معنی

/ma~ni/

مترادف معنی: مفهوم، مدلول، مفاد، مضمون، لب، حقیقت، محتوا، باطن، هدف، مقصود، منظور، قصد، نیت، دلیل، سبب، انگیزه، مطلب، موضوع، مورد، باره، نکته

برابر پارسی: آرِش، آرش، چم، چَم

معنی انگلیسی:
definition, effect, implication, import, intent, meaning, sense, significance, signification, purport, importance

لغت نامه دهخدا

معنی. [ م َ نا / م َ نی ی ] ( ع اِ ) هرچه قصد کرده شود از چیزی. ( از منتهی الارب ). هرچیزی که شخص قصد می کند و مقصود. ج ، معانی. ( ناظم الاطباء ). قصدکرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || مقصود از سخن. ( مهذب الاسماء ). مراد کلام. ( منتهی الارب ). آنچه لفظ بر آن دلالت دارد. ( از اقرب الموارد ). آرش و مضمون و مفهوم و مراد و مقصود و منظور و دلالت وغرض و نیت. ( ناظم الاطباء ). مضمون. ج ، معانی و با لفظ تراویدن و بستن مستعمل و پاک ، باریک ، نازک ، موزون ،سنجیده ، رنگین ، غریب ، دلچسب ، دلفروز، تازه ، پوشیده ،درپیش پاافتاده ، خودرو، برجسته ، پرورده ، بکر، پیچیده ، پخته ، خفته ، کوتاه و مرده از صفات اوست. ( آنندراج ). آنچه از کلمه یا کلماتی مفهوم شود. مقصود از کلمه یا کلام. چم. مفهوم. فحوی. فحواء. مدلول. مقصود. مراد. منظور. منطوق. مفاد. مقتضی. تفسیر. تأویل. آرش. مقابل لفظ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بدان در مراد جم آن ماه بود
هم آن ماه معنیش دریافت زود.
فردوسی.
مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت
اگر به حرف نگردد زبان مردم لال
از آنکه خواهد گفتن اشارتی بکند
ز لفظ معنی باید همی نه قال و مقال.
عنصری.
به لفظ هندو کالنجر آن بود معنیش
که آهن است و بدو هر دم از فساد خبر.
عنصری ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
قدر شب اندر شب قدر است و بس
برخوان از سوره و معنی بیاب.
ناصرخسرو.
آنکه چون مداح او نامش براند بر زبان
زازدحام لفظ و معنی جانش پرغوغا شود.
ناصرخسرو.
ور چون تو جسم نیست چه باید همیش تخت
معنی تخت و عرش یکی باشد و سریر.
ناصرخسرو.
اندر تن سخن به مثال خرد
معنی خوب و نادره را جان کنم.
ناصرخسرو.
او همه معنی جود و داد و دین و دانش است
رنجش آن باشد که معنیهای آن موزون کنی.
قطران.
قلمش پر عجیبه نکته
سخنش پر لطیفه معنی.
ابوالفرج رونی.
که اگر در خواندن فروماند به تفهیم معنی کی تواند رسید. ( کلیله و دمنه ). زیرا که خط کالبد معنی است. ( کلیله و دمنه ).
گر سخن را قیمت از معنی پدید آید همی
معنوی باید سخن چه تازی و چه پهلوی.
ادیب صابر.
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مقصد، مدلول ومضمون کلام، مطلب، موضوع، معانی جمع
( اسم ) ۱ - قصد شده مقصود مراد . ۲ - مفهوم کلام مفهوم سخن . ۳ - حقیقت : [ چندین هزار جواهر زواهر معنی در درج طبع ما درج کرد. ] ( المعجم . چا. دانشگاه . ۴ ) ۱ - مطلب موضوع : شاهزاده کس فرستادو آن معنی را بعرض استاد گان پایه سریر اعلی رسانید. ( ظفر نامه یزدی . چا. امیر کبیر ۳۹۸ : ۲ ) جمع : معانی . ۵ - باطن یا راه ( ره ) معنی . راه باطن طریق حقیقت : [ گفت : این قوم اند از تردامنان در ره معنی نه مردان نه زنان . ] ( منطق الطیر. چا.دکتر مشکور ۱۲۴ ) توضیح : در فارسی گاه - معنا نویسند . یا اسم معنی . یا بتمام معنی کاملا.
سید ابو الفیض از شاعران قرن دوازدهم و از شاگردان عبد القادر بیدل بوده است .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مقصود، مراد. ۲ - مفهوم ، کلام . ۳ - حقیقت . ۴ - مطلب ، موضوع . ۵ - باطن .

فرهنگ عمید

۱. مقصود.
۲. مفهوم و مضمون کلام.
۳. مطلب، موضوع.
۴. باطن.

فرهنگستان زبان و ادب

[زبان شناسی] ← معنا

مترادف ها

abstract (اسم)
خلاصه، مجمل، چکیده، جدا کردن، زبده، معنی، رساله

meaning (اسم)
معنی، منظور، مقصود، مراد، مفهوم، مفاد، فحوا، ارش

sense (اسم)
معنی، جهت، احساس، هوش، مفهوم، مفاد، مضمون، حس، شعور، حس تشخیص، حواس پنجگانه

significance (اسم)
معنی، اهمیت، مفهوم، مفاد، قدر

implication (اسم)
معنی، مفهوم، دلالت

signification (اسم)
معنی، اظهار، مفهوم، مفاد، تعیین، ابلاغ، نص صریح

point (اسم)
پست، ماده، معنی، نقطه، سر، قله، هدف، جهت، درجه، نوک، فقره، ممیز، اصل، لبه، پایان، مرحله، موضوع، نکته، امتیاز بازی، نمره درس

reality (اسم)
معنی، حقیقت، واقعیت، هستی، اصلیت، اصالت وجود

spirit (اسم)
معنی، روح، جان، روان، جرات، رمق، روحیه، مشروبات الکلی

intent (اسم)
معنی، عمد، منظور، مرام، نیت، قصد، فکر، مفاد، تصمیم

innuendo (اسم)
معنی، شرح، ادا کردن، اشاره، کنایه، تشریح

essence (اسم)
خلاصه، معنی، فروهر، وجود، هستی، عمده، خمیره، اسانس، ذات، ماهیت، گوهر، عین

idea (اسم)
معنی، اگاهی، مراد، گمان، نیت، اندیشه، خیال، فکر، تصور، انگاره، خاطر، طرز تفکر، طرز فکر، خاطره، نقشه کار

ideal (اسم)
معنی، ارزو، کمال مطلوب، ارمان، ایدهال، هدف زندگی

moral (اسم)
معنی، پند، اخلاق، سیرت، روحیه

peculiar charm (اسم)
معنی

فارسی به عربی

احساس , تضمین , تعریف , فکرة , معنی , مغزی , ملخص , نیة

پیشنهاد کاربران

معنی ( به هندی: Arth ) فیلمی محصول سال ۱۹۸۲ و به کارگردانی ماهش بات است. در این فیلم بازیگرانی همچون شبانه اعظمی، کولبوشان کارباندا، اسمیتا پاتیل، راج کیران، روهینی هاتانگادی، گلشن گروور و دالیپ تاهیل ایفای نقش کرده اند.
معنی
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/معنی_(فیلم)
بهترین برابر پارسی برای معنی، مینو است. زیرا برابر پارسی معنوی نیز مینوی است و مینو با مینوی همخانواده است و معنی با معنوی.
واژه ای عربی است. چم برابر خوبی برای آن می باشد. برای برابر یک واژه یا یک گزاره کاربری دارد. پس می توان از "برابر واژه" یا "برابر گزاره" در گزاره خود بهره برد.
هم سنگ، هم سنج
معنی: آن چه روشن کننده ی چیزی است؛ ایده یا ایده های درک شدنی که نمایانگر یک یا چند نشانه است [برای اسم ذات]. ایده ی قابل فهمی که یک موضوع فکری را می توان برای توضیح و توجیه وجود آن، به آن مرتبط کرد [برای اسم معنی]. ایده ایی درک شدنی که با آن یک موضوع فکری می تواند وجود خود را نمایان سازد یا توجیه شود.
...
[مشاهده متن کامل]

همتای پارسی معنی، واژه ی کُردی واتا می باشد که از واژه ی سنسکریت ورتها vrethA ساخته شده است.

