخیز فناوری ، پای رستاخیز فناوری ، پسا رستاخیز فناوری.
فرزانش گشتاری
خاورش فرزانش؛فلسفهء اشراق
شایسته ، در خور ، سزاوار.
انقلاب :رستاخیز، انقلاب صنعتی: رستاخیز فناوری.
ساعت چنده:سایت چنده ساعت های سایه ای
سیر وسلوک فارسی است سُورِس و سُولقِس
ورافتاده
قلب فارسی است زیرا کلب در سانسکریت نخستین آفریده است وقلب نیز نخستین بخش ساختهء تن مردم است.
برگشت نابود. اعادهء معدوم
تمدن، فارسی است، تَمِدان ؛تمه ای که ما دان آن هستیم و نسل به نسل در روند است.
جهان آفرینش:استومند. است و مند. جهان استومند
استومند
برای آ غاز و پایان نوشته. . . ازقلم بردار تا قلم گذار
زیان
زنش ( زنشت ) لری است.
گاهی واژه ای را می پردازیم ناگاه هنگام فرست، پیام بازرگانی نمیگذارد به هنگام برسد .
هستومند
نیستومند
اُرد
آویزآراست
سردگر
یافتم. تلفن:تال فن فن تال فن تار . تال وتار سخن حرف فن فن تال فن تار فن حرف وگفت گو پس فارسی است.
مثل، فارسی است متل است، مثلش این است، متلش این است.
درخت. در آخته برون آخته مانند شمشیر آخته
نامهای خدا نام نیک ویژگی فرا .
ویژگی های خدا. ویژگی خدا.
مطلق:فارسی کهن ولری میباشد می گویند مُوتَل مُوتِلَه مُوتِلَق:مُتِلَق ومُطلَق.
رها
شایومند :ممکن الوجود. ( شایدومند )
سنت ماءثوره:روند روا
روند روا:سنت ماءثوره. #روند ناروا.
تو
اشترانکوه
کله ای:مختل المشاعر
پهنا ودرازا
باداباد : risk
توپباد
میانفت
پلیس : پل ایس. پل ایست ایران باستان دور شهر آب بوده و در دروازه پل بوده کسانی که روی پل شمار بوده اند را پل ایس یاهمان پلیس میگفتند.
ایستانه
انداز
خورنق. خورشید گیر. آفتاب گیر
قلاع ج قلعه دژ . دژهای.
تا کجا
چو و رو. چو مشود چاپ. رومیشود روایت
به هنگام، بادهای به هنگام ( موسمی ) بارانهای به هنگام ( موسمی )
چُر لری است به خالی گویند چر پر گی یا گه. چُر پتی شاش ادرار
ریختانه :مدفوع
پری. حور. خیره.
دیار دانش climate seinsce
بن نیمروز
دروش. درو ش.
خون
قاتل:خونی
دست کم . فعال :کاری
مادر:مهتر پدر:بهتر
نیمگر
صورت در باستان صورت فارسی است در کتیبه های باستان که در زبان باستان نوشته اند
قلم فارسی است قلمهء پا. قلمهء درخت. قُل به لری پا
قمر ماه به لری کمر هم گویند کمر در عقرب است قمردر عقرب است. بر پایهء گاه شماری در تاریخ.
ظهر فارسی است ، افتو زور بی؛آفتاب زبر شد نیمروز است
یعنی؛یانه. ( آیا چنین نیست ) فارسی است.
ذُل فارسی است . زنجیری که به دو دست اسب مینهند تا درجا باشد ذالنَه :گویند ؛ذل نهادن
بُختُم
نتیجه نِه تاج تاج نهادن دستاورد
صِغِر در برابر کور لفظ لری می شود صغیر وکبیر
قضیه گزی گازی ویا گزه ای از چیزی پس فارسی است
جمله را من" گذارده "میگویم تا دارای نهاد و گزاره باشد.
دیس لایک را به نادرست گردانش نمایید
لایک را به درست دگرش دهید
چوغا ویا کَپِنَک. از پشم درست می شود. با آنکه چُک وچُکِسِه به دریافت آن است که در برابر کسی در آمدن ویا در روزگار نبودن ابزارهای جنگی و جنگ افزارها د ...
دیکشنری آبادیس :لغت نامهء آبادیس. واژه نمای آبادیس.
رکورد او را زد: ثبت او را زد
ثبت
دفتر کتابت: دفتر نوشتش
سپاسانتا بجای سپاسگذاری که بلند است وبجای سپاس که نظامی است.
سپاسانتا
کاریابنده
دختر :والادخت
سپیده. نیمروز. پسین . ایوار. شام. شب .
نماز پسین . صلات عصر
نماز نیمروز_صلات ظهر
نماز. نیایش . خواندن.
کشاورز با ابزاری به نام شن باتازش باد ترت دانه را به هوا میاندازد وباد کاه را می برد ودانه به زمین در جای خود می افتد که این شن آختن شن آخت را شناخت ...
سرود گو. بیتبند لری
سلام پیشنهاد کاربران دلیت ویا حذف شده است
ضدآن. پس نهاد
والادخت . دختر .
همدست. ناهمدست. بی همدست . . موافق . مخالف. بیطرف
سوسیالیسم. ناسرمایه داری. واره خودواره. خلق واره . خداواره. اجتماع واره
کاپیتالیسم، سرمایه داری; داره خودداره. خلق داره. خدا داره
غورخانه به لری.
غور به لری باتلاق را گویند
غور. لری
پرسشه کرد در گفتشه سمت را. سوال پیچ کرد در مصاحبه طرف را .
پرسش پیج گشتن. گاهی پاسخ پیچ شدن
پاسخه
پسر:شهریار. دختر:والادخت.
پسران :شهریاران
والادختها
سرکار خانم:والاخانم
ابرمردم:ابرمرد. ابر آغا .
کاریابانه
نیاز
چاغی کاری. لری است
بدبهره گی
در کمین
آزادش سرود. تخلص شعر. " آزادش سرود من شهرام است* خیام کجا وتا کجا بهرام است". شهرام
نیم شب شاد
نیمروز نیک
آدینه به آیین
روز پیروز
سلام ، پیشین پیش
پسین پاس.
تعهد: پیمان. تعهد وتخصص:وپیمان و ویژان
ویژان :تخصص . ویژان و پیمان. تخصص وتعهد
خواهشمند است ساختاری را به دست دهید تا واژگان پیشنهاد وگذرانده شده را دیگران باز گو وباز نویس و باز پرداز نکنند
رسا فصاحت وبلاغت کلام :شیوایی و رسایی سخن . گفتار شیوا ورسا.
شیوا
سرایش
پاسخگر
هافبک: نیمه زمین. بال چپ تیز بال چپ . بال راست تیزبال راست
خرافات: کژایه
کوه پیما
صداگر
بینک
وَش
نادیده انگاری
اقبال وادبار:کچ وراست کچ در کارتان نیاید. راست در کارتان بیاید کج وراست
فرزانش خاور
آماده پاسخ
جوان ناب
دیار شناسی
نکته هایی پیرامون شناخت سروده های فارسی
سَبُکِه
دوپارکه
پوزش وسپاس :عذرًا وشکراً
کِش وکَش :جزر ومد
هنگام افق
هم سرودی. بیته.
شمارش وارو
افزنده
توفیق رفیق باشد :توش و توان باشد
قفله، دربست
داغگر:فلاسک
تتمهء صوان الحکمه: ماندهءویردارش فرزانش
صدا
گند منش: خبث ذات
پسانه: ( عصاره )
بیرونش ( استخراج )
اشراق:خاورش
دگرش و پایانش صرف ونحوه دگرش:صرف پایانش:نحو
گفتشهء رسانه ای
چاپه ها ( مطبوعات )
گفتشهء چاپه ای ( مصاحبهء مطبوعاتی )
سختی
بازی.
گیرم. گیریم. گیرم که . . . .
سرپا
پذیرفته. پسند.
نگره شناسی. نگره شناسی و جهان بینی ( ایدئولوژی وجهان بینی )
نُکتِش.
واره. گهواره. شیرواره. مردم واره. کیهان واره. خداواره. بهشت واره و. . . .
فرزند شما درس نمیخواند؟خدا نکشد الهی باشدش درس هم می خواند. اگزیستانسیالیسم:باشدشگرایی.
باشدشگرایی.
انبوه اتمی
وادار
پرتوه
بال راست
شاید.
پنجاهه
هنرهای کالبدی
نگره گرایی
فرامیهنی
بخش بخشناپذیر
گوهر تک.
افتامد اتمی . افتامد هسته ای. جهان افتامدی اتمی است. جهان افتامدی هسته ای میباشد .
روزنگاری. ژرنال:روزنگار
افتامد جادویی.
فلسفهء علم:فرزانش دانش
adventure of ideas نگرهء نگرش ها
روان باوری به مرز سال ۱۳۶۲خورشیدی گفته ام مانند بسیاری از دیگر واژگان که پیشنهاد داده ام ویا گفته ام
پیام. کوته سخن. جان کلام در یک نمودار هنری
اندیش شماریک
مهندس سازندگی
سازندگی.
بی زهره. زهره ترک. زهره رو.
زهره ترک
زهره رو
فراهنجار
سرراستانه
راست پاک
چهرهء درست. چهرهء راست
مهر وجور
نگره
باداباد
نگره.
پیامش
سرفراز
خیالشی
رمان: خیالش
شارژ:پرش، زدن به برق برای پرش
ربات جام
کاسپین:کاسهء پین یا پهن که پارسی کهن میباشد چنانکه اقیانوس آوق نوس به زبان لری که آب نوشیدن است
گَپ کالا
"فراافتامد".
خاموش
باب نگاری
یادته ای
پایینشی
افتامد؛real ) ism ) وَقَعَ: اُلقیَ وجاءِ با haiper می شود فرا افتامد ( افتاد وآمد )
فرا افتامد
اساس یابی
کمانه ها وگمانه ها
فرزانش
نگره
فراکالبد
کالبد
توپسال
درخور
دستش
بی دِماغ
کیهان نورد
توان کار
لری لرستان تی
زورشکاری
انرژی پتانسیل:نیرویش توانشی
نیرویش
هوایش
درخور یاد است که آدُرِس دُرِس آ ویا دُرُست آ نیز فارسی کهن ویا لری می باشد .
کجایش
پنداشت و دریافت مانند معنی ومفهوم
وندن. وند
چالیخ.
یخچال یخ ؛ یخچال چالیخ:یخچال یخ
درستگر
کیهان پرداز.
رانندهء کیهان نورد:افزاننده
راهه
رِم
مالَند
تختلیک
پروازگر
هواگرد
اندیش
نانما
هورا
نسیما
دیپلم. دیپلمه:کاریاب. کاریابی
درآمدن
دلا دلایت می آمد ( انجام هرکاری ) نگاه کنی . انجام دهی. ببینی. تلاش کنی .
دارا
آلشتی. آلشت. لری است به معنی عوضی وعوض.
ایرایش :grammer . ایرایش. ایراست. ایراستارایراستاری برای گرامرانگلیسی. مانند ویرایش. ویراست ویراستار ویراستاری برای فارسی.
پوششی
ناروا#روا.
راسته ها
حق:راسته
ورزندش:ژیمناستیک.
زدا
کاوند
کمانه و گمانه ( حدس و ابطال ) کمانه:ابطال . گمانه حدس. کمانه ها وگمانه هامشود حدسها وابطالها
کمانه
در دید
بیماره
مانیوود ( مانی باآن همه هنر )
( مانی وود ) یا ( مانیوود ) مانی با آن همه هنر
سازند
پس
میانخانه
آراسته
دستور. فرمان
گرفتن
جاندار
چاکری
برخورد
دوری ناپذیر
بنشین
ناکلیه
کلیه
پیرایش:پروِِلباس.
پیراست
جُنبک
سربابگاه
بابگاه
آموز. آموزگر. سرآموز. آموزشگر. سرآموز. سرآموزش. سرآموزشگر
ایستاده
از دستی
ستانا
اینک
کاستش
، accident and درازا و پهنا
باهاش
باهمش
جنبک مانتویی خانمها جنبک پالتویی آقایان
آقایان:پالتویی بانوان:مانتویی
گفتشه