محدوده

/mahdude/

مترادف محدوده: حد، حدود، دایره، قلمرو، منطقه

برابر پارسی: تنگنا، چارچوب، گستره

معنی انگلیسی:
frame-work, bounds, confines, environs, limit, radius, realm, scope, sphere, compass, pale, reservation, shot

لغت نامه دهخدا

( محدودة ) محدودة.[ م َ دَ ] ( ع ص ) مؤنث محدود. رجوع به محدود شود.
محدوده. [ م َ دَ ] ( ع ص ) محدودة. حد پیدا کرده. داری حد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) مونث محدود جمع : محدودات .

فرهنگ عمید

۱. قسمتی که با نشانه ها و علائم از بخش های دیگر متمایز شده باشد.
۲. [مجاز] چیزی که حدوحدود مشخص دارد.

مترادف ها

range (اسم)
دسترسی، حوزه، حدود، محدوده، رسایی، چشم رس، تیر رس، برد، خط مبنا، منحنی مبنا

span (اسم)
ظرفیت، پوشش، اندازه، محدوده، یک وجب، وجب، مدت معین، گستردگی، فاصله معین

confine (اسم)
حد، محدوده

limited area (اسم)
محدوده

فارسی به عربی

حدود , مدی

پیشنهاد کاربران

حدومحدوه
قلمرو
"کرانه" می تواندیکی ازبرابرهای پارسی این واژه باشد.
پیرامون ( در برخی باره ها )
نمونه:
نیروهای امنیتی و ساماندهی ( انتظامی ) ، پیرامونِ ( محدوده ) مجلس و همه ی خیابان های پیرامون ( اطراف ) را قُرُق کرده بودند . . .
threshold
برابر پارسی:
اندکانه ، اندکک، کران مندانه، کران مند، کرانه پذیر، کرانه گستردگی، کمینه، مرزبسته، مرزبستمندانه، مرزین، مرزانگار، کمانه مرز، کمینه مرز، کمانه مرزبندی، کمینه مرزبندی، ناچیز، کمانه گسترش، کمینه گسترش، کمینه بندی، کمانه بندی، کمانه مرزک، کمینه مرزک، کمانه مرزبندی، کمینه مرزبندی
دسترس
سامان
در محدوده عشرت آباد: در سامان عشرت آباد
که در گیلگی بکار می رود
دور و بر
دامنه
گستره
کرانه
حریم
طیف!
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس