قلاع

/qalA~/

برابر پارسی: دژها

لغت نامه دهخدا

قلاع. [ ق ِ ] ( ع اِ )ج ِ قلعة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قلعة شود. || ج ِ قَلْع. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ قِلْع. ( منتهی الارب ). رجوع به قلع شود.

قلاع. [ ق ُ ] ( ع اِ ) گل تراشه که بعدِ خشک شدن آب کفته گردد. || خاک درواشده که زیر او سماروغ برآمده باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و مشدد نیز آید. || بیماریی است گوسفندان راکه در دهن پیدا آید. ( منتهی الارب ). بثرات تکون فی جلدة الفم و اللسان. ( اقرب الموارد ). قرحه ای است که در دهان و بر زبان پدید آید و رفته رفته گسترش یابد. این بیماری در کودکان بسیار است و اقسامی سفید و زرد و سیاه دارد. ( از قانون ابوعلی کتاب 3 چ طهران ص 94 ). در اصطلاح پزشکی بثوراتی باشد که بر پوست دهان و زبان احداث شود و اگر آن بثورات در زیر پوست متورم گردد و جراحت کند آکله و قروح خبیثه آن را نام کنند، به اقلاع جمع بسته شود. و قلاع گوش شقاقی را نامند که در بیخ گوش احداث شود و ایجاد ماده ای کند که آب زرد از آن بیرون آید، و این بیماری بیشتر در کودکان بروز کند. ( کشاف اصطلاحات الفنون از بحرالجواهر ). و رجوع به ذخیره خوارزمشاهی شود.

قلاع. [ ق َل ْ لا ] ( ع ص ) نیک دروغ گوی. ( منتهی الارب ). دروغگوی. ( اقرب الموارد ). || زن جلب. ( منتهی الارب ). قواد. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || کفن آهنج. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). نباش. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || سرهنگ. ( منتهی الارب ). شرطی. ( اقرب الموارد ). || آنکه پیش سلطان به باطل سخن چینی نماید. ( اقرب الموارد )( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). در حدیث است : لایدخل الجنة قلاع. ( منتهی الارب ). || آنکه نپاید بر زین و نه در بطش. ( اقرب الموارد ). || به معنی قُلَعة است. ( منتهی الارب ). رجوع به قُلَعة شود.

قلاع. [ ق ُل ْ لا ] ( ع اِ ) گیاهی است از قسم جَنْبه که شتر خشک و تر آن را خورد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سنگ. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

جمع قلعه
( اسم ) جمع قلعه دژها : یمین - الدوله ... بسیاری دیگر بقلاع بازداشت .

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ قلعه .

فرهنگ عمید

= قلعه

دانشنامه عمومی

پیشنهاد کاربران

در پارسی " کلات " به معنای دژ که در زبان تازی قلعه و ترکی قلا شده است
حصون

بپرس