reset

/riˈset//ˌriːˈset/

معنی: باز نشاندن
معانی دیگر: (استخوان و غیره) جا انداختن، دوباره چیدن، دوباره مرتب کردن، از نو آراستن، رجوع شود به: set بعلاوه ی re-، جااندازی، بازچینی، بازآرایی، مرتب سازی مجدد، هر چیزی که دوباره مرتب شده باشد

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: resets, resetting, reset
• : تعریف: to set or regulate again.

- I reset my watch.
[ترجمه گوگل] ساعتم را ریست کردم
[ترجمه ترگمان] ساعتم رو دوباره تنظیم کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The doctor reset the broken collarbone.
[ترجمه سعید بیگدلی] دکترکلسترول را تنظیم کرد
|
[ترجمه Pmk] دکتر استخوان ترقوه را جا انداخت
|
[ترجمه گوگل] دکتر استخوان ترقوه شکسته را ریست کرد
[ترجمه ترگمان] دکتر استخوان ترقوه رو تنظیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: resettable (adj.), resetter (n.)
(1) تعریف: the act of setting again.

(2) تعریف: something that is set again or reset.

(3) تعریف: a plant that is planted or potted again.

(4) تعریف: a device that is used to reset something.

جمله های نمونه

1. You need to reset the counter.
[ترجمه گوگل]باید شمارنده را ریست کنید
[ترجمه ترگمان]باید میز رو دوباره ریست کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. After the evening party they reset the tables and chairs.
[ترجمه حمید فرجی] آن ها پس از مهمانی شب، صندلی ها و میزها را به جای خود بر می گردانند.
|
[ترجمه گوگل]بعد از مهمانی عصر، میز و صندلی ها را دوباره تنظیم می کنند
[ترجمه ترگمان]بعد از مهمانی شبانه میزها و صندلی ها را دوباره تنظیم کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She reset a ruby in her necklace.
[ترجمه گوگل]او یک یاقوت را در گردنبند خود تنظیم کرد
[ترجمه ترگمان] اون یه یاقوت رو توی گردن بند خودش ریست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He reset a patch of land with tomato plants.
[ترجمه گوگل]او یک تکه زمین با بوته های گوجه فرنگی را تنظیم مجدد کرد
[ترجمه ترگمان]او قسمتی از زمین را با گیاهان گوجه فرنگی باز می گرداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The surgeon reset her broken shoulder blade.
[ترجمه گوگل]جراح تیغه شانه شکسته او را دوباره تنظیم کرد
[ترجمه ترگمان]جراح شانه شکسته اش را دوباره جا به جا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I have to reset my watch to local time.
[ترجمه گوگل]باید ساعتم را به زمان محلی بازنشانی کنم
[ترجمه ترگمان]باید برنامه my رو دوباره تنظیم کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Before using,(Sentence dictionary) you should hand reset the clock and date.
[ترجمه گوگل]قبل از استفاده از (فرهنگ لغت جمله) باید ساعت و تاریخ را با دست تنظیم مجدد کنید
[ترجمه ترگمان]قبل از استفاده، (فرهنگ لغت نامه)باید ساعت و زمان را تنظیم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I've reset the heating to stay on all day.
[ترجمه گوگل]گرمایش را تنظیم مجدد کردم تا تمام روز روشن بماند
[ترجمه ترگمان]من گرمایش را باز می کنم تا در تمام روز باقی بماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The electricity is off,so we must reset it.
[ترجمه گوگل]برق قطع است، پس باید آن را ریست کنیم
[ترجمه ترگمان]برق در حال خاموش شدن است، بنابراین ما باید آن را دوباره راه اندازی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. You need to reset your watch to local time.
[ترجمه گوگل]باید ساعت خود را به زمان محلی بازنشانی کنید
[ترجمه ترگمان] باید your رو به زمان محلی ریست کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The textbooks for middle school students have been reset.
[ترجمه گوگل]کتاب‌های درسی دانش‌آموزان راهنمایی تنظیم مجدد شد
[ترجمه ترگمان]کتاب های درسی برای دانشجویان مقطع متوسطه مجددا راه اندازی شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Now you reset the glasses and invite others to accomplish your feat.
[ترجمه گوگل]حالا شما عینک را تنظیم مجدد می کنید و دیگران را دعوت می کنید تا شاهکار شما را به انجام برسانند
[ترجمه ترگمان]حالا شما عینک را باز می کنید و دیگران را به انجام این کار دعوت می کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. You just create a new hierarchy and reset the thermostat.
[ترجمه گوگل]شما فقط یک سلسله مراتب جدید ایجاد می کنید و ترموستات را بازنشانی می کنید
[ترجمه ترگمان]شما فقط یک سلسله مراتب جدید ایجاد می کنید و ترموستات را راه اندازی می کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. S2 may subsequently reset the bistable and cancel operation.
[ترجمه گوگل]ممکن است S2 متعاقباً bistable را بازنشانی کرده و عملیات را لغو کند
[ترجمه ترگمان]در نتیجه این S۲، عملیات bistable را راه اندازی و عملیات را خنثی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

باز نشاندن (فعل)
reset, unset

تخصصی

[کامپیوتر] بازنشاندن ؛ راه اندازی مجدد
[برق و الکترونیک] برجایی، ( از نو ) تنظیم کردن، بازنشانی، صفر کردن
[ریاضیات] تنظیم مجدد، سکون، ساکت، از ابتدا شروع کردن

انگلیسی به انگلیسی

• set again; change the readout of a meter (esp. to zero)
nullification, process of starting from new; device used for resetting; plant that is repotted
if you reset a machine or device, you set it again so that it is ready to work again or ready to perform a particular function.
if someone resets a bone, they put it back into its correct position after it has been broken.

پیشنهاد کاربران

جا انداختن استخوان
شروع مجدد، شروع دوباره
- تنظیم مجدد
- دوباره تنظیم کردن
بازآرایی
باز آفرینی
reset ( مهندسی مخابرات )
واژه مصوب: بازنشاندن
تعریف: بازگرداندن حافظه یا دستگاه یا مرحله‏ای به حالتی ازپیش تعیین‏شده
برگشتن/بازگشتن به حالت/مشخصات اولیه
بازتنظیم
Reset the clock
تنظیم کردن ساعت ( برای بیدار کردن )
از سرگیری
باز راه اندازی ، راه اندازی دوباره
باز کاراندازی ، کاراندازی دوباره
راه اندازی مجدد
به نظرم معنی "بازنشانی" توی بیشتر زمینه ها بهش میخوره. . .
برگشت ، بازگشت ، بازگردانی
باز آوری ، بازسازی ، بازگذاری ، دوباره گذاری ، دوباره قراردهی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس