حساس

/hassAs/

مترادف حساس: احساساتی، دل نازک، رقیق القلب، زودرنج، سریع التاثر، نازک دل ، خطیر، مهم، حیاتی، درخور توجه، آلرژیک

متضاد حساس: بی تفاوت، غیرحساس

برابر پارسی: دلنازک، دل نازک، زود رنج، زودرنج، زودکنش، شکننده

معنی انگلیسی:
fast, delicate, easily harmed, painful, sore, tender, emotional, irritable, touchy, acute, decisive, fine, huffy, nice, patho-, responsive, sensible, sensitive, subtle, thin-skinned, ticklish, vulnerable, quick, feeling, sentimental, precise, susceptible, essential

لغت نامه دهخدا

حساس. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ماهی ریز که آن را خشک کنند. ( منتهی الارب ). ماهی خرد. ( مهذب الاسماء ). || پاره های سنگ ریزه. || ریزه از چیزی. || شومی. || بدخوئی. ( منتهی الارب ). || بدخو. ( مهذب الاسماء ). || ج ِ حُساسَة.

حساس. [ ح َ ] ( ع اِ ) در حق چیزی گویند که آنرا تفحص کنند و نیابند. ( منتهی الارب ).و فارسی زبانان در این وقت «لعنت بر شیطان » گویند.

حساس. [ ح َس ْ سا ] ( ع ص ) نیک دریابنده. ( غیاث ). بسیارحس. سخت ادراک. تیزحس. شدیدالحس.
- سلولهای حساس ؛ یاخته های احساس کننده. رجوع به سلول و به کتاب جانورشناسی عمومی فاطمی ص 168 و 202 شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - حس کننده دریابنده . ۲ - کسی که امری را زود درک کند زود یاب : (( ذهنن حساس کودک . ) ) ۳ - آنکه زود متاثر شود سریع التاثر زود رنج : (( او بسیار حساس است در صحبت با او باید دقت کرد . ) )
در حق چیزی گویند که آنرا تفحص کنند و نیابند

فرهنگ معین

(حَ سّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - حس کننده ، دریابنده . ۲ - کسی که موضوعی را زود درک کند. ۳ - در فارسی : زود رنج .

فرهنگ عمید

۱. کسی که سریعاً از اعمال دیگران ناراحت می شود.
۲. ویژگی چیزی که سریعاً در برابر عوامل بیگانه عکس العمل نشان می دهد.
٣. [مجاز] مهم: موقعیت حساس.
٤. دارای گیرایی قوی: شامهٴ حساس.

مترادف ها

sensor (اسم)
حساس، حسی، ضبط کننده، عضو حسی

sharp-nosed (صفت)
حساس، دارای بینی تیز

soft-boiled (صفت)
حساس، احساساتی، نیم بند، دل رحیم

thin-skinned (صفت)
حساس، نازک نارنجی، دارای پوست نازک، پوست نازک

supersensitive (صفت)
حساس، فوق العاده حساس، حساس شده

susceptive (صفت)
حساس، اماده پذیرش، فروگیر پدیر

ticklish (صفت)
حساس، غلغلکی

alive (صفت)
در قید حیات، حساس، روشن، زنده، سرزنده

acute (صفت)
تند، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید، تیز

keen (صفت)
تند، حاد، تیز، حساس، زیرک، مشتاق، با هوش، مایل، قوی، شدید، خاطرخواه

sensitive (صفت)
حساس، نفوذ پذیر، دارای حساسیت

susceptible (صفت)
حساس، مستعد پذیرش، فروگیر

delicate (صفت)
حساس، خوش ریخت، لاغر، لطیف، باریک، ظریف، خوش طعم، نازک بین، خوش مزه

touchy (صفت)
حساس، تند مزاج، زود رنج، نازک نارنجی، دل نازک

tender (صفت)
دقیق، حساس، مهربان، نازک، لطیف، ترد، باریک، با ملاحظه، مشفق، محبت امیز، تنک، ترد و نازک

exquisite (صفت)
دقیق، حساس، سخت، مطبوع، عالی، شدید، دلپسند، نفیس، بدیع

vigilant (صفت)
حساس، هوشیار، گوش بزنگ، مراقب، بیدار

sensate (صفت)
حساس، اماده پذیرش حس

sentient (صفت)
حساس، درک کننده، دستخوش احساسات

stark (صفت)
سفت، کامل، حساس، شاق، خشن، رک، قوی، شجاع، زبر، پاک، خشک و سرد

techy (صفت)
کج خلق، حساس، زود رنج

sensory (صفت)
حساس، حسی، وابسته به مرکز احساس

kittle (صفت)
حساس، چابک، هوشیار، بازیگوش

passible (صفت)
حساس، دردکش

فارسی به عربی

حاد , حساس , حی , عرض , متانق , متیقظ

پیشنهاد کاربران

شکننده
سُهنده= حساس= هساد، هسار، شوریده، انگیزه، سترسا، آثرپذیر، واکنشی
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
نویسنده:
...
[مشاهده متن کامل]

# امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی
# آسانیک گری
# asanism
# asaniqism
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها :
اسل= ساختگی= اسل های دیگر

حساس کسی است که زود و مثل برق از رفتار یا گفتار دیگران ناراحت و دلخور می شود.
کنشگر
نازک مزاج ، شیشه دل
آسیب پذیر

بپرس