بی قاعده

/biqA~ede/

مترادف بی قاعده: آشفته، بی ضابطه، بی قانون، بی نظم، بی هنجار، هردمبیل

متضاد بی قاعده: قاعده مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه دار

برابر پارسی: نا هنجار، بی هنجار

معنی انگلیسی:
irregular, immethodical, unsystematic

لغت نامه دهخدا

بی قاعده. [ ع ِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + قاعده ) بی نظم و ترتیب. ( آنندراج ). بی نظم و بدون ترتیب. || بدون اساس. ( ناظم الاطباء ). || ناصحیح و نادرست. ( ناظم الاطباء ). برخلاف رسم. و رجوع به قاعده شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بی نظم بی ترتیب . ۲ - نادرست ناصحیح .

فرهنگ عمید

۱. بی نظم وترتیب، ناآراسته.
۲. بی اساس.

واژه نامه بختیاریکا

بَری بری؛ گَز گُپی

دانشنامه عمومی

مترادف ها

irregular (صفت)
غیر عادی، بی ترتیب، خلاف قاعده، غیر معمولی، بی قاعده، نا مرتب، بی رویه

desultory (صفت)
بی ترتیب، بی قاعده، پرت، درهم و برهم، بی ربط

immethodical (صفت)
بی ترتیب، بی قاعده، بدون اسلوب، بی رویه، بی سبک

loose (صفت)
سست، بی قاعده، شل، ول، هرزه، گشاد، ازاد، بی ربط، بی بند و بار، فروهشته، لق، بی پایه

atypical (صفت)
غیر معمولی، بی قاعده

promiscuous (صفت)
بی قاعده، بی قید در امور جنسی

ruleless (صفت)
بی قاعده، بی بربست

informal (صفت)
بی قاعده، غیر رسمی، بی تشرفات، خصوصی

rough-and-tumble (صفت)
بی قاعده، بی نظم و ترتیب، شلم شوربا

فارسی به عربی

طلیق , غیر رسمی
( بی قاعده (در مورد فعل ) ) شاذ
شاذ

پیشنهاد کاربران

بی طور. [ طَ / طُو ] ( ص مرکب ) ( از: بی طور ) بدوضع. بی روش. بدسلوک. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به طور شود.
بی در و پیکر
نا هنجار
بی رسم و راه . [ رَ م ُ ] ( ص مرکب ) بی طریق و آیین . بی قاعده و قانون . رجوع به رسم و راه شود.
هردمبیل
هر دم بیل دلقک تهران در عصر ناصری بود. او مردی خوش ذوق بود و کلمات و مطالب جالبی بر زبان می آورد. هرجا نمایان می شد، پیرامونش گرد می آمدند و از شوخی و متلک های او می خندیدند.
وی را جزو دلقک های سیار شهر طهران محسوب کرده اند. به نظر می رسد که دلقک های سیار دلقک هایی بوده اند که در نقاط مختلف شهر طهران و برای مردم عادی به لودگی و مسخرگی می پرداخته اند و آنها را راهی به دربار شاهان نبوده است. از جمله این قبیل دلقک های طهران قدیم، به جز هردمبیل، می توان به افرادی همچون پهلوان کچل، میرزا زکیخان، مهدی حمال و شغال الملک اشاره کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

ناصر نجمی در کتاب طهران عهد ناصری می نویسد:
هرکجا که [هردمبیل] ظاهر می گردید، مردم پیرامونش جمع می شدند و از سخنان او که گاهی توأم با طنز و شوخی و متلک و حرف های نیشدار بود، بهره مند می گردیدند.
( ریشه شناسی ) =طبق لغت نامه دهخدا، مرکب از دو کلمه �هردن� به معنی گاهگاه و �بیر� به معنی یک است: یعنی بدون نظم. نه بترتیب نیکو. نه بنظم شایسته. بی رویه. بی معنی. نابجای. چرند. عوام هردمبیل و هردنبیل گویند.
الله بختی

بپرس