سلیم
معنی: برابری واژه، درون مایه واژه مانند معنی واژه معنی در فارسی چیست؟ برابری یا درون مایه واژه معنی در فارسی چیست؟
واژه معنی از ریشه معانی عربی ساخت شده این واژه صد درصد عربی است و در عربی است اعراب از این واژه در زبان خود استفاده می کنند.
منبع. فرهنگ لغت معین
بهترین واژه پارسی به جای واژه معنی واژه آرِش است.
چَم = معنی، معنا؛
دهخدا: معنی را نیز گویند که روح لفظ است ، چه لفظ را به منزله جسم و معنی را روح آن گرفته اند، چنانکه هرگاه گویند: این سخن چم ندارد، مراد آن باشد که معنی ندارد. ( برهان ) . معنی و رونق باشد. ( فرهنگ اسدی ) . معنی را گویند. ( جهانگیری ) . به معنیِ معنی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . جان سخن. جان کلام :
...
[مشاهده متن کامل]

دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم. شهید بلخی [سده 3 و 4] ( از فرهنگ اسدی )
چه جویی آن ادبی کان ادب ندارد نام
چه گویی آن سخنی کان سخن ندارد چم. رودکی [سده 3 و 4] ( از فرهنگ اسدی ) .

استفاده از واژه �آرش� به دلیل ریشه ی دساتیری ی آن نادرست است. لذا توصیه می گردد به جای استفاده از این واژه ی جعلی، برای برابرنهاد �معنی� از �چم� بهره گرفته شود.
درون مایه واژه
واژه آرِش
معادل ابجد 502
تعداد حروف 4
تلفظ 'araš
ترکیب ( اسم ) [پهلوی] ( فقه )
مختصات ( آ ) رِ )
منبع. فرهنگ لغت معین
این واژه بهترین واژه به جای واژه معنی عربی است
واژه آرِش
معادل ابجد 502
تعداد حروف 4
تلفظ 'aarš
ترکیب ( اسم ) [پهلوی] ( فقه )
مختصات ( اَ رَ ) ( اِ. )
منبع. فرهنگ لغت معین
این واژه بهترین واژه به جای واژه معنی عربی است
یعنی : یان - یانی - ینی ( واژ ه اوستایی به یانای نیکی رسان و روشن ساز ) و هرگاه در پیوند به سخن به کار رود یانای نیک رساندن و روشن کردن یک چم یا سخن و . . . را می رساند
معنی : یانا - یانه - مانا - ماناک - مینه - . . .
...
[مشاهده متن کامل]

یانش : یانیدن / یانستن : معنی کردن
یانیدم می یانم خواهم یانید . . . ینیدم می ینم خواهم ینید . . .
معنوی : یاناوند - یانامند - یانومند - یاناور - یانیک - یانیکی - یاناکی - یانشتی - یانانه - یانگانه - یاناگون . . .
معنویت / معنویات : یانشت - یانمان - یانگان - یانادیس - یانگانگی - یاناگری - یانانگری - . . .
معنی دار : بی یانه - ایانه
- - - و واژه های دیگری که می توان برابر آنها را یافت - - -
عیان : ایان = اَ یان ( آنچه آشکار است و نیازی به یاناش - یانایش - یانیدن / معنی کردن آن نیست )
اَیانش - ایانیدن : ایانیدم - می ایانم - خواهم ایاند . . .
بَیان : بِیان = ب یان ( آشکار کردن آنچه نمایان نیست )
بِیانش - بیانیدن : بیانیدم - می بیانم - خواهم بیاند . . .
. . . . .

ساختار معنی
معنی در تقابل های دوگانه مطرح میشود
البته تقابل تضاد نه تقابل تناقض زیرا تقابل ها پنج نوعند.
معنی؛ محتوایی است که بین دوطرف تقابل تضاد در تردد است
مثال تقابل دوگانه رنگ قرمز با رنگ سبز معنی مقدار نوری است که مشترک بین این دو وجود دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

این در تقابل های تضاد دو رنگ آبی و نارنجی
بنفش و زرد هم صادق است
به همین دلیل در رنگ شناسی به تقابل تضاد �تضاد مکمل� هم گفته میشود.

مانی: meaning ( مانک یا ماناک در فارسی میانه: معنی )
یانی: means ( یان و یانی در اوستایی: یعنی )
مانک یا ماناک در فرهنگ پهلوی بجای "معنی" بکار برده شده است. ( پی رس: واژه یاب ابوالقاسم پرتو )
مینه: معنی
مینیدن: معنی دادن
مینو: روح، معنی و مفهوم انسان
مینویی: روحانی، معنوی
به نظر من واژه� مینه� خوشگل تر هست
کاربری به نامِ رضا صادق بیگی در بالا نوشته است که بر پایهٔ کتاب "معربات" دی شیر، واژهٔ معنی از واژهٔ پارسیِ مانا آمده است.
من نِبیگِ ( کتابِ ) معربات از اَدَی شیر را جستجو کردم. چنین چیزی در آن نیست. نه از واژهٔ معنی نام برده شده، و نه از واژهٔ یعنی.
...
[مشاهده متن کامل]

چرا آگاهانه سخنِ نادرست می گویید، و نشانیِ نادرست می دهید؟
شاید معنی از واژهٔ پارسیِ مانا آمده باشد، و امیدوارم این گونه باشد. ولی اَدَی شیر چنین چیزی نگفته.

معنی دو سیلاب دارد و اگر واژه جایگزین هم دو سیلاب داشته باشد می توان آنرا همه جا به آسانی جایگزین "معنی" کرد.
پیشنهاد میکنم بگوییم "چگفت" ( چه گفت ) .
ز چگفت آنچه گفتم تو اگر نشان نداری - برو از برای معنی سخنی دگر بیاور
معنی واژه ای پارسی است و از ریشه ی مَینیوی اوستایی آمده است. پس تازی نیست . می توان به جای معنی "چم" و "چمار" هم گفت
چَم ریشه اسپریک پارسی دارد
پینگلیش
�m
"مینو" به جای "معنی" گزینه بهتری است چون با این گزینه مینَوی را میتوان به جای مَعنَوی به کار برد و واژگان آشنا تری خواهند بود.
"مثنوی را مینوی بینی و بس"
همتای پارسی این واژه ماناک یا مانک است
ازاد_ ازاد بودن _ ازاد شدن
معنی توو پارسی میشه: چم و مانا . آرش به هیچ روی درست نیست . آرش مانند سدها واژه ی دیگه از ساخته های فرقه ی آذرکیوانه و دساتیری است واژه های دساتیری که بدجور توو فرهنگ های پارسی رخنه کرده همه شون بی پایه و بی بنیاده.
این واژه تازی است و برابر پارسی آن:
_آرِش
و
_ چم است.
مانا، مینا و مینو نیز دیده شده است.
بار، بن مایه
Synonym s که مترادف کلمه ی meaning است که هردو ب معنی ، ، معنی کردن یا معنی است
پارسی تازی گشته ( معرب ) واژه مانا.
دیگر همتایان: مانکm�nak، آرش�reš، چم cam
معنی= به سخنی دیگر گفتن
معنی= آشکار کردن. یا. گفتن
خواسته، درونمایه ، راستینه یا درستی ، باره، شَوَند:
معنی این سخن:درونمایه این سخن
دراین معنی: در این باره
در معنی آنکه: به شوند آنکه
( آگاهی بیشتر در دهخدا )


مانا.
معنی که به تازی معنا خوانده می شود از ریشه فارسی هست و بر پایه کتاب معربات �دی شیر� واژه تازی شده از مانا هست. واژه مان فارسی با mean ( مان ) و meaning ( مانا ) انگلیسی هم ریشه و هند اروپایی هست و تازی نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

در تازی معنی که اسم مکان عنی باید باشد وجود ندارد و ریختهای دیگر آن چون یعنی هم ساختگی از مانا هست

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: واتا، مِبِست ( کردی ) آرْتا ( سنسکریت: آرتهَ )
جاملانه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس